138

خواجه احمد بن حسن میوندی

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

وی از بزرگ زادگان میوند بود میوند در سر راه کندهار و گرشک واقع و یکی از شهرهای زیبا در کشور ما بوده است فرخی آب و هوای آنرا به نکوئی و خرمی ستوده و اکنون نیز خرابه های آن شهر برجای است جنگ خونین مردان این کشور با سپاه انگلیس در این منطقه اتفاق افتاده و مزار شهیدان افغان بر شهرت تاریخی این شهر افزوده است.

حسن پدر خواجه احمد در روزگار سبکتگین عامل بست بود وخودش با سلطان محمود غزنوی در کودکی یکجا پرورش یافته و برادر رضاعی سلطان بود خواجه احمد در اول دبیر دیوان خراسان وعامل ولایت بست ورخج و مستوفی الممالک ورئیس عرض عساکر مقرر بود در سال ٤٠٥ بجای اسفراینی بمقام وزارت برداشته شد سلطان محمود را از اول نظر به خواجه احمد بود و به وزارت اسفراینی رضا نداشت اما ناصر الدین سبکتگین ویرا مجبور نمود که وزارت اسفراینی را بپذیرد.

خواجه احمد بن حسن امر داد که اگر مخاطب از معرفت عربیت عاجز نباشد نامه های دولتی را بعربی و آنجا که عربی را ندانند نامه ها را غیر عربی انشاء نمایند.

احمد تا سال ٤١٦ در دربارسلطان محمود به امروزارت مشغول بود و با حشمت تمام کارها را انجام میداد چون مرد سخت گیر بود وازحقوق بیت المال بشدت حمایت می کرد محسود مردم واقع شد و سال 416 مورد خشم سلطان قرار یافت. 

وسلطان او را در قلعه کالنجر محبوس نمود. 

خواجه ابو نصر مشکان حکایت میکند که چون کار خواجه احمد آشفته گشت وهر چند مال تقدیم نمود مفید نیفتاد نومید گشت او را از دیوان بخانه باز فرستادند و مو کلان بسیار بروی گماشتند و اسباب فرزندان و اقوام و یاران او را همه فرو گرفتند و گواهان دروغی را آوردند و درباره وی هر گواهی که دادند پذیرفتند و علی دایه در این باب بسیار سعی کرد که خواجه از پا در افتد چون خواجه را بسارغ سپردند که او را به ولایت او برد و دارائی ویرا باز ستاند سلطان پنهان بوی گفته بود که متوجه باشد تا بجان خواجه زیانی نرسد بعد از آن دانشمند صابونی را فرستادند و خواجه را بمسجد جامع حاضر کردند و سوگند دادند که اقرار کند که در روی زمین وزیر زمین از ناطق و صامت چیزی از وی نمانده است . او را از میوند به قلعت گردیز آوردند و سلطان هر روز در باب وی عتاب میکرد.

وسوالهای تحریری میفرستاد و خواجه با دلایل وحتى بدرشتی جواب میداد که موجب حیرت همه واقع می شد چون مخالفین خواجه از هر طریق عاجز آمدند و نتوانستند آن وزیر دانشمند پردل مدبر را مغلوب کنند سلطان گفت به وی بر نگارند که گرفتیم که هر چه در حق تو گفته اند دروغ بود وجوابها دادی و بگذشت یک چیز مانده است و ما آنرا نگه میداشتیم تا چون هیچ بهانه نماند ترا بدان بگیریم و آن این است که وزیری را که مال صامت از سی هزار هزار درم بگذرد در سر فسادی بزرگ میداشته باشد تا این وقت سی و نه هزار درم تو رسیده است برسم هدیه از درک قماش و دیگر عوارض نیز سی هزار درم پوشیده بخزانه رسیده و چون ترا مصادره کردند هفتاد و نه هزار درم از تو گرفتند احمد بر پشت نامه این جواب را نوشت : 

بند گان که مال و آلت سازند خاصه بنده که این شغل دارد که بنده داشتم نکونامی و جاه خداوند را سازند. بندۀ بی نوا خاصه وزیر بکار ناید و من بنده همیشه از خداوند در خلوت و مجلس شراب میشنیدم حدیث ری و آن نواحی که محالست آنرا بدان زنگ و گردی فراخ شلواران بگذاشتند و میدانستم که چون رأی عالی قصدری کندنه آن مرد است که عنان تا بغداد باز کشد که در آن دیار کسی نمانده است که پیش نعمت او بچیزی ارزد و نیز عادت خداوند دانسته بودم که باک ندارد و در مجلس بمراد خویش دویست و سه صدهزار دینار بخشد. من این مالها از بهر آن جمع کردم که تا چون خداوند قصد آن دیار کند از ان جمله با خویشتن برم و در تشیید ملک ونیکو نامی وی خرج کنم نگویم که بدو خواهم بخشید که بهر دیناری که ازان خویش دادمی دوسه بار استدمی چنانکه خزانه را زیان نداشتی من راست بگفتم اگر دشمنان من دیگر تاویل کنند سرو کار ایشان باخدای عزوجل است و هنر بزرگتر آنست که خداوند الحمد لله بیدار تر مردم روی زمین است و چهل سال است تا بنده را می بیند و می آزماید جان خشک که مانده است بدو بماند خداوند بچشم بزرگی خویش نکرد و بسخن این عاجز در مانده نه به خشم حاسدان و دشمنان والسلام.

سلطان نامه ویرا خواند و با وجود این همه خدمات و رنجها و دوستی ها او را به چنگی خادم خود فرستاد که در قلعه کالنجر محبوس نگه دارد این قلعه در نزدیکی کشمیر بود. فصلی دیگر که از این وزیر در تاریخ بیهقی اشاره رفته و ابوالفضل آنرا در تاریخ خود ضبط نکرده اصل نسخه آن که از باقی مانده مقامات ابو نصر مشکان بدست آمده و مواضعۀ نامه وزیر و مسعود میباشد این است : 

الجواب المواضع : این مواضعه ایست که بنده نوشته تا فصول آنرا بر رأی عالى زاده الله علوا عرضه کنند و در زیر هر فصلی جوابی باشد تا بنده شغل وزارت را بدل قوی پیش گیرد و آن چون اما میباشد که بدان رجوع میکند ، که بهر وقت ممکن نگردد و هر حالی مجلس عالی را دام الله اشرافه درد سر آوردن . والله ولى الخیر والخبیر مما فیه الفلاح بمنه وسعة فضله .

المواضعه : بررای عالی خداوند سلطان بزرگ ولى النعم اطال الله بقاه پوشیده نمانده است که اختیار بنده آن بود که باقی عمر بدعوت خواندن مشغول باشد دولت عالی را شرفها الله که بر بنده رحمت کرده اند و از چنگ سختی بدان بزرگی خلاص کرده، اما چون بنده پیر و ضعیف گشته است و گاه تو به و دست کشیدن از شغل دنیا آمده، اما چون فرمان عالی برین جمله است که ناچار به شغل وزارت قیام باید کرد بندگان را جز فرمان برداری چه چاره است . بدین خدمت مشغول گشت و آنچه جهة بندگیست اندرین کار بزرگ بجای آورد، که اگر تقصیری رود در بعضی از کار ها که ویرا اندر آن گناهی نباشد باری عتاب نرود .

الجواب: ما خواجۀ فاضل را ادام الله تائیده نه امروز میشناسیم چه روزگار دراز است که وی را میبینیم و میدانیم و حقهای وی برین دولت پوشیده نیست دل بچنین ابواب مشغول نباید داشت و آنچه جهدست می باید کرد ، که ویرا جزو امانت و منا صحت نیامده است و به بهیچ وقت و به هیچ حال ما با وى عتاب نفرمائیم بکاری که وی را اندر آن میلی نیست . المواضعه : بر رأی عالی زادها الله علوا پوشیده نیست که وزیر ضیعت پادشاه است و ویرا در همه کارها مثال ناچار باید داد، خداوند عالم ادام الله سلطانه ملک و فرمانده است اما چیزها باشد که مگر آنرا بررأی عالی پوشیده نکنند و بنده بهیچ حال خیانت نتواند کرد ناچار آنرا باز باید نمود و حاسدان و دشمنان بنده صورتی نگارند که بنده بر رأی عالی اعتراض میکند و بدان بازاری جویند و حیلتی سازند ، در تغیر صورت باید که بنده از این ایمن باشد و مقرر گردد که آنچه باز نماید از چنین ابواب صلاح اندر انست .

الجواب : درین ابواب دل قوی باید داشت که حالها برما پوشیده نتوانند کرد بدل قوی کار می باید کرد و پیوسته صلاح و سواب ما باز می باید نمود . هم در باب اولیا و حشم و اصناف لشکر و هم در باب اعمال و اموال وهم در باب فرزندان عزیز و مهمات ملک ، که میدانیم آنچه وی باز نماید صلاح در آنست و کسی را زهره نه که در چنین ابواب سازان باشد ، تا دل ساکن داشته آید. 

المواضعه : بنده می بیند که هر کسی گستاخی میکند پیش تخت ملک در باب اعمال و اموال سخن میگوید و مردمان را عملها میسازد و مثالها و توقیع ها می ستاند در باب اموال و آنکه توفیری نماید ضرر آن سخت بزرگست چه آن حال چنان سازد که رای عالی را نیکو نماید و سودمند. اما باید دانست که سر بسر زشتی و زیانست این را واجب چنا نست که همگان بسته گردیده، هر کسی که توفیری نماید باید که با بنده اندر آن رجوع کرده آید تا صواب و صلاح آن باز نماید، که اگر بر آن جمله که اکنون است بماند بسیار خلل ظاهر گردد نه امروز بلکه فردا تا درین باب نیکو نگاه کرده آید.


الجواب :- ما چون از سپاهان روی بدین طرف آورد یم دل مشغولی ها بسیار در پیش بود که آن وقت چنان می که آن وقت چنان می بایست که هر کس پیش ما گستاخی میکرد و سخن میگفت ما نیز مثالی میدادیم که کارها قرار نگرفته بود ، امروز حالی دیگریست بحمد الله که بر قاعده اول نظام گرفت و همه دل مشغولی برخاست و فرمان دیگر گونه گشت و نیز کسی را آن تمکین نباشد که پیش ما سخنی گوید جز از باب شغل خویش ، دل فارغ باید داشت که فرمان ما راست و چون از ما گذشت خواجه فاضل را و دیگران بندگان ما اند و شاگردان وی ، اگر کسی خواهد که از اندازه محل خویش وشغل خود بیرون شود آن نشنویم تا ندانیم بهیچ حال رضا داده نیاید و اگر تلبیس کنند بر مجلسی و بگوش خواجه رسد بدان رضا داده نیاید و اگر بسوی راست ما را باز نماید تا آنچه رای واجب کند در تلافی آن فرموده شود . 

المواضعه : - دیوان عرض و دیوان وکالت دیوان بزرگست و متولیان آن کسانی باید که خداوند عالم ادام الله سلطانه اختیار کند ، کسانی که ایشان را ایام جاه و حشمت باشد اما چنان باید که براحوال حسابهای کسان بنده واقف باشد که اندر این دو شغل گزافها نرود که رای عالی بسر آن نتواند رسید، فرمان باید درین معنی تا متولیان این دوشغل برحد و اندازه خود بایستند و گوش در فرمان عالی و مثالهای بنده دارند تا خللی نیفتد والله الهادی الى طریق الرشاد.

الجواب : رسم چنان رفته است که سخن در چنین ابواب با وزیر گویند و ما چنین دیده ایم پدر بر پدران ماضی انار الله برها نهم مر آن دو دیوان را هنوز ترتیبی داده نیامده است متولیان نامزد کرده نشده ، که چنانکه آمدیم تا این غایت کاری می راندیم و خواستیم که سخن کار وزارت انتظام داده شود که دیگر دیوانها تبع آنست اکنون چون کار قرار گرفت با خواجه فاضل درین باب رای زنیم ، تا بدین دو شغل هم دو مرد کار آمده باید تا نام ستانده هر کس بدان کار قیام کنند، هر چند ایشان چاکران و برکشیدگان ما باشند از شاگردان ویند بر مثال وی کار می باید کرد و خواجه فاضل را از دخل و خرج وحل وعقد وقبض و بسط ایشان آگاه می بود تا خلل نیفتد و تضییع نرود و اگر نه برین جمله باشد و خواجه فاضل مشاهده بکند بهیچ حال بدان رضا داده نیاید و باوی عتاب نرود و اولیای حشم الله همگان ولایت و نعمت بسیار و مشاهره های گران دارند و از حسن رای عالی او زاد الله علوا ایشان را از بهر آن داده می آید تا دست کوتاه باشند و حمایت نگیرند و با مردمان ستم نکنند و با عمال ایشان را کار نباشد دستها را فرو بندند در چنین ابواب ، تا هر کس بدانچه دارد اقتصار کند که اگر روا داشته باشد که ایشان دستها بر گشایند و تخلیط ها کنند ضرر آن به بیت المال باز گردد و سخت بزرگ باشند حسب الامر در حمایت گرفتن فرزندان پس بر جمله اولیای چشم بسته است و بهیچ حال رضا داده نیاید که یکی بدست زمین حمایت گیرد. خواجه فاضل را درین باب اندیشه نباید داشت و همداستان نباید بود که حمایت گیرند و آنچه جواب است به تمامی درین باب بجای باید اورد و بهیچ وجه القاو مسامحت نباید کرد واگرد رباب قومی راست نیاید بی حشمت ما را باز باید نمود تا آنچه رای و اجب کند فرموده اید. لمواضعه:  رسم چنان رفته است که صاحب بریدها و مشرفها خداوند عالم ادام الله سلطنته ارزانی دارد به بندگان و خدمتگاران و ایشان از دیوان بنده باید که داند تا کسانی باشند امین و معتمد که بنده ایشان را که مطلع است اختیار کند تا اقتصار کنند و زیادتی نستانند بنده متابع ایشان بگوید که تمامی بدیشان رسانند تا بکار برند

الجواب : خواجه فاضل را ادام الله تائیده ما این اجابت فرمودیم و آنچه رسـم است نوشتیم ه می گویدا بو سعید مسعود بن محمد که الله الطالب الغالب الرحمان الرحیم که با ابو القاسم احمد بن حسن برین جمله نگاه داریم تا از وی در منک خیانت آشکارا و پیدا نیاید رای نیکوی خویش را در باب وی نگردانیم و سخن معاندان و حاسدن و دشمنان او را در باب وی نشنویم و خدای عزوجل را برین گواه گرفتیم و کفی بالله شهیدا بخطه و تاریخه .

خواجه بزرگ در روزگار سلطنت مسعود سخت باحترام وحشت می زیست و تا وقت آخر مسعود او را بنظر حرمت می نگریست و اگر گاهی بنصایح او گوش نمیداد حرمت ظاهری او را هیچ وقت فرو نمیگذاشت .

یک بار حصیری ملازم خواجه را در بلخ بی حرمت کرد باوصف آنکه وی از بزرگان بارگاه بود سلطان بر او خشم گرفت و او را نزد خواجه بزرگ فرستاد و مبالغ کثیره او را جریمه نمود.

سلطان می گفت خواجه بزرگ ما را به منزلت پدر است. در محرم ٤٢٤ خواجه در هرات مریض شد و سلطال او را بهرات گذاشته قصد نیشاپور نمود در حال مریضی نیز خواجه از سخت گیری و تشدد دست باز نکشید سلطان در شاد ماخ بود که خبر وفات خواجه بزرگ رسید و سلطان سخت متاثر شد و گفت دریغ احمد یگانه روزگار چنو کم یافته میشود و بسیار تاسف خورد و توجع نمود و گفت اگر باز فروختندی ما راهیچ ذخیره از او دریغ نبودی. ابو نصر مشکان بمرگ وی مرثیتی سرود که مطلع آن اینست: 

یا ناعیا بکسوف الشمس والقمر 

بشرت بالنقص والتسوید والکمد

بیهقی گوید: بمرگ این محتشم شهامت و دیانت و کفایت و بزرگی بمرد و این جهان گذرنده را خلود نیست و همه بر کاروان گاهیم و پس یکدیگر میرویم .

لقب خواجه بزرگ شمس الکفات بود خواجه در هرات مردو در میوند نیز مقبره بنام وی میباشد و یقین است فرزندان او تا بوتش را از هرات بمی مند آورده باشند چنانچه تابوت ابو نصر مشکان را بغزنی آوردند بعضی کتیبه ها نیز در این مقبره هست و معلوم است آنرا یک قرن قبل از ما نوشته اند دولت افغانستان گنبدی باشکوه و شان بر آرامگاه وی تعمیر کرد و این گنبد هفت سال پیش انجام یافت و نهصد سال بعد از مرگ وی بدین وسیله هموطنان او مرده اش را تجلیل کردند شرح خصوصیات و زندگانی مفصل خواجه کتابی جدا گانه می خواهد که آن اشباع به کتاب مختصر مادر نگنجد.

عنصری و فرخی در مناقب این وزیر با نام و دانشمند چکامه های غرا دارند و حتی فرخی میگویدمن در خدمت این وزیر از جوانی به پیری رسیده ام.

من همان بنده ام و بلکه کنون بنده ترم 

هم چنین است و خدای از دل من هست آگاه 

کودکی بودم و در خدمت تو پیر شدم 

ورچه هستم بدل و مردی و احسان برناه

فرخی در تجدید وزارت وی گوید : 

تا سایه او دور شد از دولت محمود

دیدی که جهان بر چه نمط بود و چه کردار

بی سایه و بی حشمت او ملک جهان بود

چون خانه که ریزان شود او را درو دیوار

اکنون که بدین دولت از آمد بنگر

تا چون شود این ملک فرو ریخته از بار

هر چند که ویرانست امروز خراسان

هر چند نماند است درو مردم بسیار

سال دگر از دولت و از برکت خواجه

چون باغ پر ازل شود اندرمه آزار

رأی و نظر خواجه چو باران بهار است

این هر دو چو پیوست بخندد گل و گلزار

عدل آمدو امن آمد و رستند رعیت

از پنجه گرگان رباینده غدار

عروضی سمرقندی در فضیلت خواجه میگرید وقتی مردم لغمان برای تخفیف مالیات خود به غزنه آمدند و شکایت و تظلم در حضرت سلطان نمودند سلطان برانها رحم فرمود و مالیات آن سالرا بخشید سال دیگر باز آمدند وعرض نمودند و اصرار والحاح کردند سلطان بخواجه فرمود تا بجواب عرض آنها بپردازد خواجه دو جمله بر پشت آن تظلم نامه نوشت که نسبت به احتوای مطلب و افادۂ معنی و ایجاز و درعین حال آوردن صنعت جناس موجب تحسین همگنان گردید و آن جمله این است:

اخراج خراج ادائه دوائه

مالیات دانه ایست که ادای آن درمان آنست در داستان فردوسی و بخشش سلطان درباره وی نیز خواجه بزرگ دخل فراوان داشت و این داستان در شرح احوال فردوسی مشروحا درج است .