در بیان گرفتار شدن شاه شجاع الملک در لاهور
بدست خالصه سنگهـ و گرفتن جواهر کوه نور (۱)، خالصه سنگهـ از شاه ممدوح، و فراری شدن شاه از حبس لاهور، از راه نقب و رسیدن در لودیانه شاه قلم جواهر رقم، از رندان چاه مداد برامده در عرصۀ مدعا (۲) چنین تیز روی بیان می نمود (۳) که : وقتیکه شاه شجاع الملک از حبس کشمیر رهائی یافته ، بامید ملجاء در لاهور آمده، خالصه رنجیت سنگهـ بطمعاخذ جواهر کوه نور، چشم از حقوق و مراعات مهمان داری پوشیده، شاه ممدوح را نظر بند و محبوس ساخت. تا مدست بسیا در حبس گرفتار بود، آخر بهزار شدت و عذاب رسانی، که ملازمان خالصه سنگهـ، شاه را در آفتاب تموز نشانده، باز یافت جواهر مذکور می نمودند، و شاه از تاب آفتاب، هم چیزی پروا نکرده، هر گز اقرار دادن جواهر کوه نور نمیکرد، و آخر شاهزاده محمد تیمور، که خورد سال بود، چوکیداران خالصه سنگهـ ، اورا بر بام قصر کلان، در آفتاب پای برهنه و سر برهنه نشانیدهف از نردبان بزیر می آوردند، و هم بالا میفرستادند. شاهزاده از بسکه نازنین اندام بود، از بس سوختگی آفتاب، پای و سرش میسوخت، و فریادها میکرد، و رنگش از تاب[آفتاب] بغایت متغیر گردید. شاه ممدوحف هر گاه اینچنین حالت شاهزاده فرزند دلبند خود دیده لاچار جواهر کوه نور، که دیدۀ استطاعتش بود، حواله خالصه سنگهـ نمود. باز هم رهائی شاه ممدوح از حبس نگردیدهف و شب و روز دست دعا بهزار عجز و زاری بدرگاه ایزد باریف چنار آسای فراز داشت. از انجا که سایل عجز و نیازف از درگاه حق جل و علی شانه محروم نمیگردد اخر برهبری خضر ادراک و دانشف تجویزی بکار برده، اولا حرم محترم خود از لاهور کشیده، روانۀ لودیانه نمود، چنانچه احدی و فردی از مستحفظین (۱) برین معنی وقوف نیافته و پی نه بردند بعد کشیدن حرم محترم، شاه ممدوح، در فکر رفتن خود گردیده، در عمارتی که نظر بند بودف متصل آن خانۀ یکی همسایه بود، شاه باو سازگاری نموده و مبلغ کلی باو داده راه نقب از خانۀ او گرفت. تا همینکه بتدریج که کس واقف حال نشود، از اندرون عمارت خودف نقب زده، از خانۀ همسایه کشیده، و چون نقب تیار گردید، چند روز پیش از نقبف همسایه آن خانهف معۀ عیال [و] اطفال خانه را گذاشته، و دروازه را مقفل (۲) ساختهف جای دیگر فرار (۳) گرفت، و شاه ممدوح از لودیانه سید میر ابو الحسن شاه، امیر خاص خود را معه اسپان تیز رفتار صبا کردار طلبیده، بیرون قلعۀ سید مذکور، بموجب همان انجام معهود، بوقت شب تاریکف معۀ اسپان و چند سواران جرار کرار آمده، بیرون قلعه بمقابل موری قلعۀ لاهور استاده شدند. از انجا که محافظین چوکی (۲۹ خالصه سنگهـ، بموجب قاعدۀ مستمری، صبح و شام، مشرف سلام شاهف هر روزه گردیده، و شاه را دیده رفته، بجای چوکی خود می نشستند، و در شب تشریف بردن (۳) شاه از حبس، بدو سه پیش خدمتان خود فهمایش نموده بود، که بعد رفتن سرکار اشرف، یکی (۴) از شمایان بر پلنگ (۵) که محل استراحت سرکار است بخوابند، و دیگر پیش خدمتان بر دروازه بنشیند، هر گاه بوقت صبح، محافظین چوکی، بدستور اصلی، بجهت سلام سرکار اشرف بیایند، آنها مانع گردیده، اندرون نگذارند و بگویند: که سرکار اشرف، تمام شب در طبیعت ناخوش بوده، و آرام نکرده، و حالا باینوقت، چشم بیداریش بخواب رفته. هر گاه از خواب استراحت بیدار گردیده، آنوقت امدهف دولت سلام (۶) سرکار اشرف حاصل نمایند.
سرکار اشرفف بعد فهمایش، نوعیکه مذکور شده، سه چهار پیش خدمت خود، در انجا گذاشته، بوقت شب از راه نقب برامده، و از موری قلعۀ لاهور، بهر قسم جان نازنین خود بیرون کشیده، و بر اسپان باد رفتار سوار گردیده، باتفاق سید میر ابوالحسن شاه و سواران جرار، رخ نهاد دارالامان لودیانه، و باستعجال (۱) تمام هراسان که مبادا در عقبم کسی از ملازمان خالصه سنگهـ برسد، سالما خود را در لودیانه رسانیدهف شکر حیات تازه نموده، و پیش خدمتان شاه ممدوح که بجایش مامور بودند، بموجب فهمایش و تعلیم شاه عمل نمودند.
بوقت صبح محافظین چوکی، برای سلام شاه امدند، پیش خدمتان به آنها مانع شدند، و عذر ناخوشی مزاج مقدس شاه، پیش نمودن. محافظین بی تکرار واپس آمده، بجای و مکان های مالوفۀ خود نشستند. مسمی شاه رجب پیش خدمت شاه که بجای شاه بر پلنگ شاه بخواب رفته بود، بعد از ساعتی از خواب برخاسته، و مسکای کلان، بر پلنگ شاه انداخته، و چادر سپید، بران همواره نموده، خود بکدام بهانه از عمارت شاه، بیرون آمده، در شهر لاهور رفته، در جائی پنهان گردید.
چون یکدو ساعت گذشت، محافظینی (۲)، چوکی دیدند، که کسی از پیش خدمتان شاه، از بیرون نیامدند، و از بالا خانۀ شاه هیچ صدائی و ندائی بگوش نمیرسد، متحیر مانده سراسیمه شدند. هر گاه بر بالاخانه رفتند، آهسته آهسته رفته از دروازه نگاه کردندف دیدند که بر پلنگ شاه چادر سفید افتاده و کسی بصورت آدمی بخواب رفته است. و چون نیک ملاحظه نمودند، که جنبش نفس از چادر بر نمی آید، حیران این واقعه مانده، تعجب کنان قدم پیش نهادند.
چون نزدیک پلنگ رفته، نیک ملاحظه نمودند، و چادر را بالا کردند دیدند، که متکای خالی سر پلنگ افتادهف و بوی شاه هم نیست. پس سراسیمه اینطرف و آنطرف زیر وبالا دویدند، اثری از شاه نیافتند، و در سطح بالا خانهف شگاف را ملاحظه کردند، چون بزیر آمدند، نقب را دیدند، نقب را دیدند، دانستند که شاه ازین نقب بدر رفته، هر چند تلاش نمودند، پی بمقصد نبردندف عبث سرگردانی ها کشیده رفته این ماجرا را بسمع خالصه سنگهـ رسانیدند. دریای خشم و غصۀ خالصه سنگهـ در تلاطم آمده، محافظین چوکی را سخت حکم بر قید داده، در شهر لاهور کوچه بکوچه منادی ها برخاستند، و بر دروازه های لاهور قدغن گردیده، و فوجهای لشکر هر طرف مامور شدند، لیکن:
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
شاه شجاع الملک (۱) چون عنقا معدوم شده، در دار الامان لودیانه، آشیانه پذیر گردیده، و صاحبان عالیشان انگلند بهادر، بمد نظر بلند ناموسیف مقدم شاه ممدوح، بسیار عزیز دانسته، انواع تعارفات و مهمانداری شاه نمودند. بلکه ماه بماه مواجب مقرر نموده، عطا میکردند. چنانچه مدت چند سال ف شاه ممدوح معه وابستگان در لودیانه، بر تخت آسودگی استراحت پذیر، و از غم روزگار آزاد بوده، لیکن خمار بادۀ سلطنت از سرش نمیرفت، و همیشه نقش تسخیر ولایت خراسان برنگین خیال خود میکند، و این حلوای شیرین سلطنت در مطبخ آرزوی، بآتش نرم تدبیرات می پخت، لیکن – یفعل الله مایشاء و یحکم ما یرید(۱).
میخواستند شاه شجاع را در وقایع آیندۀ افغانستان به نفع خود استعمال نمایندف تمام این وسایل فرار را محرمانه فراهم آوردندف و شاه را پیش خود رد لودیانه نگهداشتند، اگر چه مولف این کتاب و خود شاه بامداد انگلیسیان اشارتی ندارند، ولی رفتن شاه به لودیانه و پذیرائی مامورین انگلیسی و بعد ازین استعمال شاه بمنافع خویش همه دلالت دارد که درین رهائی و فرار شاه نیز دستی محرمانه کار میکرد.
(۱)قرآن ، الحج ۱۴-۱۸ ج ۱۷. در (ج) این آیه نیست.