32

ابوداؤد خالد بن ابراهیم الذهلی

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

و منصور ولایت خراسان مرابوداؤد را داد اندر ماه رمضان سنه سبع و ثلثین و مائه. و ابوداؤد برآن [137] ولایت تا بمرگ بماند، و اورا سپید جامگان بکشتند اندر ماه ربیع الاول سنه اربعین و مائه. و آن طبقه که  مراورا کشتند از قوم سعید جولاه بودند، آخر قوم ابو داؤد آن همه بگرفتند و بکشتند، و سعید جولاه که رئیس آن قوم بود، نیز گرفته شد، و اورا با ایشان بکشتند.

عبدالجبار بن عبدالرحمن

و این عبدالجبار صاحب شرط منصور بود، چون ابوداؤد ذهلی کشته شد، عهد ولایت خراسان مرعبدالجبار بن عبدالرحمن را داد، و او بمرو آمد با چهل استر برید و دبیرش معاویه نام بود، با او بود، و کارها همی راند. پس عبدالجبار بخویشتن غره شد، و بمنصور نامه نوشد، تا عیال و فرزندان اورا بخراسان فرستندو منصور بفرستاد و عبدالجبار قصد خلاف کرد، و خراج مرو و بلخ و بسیار از شهر های خراسان زیادت کرد، و نشابور مر خواهر زادۀ خویش خطاب بن یزید را داد، و خطاب سیرت بد گرفت و ستمها کرد بر مردمان رعایاپیش منصور ازوی شکایت کردند، و منصور سوی عبدالجبار نامه نوشت: تا خطاب را پیش (او) فرستد، نفرستاد و عذر آورد و خلاف کرد.

پس عبدالجبار را بر مردی دلالت کردند نام او براز بنده بن بمرون و این مرد دعوی کرد: که او ابراهیم بن عبد (الله) الهاشمی است، و بخویشتن  دعوت کرد، و بعدالجبار بدو کس فرستاد، و سرخوش با او بگفت، و با او بیعت کرد، و علم سپید کرد، و مردمان را بطاعت برازنده خواند، و از خزاعیان قومی را [138] بکشت چون: عصام که صاحب شرط ابو داؤد بود، و بو القسم ناجی و برادرش، و عمر بن اعین، و مرار بن انس، و بوالقسم خزاعی، و شریح بن عبدالله، و قدامه الحرشی رسول منصور، و ابو وهب و بارمانی، و ابو هلال طالقانی، و محتاج. و این همه سرهتگان بودندکه بدعوت اجابت نکرده بودند.

پس منصور خراسان را به پسر خود مهدی داد، ومهدی حرب بن زیاد را بجنگ عبدالجبار فرستاد، چون این خبر به عبدالجبار رسید، او سوار را با پنج هزار مرد پیش حرب فرستاد. حرب مر سوار را هزیمت کرد، و متوجه مروشد. چون نزدیک رسید عبدالجبار بجنگ بیرون آمد. و در آن جنگ شخصی که خود را ابراهیم هاشمی نام کرده بود، بردست حرب کشته شد، و عبدالجبار منهزم گشت، و از لشکرش بسیاری کشته شدند، و عبدالجبار براه زم گریخت و راه گم کرد، و در پنبه زاری در نزدیکی خانه های ازدیان افتاد. . عبدالغفار بن صالح طالقانی با جمعی بطلب اومی امدند، و در آنجا اورا یافتند. اورا با دبیرش معاویه گرفتند، و هر دو دستش ببستند، و بر استر بزرگی نشاندند، و اورا پیش حرب بن زیاد بردند، و حرب اندر سرای امارت فرود آمده بود، ایشان را بزندان کرد و نامه نوشت سوی مهدی بدان فتحو و آن نامه بخازم بن خزیمه که خلیفۀ مهدی بود رسید. خازم بر خویشتن بست، و این هزیمت روز شنبه بود ششم ماه ربیع [139] الاول، سنه اثنی و اربعین و مائه. و خازم بمرو بماند، و حرب را به هرات و طالقان فرستاد. و حسن بن حمران را ببلخ وزم و آموی فرستاد، پس خازم استعفا خواست. مهدی اورا عفو کرد، و از شغل باز نشست.