پنبه و شرر
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
ای کرده رخ خوب تو با شمس و قمر بحث
وی کرده لب لعل تو با قند شکر بحث
چشمان تو از ساغر می باج گرفته
دندان تو کرده است به لولو و گهر بحث
نازک تن تو برده گره از گل نسرین
سنگین تن تو کرده به فولاد حجر بحث
از قد تو در باغ خجل گشته صنوبر
دارد خم زلفین تو با سنیل تو بحث
دیدار تو با جنت فردوس طرف شد
هجران تو دارد به حجیم و به سقر بحث
تا کی غم عالم که چنین بود و چنان شد
از بهر چه داری به قضاوت بقدر بحث
ناصح تو ندیدی رخ ان رنگ پری را
بیهوده چه داری بمن خسته جگر بحث
«محجوبه » اگر عاقلی از عشق حذر کن
از پنبه چه لایق که نماید به شرر بحث