مخمس محجوبه بر غزل مخفی
شدم محبوس زلف پرشکن آهسته آهسته
بدام آوردم این مشکین رسن آهسته آهسته
جمالت میرود ای گلبدن آهسته آهسته
خط آمد برخت ای سیمتن آهسته آهسته
بر آمد سبزه ات گد سمن آهسته آهسته
سرا پا غمزه و ناز و ادا هست آن پریپیکر
بعشوه صبر از دل مبرباید هوش را از سر
همه درس فریب دلبری را کرده است ازبر
به صد افسون چو طفلی که بفریبند باشکر
دلم را برد آن شیرین سخن آهسته آهسته
نگشتم در هرات از گردش دور زان بیغم
من و کنج فراق و گوشه تنهائی و ماتم
گذشت ایام عیش و خوشدلی و شادی هردم
خوشا فصل بهار قندهار دوستان باهم
که میگشتیم بر طرف چمن آهسته آهسته
پربرویی که شد دل اسیرجعد گیسویش
بخاک خون طپم از آرزوی دیدن رویش
فدایت جام من قاصد چو بردی نامه ام سوپش
زمانی هم بگو احوال من آهسته آهسته
چرا ایگل ببزم مدعی چون غنچه بشگفتی
بنا اهلان هزاران را تو از « محجوبه» نشنفتی
نبودت گر سر آوردن ( مخفی) چرا گفتی
سخن با مدعی در انجمن آهسته آهسته