تولدی سام پسر نریمان و دختر شاه بلخ
پسر زاد ماهی که از چرخ مهر
زخوبی بدو آرزو کرد مهر
بدیدا گفتی پدر بود راست
برین بر گوا کس نبایست خواست
نریمان یل نام او سام کرد
به مهرش روان و دل ارام کرد
نوندی بنزد فریدون شاه
بمژده بر افگنده پویان براه
پرندین چنان کودکی ساختند
چو گردانش بر اسب بشناختند
کمن و کمان در فگنده بیال
یکی گرز شاهان گرفته ببال
یکی نیزه بر دست و خنجر به چنگ
سپر باز پشت و کمربسته تنگ
فرستاد با نامه ای بر حریر
بگرشاسب گردنکش گرد گیر
بر آن نامه از دست کودک نشان
ز مشک و گلاب و می و زعفران
فرسته همی شد چو مرغی بپر
بهر منزلی بر هیونی دگر
بره نامه مر پهلوان را سپرد
ز شادی جوان شد سپهدار گرد
بران پیکر شیر بچه شگفت
فروماند و ز دل نیایش گرفت
در آمد ز زین گشت غلتان بخاک
همی گفت کای راست داد ارپاک
توکن روزی بنده آن روزگار
که بیمنش در صف همیدون سوار
وزان راه که بدزی بر شاه شد
فریدون شه زو چو آگاه شد
در آغوش بگرفت آن پهلوان
گرفتش سر دست با هم روان
پذیره فرستادش از چند میل
سپه یکسر و کوس و بالای پیل
برون از در کوشک از جای خویش
چو نزدیک شد رفت ده گام پیش
بر خویش همبرش بنشاد شاد
ببرسید از رنج ره کرد یاد
همیداشت یک مهش دل شاد خـوار
گهی بزم و بازی و گاهی شکار
سر ماه دیبا و زرو درم
سلیح و دگر هدیها بیش و کم
سوی خانه فرمود تا شد بکام
بدیدار فرخ نریمان و سام