32

المعتضد

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

(احمد) بن عبدالعزیز را فرمود، تا بارافع  حرب کرد. و شهر ری از وی بستد و شمیله نامی که دعوت علویان همی کرد، اروا بگرفت، و از وی بپرسید که : کرا دعوت کنی ؟ راست بگوی! تا ترا آزاد کنم، و اگر نگویی بکشمت! شمیله گفت: اگر مرا برآتش کنی هم نگویم. بفرمود: تا بر چوب خیمه اورا ببستند و بر آتش گردانیدند تا بمرد. و از پس از آن برادرش کردند.

و بنی شیبان اندر بادیه عاصی شدند، و راهها همی زدند، و فاد بسیار همی رفت از ایشان. معتضد بتن خویش آنجا رفت و آنجا تدارک کرد، و آن همه مفسدان را قهر کرد، و قبیلها ایشال غارت کرد، و چندان مال یافتند، که آن را اندازه پدید نبود، و چندان غنایم یافتند، که گوسفندی بردمی، و اشتری به پنج درم فروختند، و صامت را قیاس نبود، و نو روز معتضدی او نهاد، و از ارمزد فروردین به یازدهم حزیران برد، و سبب آن بود، که معتضد بشکار رفته بود، و بیستگانی حشم بر مال خراج اطلاق کرده بودند و بر رعایا همی رسید که هنوز غله نرسیده بود، و چون پیش معتضد بگفتند، اورا ناخوش آمد، گفت: این همه براتها بدیوان باز برید و مال از خزینه بستانید.

پس وزیر راف و اهل دیوان را مثال داد: که خراج بدان دقت اطلاق کنند، که غله برسد، و دست رعیت گشاده شود. پس بفرمان او نوروز را به یازدهم حریزان بردند، و آن روز افتتاح خراج کردندف و آن رسم بماند، تا بدین غایت هم این رسم بماندست و دیگر رسم داشت، که هر گز هیچ علوی را نکشتی و چنین گفت: که شبی مر علی ابن ابی طالب را علیه السلام بخواب دیدم که مرا گفت: فرزندان ما را حرمت دار و کنندی مرا داد، و سه بار بر زمین زدم. (گفت) بعدد این زخم  فرزندان تو خلیفت باشند، و من نذر کردم که هیچ علوی را نیازارم. و حسن بن زید داعی طبرستانی هر سالی سی هزار دینار ببغداد فرستادی بنزدیک مردی پارسا، تا ان مال به علویان دادی. چون معتضد خبر یافت، آن مرد را گفت: پنهان مده و آشکار بده ! و کس را از آن منع نکرده و دیوان مواریث او برداشت. هر کرا عقبه نماندی خواستۀ او به ذوی الارحام دادندی.

و فرزندان احمد بن عبدالعزیز به اصفهان عاصی شدند، و معتصد بدر را بفرستاد تا بایشان حرب کرد، و اصفهان بستد، و رافع بن هرثمه با عمرو بن االیث حرب کرد، و عمرو ارا هزیمت کردف و بنشابور آمد، رافع شهر بگرفت و عمرو بن اللیث بر عقب او بیامد، و اورا از نیشابور بتاخت، رافع به خوارزم شد. خوارزم شاه اورا بکشت، و سر او سوی عمرو بن اللیث فرستاد، و عمرو سوی معتضد فرستاد، و معتضد بدان شاد شد، و عمرو را برآن شکرکرد، و هرسالی عمرو بن اللیث را پنج هزار بار هزار درم متاع هندی و ترکی بودی، چون سمور و سنجاب و بازو و عود و مشک و صندل و دار خاشاک و چهار باز هزار هزار درم نقد بودی.

و بروزگار عمرو بن اللیث ماوراء النهر اسمعیل بن احمد داشت، و عمرو ولایت ماوراء النهر از معتضد بخواست، و معتضد عهد آن بدو فرستاد. عمرو قصد احمد کرد و به بلخ آمد، و احمد بن اسمعی ناگاه از آب بگذشت و شبیخون کرد، و عمرو را بگرفت و بندکرد، و بنزدیک معتضد فرستاد، و معتضد سخت شادمانه گشت، و آن فتحی بود مر معتضد را هر چه بزرگتر. و معتضد خواست که بر معاویه و یزید و یوسفیان بر منبر ها لعنت فرماید، و چون نامه ها فرمود نوشتن به همه مسلمانی. عبیدالله بن سلیمان بن وهب اورا فرو داشت و از آن منع کرد، و بروزگار او به آمد و میافارقین مردی عاصی شد نام او محمد بن احمد بن عیسی بن شیخ و معتضد بتن خویش برفت، و محمد شهر حصار کرد، و سه ماه معتضد بر در حصار او بنشست، تا محمد در حصار ستوه شد و علف نماند، وو مردمان آمدند بخروش از بی علفی. پس محمد از معتضد زینهار خواست، اورا زینهار داد، و خود سوی بغداد آمد، و قرمطیان به بحرین آمدند، و از آنجا اندر بادیه رفتند، و بر راه حاجیان آمدند و فساد ها کردند و حجاج را از مکه بازداشتند، و معتضد مر مونس خادم را بفرستاد پس بر دار کردندش و نیز هم اندر روزگار او هیچ قرمطی نیارست سر از جای بر کردن.

و چون همه کارهای پادشاهی راست کرد، و از در روم باز آمد، فارغ دل بنشست، و دو سال اندران فارغ دلی روزگار یافت، و پس اندر سنه  تسع و ثمانین و مائتین بمرد.