در بیان فوتیدن عالیجاه نواب ولی محمد خان لغاری
در بیان فوتیدن عالیجاه نواب ولی محمد خان لغاری
مشیر بی نظیر امیران حیدر، و امدن عالیجاه بهادر خان کهو کهو(۱) بر مختار کاری لار کانه و نظامت شکارپور و معزولی عالیجاه سید کاظم شاه و امدن بندگان شاه شجاع الملک
خسرو قلم شیرین رقم، فرهاد وار بر بیستون این مدعا، چنین تیشۀ بیان میزند که: در سنه یکهزار و دو صد و چهل و هفت ۱۲۴۷ هجریف مرحوم عالیجاه نواب ولی محمد خان لغازی که مشیر بی نظیر امیران حیدر آباد بود، و زمام نظم و نسق ملک چاندوکه(۲) بدست اختیار او بود، و در رسائی هوش خود را سرامد ارباب هوش می دانست، و همیشه فقرات نویس تدابیر ملک داری بوده، بموجب مالک مختار، اختیار ملک حیات از دست داده، از عهده حکمرانی معزول گردیده.از انجا که بعد عزل حیات نواب مذکور، البته رخنۀ نفاق،
------------------------------------------------------------------------
(۱)ک: کهگو که صحیح ان در الف، ب، ج: کهو کهر است. یک قبیله بلوچ که در ضلع هالا سکونت دارند[- گزیتر سند ۱۹۵ ].
(۲۹کذا در ک، ب. الف : چاند که این نام در مقالات الشعرا چندو که است [ص ۸۱۶] که جائیست در لار کانه و محل زمینداری ادم شاه کلهوره بودو [گزیتیر سکهر ۵۸].
دراساس اتفاق میر صاحبان سند بوقوع امده و عالیجاه میر مراد علی خان والی حیدر آبادف باوجود این همه خزاین و دفاین (۱) که از تعداد شمار بیرون بود، نهایت سخت دل و دست تنگ (۲) بود. مرحوم نواب مذکور که بر اسپ کاغذی حکمرانی ملک می نمود، و از هر چهار طرف از دوست و دشمن برفتن و امدن قواصد (۳) خبر گیری می نمود. عالیجاه میر مراد علی خان ، بسبب اخراجات قاصدان هم تنگدل میگردیدف و بیان میفرمود که : نواب ولی محمد خان تمام مالیه ملک چاندو که، در اخراجات قاصدان بر باد میدهد، ازین سودا چه باید کرد؟ بعد وفات نواب مذکورف میر صاحب ممدوح از اخراجات قواصد باری اطمینان حاصل نمود. و عالیجاه سمندر خان(۵۹ درانی بامیزئیف بر مختار کاری ملک چاندوکه و شکاپور مامور شدند. و عالیجاه سید محمد کاظم شاه، که چند سال از مواید خوان حکومت شکارپورف شیرین کامی حاصل نموده از کم التفاتی میر صاحب میر مراد علی خان زهر عزل چشیده، به تلخ کامی از شکارپور روانه گردید. و در شب روانگی سید مذکور از شکارپور عجب
---------------------------------------------------------
(۱)دفاین= جمع دفینه است بمعنی خزانۀ زیر زمین نهاده.
(۲) دست تنگ = بخیل
(۳) قواصد= جمع قاصد بمعنی پیغام رسان.
(۴) الفک که از خورد تریاق همیشه پنکی هائی در گودال چشم [؟]
(۵) سمندر خان درینوقت در خدمت امیران سندهـ بود.
واقعه صادر شده، که از فلک فیروزه رنگ، این قدر ستاره بر زمین افتاده که عبرت افزای دیدۀ عالم و عالمیان گردیده، و هر خاص و عوام متحیر این واقعه بودند، که آیا چه حادثه روی خواهد داد؟
چون بعد از چند ماهف بندگان شاه شجاع الملک حسب الخواهش عالیجاه میر مراد علی خان والی حیدر آباد، که از روی مصحت وقت طلبانیده بود، در سنه یکهزار و دو صد و چهل و هشت ۱۲۴۸ هجری (۱) از لودیانه بقطع منازل، رونق افزای شکارپور شدند. هر چند میر صاحبان خیر پور در امدن شاه ممدوح، بسیار ناراض، لیکن از لحاظ برادری عالیجاه میر مراد علی خان، سر از گریبان نافرمانی کشیده نمی توانستند. تا انکه عالیجاه سید محمد کاظم شاه از طرف والی حیدر آباد، بموجب حکم موکل بجهت استتقبال شاه ممدوح تا بقلعۀ سبزل مامور گردیدهف و از امیران خیر پور عالیجاه فتح محمد خان غوری روانه شده، که شاه موصوف را خدمت کنان، بکمال اعزاز آورده داخل شکارپور نمودند. و عالیجاه میر زنگی خانف از میر صاحبان خیر پور و میر جهان خان از والیان (۲) حیدر آباد، پیش از تشریف فرمائی اولیای دولتف در شکارپور رسیده، بد لاسای و استمالت رعایای شکارپور می پرداختند.
لیکن روزیکه عالیجاهان امیران مذکور، داخل شکارپور
----------------------------------------------------------------
(۱)حرت شاه شجاع از لودیانه ۶ رمضان ۱۲۴۷ هـ بود [واقعات ص ۷۶ ].
(۲) ک: بوالیان [؟].
می شدند، مردم تماشا بین بیرون دروازۀ لکهی (۱) استاده، از مقدم امیران موصوف نظاره میکردندف سواران همرکاب امیران مذکور خلق الله شکارپور را دیده، اسپان خودها را در جست و حیز آوردن، چون ترک سواران در میدان می تاختند. بمجرد دوانیدن اسپان از چند کسان سواران در میدان می تاختند. بمجرد دوانیدن اسپان از چند کسان سواران کلاهان از سر بر زمین افتادند، و بعضی ها، خود نقش زمین شدند[مردم تماشا بین] بمعاینه این حالت افتادن کلاهان و سواران شگون (۲) نامیمون گرفتند.
از انجا که از امیران سند و اولیای دولت، مابین خود همین انجام (۳) بود، که بعد از مرور چهل روز، اولیای دولت، چهل هزار روپیه، عوض اخراجات از امیران موصوف گرفته، تشریف فرمای خراسان خواهد شد. چون انقضای میعاد گردیده، و مبلغان معهود عاید سرکار اشرف گردید، لیکن بسبب ایام گرما و باد سموم تحرک اولیای دولت از شکارپور نشده. مدت چهار ماه در باغ شهزاده واقعۀ شکارپور منزل انداز بوده، و به تجهیز سامان جمع آوری سوار و پیاده و آلات محاربات از اتواب و تفنگ ها می پرداخت. عالیجاهان میر زنگی خان و میر جهان خان تا زمان روانگی اولیای دولت، در شکارپور
---------------------------------------------------------------------
(۱)ک: لهی [؟] اما قرار الف لکهی صحیح است که در جنوب شرق شکارپور بفاصلۀ تخمینا ۱۵ میل واقع است، و از دروازۀ لکهی شهر شکاپور بدین سو میرفتند.
(۲)الف: بسکون ناهمواره.
(۳) انجام= درینجا بمعنی قرار داد است.
متوقف و انتظار میکشیدند کهک کی شاه ممدوح ، روانه خواهد شد.
لیکن اولیای دولت، چیزی مبلغان خرچ و شتران بجهت بار برداری و بازوی عالیجاه سمندر خان دورانی که پیش والیان حیدر آباد بودف از عالیجاه میر مراد علی خان در خواست نموده. عالیجاه میر ممدوحف از دادن بازوی سمندر خان عذری نکردهف بحضور اولیای دولت فرستاده داد. و این نغمه از قانون زبان سرائیدن گرفت که : در سرکار ما بسیاری سمندر های آتشین مزاج می باشند، ازین سمندر پروائی نداریم . و هم در استمداد خرچ و از دادن شتران دار مدار میکرد. بلکه به پیشگاه اشرف بعرض رسانید که : شتران لایق بار برداری منازل خراسان در این ملک سنده بهم نمیرسد. اگر اسباب را از این ملک، در گادی انداخته، واقعۀ ملک کچهی منزل انداز شوند، در انجا بسیاری شتران سرکار اشرف موجود خواهد شد.
چون اولیای دولت، باستماع این واقعۀ هایلۀ میر ممدوح نهایت غمناک و اندوه گین گردیده، افسوس میخورد و بیان میکرد که: مرحوم میر موصوف باری دیرینه سال و ذی هوش و باران دیده نشیب و فراز روزگار بودهف ووقت را قضا هر گز نمیکرد. الحال خلفانش بسبب ایام بهار جوانی و ناز پروردگی که زرد روئی خزان گلزار واقعات روزگار را هر گز ندیده اند، دیده شود که: با سرکار اشرف کدام راه عرب سلوک و یا ترکستان (۲)عدم سلوک اختیار خواهد نمود؟ افسوس دانا مردن و نادان زیستن و بلبل زبان را بر شاخسار این ابیات مترنم می نمود:
-----------------------------------------------------------------
(۱)قران، البقره ۱۵۶ج ۲
(۲) تلمیح است به بیت مشهور:
ترسم نرسی بکعبه ای اعربی
کاین ره که تو میروی به ترکستان است.
بوقت (۱) نزع شنیدم که گفت افلاطون
هزار حیف که نادان بمند و دانا رفت
چه جای مجلس عیش است این سرای دو در
از این جهان همه یاران مجلس آرا رفت
[بجای بلبل دستان نشست زاغ بباغ
دمید خار، به بستان (۲) بهار گلها رفت]
این نغمه می سرائید و دست افسوس می سائید.
-----------------------------------------------------------------------
(۱)الف: شبی بوقت نزع گفت افلاطون ؟
(۲)الف: به بوستان بیار ؟ این بیت در الف، ج بصورت مغلوط موجود است، که تصحیح شد.