32

در بیان رهائی یافتن امیر بی نظیر

از کتاب: تازه نوای معارک

در بیان رهائی یافتن امیر بی نظیر دوست محمد خان از قید فرنگ 

بزور بازوی همت سردار محمد اکبر خان غازی، و ملاقات خالصه شیر سنگهـ با امیر بی نظیر و رفتن در کابل و خوش و قت شدن از ملاقات سردار محمد اکبر خان فرزند دلبند خود و غیره (۱)

امیر قلم ندرت رقم، در تحریر این مدعا چنین بیان می نماید که : هر گاه جنرل پالک صاحب بهادر و جنرل نات صاحب، معۀ قیدیان بموجب حکم نواب گورنر لارد الین برو بهادر از ولایت خراسان روانۀ هندوستان گردیدند(۲) در این صورت حکم نواب ممدح، در باب روانگی امیر دوست محمد

------------------------------------------------------------------- 

(۱)این عنوان در ک ، الف مانند متن است، اما در ج چنین است : در بیان هر گاه جنرل پالک صاحب بهادر و جنرل نات صاحب معه قیدیان موجب حکم گورنر صاحب بهادر از خراسان روانل هندوستان گردیدند، بعد حکم گورنر صاحب بهادر در باب روانگی امیر دوست محمد خان صادر شده و امیر ممدوح روانۀ خراسان گردیده.

(۲)عساکر برطانیه در ماه نومبر ۱۸۴۲[رمضان ۱۲۵۸هـ] به تخلیۀ افغانستان آغاز نمودند [- افغانستان در قرن ۱۹ ص ۱۱۸].

خان معۀ جمیع منسوبان و متعلقان، جانب خراسان شرف نفاد یافته(۱). امیر موصوف در آن روز در مکان میسوره بسیار خوشوفتی نمود. و جشن آرائی (۲) کرده، تمام مردم اعلی و ادنای مکان مذکور را ضیافت نموده، گونا گون اطعام به مردم خورانید.

بتاریخ پنجم ماه شوال سنه یکهزار و دو صد و پنجاه و هشت [۱۲۵۸هـ] مطابق نهم ماه نومبر سنه یکهزار و هشتصد و چهل و دو عیسوی (۳) از مکان میسوری تشریف فرمای فیروز پورگردیده، و با نواب گورنر جنرل صاحب بهادر ملاقات نموده، و رخصت یاب گردیده. و در حین رخصت، صاحب ممدوح پانصد سوار وپیاده و چند زنجیر فیلان و شتران و جهکرها (۴) بنابر بار برداری، با میر موصوف داده روانه نمود. و عالیجاه نواب غلام حیدر خان خلف امیر بی نظیر که در جنگ غزنی گرفتار شده بود، در بمبئی نظر بند بود. اورا هم گورنر صاحب بهادر از بمبئی (۵) طلبانیده، از طرف لودیانه در خدمت امیر بی نظیر فرستاده، و حاجی کاکر را نیز بعالیجاه نواب مذکور داده.

چنانچه نواب ممدوح در لودیانه بقدم بوسی امیر بی نظیر، 

------------------------------------------------------ 

(۱)پیغام لارد الین برو گورنر جنرل هند بتاریخ ۲۵ ماه اکتوبر ۱۸۴۲ ع در باب رهائی بامیر رسید [-عروج بارکزائی ۱۸۵].

(۲)الف: جشن ها کرده .

(۳)ک : هجری 

(۴)چهکرا در هندی بمعنی گردون و عراده و گاری است.

(۵)ک : بیغی [؟]                                        [قاموس هندی] 

والد ماجد خود مشرف گردیده، مسرت اندوز شده، شب دیجور فراق را بصبح و صال مبدل نمودند. بعد از دو ماه امیر بی نظیر از لودیانه، مستعد ولایت خراسان گردیده. وقت ارتخاص لارد صاحب بهادر، یک خلعت سنگین بامیر ممدوح اعطا نمود. و در وقت روانگی خود به نفس نفیس لارد صاحب بهادر، بطریق پیاده (۱) بهمراه امیر بی نظیر بسیار راه رفته. صاحب ممدوح در حین معاودت مدت یکپاس با امیر بی نظیر خلوت نمود. از کمال محبت و نهایت مودت، بامیر بی نظیر فهمایش نمود و تاکید کرد که : زنهار صد زنهار با سر کار انگلیسه بهادر هر گز رفتار مخالفت و بد سلوکی پیش نخواهند گرفت. و با سکهان هم آمیزش و سازش خواهد نمود. و از طریف خصومت و عداوت بالکل  احتراز خواهند کرد، که نتیجه عاقبت کار ندارند. و عالیجاه محمد اکبر خان را از حمله پشاور و قتل سکهان منع مطلق باید نمود.

صاحب ممدوح، بعد ازین همه نصایح و مواعظۀ عاقلانه ، از امیر بی نظیر دست رخصت گرفته و هذا فراق بینی و بینک –(۲) بر زبان محبت ترجمان ما بین رانده، ووظیفۀ روزمره و مشاهرۀ امیر بی نظیر تا به درۀ خیبر مقرر نمود، و معاودت فرمای گردید.

چون امیر بی نظیرف بقطع منازل رونق افزای سرحد ممالک 

------------------------------------------------- 

(۱)ک : بطریق اعاده.

(۲)یعنی اینست جدائی بین من و تو.

محروسۀ خالصه مهاراجه سنگهـ گردیده، کار پردازان خالصه شیر سنگهـ بموجب حکم موکل خود، در نزول منزل بطریق استقبال پیش امیر بی نظیر آمدند، و تعارف و ضیافت ها از هر قسم نمودند.

هرگاه امیر بی نظیر زینت افزای باغ مذکور شد، مهاراجۀ موصوف تا لب فرش بجهت تعظیم و تکریم امیر بی نظیر چون گلبرگ از نسیم بس اشتیاق تحرک نموده، از بس شوق و ذوق محبت هلال آسا، آغوش کشاده، یکدیگر را چون غنچه در بغل تنگ گرفتند. بعد صفا (۱) و مرحبا بخوبی سر خوش بادۀ نشاط ملاقات یکدیگرشدند. خیلی مدت در محفل خاص ما بین شمع مکالمه و صحبت روشن نمودند، چنانچه (۲) از صحبت شیرین یکدیگر سیری نداشتند.

در این اثنا بحضور مهاراجه خبر رسید که : سردار محمد اکبر خان، بجمعیت سی هزار فوج لشکر، نزدیک درۀ خیبر منزل انداز گردیده است، و عزیمت پشاور دارد. در صورت شنیدن این خبر، مهاراجه از امیر بی نظیر پرسید که : سردار محمد اکبر

--------------------------------------------------- 

(۱)الف: صفائی و مرحبائی 

(۲)الف: چنانکه.

خان چقدر عمر دارد ؟ امیر فرمود که بیست و شش سال عمر او خواهد بود. باز مهاراجه بامیر مخاطب شد که : سردار محمد اکبر خان اجتماع فوج لشکر بسیار نموده است، آیا [ک] کدام اراده در دل دارد ؟ امیر فرمود که : برای استقبال ما آمده باشد. مهاراجه گفت که البته قصد بیرون امدن از درۀ خیبر داشته باشد، امیر را ازین (۱) معنی خوب اطلاع خواهد بود. امیز باز در جواب مخاطب شده، قطع ازین کلام نموده، باز سیار بوستان دیگر سخنان محبت بنیان شدند.

بوقت عصر امیر بی نظیر باتفاق مهاراجه سوار گردیده، تماشای پلتن پیاده مهاراجه را ملاحظه نمودند. بعد تماشای مذکور مهاراجه رونق افزا در بار گاه خود وامیر بی نظیر نظارت بخش باغ مذکور گردیده، تمام شب گلچین ریاض عیش و عشرت بوده. تا مدت یکماه امیر بی نظیر در لاهور بباغ مذکور اقامت پذیر بوده، گونا گون گلهای مسرت  و نشاط و آزهار فرحت  و انبساط، بدامن ابتهاج می چید.


اگر چه درین اوقات از اخبار نویسان، انواع [انواع] اخبارات از سردار محمد اکبر خان از ارادۀ گرفتن پشاور، بسمع مهاراجه شیر سنگهـ میرسیدند. و درین خصوص امرای مهاراجه،

----------------------------------------------------------------------- 

(۱)ج : ازین معنی خوف در دل خواهد بود، و از شنیدن این محاکات [در اصل مهاکات] خوب اطلاع خواهد شد. امیر باز در جواب مخاظب نشد. از کلام باز سیار بوستان دیگر سخنان محبت جنبان شدند. 

چندین خیالات را بدل خود راه داده (۱) و مشورت هائی می کردند.

آخر الامر راجا دهیان سنگهـ و دیگر سرداران و امیران مهاراجه شیر سنگهـ در خدمت امیر بی نظیر شرف احضار یافته، از توقف چند روز دیگر بسیار عرض و التماس (۳) نمودند. و هم استدعای تازه عهد و پیمان بامیر بی نظیر کردند. لیکن امیر بی نظیر از عهد [نامۀ] تازه چشم پوشی کرده، چندان ملتفت نشده، از لاهور روانه گردید.

هر گاه امیر بی نظیر دو منزل از [در] لاهور دور شده، آنچه که سواران و پیاده گان سرکار انگلیسه بهادر، تا به درۀ خیبر برکاب امیر بی نظیر مامور بودند، همه را طرف فیروز پور رخصت داد.

در این اثنا چهار هزار فوج خراسانی بر کاب امیر بی نظیر آمده حاضر شدند. و از فوج سکهان امیر را بقدر سر موی  اندیشه و خیال نبود. و در دل سکهان خوف و هراس، از فوج خراسانی بسیار بود لیکن در عرض راه هیچکس از سکهان، سر شورش از گریبان خود بالا نکردند. و یک سردار از سکهان همراه رکاب امیر بی نظیر، در خدمت گذاری حاضر مانده، که در هر منزل ضیافت کنان، در خدمت گذاری حاضر مانده، که در هر منزل ضیافت کنان، بکمال اعزاز و اکرام امیر را داخل درۀ خیبر نمودند. بعده امیر سکهان رخصت یاب گردیده، وبعطای خلعت 

-------------------------------------------- 

(۱)الف:ک: راه کرده. ج، الف: مانند متن.

(۲)الف: التماس هم نمودند.

فاخره از خدمت امیر بی نظیر دوست محمد خان سرفرازی یافته، راجع لاهور گردید.

هر گاه امیر بی نظیر تشریف فرمای درۀ خیبر گردیده و طایفۀ افغانان خیبر(۱) از مقدم امیر بی نظیر، ابواب [قلعۀ خیبر] فرحت و ابتهاج بر چهرۀ حال خود کشادند و به پیش امیر آمده، مراسم تسلیمات بجا آورده، در زبان افغانی مبارک بادی میدادند، و خوشیها میکردند. تا مدت پنجروز، امیر را توقف داده، انواع انواع مهمانداری و ضیافت ها نمودند.

بعد از پنج روز امیر بی نظیر از درۀ خیبر برآمده، بقطع منازل تشریف فرمای جلال آباد گردیند. سردار محمد اکبر خان بشنیدن این مژده دلکشای فرح افزای [نزح زدای]، عندلیب زبان را باین ترانه مترنم ساخت: بیت 

بر این مژده گر جان فشانم روا ست 

که این مژده آسایش جان ماست 

پای برهنه دوان دوان رفته، سعادت قدم بوسی امیر والد ماجد خود حاصل نمود. و دیدۀ رمد (۲) کشیدۀ مهاجرت و مفارفت رابجواهر سرمه لقای (۳) مسرت افزای غمزدای قبله گاه خود نورانی نموده. و از بس شوق و افتراق این قصیده را از بر خواندن گرفت.

---------------------------------------------------------------------- 

(۱)ک: افغانان خیر مقدم امر بی نظیر[؟] در ج هم این جمله مشوش است از الف تصحیح شد.

(۲)رمد= درد چشم است. در الف: امید کشیده

(۳)ک : بقای.

قصیده (۱):

فغان که از حرکات سپهر کج رفتار

فتاد طرح جدائی میانۀ من و یار 

زمانه پیش من آورد آن چنان روزی

که روشنم شد از آن [روز] معنی شب تار

هر ان گلی که ز گلزار وصل او چیدم

ز هجر بر دلم آمد هزار نشتر خار

بدامن مژه رفتن [ز] طرف خارا خس 

به پلک دیده سرتدن، ز روی صحرا خار

به قعر چاه فتادن زآسمان بلند

بفرق سر (۲) شدن  از دشت جانب کهسار

هزار لقمه بدندان ربودن از دم شیر

هزار عقده بناخن کشودن از دم مار

ازین مخاطره گر صد هزار پیش آید

به از جدائی یاران هزار بار هزار 

بجست و جوی تو ام بالغدو (۳) و الاصال 

بگفتگوی تو آم بالعشی و الابکار 

اگر بباغ روم، باغ داغ دل گردد

و گر بگل نگرم گل بچشم آید خار 

-------------------------------------------------------- 

(۱)در نسخه ج از کلمات [پای برهنه...] تا آخر این قصیده نیست.

در الف ، ک مانند متن است.

(۲)الفک بفرق تر.

(۳) یعن سحر گاهان و شبانگاهان.

[اگر به یوسف مصری نظر کنم بی تو :

بود برابر چشمم چو گرگ مردم خوار]

من از تو دور ندانم که خواب راحت چیست

چگونه هست شکیب و چگونه هست قرار 

سحر که مرغ چمن راه بوستان گیرد

بنزل تو درایم بصد فغان چو هزار 

گهی چو حلقه نهم چشم خون فشان بر در 

گهی چو کاه نهم روی زرد بر دیوار

بگرد آن در  و دیوار و گویم 

بآه و ناله که ای کردگار لیل و نهار

تو آن امیر سفر کرده را بمن برسان 

از آن دیار فرنگ و باین دیار بیا (۱)

سردار محمد اکبر خان، بعد اتمام این قصیدۀ حزین، سر خود را بر قدم مبارک امیر گذاشته، خیلی مدت افتاده بود، و از سحاب دیده، اشک می بارید. و امیر بی نظیر نیز چون ابر نیسان (۲)میگریست. و از طرفین نوایر درد فراق 

-------------------------------------------------------------------- 

(۱)این قصیده معلوم نیست که مال کیست از جملۀ پسران امیر، سردار احمد خان شاعر صاحب دیوان فارسی است و سردار غلام حیدر خان هم اشعاری گفته. ولی راجع بسردار محمد اکبر خان چنین چیزی نه خواند و نه شنیده ایم . شاید که سردار موصوف شاعر نبود ولی شعر فهم و سخن شناس بود . 

(۲)الف،ج: نیسان چشم بار، از طرفین

سر بفلک کشید.

آخر الامر امیر بی نظیر از روی مهر پدری سردار مذکور را در بغل عنایت و اشفاق خود گرفته، سر و چشم فرزند را بوسه داد و گفت که : ای لخت جگر من! و ای نور دیدۀ من  و ای جان پدر و ای روح روان من ! اگر چه از فضل الهی جل شانه است لیکن به سبب دلاوری و جوان مردی آن فرزند دل بند، که از بند فرنگ رهائی نا ممکن بود، صورت رهائی در آئینۀ مرادم جلوه نما گردید.

امیر بی نظیر ازین تقریر دل پذیر سردار محمد اکبر خان نهایت خوشوقت گردیدهف سردا بلند اقتدار را در آغوش عاطفت گرفته، سرو چشمش ببوسید و تحسین کرد(۱).

از آنجا که در این مقام نقل بازان و زاغان بسیار مناسب حال  افتاد. نقل است که : طبله (۲) بازان در یک جزیزه که بنزهت و صفا دم موافقت با بهشت برین میزد، و در آن جزیره مسکن و ماوای خود ساخته فارغ البال بال افشان استراحت و آرام بودند. و طایفه زاغان ظلمت سرشت را صعوه خیال تصرف آن مکان جنت نشان در هوای خاطر بسیار بود.

لیکن بسبب زبردستی و زنندگی بازان جرآت کرده نمی توانستند، و همیشه تدبیرات را در خاک میکردند.

آخر از قضای کردگار، و گردش لیل و نهار سرکردۀ بازان که شهبال نام داشتف بال صحتش در دام بیماری

-------------------------------------------------------- 

(۱)درینجا غیر از نسخه ک در نسخ الف، ب، ج سه و چهار بیت در مدح اکبر خان آمده که باختلاف عبارات در هر سه نسخه وارد است ولی هیچ وزن و قافیه و قیمت ادبی ندارد، و نمیتوان آنرا شعر بلکه نظم گفت. چون بکلی بیفایده  بود، خذف شد. اما حکایت ما بعد نز فقط در ک ، الف موجود است در دیگر دو نسخه نیست.

(۲)طبله= چیزیست از مو بافته که باز داران در دست داشته چون آنرا بهواپرانند، باز امده بر دست صاحب خود نشیند [- فرهنگ نظام ۳-۶۳۵] درینجا مقصد اط یله بازان نوع اصیل باز شکاریست.

پیچیدهف چند مدت در جزیره رنجور بود. از ـآنجا که بموجب عادت و عرف، تبدیل مکان مریض به محل دیگر ضرور و لازم است، سر کردۀ بازان حسب مصلحت امرای خودف بنا بر شفایابی از مکان اصلی نقل نمود، بمکان دیگر رفت. هر گاه دفع بیماری شهبال گردیده بیاد آرامگاه اصلی خودف بامراء حکم رفتن جزیرۀ اصلی داد.

روزی  سرکرده زاغان رؤسای خود را طلبانیده مشورت نمود که : این جزیره آرامگاه بازانست[و مدت است که] مبادا بجهت تفرج رفته باشند. گاه باشد که یاد آرامگاه اصلی خود نموده معاودت (۱) نمایند. و مایان حریف مقابلۀ بازان نیستیم . همیشه فتح از بازان و هزیمت از طرف ما زاغانست. درین باب خفاش (۲) عقل شما در شب این مصلحت چه 

----------------------------------------------------------------------- 

(۱)معاودت= باز گشت

(۲)خفاش = شپره

پرواز مینماید ؟ 

چون عنقا را با بوم (۱) شوم دوستی بود، با امرای خود برای مشورت و صلاح این امر، پیش بوم رفته، سر گذشت تیرگی روزگار خود بیان نمود. بوم ساعتی صحرا نرود ویرانۀ فکر و اندیشه گردیده، با عنقا سر کردۀ زاغان گفت که : شمایان به حسب ظاهر، تاب مقابلۀ بازان ندارید، و طایر فتح و نصرت همیشه صید سر پنجۀ اقتدار بازان است، و جیفۀ (۲) هزیمت نصیب شما زاغانست.

بهتر است که بگفتۀ خردمندان " علاچ واقعه پیش از وقوع باید کرد" اگر ترک مکان بازان نموده جای دیگر رفته؛ آشیانه پذیر شوند عین مقرون مصلحت و بهبودی (۳) است. و الا بسیار زحمتها خواهید (۴) کشید، تا از چنگ بازان رهائی یابید! مگر عقلای دانشمند و بلغای ارجمند، تدبیرات را در هر امری از امور روزگار جایز داشته اند. خصوصا در نحو این مقدمه مصلحت بهتر از اتفاق نیست . هر گاه در ظلمت کدۀ ضمیر ایشان چراغ اتفاق روشن است، باری چند روز طوعا و کرها در مکان بازان روزگار خود را بسر خواهد آورد و الا محالست.

---------------------------------------------------------------------- 

(۱)الفک شوم بوم

(۲)جیفه = مرداری

(۳)الف: بهبودگی

(۴)الف: خواهند کشید... یابند.

درینصورت عنقا سر کردۀ زاغان، روی طرف امراء خود گردانیده بآنها گفت که : از ویرانۀ طبع بوم، چنین مصلحت سر زده الحال شمایان بچه [پیروی, مصلحت میل دارید ؟ امراء زاغان بال همت را تکان داده گفتند که : مایان همه در جیفه خوری اتفاق ثابت قدم می باشیم و کر گس وار بچنگال و منقار جلادت و بهادری دمار از روزگار فرقۀ بازان بر می آریم، و روی همت را از کار زار بازان نخواهیم تافت. جان را نثار این راه خواهیم نمود.

مقرون مصلحت اینست : که اول جاسوس فرستاده، خبر بگیریم که چه نحو صورت دارد؟ شهبال بوریز گفت : که کرا مجال از طیوران است که چنین حرکت نمایند! همچنین برابر میرویم احتیاج فرستادن جاسوس نیست . باز وزیر عرض نمود: 

[مصرعه]

مرد آخر بین مبارک بنده است

چون احتیاط و عاقبت اندیشی کار پادشاهان ولایت عقل .و دانش است آخر بموجب صلاح وزیر، جاسوسی را تعیین و روانه نمودند، و خود روزی چند در عرض راه بانتظار خبر، توقف کردند. جاسوس عود(۲) نموده گفت : ساحت (۳)

--------------------------------------------------------- 

(۱)الف: بال افشای .

(۲) عود= باز گشت.

(۳)ساحت = میدان و صحن سرای.

دار الملک امیرف نزهتگاه و نزول زاغان ظلمت سرشت شده، [سرادق استاقمت کنده ثابت قدم, و آمادۀ خصومت و منازعه اند.

شهبال بامراء گفت : چون نخچیر را پرتو چراغ عمر بپایان رسد، با ضعیم آغاز ستیزه نماید. اکنون درین امر مصلحت چیست ؟ امراء گفتند : تدبیر و اندیشه در دفع آنها لازم نیست (۱)همین که همه را بیمن اقبال ملک کشای امیر، اسیر و دستگیر نموده و مستقر سریر تخت گاه خود میگردیم.

شهبال گفت ک فرقۀ(۲) زاغان بحیله وری و بازندگی مشهور اند، تا بوجهی از وجوه دلجع پناه بحصار اطمینان نبوده باشند، قدرت ارتکاب  چنین جرآتی ندارند. دشمن هر که باشد، از خصومتش امین نتوان بودف و سر رشتۀ محافظت حال و ضابطۀ احتیاط و دور اندیشی، از دست نباید داد. قدیر (۳) و حقیر خصم را از یک دودمان و سلسله باید شمرد. [بیت] 

خصم را عاجز شمردن نیست آئین خرد 

یک شرر بنیاد صد خرمن کند زیر و زبر

عقلا گفته اند که : کم سه چیز را بسیار باید دانست: اولا مخاصمت اعد است ، که هر فتنه و خللی که از بسیار 

------------------------------------------------------- 

(۱)الف: لازم است، شان بیوجودن را چندان اعتنا ووقعی نمی باشد.

چنین که میروم همه را یمن 

(۲)ک : قرعه [؟]

(۳)یعنی دشمن بزرگ و نیرومند و دشمن کوچک.

او آید از کمش نیز بوقوع انجامد. 

و دیگری بیماریست، که اگر در علاج اندکش نپردازند عنقریب دست تسلطش قوت یافته، معمورل حیات را زیر و زبر سازد. سوما آتش است که شراری از آن در نیم نفس، عالمی را بسوزاند. [بیت ] 

هر دشمنی که هست قوی بایدش شمرد

کز پشۀ ضعیف بود فیل در عذاب 

بر هر تقدیر اگر چه غافل بر سر دشمن رفتن و بخدعه و فریب خصم را عاجز وزبون ساختن، کسر مرتبۀ شجاعت ارباب صولت (۱) و قدرتست نهیت چون تنبیه خود ناشناسان بی ادب و گمارهان فساد طلب بهر یک از صدر نشینان کشور قدرت بهر وضعی (۲) که پیش رود واجب است . 

بیت 

تا بیم تازیانه نباشد کمیت را 

بر راه راست کی نهدد از سر کشی قدم

آنچه بخاطر میرسد آنست که ک اگر همه بیک مرتبه داخل جزیره شویم ممن که آنها از راه احتیاط طرح تهمیدات نموده مستعد محاربه باشند، ونیر نگات (۳) و حیله ها که در نظر دارند ، بخاطر جمع بظهور رسانند. اگر نسیم فتح از پرچم علم اقبال ما بحرکت آید، مارا انواع رنجها باید کشید، که 

------------------------------------------------ 

(۱)صولت=هیبت و دبدبه.

(۲)الف: وصفی.

(۳)ک: تیر نگاه [؟]

سد تدبیرات آنها را بشکنیم. و گاه باشد، که همه متفرق گشته، نتوانیم که بطریق لازم انتقام از آنها بکشیم. و اگر نصرت جانب آنها باشد، بسیار سعیها باید کرد تا از چنگ عقوبت آنها نجات یابیم. رای سلیمن آنست که [از پلو(۱) خود] قلیلی سپاه را جدا کرده پیش فرستیم، و خود با لشکریان از راه دیگر رفته، بحوالی جزیره پنهان گردیم . و چون آن گروه بازاغان آغاز جدال کنند از راه مصلحت بعجز اعتراف کرده امان خواسته فرار شوند. و بعد از انکه زاغان بخاطر جمع بجای و مکان خود قرار گیرند، از کمین در آمده غافل بجزیره داخل گردیم و همه انها را بچنگ آورده نگذاریم که احدی جان بسلامت بیرون برد.

چون عقد این امر و تدبیر انتظامپذیرفت، بنحویکه ذکر یافت، شهبال معمول ساخته، همه زاعان بخاطر جمع بجای و مکان خود قرار گیرند، از کمین در آمده غافل بجزیره داخل گردیم و همۀ آنها را بچنگ آورده نگذاریم که احدی جان بسلامت بیرون برد.

چون عقد این امر و تدبیر انتظام پذیرفت بنحویکه ذکر یافت، شهبال معمول ساخته، همه زاغان را اسیر ساختهبطریق خاطر خواه سزا و جزای به انها دادند و خود بسریر عز و احترام بولایت جزیره خواهش خود مستقر گردیدند.

از آنجا که پادشاهی نقش خاتم کسی است که بزم معاش و سلوک را از مصباح رعایت حد و پایه خود مجلی ساخته، دست از صاینت حال و مرتبۀ خود کوتا نسازند، و به تلاش وسعت دستگاه و حب ریاست و جاه از بساط آرمیدگی و قناعت نفس قدم بیرون نگذارد، و موافق رویه و سلک موروثی خود زندگانی 

-------------------------------------------------------------- 

(۱)پلو= کلمه پشتو است یعنی از جانب خود.

کندف که اگر[در] روزگار راحت و عافیت موجود است در عالم سلامت نفس و عدم داعیه است . اگر فی الواقع زاغان را از سیه بختی نایرۀ بلند پروازی ها مشتعل نگشته، تلاش هم چشمی شهبال نمیکردند. پیوسته صدر نشین آشیان عافیت و بالا گرد هوای اوج عافیت و فارغبالی می بوند. بدانکه همیشه راحت م سفر اهل قناعت، و عزل و شرمساری در سراغ خانۀ ارباب منصب است : 

[بیت]

با قناعت عافیت پیوسته باشد همعنان 

در سراغ خانۀ منصب بود سیلاب عزل

از انجا که ارباب بصیرت و دانائی را یک نکته کافی است.هر گاه صاحبان انگلیسه بهادر هوس تسخیر ملک خراسان نمی کردند هر آینه این همه خزاین و دفاین و گدام و اتواپ و دواب از قسم اسبان و شتران و غیره که تعدا ان از حساب بیرون است، و هزار ها سپاه سیاه و سفید از هندوستان و انگلستان مانند زاغان صید سر پنجۀ اقتدار غازیان شهبازان خراسان نمی شدند فقط.

از آنجا که سلطنت خراسان آسان نیست [که نوالۀ هر یک ارباب داعیه باشد جنت مکان] نادرشاه پادشاه باوجود حشم خراسان بفحوای مضمون:

شغال بیشۀ ما زندران را 

نگیرد جز سگ ما زندرانی 

و چندین خزاین و دفاین و اسباب رزم نتوانست، که تمام ملک خراسان در قبضۀ تصرف خود آورد. اگر یک کوهستان میگرفت، دیگر کوهستان یاغی و باغی می بود. و چندین سالها سال جنگها کرده هر گز بملک خراسان قادر نشد. چه جای صاحبان انگریزان باین لشکر هندوستان که صورت زاغان بودند، که در عرصۀ ده یازده ماه تصرف ملک خراسان نمایند[ مصرعه] 

صید را چون اجل آید، سوی صیاد رود

از آنجا که از مردم هندوستان چنین اجل رسیده بود، که بی گور و کفن در خراسان از دست غازیان طمعۀ نهنگ دریای هلاک شدند. و غازیان اسلام که همیشه (۱) تشنهۀ زلال جهاد بودندف سرخ روئی دنیا و اخرت دانسته جان نا توان را نثار راه این سعادت جهاد نمودند. خوشا بحال کسانیکه شربت شهادت نوشیدند. وای بر حال آنها که گوی دین و ایمان خود را درین میدان معارک با نصاری باختند (۲)


-------------------------------------------------------------------- 

(۱)ک: همه 

(۲)در نسخه ب در مبحث عودت امیر دوست محمد خان مطالبی است که در سنخ دیگر نیست و ما انرا در ذیل مختصرا می آوریم " شیر سنگهـ مقدم امیر رانهایت گرامی دانسته و ضیافتها و احترامات بجا اورد. و در حین ترخیص دو زنجیر فیل با هودج نقره و طلا و مبلغ دو لکهـ روپیه نقد و یک خیمه پشمینه مع تحایف نفیسه و دیگر پیشکش های لایقه بامیر موصوف داد. بعد رسیدن امیر موصوف در پشاور مردم شاهوان شکارپور را که در حین مقدمات کابل مضرت دیده درهم برهم شده بودند.

(بقیه بر صفحه آینده ۵۸۴)

(سلسله پاروقی صفحه گذشته )

طلبانیده باستمالت پرداخته، باتفاق خود برداشته، حین ورود جلال آباد روسای خراسان را احضار داده امر نمود که هر چه مال سر کار انگلیسه بطریق یغما برده اند بر ایشان معاف است، اموالی که از شاهوان شکارپور که رعایای کابل اند، آن بموجب یاد داشت بلا عذر کم و کاست رسانیده دهند... چنانچه اکثر مال شکارپوریان بمعرض ایصال درامد.