قلب را از صبغه اله رنگ ده

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

قلب را از صبغه اله (۲) رنگ ده 

عشق را ناموی و نام و ننگ ده 

طبع مسلم از محبت قاهر (۳) است

مسلم از عاشق نباشد کافر است

تابع حق دیدنش نا دیدنش 

خودرنش نوشیدنش خوابیدنش

در رضایش مرضی حق گم شود

«این سخن کی باور مردم شود»

خیمه در میدان الا اله زدست

در جهان شاهد علی الناس آمدست

شاهد حالش نبی انس و جان

شاهدی صادق ترین شاهدان (۴)

قال را بگذار و باب حال زن

نور حق برظلمت اعمال زن

در قبای خسروی درویش زی

دیده بیدار و خدا اندی زی

قرب حق از هر عمل مقصود دار

تا زتو گردد جلالش آشکار

صلح شر گردد چو مقصود است غیر

گر خدا باشد غرض جنک است خیر

گر نه گردد حق ز تیغ ما بلند

جنگ باشد قوم را نا ارجمند

حضرت شیخ میانمیر ولی

هر خفی از نور جان اوجلی

بر طریق مصطفی محکم پئ

نغمه ی عشق و محبت رانئی


تربتش ایمان خاک شهر ما

مشعل نور هدایت بهرما

بردر او جبه فرسا آسمان

از مریدانش شه هندوستان

شاه تخم حرص در دل کاشتی

قصد تسخیر ممالک داشتی

از هوس آتش بجان افروختی

تیغ را هل من مزید اموختی

در دکن هنگامه ها بسیار بود

لشکرش در عرصه ی پیکار بود

رفت پیش شیخ گردون پایه ئی

تا بگیرد از دعا سر مایۀ ئی

مسلم از دنیا سوی حق رم کند

از دعا تدبیر را محکم کند

شیخ از گفتار شه خاموش ماند

بزم درویشان سراپا گوش ماند

تا مریدی سکه ی سیمین بدست

لب گشود و مهر خاموش شکست

حکمران مهر و ماه وانجم است

شاه ما مفلس ترین مردم است

دیده برخوان اجانب دوخت است

آتش جوعش جهانی سوخت است

خلق در فریاد از ناداریش

از تهیدستی ضعیف آزاریش

سطوتش اهل جهان را دشمن است

نوع انسان کاروان او رهزن است

از خیال خود فریب و فکر خام

می کند تاراج را تسخیر نام

عسکر شاهی و افواج غنیم

هردو از شمشیر جوع اودنیم

آتش جان گدا جوع گداست

جوع سلطان ملک و ملت را فناست

هر که خنجر بهر غیراله کشید

تیغ او در سینه ی او آرمید