138

گلدانی از استالف

از کتاب: ماتمسرا

ارمغان دانش مند دکتور هاشم صحرائی



از کجا آمده یی ای گلدان؟

که مرا عاشق و شیدا کردی؟


از کجا خاک ترا بیخته اند؟

که چو سرمه به نظر جا کردی


آبت از چشمۀ جانست مگر؟ 

که ز هر قطره ام احیا کردی


چه فسونست که بی برگ گلی 

خانه ام پر گل بویا کردی


همه جا سنبل و سوسن کشتی 

همه پر نرگس شهلا کردی


بسته انگشت که این نقش ظریف 

که گره از دل من وا کردی


دست اندیشهء من بگرفتی

راه پیما به کجاها کردی


برویم باز به گلزار وطن 

چشمم از اشک چو دریا کردی 


کابل غرقه به خون را دیدم 

این چه حشر است که برپا کردی


با تو استالف زیبا رفتم 

اندر آنجا که تو ماوا کردی


نه تو گلدان که تو چون جان منی 

تحفه کشور ویران منی