32

حکایت ۱۱

از کتاب: روضة الفریقین

 شیخ ابوالحسن خرقانی گوید : نشان آنکه مرد از دو عالم پاک گردد، و آزاد گردد ، آن بود که هر دو آب و رنگ بگرداند : آبی که روی در بالا دارد ، و آبی که روی در پستی دارد.


فصل

آبی که در وی چیزی بمیرد که دروی خون روان بود ، آن آب پاک بود بقول علماء ما رحمهم الله . وگر در مایعی دیگر بود همین بود حكم . باز بقول شافعی پلید گردد . مگر که مردن کرم در سرکا که پلید ندارد ، چه گفت : هم از وی پدید آمده است و همچنین کرم میوه در میوه . و حکم اینها، چون حکم جانور آبی بود، که در آب بمیرند، آب پلید نشود، از انکه تولد ایشان و حياة ايشان در آبست . آب بمرک ايشان مهجور نشود . دود و دود میوه هم از ایشان خاسته اند ، حياة ایشان در ایشانست ، چنانکه حياة ماهی بآب است . قال عليه السلم في البحر هو الطهور ماؤه الحل ميتته جانوران دریا که در مکان حوض بمیرند ایشانرا حکم نجاست نکنند ، گرچه در صورت مردگان اند . هر که قوت از دریاء شرع ستاند و روزگار در دریاء شرع گذارد ، فرق نبود میان مرگ وی و زندگانی وی . در همه احوال ، حكم وى حكم طهارت بود . که غذا از دریاء غیب ستاند بی واسطۀ کسب شرعى . وغرقه شده بود در دریاء غیب . او را از مرگ خبر نبود . او زنده بدو بود . او را نه این عالم باید و نه آن عالم . ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم مردان اورا درین عالم و دران عالم نبینی ، ایشانرا در حضور او بينى عند ربهم . رجعنا مين الجهاد الأصغر التى الجهاد الاكبر. رسول علیه السلم از جهاد اصغر خبر داد ، از درجه جهاد اکبر خبر نداد .

قرآن مجید از کشتگان با خون خبرداد و رسول از کشتگان بی خون خبر داد ، و ز سوختگان بی دود ، ور بدین کوی فروشویم. در از گردد .

جهاد دو نوع است : عام وخاص . از جهاد عام قرآن خبر داد : امواتاً بل احياء . و رسول خبرداد و بیان کرد کشتگانرا که در صفها کشته شده باشند. زملوهم يكلوميهم ودما يهم الحديث . این صفت کشتگان عام است. فاما صفت کشتگان خاص جای دیگر گفته آید .


كتاب الطهاره

صدهزار و بیست واند هزار نقطه ،نبوت در لباس طهارت جلوه کردند . پیرایه مردان درگاه طهارت است. بر درگاه دین کسانی خواهند که ایشان در لباس طهارت باشند . چون بدرگاه آب شوی ، بچشم تعظیم در آب نگر ! که حاجب بار در گاه خلوتگاه خاص سلطان اوست. درگاه مناجات بدو کشاده شود. نگر! تا بی دل بدرگاه آب نشوی ، که آب بی توقیع ،دل ، قصه تو بدرگاه برندارد . قال الله تعالى : ان الله يحب التوابين ويحب المستهترين قرآن مجيد بحسب ، حديث باطن می کند ، باز حدیث ظاهر . ظاهر رعیت باطن است. ظاهر بباطن آراسته شود ، نه باطن بظاهر . آب در ذاتِ خویش مسیح است ، او را بکس حاجت نیست او از خواجگی خواجگان مستغنی است. خواجه را بدو حاجتست ، بدرگاه او بادب باید بود ، وزحد شرع در ناگذشته چنین مکن که آنکه شفیع تو خواهد بود ، خصم تو آيد : قال عليه السلم : من زاد على الثلث فقد تعدى وظلم . 

قال تعالى : و ان من شيء إلا يسبح بحمده الآيه .آب میگوید : مرا توکیل داری بخواجه فرستاده اند. چنان مکن ، که تو غرقه حدث خود شده (ئی) او را نیز غرقه حدث خودکنی . تو زفان مناجات بدست نیاری و او را از تسبیح کردن محروم کردی . خواجه باید که بگنگی آب ننگرد ، او گنگ با خواجه است ، او خطیب حضرتِ عزتست ، شکر و شکایت او را در حضرت عزت قدرست . او را بخواجه فرستاده اند، تا خواجه را بدرگاه آرد ، چنان نباید که خواجه بدرگاه آشنا نشود و او را از خدمت در گاه باز دارد، که او از تسبیح فرواستد خواجه را خود از رعونت خود پروای ذکر و تسبیح حق نبود . آب حجاب از دیده زندگان بردارد نه از دیده مردگان . آب بر مردگان گذر کند ولکن سر زندگی خود برایشان ننماید و با ایشان هیچ چیز نگوید. زنده (ئی) باید ، تا سر خود بروی آشکارا کند . زندگی ابدی را مرگ کلی باید. خود را در خود طلب کن، تا در سینه، دلت زنده است یا مرده؟ آبرا که فرستاده اند ، بزنده دلان فرستاده اند و بمرده دلان آب جمال خود ، جز بر دل زنده آشکارا نکند . دلی باید تا قدر زندگی بداند خاک و آب عاشق قدم مؤمناند ، و آتش عاشق قدم . کسانی اند که رداء   بی حرمتی بر گردن افگنده اند و غارت کرده غفلت اند : لهم من جهنم مهاد الآيه . ایشانرا در دوزخ بستر باز کشیده اند و لحاف پیدا کرده ، وكذلک نجزى الظالمين جزاء بی حرمتی ایشان بایشان رسانند. بی خود بخرابات رفتن ، سهلتر از انکه با نخوت معاملت به مسجد شوی هر که بی خود بخرابات شود، خرابات کعبه او آيد . فمن يكفر بالطاغوتِ وَيُؤمن بالله طاغوت خواجه خواجه است . یا خواجه طاغوت را بکشد تا در طاغوت کافر نشود ، ایمان روی بنماید . قال تعالى : افرأيت من اتخذ الهه هواه مرد هوا را بمعبودی گرفته و خلق را بخداوند تعالى دعوت میکند. گرفتاری بحق مرد را گنگ کند. صاحب هوا را طهارت نبود وقبله نبود . قبله صاحب هوا هوا است. 

آب داعی است، بنده را بحق دعوت می کند می گوید: در صفای من نگر ، و کدورتِ حدث ببین و در تواضع من نگر ! و تکبر خود ببین، و در فرمان برداری من نگر! و گردنکشی خود ببین!

مسکین کسی که مرکب وی بدرگاه بوحنیفه و شافعی پیش بکشند، وایشان می گویند تقلید مکنید هیچ کس را . خواجه بمداحیء ایشان نفرستاده اند عبدالله تسترى رحمه الله ، روزی سر اشقیا را بدید گفت : از تو سوالی خواهم کرد. گفت بگو ترا هرگز بر من دست بوده است ؟ گفت بلی! گفتم : در چه وقت ؟ گفت: روزی بر من لعنت کردی در فلان حادثه . عبدالله گفت : او را گفتم، لعنت کردن بر تو عبادت است. گفت : بنی. لیکن در حق دیگران ، نه در حق تو ترا این مصیبت نه بس که از ذکر وی بلعنتِ من مشغول شوی ! و مرا این شادی نه بس، که ترا از و بخود مشغول کردم . عیبی ازین عظیمتر چه بود ، که از و بدون وی باز مانی!

با خواجه نگفته اند که زنان بمدح بوحنیفه و شافعی تر دار ! قال الله تعالى : وما امروا إلا ليعبدوا الله مخلصين له الدين هر که از شراب عشوه مست شود ، در لشکرگاه مردگان بیدار شود و سودش ندارد، هر که با عشق سروری خود بدرگاه آب شود، طهارت جمال خود بوی نماید . شرع نیت در طهارت ، بدان واجب داشت ، تا عنان هواء خواجه از دست وی بیرون کند و شرکت طبع ، از طاعت بریده شود . که طبع را در بکار داشتن آب میل است مرد باید بتبع شرع سر نفس برداشته بود، تا از و طهارت درست آید قال تعالى : يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم إلى الصلوة . جنابت ظاهر بآب برخیزد ، و جنابت باطن بفراز کردن دیده از محدثات . وغسل از جنابت ظاهر سهل است . مردی پنجاه سال عمر بگذارد که از جنابت باطن خود خبر ندارد . 


آفتاب پراگندگان بآسان، از مشرق هوا براید و آفتاب اهل جمع از فلک دل: 

فاسكر القوم دور كأس              وكان سكون من المدير 

مستی قومی از جام شراب ، و مستی قومی از جمال ساقی . بر هر دلی که داغ عشق نبود ، فرق نبود . میان او و میان ستور . .

کسانی که در بند چاشت و شام مانده اند و در بند پر کردن و تنهی کردن معده مانده اند و دست و پای ایشان در بند عنان و رکاب مانده است ، از فرق تا قد قدم ایشان، تیه موسی شده است. پنجاه سال و هفتاد سال برآمده است. هنوز ازین چهار گز جای بیرون نتوانند شد .

احسنت! ای مسافران برجای مانده چندین سال است که دست میشویی ، و

و هنوز دست ناشسته (ئی) ! و چندین سالست که سجده می کنی، و هنوز سجده ناکرده (ئی) ! سحرۀ فرعون یک سجده کردند تا مقصود ندیدند سر بر نیاوردند . چون سر برآوردند، از تهدید فرعون نیندیشیدند. ایرا که دولت برایشان کشف شده بود. گفتند : انا الى ربنا منقلبون.

کسی که سجده بعلت آن کند، تا خداوند صحت و سلامت بر وی نگاه دارد و چاشت و شام بروی فراخ دارد ، بنگر تا بدین سجده چه یابد؟ گوهر زندگانی را که جوید ، در دریای بندگی باید جستن ، تا بیابند. در آخر ستوران جویندگی یابند . لقمه باید که چرب بود و پیراهن باریک ، اگر دل تاریک بود ، باکی نبود . هر که خلعت آزادی طلب کند ، او را بدرگاه بندگی حواله کنند ، که آزادی از بندگی برآید . آزادی در بندگی تعبیه است، و بندگی در آزادی . گاه آزادی برده بندگی و گاه بندگی برده آزادی . این بی آن نی ، و آن بی این نی . چون خواجه ادب عبودیت بجای آرد ، کرم ربوبیت ، جمال خود بنماید . قال صلى الله عليه وسلم حكاية عن الله تعالى : من أتاني يمشي أتيته هرولهً. طهارت چیست ؟ کمر بندگی بر میان بستن.

دست شستن چیست؟ دست از بایست خود بشستن .

 روی شستن چیست؟ آب روی خود بنزدیک خلق ، از روی فروشستن 

و هر دو دست شستن چیست؟ هر دو دست را از بایست هر دو عالم فروشستن. دهن شستن چیست؟ از بد گفتن و عیب و غیبت مردمان دهن شستن .

اگر طهارت کرده (ئی) دهان میالای ايحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتاً حديث كس مکن ، تا طهارت تباه نکنی ! خواجه میگوید من غسل آوردم و دهن شستم. چگونه دهن شسته (ئی) ؟ که نه زندگان از زفان تو ، امان یابند و نه مردگان در گور . مردگان که بمیرند ، مستوفیان حضرت و رقیبان مملکت، جریده وی در نوردند، و خصمان حیات وی ، دست از و بدارند، شیاطین دست از و بدارند و فرشتگان بآسمان شوند، مردگان در گورستان، از مطرودان امان یافته اند و از زمان شسته خواجه امان می نیابند . ابلیس اگر خواجه را ببیند ، خواجه را خدمت کند و بوسه دهد بر پیشانی و گوید: فداء بی فلاحی تو باد! مرا چون تویی قرة عينی می در بایست ، که از من نیابت دارد. وا ذا رأى الشيطان غرة وجهه حياً وقال فديت من لا يفلح .

اگر کسی در خدمت حق درست نیاید، در راه باطل مرده بود نیکست . اگر مدح را نشاید ، ذم را بشاید چنان نباید که نه مدح را شاید و نه ذم را . چنانکه شاعر گوید: 

           مدح تو نگویم و هجایت نکنم که :  

                              مدح تو دروغ است و هجا نیز دریغ است

 بسیار گفتم خواننده را ملال گیرد ، سخن بدان مقدار باید که نمک مرد یگ را . چون نمک بسیار شود ، طعم طعام برود وطبع از و نفرت گیرد.


باب الوضوء

در وضو نیت شرط نیست بقول علماء ما. چنانکث جامه شستن را . وبقول شافعی شرط است. و اصل آنست که بقول شافعی طهارت عبادتست و در عبادت نیت شرط است و دلیل برین آنکه سید میگوید من توضاً مرتين آتاه الله اجره مرتين وثواب برعبادت بود . وقال عليه السلم : الطاهر النائم كالصائيم القائم بیگانه روی شوید و گرچه روى شويد ولكن ثواب وعده نیست . چه ایشان از اهل نیت نه اند . قالَ عليه السلم : انما الاعمال بالنيات. مثال نيت در شرع ، چون مثال قطبست بر آسمان . قطب در مرکز خویش، دوام برسکون بود و ستارگان در سیر گیرد وی بر می آیند و فرومی آیند. اعمال و افعال نیز گرد نیت بر می آیند . افعال و اعمال گردنده و نیت بریک صفت مقیم در مرکز خویش . و همان جستن رضای خداوند در هر فعلی و عملی .


فصل في السواک

سيد بمسواک كردن فرموده است و بستوده است قال عليه السلم : السواک مطهرة للفم ، مسخطة للشيطان ، مرضاة للرحمن پاک كننده است

مر دهانرا . مسواک كنيد تا فرشتگانرا ، رقیبان حضرت را رنج نبود . تغیری که در بوی دهن بحاصل آید بخوردن چیزی مباح یا بخواب یا بخاموشی ، که بکسب وی بود ، ولی کسب وی نیز بود ، بزایل کردن ، رضای مولی بحاصل می آید. پس آلودن دهن بلقمه حرام و بشربت چیزی منهی و بگفت چیزی که از و ایذای مسلمانی بحاصل آید ، بنگر! که مستحق چه آید؟ و خلوف فم الصائم أطيب عند الله من ريح المسک . حق تعالی صومعهای کروبیان  را می بیاراید به بوی دهن روزه داران . مقصود از بوی دهن تو ، خلوت کردن تو است . خواجه چوبی بردندان خود بمالد ، حق تعالى ندا كند بفرشتگان : بنگرید! به بندگان من ، درگاه ذکر من پاک میکنند تا با من مناجات کنند . بسنده کاری دانید مسواک كردن در وقت نماز گزاردن . ور چند با طهارت باشید . باز شافعی کراهیت دارد، روزه دار را ، مسواک كردن از بعد نماز پيشين . چه بوی اثر روزه است و اثر عبادت فرایل کردن نکو نیست . نه بینی که بحق شهدا خبر فرمود زملوهم بكلومهم ، الحديث. گفت : دست تصرف از شهدا دور دارید بدون خون منگرید! بتعبيۀ سر غیب نگرید ! خواجه باید که بدان چوب بی قیمت ننگرد بتعبیه سر غیب نگرد . بنزدیک ابوحنیفه بهمه احوال مسواک اولى اتر . قال عليه السلم : صلوة بمسواک افضل عند الله تعالى مين سبعين صلواة بغير سواک من غير فضل بين الصلوة والصلوة


باب في آداب الخلا

جنید را پرسیدند که ظریف که بود؟ گفت: آنکه در طهارت جای اوشوی

عنکبوت بر سر طهارت جای وی بر تنیده بود. آن فراغت جای آزمایشگاه مردانست. اهل رسوم وعادات، از اهل حقیقت بطهارت جای پیدا آید.