شاه شجاع الملک امارت دوم

از کتاب: بالاحصار کابل و پیشآمدهای تاریخی

از ۱۲۵۵ تا ۱۲۵۸ هجری قمری

تهاجم اول فرنگی بر افغانستان

از ١٨٣٨ تا ١٨٤٢م

انتظار میرفت که افغانستان بعد از طی دوره فترت ۲۰ ساله که جنگ های داخلی و مخالفت های دو خاندان بارکزائی و سدوزائی روحاً و جسماً آنرا خسته و متلاشی ساخته بود با امارت امیر دوست محمد خان دم راحت کشیده اجزای پراگنده خود را دور هم جمع کند و موقفی را که بی اتفاقی ها از دستش ربوده بود و او به پیمانه کوچک تر هم باشد مجدداً احراز نماید. ولی متأسفانه با وجود پیدا شدن دولت مرکزی و اعلان امارت و پادشاهی فردی از سرداران بارکزائی و پسری از پسران سردار پاینده خان مرحوم دوام عدم بی اعتمادی ها در داخل و علی الخصوص روش غیر دوستانه حکومت هند انگلیسی که از سرچشمه اندیشه های بی مورد و حسابهای استعماری آب میخورد موقع خدمت گزاری را از امیر دوست محمد خان سلب کرد انگلیس ها روی سنجش غیر منطقی تمنیات دوستانه افغانستان و امیر آنرا نادیده انگاشته روی بهانه های که هیچ مورد نداشت، نقشه تهاجم بر افغانستان را پیش خود طرح کردند.

اصلاً علت تعرض اول انگلیس بر افغانستان که اینجا بامارت دوم شاه شجاع الملک سدوزائی زیر یک عنوان قرار گرفته است از نظر وسیع گذارشات تاریخی این گوشه مشرق جهانی دارد که در کتب تاریخی مفصل شرح یافته و همگان میدانند که مفکوره حفظ هندوستان از تعرض دیگران، فرانسه ناپولئون و روسیه تزاری محور اساسی خط مشی سیاسی و نظامی انگلیس را تشکیل میداد و از روز اول تماس انگلیس ها به شاه شجاع در همه مذاکرات و معاهدات از طرف ایشان صرف مساعی بعمل آمده است تا افغانستان را منزوی و جدا از دیگران تحت مراقبت خود نگه دارد. با تشکیل امارت امیر دوست محمد خان بشرط استرداد پشاور از رنجیت سنگ که در اوائل وهله از طرف انگلیس ها وعده داده شده بود روابط جانبین روی حسن نیت شکل عادی بخود میگرفت. ولی عدم واقع بینی حکمروایان هند انگلیسی مفکوره تعلقات بین پادشاه افغانستان و روسیه و ایران را بمیان آورد و هیئت برنس را برای احراز تماس مستقیم به کابل آمد که متأسفانه یک بار دیگر با وجود تمنیات دوستانه ئی که دربار امیر موجود بود منجر به ناکامی شد و شرح آن در صفحه های پیشتر گذشت. با مراجعت هیئت برنس و آوازۀ خبر ورود وفد روسی به کابل اندیشه های سابقه در دماغ انگلیسها وخامت پیدا کرده و با اینکه میدانستند که امیر دوست محمد خان برای دوستی آنها رجحانی قایل است به قطع رابطه با بارکزائی ها حاضر شده و نقشه اشغال افغانستان را پیش خود طرح کردند و به عنوان برگردانیدن شاه شجاع به تخت افغانستان تمام نقشه های استعماری خود را جامعه عمل پوشانیدند.

مکناتن که بعدها بصفت "ایلچی و وزیر انگلیس از جانب فرمان روای دولت قاهره هند" اختیارات اساسی را در کابل در دست گرفته و آخر قربانی نقشه های خود شد در پنجاب برای عملی ساختن آرزوهای دور و دراز داخل اقدامات شده میان شاه شجاع و رنجیت سنگ رابطه قرار گرفت و معاهده معروف سه جانبه بین انگلیس و رنجیت سنگ و شاه شجاع به امضا رسید. اینجا در جزئیات مواد این معاهده کاری نداریم فقط اینقدر به ملاحظه میرسانیم که انگلیس ها با نقشه های شوم خود به عوض برگردانیدن شاه سدوزائی به تخت و تاج افغانستان وی را از یک حصه خاک افغانی از قبیل کشمیر و پشاور و دیره جات و خیبر به نفع رنجیت سنگ منصرف ساختند حق حاکمیت افغانستان را از سند بظاهر به نفع میران آن ولا و در باطن به نفع نقشه های آینده خودشان سلب نمودند و با منصرف ساختن او از استقرار و روابط با دیگران و قبول، نماینده انگلیس در کابل شاه را تحت مراقبت مستقیم خود در آوردند.

باری روی این شرایط و تعهدات که جزئیات آن در مواد معاهده سه جانبه به تفصیل آمده است خود شاه شجاع نماینده مختار انگلیس مکناتن و ژنرال کین و قوای نظامی فرنگی از راه سند و بلوچستان و دره بولان بطرف قندهار حرکت کرد و پسرش شهزاده تیمور به معیت مستر کلود واید که مدتی سمت مامور سیاسی انگلیس را در لودیانه داشت و دسته قوای دیگر از راه پشاور آماده حرکت شد.

تفصیل تعرض شاه شجاع بکمک قوای فرنگی در جبه جنوب غرب و شرق خارج حدود کابل خارج از موضوع این کتاب است و در تمهید این بحث تا جائی که رشته عمومی گذارشات بهم وصل شود همین قدر متذکر میشویم که سردار کهندل خان در قندهار از کمک های روسیه و ایران مایوس شده و در اثر خیانت برخی از سرداران خود از قندهار دفاع نتوانست و شاه شجاع به دستیاری سپاه فرنگی به معیت نماینده مختار فرنگی داخل شهر شد (۸ می ۱۹۳۹مطابق ۱۲ صفر ۱۲۵۵) برای بار اول به تاریخ دو شنبه ۱۳ شهر صفر ١٢٥٥هجری قمری در میدان عیدگاه شهر احمدشاهی مجدداً بتاریخ ۲۲ ماه مذکور (مطابق ۷ می ۱۸۳۹) امضای معاهده دیگری را در هشت ماده بر وی قبولانیدند که نقشه های استعماری انگلیس را مبنی بر اشغال خاک افغانستان واضح ترسیم میکند.

باری شاه شجاع شهزاده فتح جنگ یکی از پسران خود را نایب الحکومه قندهار تعیین کرد (و انگلیس به معاونت او میجر لیچ را بگماریدند) و خود با قوای فرنگی بتاریخ ۱۱ شهر ربیع الثانی ۱۲٥٥ از راه قلات غلزائی و غزنی بطرف کابل حرکت کرد. متأسفانه قلعه غزنی در اثر خیانت بتاریخ ۱۹ ماه ربیع الثانی ۱۲۵۵ مطابق ۲۲ جولائی ۱۸۳۹ مجبور به تسلیم شد و خود امیر دوست محمد خان که میان تعرضات در دو جبه شرقی و غربی در هنگامه های دسایس درباری و بغاوت اهالی سمت شمالی دست پاچه شده بود از میدان ارغنده بطرف بامیان و تاشقرغان بر آمده و با وجود فالی که در مثنوی شریف دید و حضرت مولانا بوی گفت:گر بخارا میروی دیوانه ئی * لایق زنجیر و بندی خانه ئی* در بخارا متواری شد و شاه شجاع با مکناتن و جنرال کین انگلیس در غره شهر جمادی الثانی سال ۱۲۵۵ وارد کابل شد. 

شاه شجاع به اتکای انگلیس و انگلیس ها به اتکای شاه شجاع چهار سال یکی پادشاهی کرد و دیگری نیمه بزرگی از کشور ما را اشغال نمود. شاه شجاع در بالاحصار و مکناتن بحیث وزیر مختار و ایلچی دولت انگلیس در کابل اخذ موقع نمود، و با اینکه شاه شجاع پادشاه بود مجاری امور بیشتر در دست مکناتن بود. سر الکسندر برنس بحیث مامور سیاسی فرنگی در خرابات کابل و برخی دیگر از ماموران سیاسی و نظامی انگلیس در نقاط مختلف کشور مشیر و مشاور امور شمرده میشدند و قوای آنها در کابل و قندهار و قلات و غلزائی و غزنی و چاریکار و وردک و گندمک و جلال آباد استقرار داشت، بدین ترتیب سلطنت دوم شاه شجاع و دورۀ اشغال و سلطه انگلیس موازی هم چهار سال دوام کرده. این دو دوره یکجا شروع و یکجا خاتمه پذیرفت و مشاوران سیاسی تمام اختیارات حقیقی را در دست گرفته و برای شاه بزعم باطنی خود جز نامی قایل نبود مردم که از مراجعت شاه شجاع در سایه بیرق فرنگی اصلاً دل خوشی نداشتند از ملاحظه وضع دستگاه اداری عجیب دو جانبه دچار ناراحتی شدند در اثر آمدن قوای فرنگی در شهر خوار و بار قلت پیدا کرد و گران شد. با تعمیر چهاونی در دامنه های تپه بی بی مهرو دست زد. کار به نحوی بالا رفت که خود شاه برای مرمت کاری های بالاحصار مزدور کار نمی یافت روحانیون جواز نمیداند که با وجود قوای فرنگی در مملکت نام شاه شجاع در خطبه برده شود. تا جائی که از خلال واقعات بنظر میرسید ملا شکور با نقشه های انگلیس ها و مداخله آنها در امور اداری مخالفت میکرد و تا میتوانست برای خنثی ساختن نقشه های آنها اقدامات مینمود روی این افکار دستگاه اداری مکناتن و همکاران او از ملا شکور شکایت کرده و شاه شجاع را متقاعد ساختند که او را از مقام و موقعش بر اندازد.


استقرار دسته قوای فرنگی در بالاحصار: کرنیل وینی:

 با وضع عجیب اداری که شمه ئی از آن را متذکر شدیم یکنوع مخالفت باطنی در دل شاه شجاع علیه انگلیس ها پیدا شد یکی از مسایل که او را تاحدی عصبی ساخت استقرار دسته ئی از قوای فرنگی در داخل بالاحصار بود کرنیل وینی انگلیس دسته از قوای زیر اداره خود را گرفته و قسمتی از بالاحصار را اشغال کرد و در مقابل اعتراض شاه شجاع میگفت که هیچ کس جز مکناتن حق اخراج وی را از بالاحصار ندارد. شاه شجاع از جواب صاحب منصب انگلیس بر افروخته شده به مکناتن شکایت کرد و قراریکه موهن لال از سرویلوبی کتن نقل قول میکند شاه شجاع میگفت که اگر کسانی که او را آورده بر تخت نشانیده اند چنین وضع حقارت آمیز پیش گیرند از مقام سلطنت مستعفی خواهد شد.


سال اول: سلطنت شاه شجاع محمد عثمان خان نظام الدوله وزیر شاه شجاع: 

به شرحیکه دیدیم چون در استقرار شاه شجاع الملک بار دوم بر تخت سلطنت افغانستان دست بیگانگان دخیل بود از روز اول به دیده شک و نفرت و انز جاربه او و به حامیان او مینگریستند. ماندن قوای فرنگی در کابل و سائر نقاط وطن که در معاهدۀ قندهار بروی قبولا نیدند و تمزکز اختیار کامل در دست مکناتن و ساختن قلعه های نظامی در کابل و عرض راه قندهار و سائر جاها پرده از روی نیات باطنی انگلیس ها بر داشته و خود شاه شجاع را هم نگران و متفکر ساخت. بعد از آنکه زمستان سال ١٢٥٦ را به جلال آباد رفت در حالیکه آخوند ملاشکور را به حیث نایب الحکومه و پسرش شهزاده تیمور را به حیث نایب السلطنه در کابل گذاشت عکس العمل انز جار مردم علیه قوای اشغال گر و شاه دست نشانده آن از قندهار تا زرمت و خوگیانی و کزهمه جار و نماشد و از طرف دستگاه نظامی انگلیس کپطان ]اوترام[ بطرف زرمت و ]جارج مگریگر[ علیه کزها اعزام شد چون مکناتن شورش های ملی را بزعم خود علیه شخص شاه ناشی از دستگاه اداری او میدانست کوشش میکرد تا بیشتر اختیارات شاه شجاع را سلب کند و قدرت اداره را از دست آخوند ملا شکور که پیر مرد وطن خواه و یگانه مانع بسط نفوذ فرنگی در دستگاه سلطنت شاه شجاع بود، از بین بر دارد. شبه ئی نیست که شاه شجاع کم کم با شعور باطنی و دراثر اشارات برخی از افراد حساس و جنبش های ملی به نیات با طنی فرنگی ها پی بر دولی متأسفانه در نیرنگ دستگاهی گیر آمده بود که از آن به آسانی کنار آمده نمیتوانست و هر قدر هم در مقابل خواهشات فرنگی ها مقابله میکرد باز هم جز تسلیم چاره نداشت چنانچه آخوند ملا شکور را که فکر وطن خواهی در سر داشت و به نقشه های باطنی انگلیس ها پی برده بود با اسوابق دوستی خصوصی دیرینه ۳۰ ساله از کار کناره کرد و به اصرار مکناتن محمد عثمان خان سدوزائی بن وفادار خان وزیر سابق زمانشاه را که با انگلیس ها رابطه داشت به خطاب نظام الدوله بحیث وزیر مقرر کرد محمد عثمان خان به شرحیکه در ماخذ تاریخی مفصل آمده روی پاره نظریات شخصی با برخی از اقوام مثل غلجائی ها و برخی از بزرگان سخت گرفته معاش ایشان را کم کرد و با تحمیل مالیات سنگین بر مردم زیاده روی کرد و با اینکه وزیر شاه شجاع بود در اجرای امور از نظریات عمال فرنگی بیشتر پیروی میکرد این اوضاع طبیعی بیشتر زمینه مخالفت را علیه دستگاه سلطنت شاه شجاع و مکناتن آماده ساخت. 

معذالک شاه شجاع سعی داشت که به آرامی سلطنت کند ولی وجود قوای بیگانه در داخل مملکت وجود امیر دوست محمد خان در بخارا و مخصوصاً سلب اختیارات از طرف مکناتن عواملی بود که به هیچ وجه وی را آرام گذاشته نمیتوانست تا جائی که از بعضی قراین معلوم میشود شاه شجاع اصلاً تصور نمیتوانست که قوای بیگانه و عمال خورد و بزرگ فرنگی بعد از عمل استقرار وی بر تخت پادشاهی موروثی اش در کار و اختیارات مقام شاهی وی اینقدر مداخله کنند. متأسفانه حسابهای وی آنطوریکه تصور میکرد صحیح نبود و خلاف تصوراتش همه اختیارات را از او سلب کردند شاه شجاع در دربار و در مجلسهای بزرگ در بالاحصار و در متن فرمان و احکامی که در دست است همیشه میکوشید تا آمدن انگلیس را در افغانستان جواب مهمانی های بدادند که خودش در لودیانه از آن برخوردار شده بود ولی فی الواقع میان دورۀ زندگانی او بحیث مستمری خور انگلیس در لودیانه و اشغال افغانستان با قوای مسلح بیگانه و سلب تمام اختیارات شاهی از طرف مکناتن فرقی بود از زمین تا آسمان که ملت افغانستان را از روز اول تا آخر لحظه ئی هم فریب داده نتوانست.

شبه ئی نیست که شاه شجاع بی اختیار بودن خود را خوب احساس کرده و از طعنه هایی که از جانب امیر دوست محمد خان و طرفداران وی مبنی بر عدم اختیار او در افواه افتاده بود همه را بخوبی میدانست مردم در مجلسها در دربار در سفر و حضر میدیدند و واضح می فهمیدند که شاه شجاع بنام شاه در چنگال سلطۀ عمال فرنگی اسیر است شاه خود از اطلاع مردم بر این بی اختیاری رنج میبرد و در یک نامه ئی که چند صفحۀ بعد متن آنرا نشر میکنیم با یکی از عمال فرنگی درین موارد درد دل و تاحدی بزبان بسیار نرم گله میکند و بر عدم اختیار خود واضح اقرار میکند قراریکه ازین نامه و برخی نامه های دیگر وی استنباط میشود بسیار میکوشید که یکطرف ذهنیت عامه مردم را به قبول سلطه عمال فرنگی قانع سازد و از جانب دیگر به انگلیس ها بفهماند که اگر در حقیقت از وی سلب اختیار نموده نداقلا در ملاء عام و در ظاهر امر موقعیت او را کوچک و ناچیز نسازند. 

باری در پایان سال اول سلطنت شاه شجاع انگلیس ها بزعم خود، خود را بر اوضاع مسلط میدانستند ولی طوفان احساسات مخالفت زبانی و عملی علیه ایشان و شاه دست نشانده آنها احساس و دیده میشد: مقارن همین زمان روسها بطرف خیوه مارش کردند و تاد انگلیس نتوانست یار محمد خان الکوزائی را که در هرات اقتداری کسب کرده بود به نقشه های خود همنوا سازد و از آنجا اخراج شد در قندهار بعد از شهزاده فتح جنگ پسر دیگر شاه شجاع شهزاده صفدر جنگ به نایب الحکومگی رسید ولی میان او و میجرلیچ انگلیس بر هم خورده و پسر سوم شاه شهزاده تیمور مامور نایب الحکومگی آنجا شد و آثار هیجان و بیقراری و جنبش بشکل عکس العملهای ملی چه در خیبر چه در جلال آباد چه در قندهار رونما گردید و بشرحیکه در ماخذ مختلف منجمله در عروج بارکزائی و در کتاب سوانح امیر دوست محمد خان بقلم موهن لال دیده میشود در کابل عده ئی از قبیل حاجی خان کاکری، ملا نازوی قندهاری وزیر کهندل خان، حافظ جی بن میر واعظ مرحوم، آغا حسین ملا رشید آخندزاده، حاجی دوست محمد خان گرم سیری، نایب امین الله خان لوگری و محمود خان بیات علیه انگلیس ها قیام کردند و به امر نظام الدوله اکثر ایشان حبس و فرار شدند و آواز آزادی خواهی به اشکال مختلف عکس العمل های ملی از هر طرف بلند شد.


روشنی جدید راجع به دورۀ دوم سلطنت شاه شجاع:

دورۀ چهار ساله سلطنت دوم شاه شجاع که از ۱۲۵۵ هجری قمری شروع و تا ۱۲۵۸ دوام کرده است و به حساب سنوات مسیحی از ۱۸۳۸ تا ۱۹۴۲ تعرض و تهاجم اول فرنگی و دورۀ نخستین اشغال خاک های افغانستان را از طرف ایشان در بر میگیرد یک دورۀ پر هیجان و پر اضطرابی است که در طی آن چه در داخل خاک کشور و چه در خاک های همسایگان واقعات خورد و بزرگ زیاد رخ داده است که دانستن تمام آن با چگونگی طرز تفکر و اجراآت شاه شجاع و عمال دستگاه سلطنت او یکطرف و طرز تلقی و رفتار مکناتن نمایندۀ مختار انگلیس و باقی افسران و مشاوران سیاسی او از طرف دیگر چیزیست بسیار مهم و دلچسپ که تاریخ ملی ما بدانستن آن سخت نیازمند است. در موازات این دو جریان فکری تماس و تصادم آن دو بین هم و نشو و نمای جریان ثالثی که عبارت از آزادی خواهی روح ملی و عکس العمل های آن میباشد رویداد های این دورۀ آزمون تاریخی را بینهایت دلچسپ ساخته. شبهه ئی نیست که انگلیس راجع به گذارشات این دورۀ که خود روی صحنه فعالیت هستند کتابهائی زیادی نوشته اند. خود شاه شجاع هم به نام (واقعات) کتابی دارد که تحت نمرۀ (۲۹) در سلسلۀ نشرات انجمن تاریخ به طبع رسیده خوشبختانه درین اواخر از ورثه میرزا محمد ابراهیم خان منشی باشی عصر شاه شجاع کتابی بدست آمده که اصلاً متعلق به جناب میرزا عبدالاحد خان سابق مدیر محاسبه وزارت خارجه و مدیر کنترول سابق گمرک میباشد و از رای کمال همکاری که علاقه شان را به تاریخ کشور نشان میدهد توسط ښاغلی محمد ابراهیم خلیل در دسترس استفاده اینجانب قرار داده اند و بنام:"دفتر ثبت احکام و فرامین شاه شجاع الملک" با مختصر حواشی از ماه قوس ۱۳۳۸ در مجله آریانا و علیحده بصورت اثر مستقل چاپ میشود. این اثر شامل قسمت اعظم متن احکام و فرمان های شاه شجاع است که در ظرف سال های ۱۲۵۶ و ۱۲۵۷ هجری قمری صادر شده و از نظر رویدادهای تاریخی نهایت مفید و دلچسپ است و مانند آینه سراپا نما افکار و نظریات و احکام اداری شاه شجاع پیش آمدهای تاریخی جریان دو سال اخیر دورۀ دوم سلطنت او را با اسماء حکام و رجال عصر وصیغۀ اختیار داری مکناتن و دیگر صاحب منصبان و مشاوران فرنگی را چه در کابل، چه در قندهار و غزنی و جلال آباد و بامیان و سائر نقاط وطن روشن میسازد و بر تعلقات شاه درین دوره با حکمروای هند انگلیسی و امیر بخارا و شاه ایران حتی ویکتوریا ملکۀ انگلستان از طریق مکاتبه روشنی خاص می اندازد. چون نشر این کتاب قیمتدار آغاز یافته و موازی با مندرجات جلد دوم بالاحصار چاپ شده میرود علاقمندان بدان مراجعه میتوانند. چون جریان واقعات سال اول سلطنت دوم شاه شجاع زیر بحث است چند حکم و فرمان شاه موصوف را که با قید سنه و تاریخ به روزهای معینی نوشته شده و معرف سبک ادبی و انشاء سیاق دفتر داری انعصر است اینجا درج میکنیم:


*     *     *

۲شهر صفر المطف ۱۲۵۶

معلوم عالیجاه مقرب الخاقان ملا عبدالشکور خان بوده باشد سابق ازین حکم اشرف نفاذ یافته بود که حاصل ضرابخانه را تحویل عقیدت آگاه..... شکار پوری نمایند الحال نیز امر میگردد که بحصول اطلاع در مضمون دستخط آفتاب شعاع حاصل و عاید یومیه ضرابخانه آنچه بوده باشد از ابتداء نوروز شروع هذا سنه سچقان ئیل تسلیم عقیدت آگاه مزبور نموده از قرار قبض او بخرچ خود هجری و محسوب دانند در این باب حسب المقرر معمول داشته تخلف و انحراف نورزند تاکید دانند تحریر فی ۲ شهر صفرالمظعر۱۲۵۶


*     *     *

۱۴شهرربیع الاول ۱۲۵۶ 

معلوم عالیجاه میرزا آقاجان خان حاکم و مستاجر الکای جلال آباد بوده باشد درینوقت از مصدر عزوجاه خاقانی مقرر که از سواران ملکیه چون طره باز خان و خالد جان و امراخان و غیره یکصد سوار مدام در نزد عالیجاه تهور و شجاعت آگاه مگریگر صاحب بهادر حاضر بوده هفته به هفته یا یکماهه به یکماهه بدل شود عوض بیابد. آنعالیجاه بموجب تقسیم اشخاص که سوار دارند اطلاع بدهند که یکصد سوار آن مدام در نزد صاحب مذکور مستعد و سرگرم حاضر باشد در ینباب حسب المقرر معمول داشته تخلف و انحراف نورزند تاکید دانند تحریر ۱۴ صدر سنه ۱۲۵۶


*     *     *

۴۴ شهر صفر ۱۲۵۶

معلوم ارباب وکد خدایان و رعا و برایای باجور بوده باشد. بندگان همایون ماکه ره کشای لوای عزیمت این مملکت فرمودند محض به سبب اینکه مملکت افغانی بتصرف کفار نیاید چونکه بندگان همایون ما از چندین سال در خانه صاحبان انگریز متمکن بودند و اینطایفه را در اجرا و امضاء احکام شریعت محمد (ص) مخالف ندیدند نظر به اقتضای روزگار محمد و معاون اولیای این دولت اپد پیوند فرموده کابل و قندهار را بقبضۀ اقتدار در آوردیم چنانکه ظاهر است که صاحبان انگریز را درین مملکت سرموئی مدعا نیست بودن ایشان بامربندگان همایون ما بنا به انتظام بعضی امور است و الا اکثری مراجعت به هندوستان نموده باقی هم خواهد رفت لازم بود که کافه اسلام ورود بندگان همایون ما را درین مملکت از تائیدات الهی می شمردند الحال بر خلاف آن بمسامع جلال خاقانی میرسد ظاهر است که مفسدان میخواهند که این ملک نیز به دست کفار باشد یا آذان محمدی و لازمات شرعی در انجا موقوف شود بندگان همایون را رفاهیت و آرامی و اجرای احکام شرعی ملحوظ خاطر است باید از فتنه و فساد خود دست بردار شوند بلواه خود را موقوف دارند، مطلبی داشته باشند عرضداشت حضور نمایند والا بسزای عمل خود خواهند رسید ۲۴ شهر صفر سنه ۱۲۵۶

ربیع الاول ١٢٥٦

معلوم فرزند کامگار سعادت اطوار شهزاده فتح جنگ بوده باشد عریضه مشعر بر حالات خود در خصوص ضرابخانه و خلعت ابراهیم خان تایمنی و غیره مواد ارسال حضور ساطع النور بندگان اشرف اقدس نموده بودید از نظر فیض اثر همایون گذشته مضامین آن حالی رای انور گردید سابق ازین متواتر ارقام یافته که روپیۀ احمد شاهی را در نوروز موقوف ساخته روپیه جدید که عیار و زنش مساوی روپیۀ کابل باشد سکه نمایند میباید بحصول اطلاع حسب الأمر اشرف عمل نموده روپیه کابل که دو مثقال و یک نخود نقره خالص میباشد هیچ غش ندارد روپیه قندهار را نیز دو مثقال و یک نخود نقره خالص بیغش ساخته ضرب نمائید در این خصوص اهمال نورزید و به ملک گل محمد و ملا خلیل تاکید نمائید که مالیات ملک خود را بزودی بسرکار برسانند و به ملا نجم الدین تاکید نمائید که باقیات خود را بسرکار برساند در خصوص خلعت ابراهیم خان تایمنی بصلاح عالیجاه لیچ صاحب بهادر عمل نمائید و دیگر اینکه جائی را که بندگان اقدس یکی مفوض کرده باشند بدون امر سرکار عزل و نصب کسی اجرا ننمائید اگر کسی بجائی و خدمتی مقرر باشد هرگاه از و خطائی سرزد به حضور خاقانی عرضداشت نمائید بر سر خود عزل و نصب کسی ننمائید تاکید دانید فی شهر ربیع الاول سنه ١٢٥٦


*     *     *


عالیجاها: شرحی به قید قلم آورده ارسال حضور داشته اید حقیقت آن حالی رای انور گردید. عالیجاها اگر از پادشاهی تسلط و فرمان روائی باقی نمانده باری نامی باقی مانده که مردم اطراف و جوانب ملاحظه آن مینمایند اگرچه دوست محمد بعالمی اظهار مینمود که پادشاه را جز نام هیچ نمیباشد فریب نخورید اما نوشتجات و استشهارات که از جانب بندگان همایون ما و صاحبان بهر جوانب رسیدند که صاحبان را در آمدن این ملک ملاحظه تخت نشینی پادشاه است، به تصرف ملک و حکمرانی در این ممالک غرض و رجوعی نیست. اکثر مردم تصدق این اخبارات مینمودند. عالیجاها با وجودیکه تا این زمان تصرف و دخل صاحبان بامور ملک و رعیت نیست نسبت آنکه لشکر هندوستان و صاحبان در هر جا سکونت دارند هر کسی سخنی میگوید بلکه در خفا از هر سری یک صدائی بیرون میشود. در اندک امور که بوقوع میآید مثل نشستن صاحبان و غیره در حرم سرای به موسم زمستان ویا رعایت متعلقان دوست محمد. على هذا القیاس مردم بیخرد همین میگویند که سخن دوست  محمد که پادشاه را تعلق نیست بظهور می آید عالیجاها بندگان ما که وجود خود را وجود صاحبان میداند اگر دوستان بندگان همایون ما را بگویند که تمام ملک را گذاشته گوشه بنشین نخواهد بود که بندگان ما از سخن دوستان بیرون شوند مال و ملک و نام بندگان ما از صاحبان است الحال که رضای تریور صاحب برانست که اختیار لشکر نویسان و مواجب ایشان بمن باشد و مهر از سرکار بمن داده شود برات تنخواه لشکر بیک مهر که من نمایم کافی باشد لشکر نویسان مهر ننمایند عالیجاها در حقیقت این کار هیچ نقصان ندارد اما رسم قدیم را گذاشتن موجب کسر شان پادشاهی است. درینملک از قدیم همین اجرا یافته که برات لشکر را هم لشکر نویسان مهر نمایند و ثبت آن نگهدارند. الحال که دخل و تصرف لشکر موقوف گردد مهر در برات ننماید و اختیار مواجب ایشان بر سر کار نباشد یقین مردم بر خیالات فاسد کاملتر خواهد شد. عالیجاها خود درین سخن خوض نمائید که اختیار کمی و زیادتی و داد و ستد مواجب لشکر نویسان و لشکر بامر سرکار نباشد و یا لشکر نویسان از رسم قدیم موقوف گردد موجب بدنامی سرکار میباشد یا نمیباشد؟ نقل دیگر اینکه روزی سان در حضور میدیدند تریور صاحب نیز حاضر بود. بندگان همایون ما فرمودند که بعد ملاحظه سواران قدیمی سوار جدید دیده شود. درین اثنا یکسوار جدید گذشت که اسپ و براق او و جوانی خوب بود بندگان همایون ما فرمودند که این سواررا بنویسند لشکر نویسان نوشتند. تریور صاحب گفت که ننویسند بندگان همایون ما بملاحظه گفته صاحب نیز حاضر بود. بندگان همایون ما فرمودند که بعد ملاحظه سواران قدیمی سوار جدید دیده شود. درین اثنا یکسوار جدید گذشت که اسپ و براق او و جوانی او خوب بود بندگان همایون ما فرمودند که این سوار را بنویسند لشکر نویسان نوشتند تریور صاحب گفت که ننویسند. بندگان همایون ما بملاحظه گفته صاحب مذکور فرمودند که ننویسند. لشکرنویسان حک نوشته خود نمودند. چون این کلمات در میان آمد مردم از هر کنار بیکدیگر نظر کردن گرفتند عالیجاها خود فکر کنید که در همان مجلس اگر بندگان همایون ما در نوشتن پانصد سوار جدید حکم میفرمودند مناسب اوامر سرکار بود. یک سوار چه چیز بود که نوشته میشد یا نمیشد باین سخن ها که حاصل ندارد بدنامی حاصل میشود.غرض، آن عالیجاه خود هشیارند. از حضور که مقرر شده که تریور صاحب کلان لشکرنویسان باشد لشکرنویسان بدون اطلاع و اجازت صاحب مذکور سوار را صحیح ننمایند و بغیر مهر او برات لشکر را مهر ننمایند، اول مهرصاحب در برات باشد بعد از ان لشکرنویسان مهر کنند اولی مینماید نه آنکه رسم قدیم برطرف شود و کمی و زیادتی لشکر و مواجب ایشان بامر سرکار نباشد و لشکر و لشکرنویسان خود را از سرکار اشرف ندانند. بخاطر بندگان ما هیچ نمیرسد اما پرده بر روی کار است والا آنچه بهتر میدانند بندگان ما از صلاح دوستان بیرون نیست. 


آوازۀ آمد آمد: امیر دوست محمد خان

هنوز پوره سالی از داخل شدن شاه شجاع الملک در بالاحصار کابل و حرکت امیردوست محمد خان از میدان ارغنده بطرف بامیان و تاشقرغان بعزم بخارا نگذشته بود که آوازۀ مراجعت وی بکابل رسید. شرح زندگانی امیر دوست محمد خان در بخارا و چگونگی کوایف ارسال برخی از شهزادهگان چون محمد اعظم و شیرعلیخان با موافقت امیر بخارا بطرف افغانستان و فرار خودش با شهزاده محمد افضل خان طور پنهانی و رسیدنش نزد والی خلم و تهیه قوا برای مبارزه علیه انگلیس ها و شاه شجاع مطالبی است که چون از ساحه کابل خارج است بدان تماس گرفته نمیتوانیم. همین قسم شرح فعالیت های یکعده از صاحب منصبان و عمال انگلیس از قبیل: داکتر لارد (در بامیان) کپتان ریتری (در داخل دره های هندوکش درباجگاه) کرنیل دیای (که از کابل برای تقویۀ قوای فرنگی دم راه حرکت امیر فرستاده شد) و کپتان اندرسن (که با قوای مزید از کابل جهت تقویت عساکر شکست خورده فرنگی و حمله برقوای امیر به طرف سیغان و کهمرد حرکت کرد) همه از حدود گنجایش صفحه های این اثر خارج است و جزء واقعات عمومی تاریخ این عصر بشمار میرود. مجمل این پیش آمدها این است که در ظرف دو سه ماه تابستان سال ۱۲۵۶ (۱۹۴۰ مسیحی) فعالیت های امیردوست محمد خان و پسرش شهزاده محمد افضل خان در صفحات شمال و در دره های هندوکش عرصه را بر صاحب منصبان فرنگی دشوار ساخت و مصادر امور انگلیسی در کابل چه مکناتن و چه برنس و چه خود شاه شجاع دچار پریشانی زیاد شده بودند. 


میرمسجدی خان غازی، جنبش ملیونکهستانی، جنگ نامه اثر ملا محمد غلام آخندزادۀ کهستانی 

حینی که امیردوست محمد خان و پسر بزرگش سردارمحمد افضل خان در صفحات شمال هندوکش در سیغان و باجگاه و هیبک فعالیت داشتند، قریب کابل در سمت شمالی از دهن درۀ غوربند تا نجراب مردم کهستانی علیه دستگاه فرنگی و شاه دست نشاندۀ (پوشالی) ایشان قد علم کرده و برای نجات خاک وطن از لوث بیگانه و بیگانه پرستان به فعالیت در آمدند. درین جنبش عده ئی از مردان مجاهد کهستانی و نجرابی شامل بودند که تاریخ نام بسیاری از ایشان را فراموش کرده و نام و نشان دسته محدودی بما رسیده که دران میان اسم میرمسجدی خان غازی درخشندگی خاصی دارد. جنگ های میرمسجدی خان غازی و سائر مجاهدان کوهستانی علیه دستگاه سلطنت مشترک شاه شجاع و مکناتن یکی از کارنامه های بزرگ ملی است که بحیث یک حماسه در تاریخ افغانستان در قرن ۱۹ شناخته شده و خاطرات آنرا خوشبختانه یکی از شعرای ملی کهستانی ملا محمد غلام آخند زاده ولد ملا تیمور متخلص به (غلام) یا (علامی) ساکن قریه آفتابچی کهستان به زبان ساده و روان و عام فهم به بحر تقارب در سال ۱۲۵۹ که سال اول جلوس دوم امیردوست محمد خان بر تخت سلطنت افغانستان میباشد به رشته نظم در آورده است. در مقابل آثار و نوشته های انگلیسی اشعار حماسی و تاریخی یکی از شعرای وطن که خود جزء واقعات می زیسته و در آن سهمی داشته بسیار مغتنم است. چگونگی پیدایش این اثر که آنرا به نام "جنگ نامه" میرمسجدی خان غازی در سال ۱۳۳۶ از طرف انجمن تاریخ نشر کرده ایم داستانی دارد که در مقدمه آن اثر با ممیزات خود کتاب به چاپ رسیده.  موازی و متمم این اثر کتاب دیگری هم داریم بنام (اکبر نامه) که با شاعر آن حمید کشمیری معروف است و آنهم از طرف انجمن تاریخ چاپ شده است. اینجا فقط همین قدر متذکر میشویم که غلامی کهستانی یک سال قبل از حمید کشمیری جنگ نامه خود را به پایان رسانیده و ابتکار شرح مبارزه ملی علیه تهاجم اول فرنگی ها بر افغانستان به شاعر کهستانی ما میرسد.


جنگ در جلگۀ خواجه خضری میر درویش برادر میرمسجدی خان غلام و احمد پسران مجاهد کوهستانی محمد شاه خان نجرابی، جنرال سیل، برنس حرکت شهزاده تیمور بطرف کهستان

در اواخر ماه سپتامبر و اوائل ماه اکتوبر۱۹۴۰م (شعبان و رمضان ۱۲۵۶هـ ق) میرمسجدی خان و سلطان محمد خان مجاهدان معروف نامه هائی به امیردوست محمد خان به تاشقرغان فرستاده و آماده بودن خویش و غازیان کهستانی را در خدمت وی در راه نجات وطن و طرد بیگانگان اظهار کردند. درین وقت دایرۀ فعالیت مجاهدان کهستانی وسعت پیدا کرده و انگلیس و شاه شجاع که وخامت اوضاع را احساس کردند جنرال سیل را با دسته سپاه انگلیسی و سواران فوفلزائی فوری از کابل بطرف سمت شمالی سوق دادند و متعاقباً شهزاده تیمور از طرف شاه شجاع و الکسندر برنس مامور سیاسی انگلیس از طرف مکناتن به اتفاق هم بطرف چاریکار به حرکت آمدند و اساساً شهزاده تیمور وظیفه دار بود تا فعالیت های نظامی و سیاسی انگلیس ها را مراقبت کند. برخورد اول قوای فرنگی با مجاهدان ملی در اطراف قلعه علیخان در تتم دره صورت گرفت که در آن به اعتراف خود انگلیس ها تلفات زیادی به قوای فرنگی رسید و کپطان ادوارد کاتولی کشته شد. بشرحی که در تاریخ افغانستان در قرن ۱۹ (صفحه۸۹) ملاحظه میشود موهن لال که خود همرای برنس و شهزاده تیمور در کهستان رفته بود مدعی است که غلام محمد خان پوپلزائی که از خدمتگاران قدیم انگلیس بود برخی از سران قومی مثل خواجه خوانجی و خواجه عبدالقادر را حاضر ساخته بود که از سرکشی دست بردارند و حتی میرمسجدی خان را وادار بسازند که به کمپ شهزاده تیمور به کابل آمده و از شاه شجاع عفو بخواهد. در عمل از چگونگی سازش سران قومی اثری دیده نشده و آنچه حقیقت دارد دوام مبارزه است چنانچه بتاریخ ۳ اکتوبر جنگ های سختی میان مجاهدان ملی در اطراف قلعه میرمسجدی خان در جلگه خواجه خضری در مجاورت چاریکار صورت گرفت. میر مسجدی خان غازی و برادرش میردرویش و پسران اوغلام و احمد و باقی مجاهدان کهستانی که تعداد آنها بسیار محدود و تقریباً به (۵۰) تن میرسید با کارد و خنجر و سر نیزه با انگلیس در اطراف قلعه دراویختند و فرنگی ها را هزیمت دادند تا اینکه آتش باری توپ های انگلیس شروع شد آنگاه داخل قلعه شدند و در اثر آتش شدید توپ از یک قلعه برآمده قدری دورتر قلعه دیگر را پایگاه عملیات خویش قرار دادند.

غلامی شاعر کهستانی جریان این جنگ ها را چنین شرح میدهد:

وزان بعد آن مسجدی کامگار

ابا نیز محمد شۀ نامدار

چو دیدند کردار آن شوم را

جدا دیدند از خود برو بوم را

درانجا که بودشان همیشه قرار

سکونت بنزد یکی چاریکار

بگفتند کین جایگه بهر جنگ

نباشد سزاوار خیل فرنگ

که آن بد نژادان همه آتش اند

به کردار آتش همه سرکش اند

نباشیم زین پس درین جایگاه

که گردد همی کاربر ما تباه

نباشد یکی قلعه از بهر جنگ

بکوشیم چندی به خیلی فرنگ

یکی قلعه از مسجدی نامدار

همی بود در جلگه خضری کنار

بیک سوى دشت و بیک سوى کوه

بیک سوخلا به همه آب جوه

پسندیدند آخر همه سرکشان

که آنجا بود موضع دل کشان

بیاید که نام آوران هرچه هست

پی جنگ آنجا سراسر نشست

مگر آنکه بر برنس بد نژاد

بکوشیم تا نام ماند به یاد

بگفتند و از جای برخاستند

برفتند تن خود بیار استند

وزان بعد آن مردم نام جو

سوی جلگه خضری بکردند رو

همی رفت آن مسجدی نامدار

بهمراه پسر با برادر چهار

برادر بدو نام درویش بود

که از سرکشانش هنر بیش بود

پسر بود با آن یل نیک فام

سر افراز سالار نامش غلام

دگر نامش احمد بد آن نامور

که از نور احمد به رخ داشت فر

دگر نیز چندی ز خویشان شان 

فراوان بدین سان بسی سرکشان

محمد شه نیزهمرۀ سرکشان

در آن قلعه فی الجمله کردند مکان

همی بودند آنجا دل پر زبیم

که آیا ز دوران چه آید سلیم

کنون باز بشنو که کردم بکار

به آغاز این دفتر زرنگار

که بر برنس آنگاه رسید آگهی

که شد قلعه از نامداران تهی

برفتند ومرقلعه بگذاشتند

ز ماوای خود دست برداشتند

چو بشنید برنس دلش گشت شاد

یکی لاف بر خویشتن کرد یاد

که از تیغ من کسی نیابد امان

اگر چه بود اختر آسمان

پس آنگه بفرمود آن بد نژاد

بلشکر یکسر به کردار باد

همه قلعه مسجدی را خراب

بسازید تا من شوم کامیاب

محمد شه را نیز جاهش که هست

سراسر بسازید در خاک پست

به فرمایش و گفت آن نامجو

روان گشت لشکر بکردار کوه

سوی قلعه مسجدی تاختند

برفتند و دیوارش انداختند

بهر خانه ئی کو بدی از نگار

منقش بکردار باغ بهار

زدی آتش اندر درو بام او

که سوى فلک برد پیغام او

خرابی در ایوانش انداختند 

بیکدم چو ویرانه اش ساختند

همان نیز محمد شه را جای او

بدین گونه کردند ماوای او

ز آبادی هرگز نشان کس ندید

ازین واژگون داس تان کس ندید


*     *     *


شبخون بردن برنس مرتبه دوم در خواجه خضری بر سرمیر مسجدی خان 

غلام کهستانی به تعقیب ابیات فوق جریان حمله های فرنگیان را علیه میرمسجدی خان غازی بعد از خراب ساختن خانه و قلعه او تحت عنوانی که اینجا در حاشیه قرار داده ایم طور آتی شرح میدهد: 

چو شد برنس از کار خود کامیاب

که شد منزل نامداران خراب

بفرمود تا جشن آراستند

خوشان برنشستند و برخاستند

بدین بود تا آفتاب سپید

شد از دهر چون سرکشان نا امید 

فرورفت در عنبران عنبرین

سیاه شد ز اندوهش روی زمین 

ز شب کین خورشید درخواست کرد

همین بود شب اندرین گیرودار

بفرمود آن برنس نامدار

بلشکر که خود را بیاراستند

بکین سران چست بر خاستند

بغرید هرگوشه ئی طبل و کوس

شد آراسته لشکر چون عروس 

روان گشت لشکر چو دریای آب

چو برنس نهنگی در او کامیاب

سوی جلگه خضری نهادند رو

که بودی درو مسجدی نامجو

غبار زمین و هوا پرده بست

که ماه خیره گشت و بخرگاه نشست

سپیده دم از برج مشرق دمید

که آن شوم دیواران قلعه دید

چو نزدیک آن قلعه لشکررسید

هی دید برنس در اواز امید

وزان سوی هم مسجدی کامگار

ابا نامداران دران روزگار

خروشش بگوش سران در رسید

زهیبت دل نامداران طپید

سر از برج دیوار کردند برون

که آیا چه باشد فغان و فسون

چو دیدند همه دشت پرلشکرا

بهر سوز گردن کشان ماجرا

چنین گفت آن مسجدی برسران

چنین است امر خدای جهان

نماند کسی در جهان جاودان

که ای کامگاران نام اوران

هران کوزما در بزائیده است

با خرسرش خاک سائیده است

بود آنکه نامی بجنگ آوریم

شگفتی به خلق فرنگ آوریم

بباشید در جنگ همه پایدار

که این نام ماند زما یادگار

بدین گونه بودند یلان در شتاب

که سر برزد از برج کو آفتاب

بالشکربرآشفت برنس بگفت

چه دارید مردانگی در نهفت

بگیرید مر دور این قلعه زود

برآرید دودش بچرخ کبود

نمانید یک تن کس از عام و خاص

گزین جایگاه زنده گردد خلاص

بیکبار لشکر به فرما او

بجنبید از جاه بکردار کوه

در آن لحظه هم مسجدی یایلان

کمر بسته برکین نام اوران

بیک برج دیوار درویش را

فرستاد جان و دل خویش را

بهمراش خیلی زنام اوران

بگفتا تو باش اینطرف پاسبان

ببرج دگرباغلام این بگفت

که ای شیردل بخت بهر تو جفت

دگر برج در دست احمد سپرد

محمد شه را همرۀ خویش برد

بفرمود آنگاه که ای سرکشان

چه دارید دیگر مدارا نشان

بگیرید این کافران را به تیر

که اینجا مبادا شوند پای گیر

بدین گفته یکبار همه سرکشان

زدند دست در ماراتش فشان

برامد فغان از دهان تفنگ

بجوشید در کام دریا نهنگ

وزان سوی هم خیل نصرانیان

فگندند آتش هم اندر جهان

سراسر سیه شد جهان همچو دود

برامد فغان ها بچرخ کبود

وزان پس ببارید غمباره غم

وزو نامداران کشیدی الم

بغرید... در روز کین

چوسیماب لرزید روی زمین

همی خشت برخشت برج حصار

بافگندان اژدر پـر شرار

چو نزدیک دیوار، نصرانیان

رسیدند با لشکر بی کران

وزان سوی هم نامداران جنگ

زدندندی به تیر و به خشت و به سنگ

ولی کافران رو نبرتافتند

که دیوار بر پنجه بشگافتند

چنان میزدند سرکشان از درون

که شد خندق قلعه پر موج خـون

بسی خیل نصرانیان کشته شد

که آن دورۀ قلعه چو پشته شد

ازان فوج کس زنده یکتن نماند

فلک بریلان آفرین ها بخواند

همی توپ یکدم نبودی قرار

ببارید تیرهمچوابر بهار

چو برنس مزین کار را دید سخت

بلرزیدن برسـان برگ درخت

بگفتا که تا یاد دارم به کین

نشورید با ما کس اندر زمین

همی ریش برکند و برباد داد

یکی حیله اش آندم آمد بیاد

بفرمود تا شانزده نردبان

بگیرد به همراه خیل سران

یکی سوی آن قلعه رو آورد

مگر زیر تیغ آن گـروه آورد

بگیرد همی چهار دور حصار

بهر سونهد نردبان چهار

بچنگ اندر آید روان اندرون

ازین قلعه بیرون کند موج خون

چو بشنید کاتن زجا جست زود

ببرداشت آن نردبان هرچه بود

بخود خیلی از نامداران گزید

روان سوی آن قلعه رو آورید

چو دیدند مرمومنان کار او

بسوی خدا آوریدند رو

که یا رب توئی چارۀ کار ما

تو باشی ازین غم نگهدار ما

درین گفته بودند که این غم وزید

سپاه دارکاتن در انجا رسید

گرفتی همی چهار دور حصار

نهاد هر طرف نردبانی چهار

بلشکر بفرمود کاتن کنون

روید از رۀ نردبان اندرون

بهر پایه نردبان کنار

برابر برفتی دلیری چهار

بدنبال آن چار چار دگـر

بهر چار سو شان همی بد گذر

همی مومنان از درون حصار

بکوشید از چارسوبهر کار

بیکسوی درویش و یکسو غلام

بیک سوى احمد بل نیک نام

بیکسوی آن مسجدی نامجو

بهمراه محمد شـۀ کامجو

بدست هر یکی تیغ و تیروتبر

بکوشیدند هر گوشه چوشیــرنر

گهی میزدندی به تیر و تفنگ

گهی می بکوشید بر خشت و سنگ

چوگبران شدند بر سر نردبان

ببالای دیوار گشتی عیان

وزان سوزدندی یلان تیغ کین

که آمد ز بالا بروی زمین

از آن وقت زیر آمدند ازهوا

شدی ده کس از نردبانش چدا

فتادند هم می سپردند جان

نمیدادند از شادمانی نشان

بهر گوشه این بود شوروفغان

قیامت بباشد در آن دودمان

بدین گونه رزم اترمان شد بپا

زمین گشت چون روی گردون سیاه

نبود یکزمان توپ بسته دهان

دمادم بر آورد شود ر فـغان

گهی ریخت خمپاره باران غم

کزو ماه و ماهی کشیدی ام

سراسر جهان تیره و تار شد

که از عمر خود چرخ بیزار شد

بشد کشته بسیار خیل فرنگ

نشد کام شان حاصل آنروزجنگ

چنان مرده بالای هم برفتاد

که پویندگان برسرش پا نهاد

بدانست کاتن که شد کار تنگ

تباه شد همه نامداران جنگ

بگردید زانجا دل مستمند

که از کار خود برنشد سودمند

زلشکرهرانکس که او زنده بود

رخ خود سوی برنس اور زود

بگردید برنس همی تلخ کام

کزین کرده بر خویش گم کرد نام

بگفتا چه سازم چه گویم همی

که بر خاک شد آبرویم همی

نیابم پس اکنون بیکتن سرا

که نی اسپ و نی توپ و نی لشکرا

چه سازم که مر راه تدبیر نیست

بدین خواب من روی تعبیر نیست

وزان سوی هم مسجدی سرفراز

ابا نامداران بگفتا یه تاز

که ای باد تان لطف حق پایدار

چنین است آئین مردان کار

بکوشید از کوشش نام و ننگ

برآرید کشتی زکام نهنگ

وزان سو برنس دمی خیره گشت

سراسر جهان در نظرش تیره گشت

به تدیبر دیگر بر افشردپی

که آتش بر آرد به پیکارنی

بفرمود تا توپ ها هرچه هست

برابر بیکسوی دیوار بست

ز بالای دیوار همه خشت خشت

بیاید که یکسر بپایان نهشست

چو فرمان برنس سپاهی گرفت

سراسر جهان روشنائی گرفت

بغریدغرا به اندر کمین

درآندم بلرزیـد روی زمین

چنان کرد تا ساخت دیوار پست

که از زیرش آید ببالاش دست

بر آورد آن لحظه برنس خروش

کزین بیش در توپ دیگرمکوش

بباید که یکدسته جنکی سپاه

بهمراه نام آور کیـنه خواه

بتاید سوی برج با بشکسته رو

نتابد رخ از تیغش آیند برو

همی گفت کاتن که کار منست

که این زخم خورده شکار منست

گزین کرده برخود سپاه نامجو

سوی برج بشکسته بنهاد رو

چو دیدند مرمومنان ساز جنگ

کشادند باز و به تیر و تفنگ

سوی برج بشکسته گشته 

بهم نام نامـداران جنگ آوران

دورویه ستادند دل پرزکین 

که آیا چه آید ز چرخ برین

دران لحظه هم کاتن آنجا رسید

روان تیغ کین از میان برکشید

بگفتا به نام آوران فـرنـگ

که گیرید این سرکشان را بجنگ

دویدند به دیوار نصرانیان

که گیرند مرمومنان را میان

بگردون بر آمد صدای تفنگ

که اندر قمر عقرب آویخت جنگ

چنان بر کشیدند گردان خروش

که شد گوش گردون دون پنبه پوش

گهی میزدند تیغ گاه خشت و سنگ

نبودی مدارای رزم تفنگ

سروروی پر گرد و دل پرزخون

بباریدسنگ ازبرون و درون

بشد کشته بسیار خیل فرنگ

بگشتند همه سیر از جان و جنگ

جوانی بشد کشته عبدالله نام

زخویشان آن مسجدی شادکام

بگردید هم مسجدی زخم دار

شد از دست بازوی آن نامدار 

همی رفت درویش نزدیک او

بدوگفت کسی سرور نامجو 

نیاور به دل هیچ اندوه وغم

که یارب بداندیش تو باد کم

که تا زنده ام جان فشانی کنم

ترا همچو جان پاسبانی کنم

بدند مدتی اندرین گیر و دار

نشد بخت نصرانیان پایدار

کسی راکه ایزد بود باورش

چه باک ار همه تیغ بارد سرش

بدانست برنس که شد کار تنگ

شده زرد و برخاک وخون روی و رنگ

زمانی بیاسـود در هم سپاه

بشد خشمگین برنس کینه خواه

بدین بود تا گنبد بی ستون

ز خود کرد خورشید را سرنگون

بدزدید شب چهرۀ آفتاب

ببرد و نهان کردش اندر نقاب

بر آورد شب پردۀ شب روی

که ماند نهان سستی و پهلوی

در آن شب بفرمود آن نامدار

به درویش آن مسجدی کامگار

که امشب تو در فکر این چاره شو

بی چارۀ کار بی چاره شو  

بر آیند از قلعه خورد و کلان

مگر تا سلامت بر آرید جان


بفرمانش از قلعه آن هرچه بود

برون آمدند آنهمه چست و زود

روان نیز خود بر سر زین نشست

کمر برسوئى ملک نجراب بست

در آن شب سوى ملک نجراب رفت

فلک گفت کز چشم ما آب رفت

چو شد بیرق صبح روشن بلند

کزو شاه خاور شود بهره مند

برآورد خورشید زرین کلاه

کزو نوربرشد بچرخ سما

به برنس رسانیدند آنگا ه خبر

که گشته تهی قلعه زان نامور

بفـرمود آن برنس دیوزاد

که آن قلعه را نیز آتش نهاد

بیاورد آن مرده ها را کنون

سراسر بکردند بخاک اندرون

از انجای برگشت آن کینه جو

سوی چاره کار آوریدندرو

درانجا همی بود روز و شبان

بپایان رسانیدم این داستان


منابع انگلیسی منجمله موهن لال مینگارند که دیوارهای قلعه میر مسجدی خان در جلگه خیلی مستحکم بود و توپ چندان بدان کاریگر نمی افتاد. لیوتنت کولنل نروتسن با دسته های معیتی خود مامور حمله بر قلعه شد و بعد از مقاومت های بسیار شدید میرمسجدی خان که زخم برداشته بود در تاریکی شب از قلعه بر آمده برای دوام مقابله روانه نجراب گردید. مقارن این زمان وضع مجاهدان ملی و امیردوست محمد خان و انگلیس ها بدین ترتیب بود که میرمسجدی خان با وجود برداشتن زخم منکر در نجراب آمادگی داشت ملک سیف الدین درکاه دره و اطراف آن مراقب حرکات دشمن بود، امیردوست محمد خان تازه به درۀ غوربند رسیده و مشغول مطالعه اوضاع بود. قوای جنرال رابرت سیل به آق سرای که سر راه آنوقته کابل بود متوقف شده میخواست از هرگونه حمله که از طرف میرمسجدی خان یا از طرف امیردوست محمد خان و یا از ناحیه مشترک آنها بر سمت کابل صورت بگیرد جلوگیری بعمل آرد. انگلیس ها همانطور که قلعه میر مسجدی خان را در جلکه خواجه خضری ویران کردند کاه دره و قلعه بابا قشقار مرکز مقاومت میر درویش و ملک سیف الدین را نیزآتش زدند به نحوی که این دو نفر که یکی برادر میرمسجدی خان و دیگر ملک کاه دره بود و باقی ملکان مجاهد همه بطرف نجرو رو آوردند و به دور میرمسجدی خان غازی که در اثر برداشتن زخم کاری در بستر افتاده بود جمع شدند. بدین ترتیب میرمسجدی خان و نجراو مرکز آمال ونقطۀ اتکاء تمام مجاهدان کوهستانی شد و انتظار میرفت که امیردوست محمد خان هم به ایشان به پیوندد. این جنبش ها چه در کمپ شهزاده تیمور و برنس، چه در کابل در مقر مکناتن در بالاحصار تشویش و اضطراب زیاد تولید کرد چنانچه سر پرسیسایکس انگلیس مولف تاریخ افغانستان در صفحه ۲۰ جلد دوم مولفه خود درین مورد مینگارد: 

"فعالیت های لاینقطع دوست محمد خان در کابل تولید پریشانی نمود و مکناتن" "ازترس اینکه مبادا محاصره شود قوای جدید از هند مطالبه کرد."


سه نامه شاه شجاع عنوانی برنس میرمسجدی خان غازی و سائر سران مجاهدین و ملکان و کد خدایان ریزه کهستان و نجراب 

سه نامه از شاه شجاع در دست است که در ماه محرم سال ١٢٥٧ نوشته شده. جنبش ملیون مجاهد کوهستانی و نجرابی و شدت فعالیت امیردوست محمد خان در اینجا علیه قوای فرنگی در ماه رمضان سال ١٢٥٦ جریان داشت با اینکه درین جریانات تقریباً سه و نیم یا چهار ماه سپری شده مفاد و متن نامه ها روزهائی را یاد می آورد که برنس با شهزاده تیمور طبق دستور شاه شجاع و مکناتن به سمت کهستان رفته و بعد از مقاومت شدید میرمسجدی خان غازی و دسته محدود مجاهدان در جنگ های جلگه خواجه خضری که قلعه های مسکونه ایشان در اثر گلوله باری توپ های فرنگی ویران شد و برای دوام مبارزه به نجراب رفتند. قبل ازینکه حمله غازیان تحت سرپرستی امیردوست محمد خان در جنگ پروان دره شروع شود برنس موقع یافته نامه و رابورتی به شاه شجاع فرستاده و برای دلجوئی میر مسجدی خان و محمد شاه خان نجرابی و سائر سران مجاهدین و ملکان و کد خدایان کهستان و نجراب بوی دستور داده است که فرامینی صادر کند اینک متن سه نامه. 

"معلوم عالیجاه رفیع جایگاه شجاعت و تهور بنبان مقرب الخاقان کرنیل سکندر"

"برنس صاحب بهادر بوده باشد درعریضه مشعر به احوالات مردم نجراب و فراریهای"

"سمت چاریکار وکوهدامن قلمی و ارسال حضور معدلت دستور اشرف نموده بود"

"از نظرانور فیض منظر همایون گذشته مضمون آن حالی رای اقدس گردید."

"بنابر آن در آنوقت موازی دو طغرا دستخط مبارک از مصدر عز و جاه خاقانی سر"

"افرازی مردم نجراب و فراریهای چاریکار و کوهدامن شرف اصدار پذیرفته به"

"نحویکه آنعالیجاه صلاح داند از آن قرار معمول دارد اشفاق پادشاهانه در هر باب"

"شامل حال خود دانسته در عهده شناسند تحریر فی شهر محرم ۱۲۵۷"


*     *     *


"معلوم عالیجاهان میرمسجدی خان و محمد شاه خان و نایب سلطان محمد خان و میرسید خان"

"و نواب خان و میرخواجه خان و رجب خان ولدان گل محمد خان و کرم خان بوده"

"باشد که در این والاعالیجاه رفیع جایگاه وشجاعت وتهوربنیان مقرب امخاقان کرنیل"

"سکندربرنس صاحت بهادر ازاحوالات پریشانی آنها عرضه داشت حضور"

"ساطع النورانور نموده از آنجا که خاطر فیض مظاهر اشرف پیوسته برفاه حال ملازمان"

"و خدمتگاران میباشد واباً عنجداً نمکخوار و خدمتگار سرکار میباشند در صورت"

"اخلاص کیشی و جانفشانی عفو تقصیرات آنها خواهد شد البته انسان جایز الخطاست"

"باز هم خدمات آبا و اجداد خود آنها هم منظور نظر اقدس است در حین ورود موکب"

"جاه و جلال سلطانی همگی بشرف استان بوسی سر افراز گردیده در خور خدمت"

"خود سرافراز خواهند شد تاکید دانند محرم ١٢٥٧.


*     *     *

"معلوم ملکان و کد خدایان محال نجراب بوده باشد که در اینوالا از احوال"

"آنها عالیجاه شجاعت و تهور بنیان مقرب الخاقان کرنیل سکندر برنس صاحب"

"بهادرعرضه داشت حضور لامع النور اشرف نمود که مردم نجراب ابا عنجداً"

"نمکخوار پادشاهی و خدمتگارو دعاگوی این دولت ابد مدت میباشند و خدمت سابقه"

"آنها نیز منظور نظر کیمیا اثر اقدس میباشد در حینی که مرکب همایون رونق افزای"

"دارالسلطنه کابل گردید باید که همگی آنها بخاطر جمع و امیدواری تمام بعتبه"

"بوسی دربار سپهر مدارخاقانی معزز و بهره یاب شوند که مورد نوازشات وعنایات"

"خسروی خواهند شد از قرار ایام سلطنت ما تقدم رفاه حال خواهند گذرانید"

"خاطر جمع دارند در عهده شناسند تحریر فی شهر محرم ۱۲۵۷"


*     *     *


آخرین فعالیت: امیردوست محمد خان در سمت شمالی 

وجود امیردوست محمد خان در مجاورت شمال کابل و آوازۀ حرکت او بطرف نجرو کار فرمایان نظامی و سیاسی انگلیس را در سمت شمالی و مکناتن را در کابل و شاه شجاع را در جلال آباد سخت نگران ساخته بود میرمسجدی خان غازی و باقی سران مجاهد و غازیان نجرو به فرمان شاه شجاع کوچکترین وقعی نگذاشته برعکس از امیردوست محمد خان استقبال گرمی بعمل آوردند و از هر گونه آمادگی برای ادامه مبارزه علیه بیگانگان و شاه دست نشاندۀ شان بوی اطمینان دادند. موقعی که امیردوست محمد خان از نجرو بطرف در نامه و باغ علم حرکت میکرد (۲۸اکتوبر۱۹۴۱) در حدود پنج هزار نفر با وی بود و با این قوه و مخصوصاً که اجتهاد او شکل جهاد پیدا کرده بود هرگونه مقاومتی را شکسته میتوانست انگلیس ها برای تطمیع مردم به تقسیم پول در قلعه ها شروع کردند. بتاریخ ۲ نوامبر بالاخره پرچم آبی رنگ و غریو غازیان و خود امیر با دستار سفید در نظر انگلیس ها در حوالی باغ علم پدیدار شد و فوری جنگی سخت تن به تن میان دسته های سواره نظام فرنگی و مجاهدان ملی به وقوع پیوست که در اثر ان (میجرپونسون بی) و (فرازر) سخت زخمی شدند و مستر لارد نمایندۀ سیاسی و کرنیل (براد فورت) و (اجوان کریسپن) کشته شدند. آفتاب بخت و اقبال امیردوست محمد خان درین روز در اوج رفعت معلوم میشد و با رهنمائی های عاقلانه و مدپرانه او غازیان مجاهد چون سیلاب از دره های کهستان پایان شده دشمنان متعرض را بسهولت از مقابل خود برداشته میتوانستند ولی دفعتاً بصورت غیر مترقبه و سری در حالیکه حتی پسرامیرسردار محمد افضل خان هم از قضیه اطلاعی نداشت امیردوست محمد خان از میدان جنگ ناپدید شد و لشکرغازیان مجاهد بی سر و سرپرست ماند چون شنیدن وقایع از زبان معاصران اولی ترات جسته جسته رئوس عین پیش آمدها را از خلال منظومه غلامی کهستانی اقتباس میکنم.


آگاهی یافتن نامداران از آمدن امیردوست محمد خان و رفتن بعضی به استقبال او حرکت امیردوست محمد خان بطرف نجراب رسیدن امیر به پروان رجب پروانی علیخان برنس در چاریکار گذاشتن امیر از کهستان رسیدنش به درنامه

رسید آگهی بر پلان گزین

که آمد سپهدار کابل زمین

دل هر یکی همچو گل بر شگفت

چو این مژدۀ شادمانی شنفت

نخستین ز پروان یل شاد کام

خردمند و دانا رجب داشت نام

بیامد بر شهریار دلیر

کشادی دل شاه بدان خوب چهر

وزان پس علیخان با نام و ننگ

که بود نیل چشم سپاه فرنگ

بهمراه جنگی سواران کار

بیامد به نزد شۀ نامدار

ستاد و ببوسید شاه را زمین

ثنا گفت مر بر جهان آفرین

بفرمان او سرکشان دلیر

نشستند بر زمین به کردار شیر

روان نیز هم شاه کابل زمین

در آن لحظه بنشست بر پشت زین

سوى ملک نجراب کردند رو

ابا نامداران بصد گفت و گو

جهاندند اسپ اندران کوهسار

که زیر سمش خاره گردید خار

بدان تا که بگذشتند از غوربند

رسیدی به پروان شه هوشمند

نکردند جائی مدار و درنگ

بدل بیم یلغار خیل فرنگ

که نبود کند پیش دستی بکار

بود برنس شوم در چاریکار

رسید اخرآن خسرو پر زکین

چو شیرژیان در کهستان زمین

ز در نامه بگذشت آن تاجور

که آندم سوی برنس آمد خبر


*     *     *


برنس و فکر دستگیر کردن امیردوست محمد خان:

 دوباره دوصد از سواران جنگ

برامد برون از سپاه فرنگ

برفتند هرگوشه بشتافتند

نشان ازسپهدار کم یافتند


*     *     *


ندیدند از رفتن خویـش کام

همه سوی برنس نهادند گام


رسیدن امیر به نجرو جمع شدن سران بدورامیر مجاهدان غازی همه از خدمتگاری و وفاداری خودبۀ امیر اطمینان دادند مراجعت داکتر لارد از بامیان و کشته شدنش بدست غازیان ملی

آمد به نجراب آن تا جور

بزرگان بکشتند از کارش خبر

ز هر سورخ خود بدو تافتند

چو پروانه بر شمع بشتافتند

سر افراز و درویش و دیگرغلام

لکونام محمد شۀ شاد کام

رسیدند و برشاه دیدند همه

ستادند و خدمت گزیدند همه

در اندم بزرگان نجراب نیز

همه نامداران صاحب تمیز

سر افرازو مرزا و دیگر جلال

که بودند مردان صاحب کمال

حسین و دگر نامداران کار

فراوان بدین سان بسی نامدار

رسیدند بر خسرو دلنواز

زدند بوسه بر دست آن سر فراز

وزان پس بپوزش زبان ساختند

مران شاه را نیک بنواختند

که شاها توئی شاه و ما بنده ایم

بفرمان لطفت سرافگنده ایم

که چون داکتر گشت از بامیان

بفتح وبه نصرت دل شادمان

بیامد بشهر و بشد نزد شاه

ببوسید مر شاه را دستگاه

بدو گفت ای شاه با نام و ننگ

بیامد کنون دوست محمد بجنگ

به ملک کهستان به نجراب رفت

دران خیل انجم چومهتاب رفت

بزرگان ملک کهستان دیار

برفتند همه نزد آن شهریار


*     *     *


جنگ امیر دوست محمد خان در پروان دره بارقوای فرنگی آمادگی درویش محمد خان غلام علی خان، محمد شاه خان رجب خان، مرزا خان، جلال خان و دیگر مجاهدان

که چون دوست محمد شۀ تاجدار

بنجراب بگرفت چندی قرار

وزان پس بفرمود آن پرزکین

بگردان ملک کهستان زمین

که تاچند اینجا بعشرت بریم

ببابد که فرصت ز کف نسپریم

نخستین سپهدار درویش گفت

که شاها همی با شدت بخت جفت

غلام علیخان محمد شۀ نیز

بگفتند بر خسرو با تمیز

رجب خان ومرزا شه وهم جلال

حسین ودلیران فرخنده فال

بگفتند یکسر به شاه دلیر

که ای باد بخت تو چون ماه ومهر

که شاها تراماهمه بنده یم

سری پیش فرمانت افگنده ایم

بفرمان شه افضل نامدار

بنام او ران گشت فرمان گذار

روان گشت با لشکر بی عدد

زنصر من الله جستى مدد


شهزاده محمد افضل سر لشکر قوای ملی 

روان موج لشکر چو سیلاب شد

بران موج سرچشمه نجراب شد

سر سرکشان شاه کابل زمین

همان تبزیر شد ببالای زین

سراسر گرفتی همه کوه و دشت

سپاهش چو برق درخشان گذشت

چون درریزه کهستان آمدند

یلان بر شۀ دلستان آمدند


برخی دیگر از سران ریزه کهستان چون سید غلام و کرم خان، نصرت امیر، گل میر و شاملک و غیره در اثر مشوره درویش محمد خان امیردوست محمد خان بطرف گلبهار حرکت کرد:حرکت بطرف پروان درۀ جنبش سپاه فرنگی بطرف پروان شدت جنگ در میان صفوف طرفین 

چو سید غلام و کرم خان دگر

ز اقوام شان نامداران دگر

چو نصرت امیر و چو گلمیرنیز

دگر شاه ملک مرد صاحب تمیز

همه سوی خسروعنان تافتند

سران بر سپهسار بشتافتند

فراوان بشد لشکر شهریار

همی خواست تا گیرد آنجا قرار

بدو گفت درویش کی تاجور

اسدهمچو جوزات بسته کمر

در اینجا ترابودنی سود نیست

ازین بودنت هیچ بهبود نیست

بتأخیر مشتاب در کارزار

بود گردش کار ناپایدار

گذشتند آن دم ز دریا کنار

نهادند رو جانب گلبهار

زپنجشیر نیزآمدند سرکشان

بخدمت بر شاه خنجرکشان

بران هردوکز سر کشان کام داشت

محمد شه و سیف الله نام داشت

ازان جا به پروان چو بنهاد رو

شۀ تاجور با سپاه و گرو

چو در ملک پروان گرفتی قرار

ابا لشکران خسرو تاجدار

چو خورشید شد در رخ آسمان

بیاراست برنسن سپای گران

روان گشت بر سوی پروان دیار

بهمراه آن لشکر بی شمار

بفرمان برنس سپاه فرنگ

نهادند آتش بکار تفنگ

وزان سوی هم خسرو پاک دین

یل تاجور شاه کابل زمین 

بفرمود تا نامداران کار

بهر یک که ای سرکش و کامگار

بگرید این کافران را بجنگ

زنید آتش اندر سپاه فرنگ

سرافراز افضل بل نامدار

سپهدار آن عمر کامکار

دگر سرکشان کهستان زمین

فرود آمدند جمله در دشت کین

گرفتند سرراه نصرانیان

کشیدند شمشیر کین ازمیان

دلیران کابل زمین بی درنگ

بسی کشتند ازمردمان فرنگ

دران وقت آن شوم پرخاشکر

سپهدارنصرانیان داکتر

برآورد افغان مرآن پرزکین

که هان ای سپهدار کابل زمین

کجا رستی ازچنگم ازبامیان

بمن باز بربسته داری میان

چوبشنید افضل بگفتاراو

سوی آن بداندیش بنهاد رو

منم بورآن خسرو شاد کام

که گردان بخوانندافضل بنام

زمانی بهم اندر آویختند

خوی و خون ز اندام هم ریختند

بدانست افضل که با تیغ کین

نیایم بسنده به ناپاک دین

زقربوس زین کرد بیرون تفنگ

برآورد چون آفت ابرنگ

سرداکتر ساختش پرفسون

زافسون او جست آتش برون

تنش گشته سوراخ جانش برون

زبالای زین ساختش سرنگون

بسی خلق نصرانیان شد تبا

که گم گشت شان آن زمان دست وپا

ازان رزمگاه روی برتافتند

هزیمت غنیمت بخود داشتن

همه سوی برنس گریزان شدند

زبیم سرافتان و خیزان شدند

دلیران کابل بدنبال شان

زدند هر طرف تیغ بر بال شان

بدینسان گریزان چو شیرورمه

رسیدند نزدیک برنس همه


*     *     *

در حالیکه فتح غازیان مجاهد نمایان بود و سپاه فرنگی در حال گریز معلوم میشد دفعتا امیردوست محمد خان از میدان جنگ ناپدید شد. ملاقات امیردوست محمد خان بامیرمسجدی خان غازی مصاحبه امیر با مجاهد ملی میرمسجدی خان غازی در حالیکه از شدت درد زخم به پا ایستاده شده نمیتوانست با کلماتی که از آن کمال رشادت و وطن خواهی احساس میشود امیررا از تسلیم شدن به مکناتن مانع میشود

که چون دوست محمد سرفرازکین

بدوزینت ملک کابل زمین

دراثنای آن جنگ با خویش گفت

نخواهد مرا فتح گردید جفت

گرامروز در جنگ آید شکست

بترسم فـلک بندم آرد بدست

برندم  بر شاه نصرانیان

که عمرم بغم بگذرد جاودان

همان به که رو سوی لات آورم

ثباتی بدان بی ثبات آورم

گزین کرد آنجا بخود پنج تن

سواران دانا و صاحب سخن

ازان رزمگاه رو بر تافت زود

که اگه ز کردار او کس نبود

سوى ملک نجراب بنهاد رو

جهانید یکسان بدشت و به کوه

برفتی سوی مسجدی شهریار

که او بود در بستر درد خوار

خبر بردند آنگه بنزدیک او

که آمد شه کابل ای نامجو

بفرمود کز جاش برداشتند

روانش بنزدیک شاه داشتند

بیامد بر شاه و بوسید دست

بخواهش زبان بر کشاد و نشست

بپرسید زان پس از و شهریار

که ای مرد دانای فیروزگار

سر بختم از خواب ناید برون

نگردد سوی دولتم ره نمون 

دگر در خیالم رۀ چاره نیست

چو هیچم ازین چاره بی چاره نیست

بهر جا روم کار گردد تباه

نه گنج است بر من نه خیل سپاه

ازین پس سوی لات رو آورم

تن خود به آتش چو مو آورم

به شاه گفت پس مسجدی نامدار

که ای شاه فرخ دل کامگار

فزونست ترا دانش و خرمی

ازان رو که تو شاهی و من رعی

ز من عقل و دانش ترا بیشتر

بباشد آیا خسرو تاجور

ولیکن بگفتار من گوش کن

که کار آزموده است مرد کهن

توگرسوی لات آوری روی خویش

به بند افگنی دست و بازوی خویش

فرستد ترا سوی هندوستان

که محروم مانی تو از دوستان

و یا بر فرستد به شاه فرنگ

ترا و تهی گردد از بیم جنگ

غاند کسی هیچ جنبده سر

بکابل زمین در رخ کینه ور

مدارای مادر مدارای توست

و گرنه زما بر توان کند پوست

بگردد جهان بی تو زیر و زبر

توئی پرده دار و مشو پرده در


*     *     *


جواب امیر دوست محمد خان 

بدو گفت پس شاه کابل زمین

که هان ای خردمند با عقل و دین

ترا گفته ها باشد از راستی

زبانت ندارد سر کاستی

ولیکن مرا چاره زین کار نیست

که در رنج من بوی تیمار نیست

که تامن سوى لات رو ناورم

یقین دان بکف آبرو ناورم 

بود اهل من نیز آنجا به بند

پی چاره کار من مستمند

روم تا ببینم دیدارهم

بسنجیم در چارۀ کار هم


*     *     *


مانع شدن میر مسجدی خان

زنو باز میر مسجدی نامدار

سخن گوی گردید بر شهریار

ولیکن نیاورد شاه رو بدو

بجز باد نشمرد گفتار او


*     *     *

حرکت امیر دوست محمد خان بطرف کابل بعزم تسلیم شدن به سرویلیم جی مکناتن معروف به لات نایب سلطان الکی زائی را بیشتر نزد لات فرستاد

رجا جست برشد به بالای زین

روان گشت بر سوی کابل زمین

و داع کرد و بنهاد در راه رو

بدان پنج تن خسرو نامجو

جهانید چون برق اندر شتاب

ره و بی ره و کوه و دریا و آب

بسر برد آخر رۀ بی کران

رسیدی به کابل شۀ کاردان

وزان پس سوی لات بنهاد رو

که تا برود نزد آن نامجو

فرستاد ز خویشتن پیشتر

ز خدمت گذاران خود تاجور

بدی نام سلطان بدان نامجو

بدو گفت آن خسرو کامجو

که از من ببر آگهی سوی لات

بگویش که ای یار بادت حیات

بیامد برت شاه کابل کنون

بسوی تو بختت شدش رهنمون

پذیرنده بشنود گفتار شاه

ازان پس سوی لات پوئیده راه


*     *     *


لات در باغ بالاحصار کابل این باغ از طرف امیردوست محمد خان احداث شده بود 

یکی باغ بود ری میان حصار

سراسر گل و سبزه و آبشار

ز هرگونه گل ها کران تا کران

یکی ارغوانی یکی زعفران

یکی همچو چرخ فلک نیل گون

یکی همچو خورابیض و خوش نمون

که خود دوست محمد مران گلستان

بنا کرده بود آن شۀ دلستان

در آن روز مرلات دل پرزداغ

در آن باغ بودی به گلگشت باغ

بهر گوشه میگشت و می بنگرید

درو هرچه از دیدنی بود دید

که آمد دران لحظه سلطان ز راه

دلش بره خواهش ز گفتار شاه

دوان اندر آمد بباغ اندرون

سری پر ز اندیشه خاطر زبون

بشد جانب لات کردش سلام

ببوسید خاک و بگفتش پیام

که ای تخت و دولت شود چاکرت

رسید این زمان دوست محمد برت

*     *     *


تسلیم شدن امیردوست محمد خان طور غیر مترقبه بود که مکناتن از شنیدن نام دوست محمد خان ترسیده و تصور کرد که با لشکر و سپاه رسیده است

چوبشنید لات بترسید سخت

بلرزید برشان برگ درخت

ز گفتار سلطان دلش خیره شد

جهان پیش چشم اندرش تیره شد

گمان زو شد اکنون که آمد بجنگ

نکردست کس پیش رویش درنگ

پیام از که داری و رازت کجاست

که ات اندرین گفته ها رهنماست؟

بدانست سلطان که لات این سخن

ندانست از من درین انجمن

گمانش زاندیشه آئین گرفت

که شد زعفرانی و دارد شگفت

زنو باز بر گفت کی نامدار

نکوتر شنو زمن این روزگار

ترا شاه کابل سلام آمده

نه بر جنگ و جویای نام آمده 


*     *     *


داخل شدن امیر دوست محمد خان به باغ بالاحصار

درین گفته بودند که او چون چراغ

درآمد سپهدار کابل بباغ

چو سلطان شاه دید، برلات گفت

که دیگر چه دارم سخن از نهفت

همین است سالار کابل زمین

که آمد برت خالی از رنج و کین

چولات آن زمان دید بشناخت زود

زجا خاست کردش بخود راه نمود

بیامد همی شاه کابل دوان

بغل باز کرده کشاده روان

هم آغوش وهمدوش و هم برشدند

پهم هر دو سرو صنوبر شدند

بنزدیک خود جایگاه ساختنش

بخواهش گری نیک بنواختش


*     *     *


خبر یافتن سردار محمد افضل خان و مجاهدین از تسلیم شدن امیردوست محمد خان پراگنده شدن لشکر غازیان

که چون افضل آن سرکش نامدار

کزان جنگ جا شد دران کوهسار

بگردش ز گردان بگشتند جمع

چو پروانه کاید باطراف شمع

بهر سوی بر سرکشان بنگرید

زسالار کابل نشانی ندید

بهر گوشه کردی از آن جستجو

ندیدند جائی نشانی ازو

یکی گفت درجنگ جاکشته شد

یکی گفت مرزنده سر کشته شد

یکی گفت در جنگ بشتافت تیز

ندیدیم او را بوقت گریز

یکی گفت با چند جنگی سوار

ازین جنگ بر گشت آن شهریار

گمانم که رو سوی لات آورد

ازین غم تن خود نجات آورد

بحیرت شد ازجستن کاراو

ازین درد ناباب نیمار او

بدانست افضل که شد کار تنگ

نزیبد ازین پس مرا این جنگ

سپاهش بهرسـو پراگنده شد

تهی بخت را چرخ درخنده شد

چو سرزد ز کوه آفتاب بلند

به نجراب شد افضل هوشمند

وزین سوی هم برنس نامدار

خبر یافت ازدولت پایدار

که شد نزد لات آن سپهدار کین

بل تا جور شاه کابل زمین 

ازین مژده بسیار خورسند شد

شکرنوش همچون نی قند شد


بالاحصار کابل صحنه یکی ازواقعات عجیب تاریخ دو شاه یکی پوشالی و دست نشانده فرنگی و دیگری شاه بی تاج و تخت دراستانه تسلیم شدن به لات مکناتن در خانه و باغی که امیردوست محمد خان در دوره اول سلطنت خود در بالاحصاربنا و احداث کرده بود. ملاقات امیردوست محمد خان و مکناتن و تسلیم دادن امیر شمشیر خود را به لات سلطان محمد خان ورسانیدن خبر تسلیم: جتکه خوردن و دهشت مکناتن از شنیدن نام امیردوست محمد خان لیدی مکناتن چطورعیال امیردوست محمد خان دختر ناظر خیرالله خان را به امیر رسانید

جنبش مجاهدین کوهستانی و نجرابی که در رأس آن میرمسجدی خان غازی و محمد شاه خان غازی قرار داشتند در طی ماه نوامبر ۱۸۴۰ به حد اعلا رسیده و قراریکه منابع انگلیسی شهادت میدهند خطر در سال ۱۸۴۰ نسبت به ١٨٤١ بیشتر آنها را تهدید میکرد. مجاهدین ملی شمالی خصوصاً دسته محدودی که بدور میرمسجدی خان و محمد شاه خان و درویش محمد خان جمع شده بودند چه در جنگ های تن به تن جلگه خواجه حضری نزدیک چاریکار و چه در جنگ های پروان و گرد و نواح آن شجاعت بی نظیری از خود نشان داده و با کارد و خنجر تیر و تفنگ های فلیته ئی و دهن پر قدیم خود با عساکر منظم و توپخانۀ انگلیس مقابله کرده چندین نفر صاحب منصب و ماموران سیاسی فرنگی را کشتند دسته های سوار و پیادۀ آنها را شکست دادند به نحوی که شهزاده تیمور و جنرال سیل و کپطان برنس در مجاورت محاذ و مکناتن و شاه شجاع در بالاحصار کابل سخت دچار اضطراب و پریشانی شدند شبهۀ نیست که رسیدن شخص امیر دوست محمد خان به رنگی که شرح داده شد. غازیان شمالی را از پنجشیر تا نجراب بهم جمع ساخت و باعث تشویش مزید انگلیس ها شد و کامیابی های امیر طوری محرز معلوم میشد که برخی از انگلیس ها طرفدار افتتاح مذاکره با وی شده بودند و تنها راه حل معضلات را در آن میدیدند که از شاه شجاع شا پوشالی رو گردانیده و امیردوست محمد خان را به تخت سلطنتش برسانند. درحالیکه افق در نظر ملیون بکلی روشن معلوم میشد و نسیم فتح پرچم آبی رنگ امیردوست محمد خان را نوازش میداد و انگلیس ها سخت دست و پاچه و پریشان شده و در محاذ جنگ شکست کرده بودند دفعتاً با تصمیم نهانی و سری امیر دوست محمد خان که حتی فرزندش سردارمحمد افضل خان فرمانده غازیان ملی هم ازان بوی بر نشد قضایا چه نظامی و چه سیاسی از حالی به حالی برگشت و پیروزی مجاهدین ملی به یاس، پریشانی تبدیل شد در اطراف تصمیم امیردوست محمد خان سفر بر گذشتن مجاهدین در میدان جنگ و رفتن بصورت خفیه و تسلیم شدن به نماینده مختارانگلیس در کابل تبصره های زیادی در تاریخ ها شده که هیچ کدام آن قناعت بخش نیست از طرف دیگر این تصمیم اگر در میدان پروان سری و ناگهانی از طرف امیر گرفته شد بعد از رفتن به نجراب و ملاقات بامیر مسجدی خان که تن زخمی از وی استقبال کرد و خطر را چه برای شخص او و چه برای مجاهدین ملی  بوی گوشزد نمود بکلی بی مورد معلوم میشود. اشتباه امیردوست محمد خان بسیار بزرگ و از نظر تاریخ عفو ناپذیر است. با این تصمیم نابهنگام و سری کامیابی درخشان مجاهدان ملی را بشکست و پریشانی و شکست انگلیس ها را به کامیابی مبدل ساخت و اقلاً یکسال دیگر بر دوام سلطه بیگانه بر افغانستان افزود. بطلان این اشتباه و محاسبه غلط را دوام مجاهدات میلیون نشان میدهد. اگر در ۲ نوامبر ۱۸۴۰ امیردوست محمد خان از میدان پروان خاموشانه و سری بعزم تسلیم به مکناتن روانه کابل شد پوره یکسال بعد در همان روز ۲ نوامبر ١٨٤١ جنبش میلیون از کوچه های کابل شروع شده و به ترتیبی که خواهیم دید اضمحلال واقعی قوای فرنگی را اعلام داشت. باری امیردوست محمد خان چون برقی درخشید و در تاریکی فرو رفت بنا بر بعضی مدارک با ۵ نفر بنابر بعضی با ۳ یا دو نفر یا یک نفر از میدان جنگ پروان بصورت خفیه برآمده به نجراب رفت و چون میرمسجدی خان غازی هم وی را ازین تصمیم بی محل و بی جهت منصرف ساخته نتوانست از راه دشت قلعه حاجی راه بالاحصار را پیش گرفت چون شاه شجاع بنابر فصل زمستان در جلال آباد بود مستر مکناتن نماینده مختار انگلیس در بالاحصار شهر و در عمارت و باغی رهایش داشت که امیردوست محمد خان خود آنرا بنا و احداث کرده بود منابع داخلی و خارجی متحد القول میگوید که امیر با نایب سلطان خان الکی زائی از پل محمود خان بیات گذشته در نزدیکی بالاحصار به مکناتن برخوردند که به سواری اسپ در حالیکه دسته سوار محافظ او را تعقیب میکرد به گردش و تفریح بر آمده و در راه مراجعت بود امیر و نایب سلطان سواری او را تعقیب کرده حینی که مکناتن از دروازه شاه شهید داخل بالاحصار شد امیر، نایب سلطان را هدایت داده پیشتر فرستاد تا خبر آمدن وی را به نمایندۀ مختار برطانیه اطلاع بدهد و کسب اجازت کند. موهن لال می نویسد که شام روز ۳ نوامبر ۱۸۴۰ حینی که سر ویلیام مکناتن در حال گردش به اسپ با دو نفر از صاحب منصبان راجع به راپورت واصله جنگ پروان و مجهول بودن حرکات امیر دوست محمد خان تبادله افکار میکرد سواری به دوش وی نزدیک شده و پرسید: آیا شما صاحب، لارد صاحب هستید؟ نمایندۀ بریطانیاگفت: بلی سپس سوار افغانی خوش شده و گفت آمدم تا خبر ورود امیر را به شما برسانم مکناتن در حالیکه خبر غیر مترقبه را نفهمیده بود تکرار پرسید کدام امیر؟ امیرکجاست؟ با لشکر؟ هنوز نایب سلطان جواب نگفته بود که امیردوست محمد خان رسید سر ویلیم جی مکناتن او را به فراست شناخته هر دو از اسپان خود پیاده شدند ومکناتن دست امیر را به احترام گرفته بطرف باغ رهایشگاه خویش روان شد و در داخل قصری که امیر برای خود ساخته بود از وی به اعزاز تمام پذیرائی کرد. امیردوست محمد خان شمشیر خویش را با مکناتن تقدیم کرد و مکناتن آنرا به نشان احترام بوی اعاده نمود. لیدى مکناتن برای رهایش چند روزۀ امیر در بالاحصار ترتیبات مفصل گرفته و عیال امیر را که دختر ناظر خیر الله خان بود نیز اجازه داد که به شوهرش ملحق شود سپس مکناتن به امیر پیشنهاد کرد تا شاه شجاع را ملاقات کند و مقام وزیری او را به پذیرد ولی امیر از غرور چنین پیش نهادی را نپذیرفت و طبق دستور و به خواهش مکناتن به سردارمحمد افضل خان پیغام فرستاد که از ادامۀ جنگ منصرف نشود به این ترتیب غازیان مجاهد شمالی در حالیکه ازین پیش آمدهای غیر مترقبه غرق حیرت و اندوه بودند فی الوقت پراگنده شدند وعملی شدن آرزوهای آنها مبنی بر اخراج بیگانگان از خاک وطن یکسال دیگر ملتوی ماند. امیردوست محمد خان بعد از چند روز اقامت در بالاحصار کابل با اعضای خانواده اش که به اجازۀ انگلیس ها از غزنی خواسته شد به استثنای شیرعلیخان و محمد اعظم خان که در زرمت بودند و سردارمحمد اکبر که با کاکازاده های خود درینجا بود به تاریخ ۱۲ نوامبر ۱۸۴۰ (مطابق رمضان ١٢٥٦) به هیئت کپطان بیترنکلسن از طریق جلال آباد و پشاور در هند فرستاده شد تعداد همراهان و خانواده امیر در پشاور به ۱۴۹ نفر بالغ میشد از طرف دولت برطانیه سالانه سه لک روپیه برای امیر معاش مقرر شد و تعین گردید که زمستان در کلکته و تابستان در لودیانه باشد.


نامه شاه شجاع به لارد اکلند ۸ رمضان ۱۲۵۶ احساسات شاه شجاع نسبت به رقیبش امیردوست محمد خان اطلاع خبر تسلیم شدن امیردوست محمد خان از طرف شاه شجاع به لارد اکلند فرمانروای هند انگلیسی فعالیت های امیردوست محمد خان در اشتر گرام و بولغین ریزه کهستان اندوه شاه شجاع از کشته شدن داکتر لارد 

در شمارۀ ۴۶ سال هشتم (پنجشنبه ۱۹ دلو ۱۳۳۵) مجله ژوندون تحت عنوان: "مکتوب شاه شجاع به لارد اکلند" متن نامه ئی را نشر کردیم که بتاریخ ۱۷ رمضان ١٢٥٦ (نوامبر ۱۸۴۰) از طرف شاه شجاع الملک شاه دست نشاندۀ انگلیس به لارد اکلند گورنر جنرال انگلیسی هند فرستاده شده و دران خبر تسلیم شدن امیردوست محمد خان را به سر ویلیم جی مکناتن به اسحتضار نامبرده میرساند این مکتوب یک صفحه بسیار حساس و رقت بار تاریخ است که یکطرف فعالیت مجاهدان غازی کهستانی را به نقاط مختلف مثل اشتر گرام و بولغین و نجراب و غیره نشان میدهد و از جانب دیگر بر اقدامات امیردوست محمد خان از بامیان تا روز تسلیم شدنش به بالاحصار کابل به مکناتن روشنی می اندازد و از خلال واقعات احساسات مخالفت غلیظ شاه شجاع نسبت به رقیبش امیردوست محمد خان و مجاهدان غیور ملی کهستانی و عواطف دوستانه او به فرنگی ها آشکارا میشود. این نامه صفحه ایست از جریان واقعات سال دوم سلطنت شاه شجاع و تسلط انگلیس ها در افغانستان که خوشبختانه تاریخ شخصی دارد که جزء رویدادهای ۸ شهر رمضان المبارک سال ١٢٥٦ هجری قمری آنرا ثبت میتوانیم:


نقل مراسله اسمی نواب مستطاب معلى القاب اشرف الامراعظیم الشان جارج لارد اکلند گورنر جنرال بهادر از جانب پادشاه جمجاه حضرت شاه شجاع الملک پادشاه مرقومه هشتم شهر رمضان المبارک ۱۲۵۶من مقام دار السلطنۀ کابل

بعد القاب: از آنجا که مشاطۀ تفضلات ایزدی بچهره ارائی شاهد مارب این دولتین است و هزار دستان عنایات الهی به نغمه سرائی نوای مطالب این راکبین لهذا شرح اینمقال مباهجت اشتمال آنست دوست محمد فساد کیش بعد از آن بحدود بامیان از سرخی عساکر نصرت ماثر هزیمت یافته سواکن آن نواحی را از خود بیگانه و راه فرار را آشنا یافت تببن این احوال سابق برین حال باند و سنار رسیده باشد در ریزه کوهستان کابل آمده در موضع نجراب مردم مفسد بی بال و دم را که درین بیست سی سال خیال نمردی به دماغ ایشان جا گرفته و از جهه نا دادن مالیه این هنگامه را از خدا میخواستند بسخنان ابله فریب فریفته هنگامه آرای شور و شر میشد از آنجا که تائیدات سماوی و عنایات الهی ممد و معاون اولیای این دولتین ابد پیوند است عساکر منصوره که بهرقلعۀ متمردان برابر شد ابواب فتح و ظفر کشاده گردید. دوست محمد نمک حرام که بخیال فاسده در نجراب مسکن و اجتماع مردم دواب خصلت نموده از جهت گرمی کار خود قدم جرئت به موضع بلغین و اشتر گرام که از موضعات ریزه کهستان است گذاشت لشکر ظفر پیکر نیز از دفع و رفع آن گروه خذلان شعار متوجه گردید و فرامین بطاعه در گرفتاری آن مفسد و پراگندگی جمعیت او بهر طرف صدور یافت چون بعبور دریا دلان نصرت نشان معسکر فیروزی اثر با گروه ضاله بی پا و سر مقابله نمودند آن گروه ضاله جبال را مامن خود ساختند. یلان هزبر توان چون نقطه پرکاردور ایشان را گرفت دوست محمد خان چون دانست که درین بحر غرق است هلاک خواهد شد از آنجا خود را کشیده بطرف نجراب فرار نمود بورود نجراب چونکه سواکن آنجا را مصمم بر گرفتن خود یافت هر آینه روزگار را بر خود تنگ و پای خود را از دیگر طرف لنگ دیده لاچار جبهه سای عتبه علیه را باعث نجات خود دانسته بی آنکه بکس اطلاع بدهد دوان دوان خویش را به منزل عالیجاه معلی جایگاه ارثت و فطانت مآب ابهت و شوکت انتساب سموء القدر بلند مکان و زیر با توقیر با عزو شان ویلیم جی مکناتن صاحب بهادر رسانید. چون ظهور این معنی موجب رفاهیت و امنیت و آرامی خلق الله است بر آن دوستدار بشارت باد. اگر چه ازین معنی بر نواب همایون ما بشاشت کلی دست داد اما از واقعۀ داکتر لارت صاحب بهادر اندوه و کدورت بیشتر روی نمود بلکه بقضیه فرزند نواب همایون ما را اینقدر الم روی نداده بود خیر همه کس را همین راهست خوشا بحال ایشان که نام نیکو خدمتی برخود گذاشته رفت. این دوست محمد چه مفسدی است که از فسادش عالمی دل از خون است با اقوال و افعالش دل بستگی را نشاید. آن دوست دار از این طرف خاطر موالفت مظاهر را جمعداشته همواره از نوید صحاح مزاج و هاج مسرور و مبتهج سازند تحریر فی ۸  شهر رمضان المبارک ١٢٥٦


*     *     *


واقعات نظامی که درین نامه بدان اشاره شد محتاج تحلیل مزید نیست. (داکتر لات) عبارت از( داکترلارد) مامور سیاسی فرنگی است که در بامیان علیه امیردوست محمد خان اقدامات زیاد کرده و بالاخره بعد از دریافت وصول امیر به کهستان درین حوزه آمده و در جنگ میران کشته شد. خبر تسلیم شدن امیردوست محمد خان به مکناتن برای شاه شجاع شاه پوشالی که تحت مراقبت نمایندۀ مختار فرنگی پادشاهی میکرد طبیعی مسرت زیادی در بر داشت. احساسات مخالفت شدید شاه شجاع را نسبت به امیردوست محمد خان کلمات زنندۀ او ترجمانی میکند. این کلمات زننده و توهین آمیز از طرف شاه شجاع در مورد جنگجویان رشید ملی و غازیان مجاهد ریزه کستان که در مقابل دشمنان وطن و بیگانه پرستان مبارزه میکردند هم استعمال شده است. استعمال این کلمات در مقابل هموطنان و اظهار تاثر از مرگ داکتر لارد بخوبی افکار شاه پوشالی خودکش بیگانه پرست را نشان میدهد و جا داشت که وی را مردم به لقب (لات کلان) خطاب کنند.


اواخر سال سوم سلطنت مشترک شجاع و مکناتن کابل در منتهای بدبختی، از بین رفتن اعتماد متقابله بین شجاع و فرنگی ها: ظلم و اجحاف دستگاه اداری نظام الدوله: عبدالرزاق مستوفی: سید حسین دفتری: احمد خان مندئی وال برنج فروش معروف به ملا احمد: مفتی میرحسن: شاه جی: شکایت بردن دسته جمعی سران قومی به شاه شجاع در بالاحصار: ملاقات برنس و شاه شجاع در بالاحصار شهر: گله شاه شجاع از عدم اختیارات خود به برنس: دستگاه اداری سه جانبه: استفادۀ جاسوسان از هر طرف و ازهر موقع مساعد. امیردوست محمد خان با تلاش به صحنه آمد ولی با خبط عظیم نابهنگام از صحنه بر آمد و با تسلیم شدن او به انگلیس ها آمال جمعی از ملیون و مجاهدان و غازیان به خاک خورد. با رفتن او از کابل به هندوستان و دوام سلطۀ مشترک شجاع و فرنگی به پایان رسید. شاه شجاع تصور میکرد که با خارج شدن امیر از صحنه دوره سلطنتش بیشتر طول خواهد کشید و فرنگی ها تصور میکردند که با تسلیم شدن و اعزام وی به هند بصورت مختار مایشاء بر مردم افغانستان حکمفرمائی خواهند نمود بدین ترتیب چه شاه، و چه مکناتن هر دو منتظر رسیدن یک دورۀ آرام تر بودند ولی بر عکس انزجار مردم چه از شاه و چه از دستگاه فرنگی و چه از رویه ادارۀ سه جانبۀ آنها (شاه و مکناتن و نظام الدوله) به تدریج بالا گرفته و در اواخر سال سوم شکل وخیم تر بخود گرفت. شرح چگونگی اوضاع مردم و اداره این وقت بسیار پیچیده و مرموز است اداره سه جانبه شاه و مکناتن و نظام الدوله جانب دیگری هم داشت که جاسوسان آنرا تشکیل داده بودند و در بسیار موارد بدون اینکه یکی از سه جانب اساسی فیصله یا قضاوت میتواند تجویزهای جانب چهارم عملی میشد. در پایان سال سوم شاه شجاع بیش از پیش در نظر انگلیس ها بی اهمیت تلقی میشده بعد ازینکه دیدند امیردوست محمد خان به قوه و نیرنگ ایشان بدون دخالت شاه از صحنه برآمد بیشتر به خود مغرور شده و وجود شاه پوشالی را زاید میدانستند و چون مقارن همین زمان مفتی میرحسن خبرنگار و جاسوس مکتوب جعلی از شاه شجاع مبنی بر تحریک غازیان کوهستانی به مصادر امور انگلیسی ارائه کرد و با وجود جعلی بودن مکتوب مقام شاه بیشتر در نظر فرنگی ها متزلزل شد. آنچه از نوشته های مدارک انگلیسی استنباط میشود این است که اعتماد متقابله بین شاه و مکناتن از بین رفت شجاع در مقابل هموطنان خود و انگلیس ها خود را بی اختیار مطلق میخواند به نحوی که در مقابل طرف اول (حین داد خواهی مظلومان و شکایت رؤسای قومی) خویش را با نداشتن اختیار تبرئه میکرد و حینی که با فرنگی ها خصوصاً برنس مواجه میشد شرح نداشتن اختیارات خود را شکل گله آمیز میداد چنانچه در طی ملاقاتی که برنس از وی در بالاحصار بعمل آورد، گفت اختیارات مرا بکلی سلب کردید. در لودیانه بمراتب مقتدرتر بودم بهتر است به بهانه زیارت مکه معظمه سلطنت را ترک بگویم. این اختیارات تا حد زیاد در دست سردارمحمد عثمان خان ملقب به نظام الدوله بود که انگلیس با سفارش و توصیه و فشار بر شاه شجاع وی را بحیث وزیر روی کار آوردند و وی میان شجاع و مکناتن قدرت ثالثی شد و با زیر دستان خویش میرزا عبدالرزاق مستوفی و سید حسین دفتری به رشوت ستانی مشغول شدند. درین اوضاع آشفته و ملال آور و هرج و مرج قدرت چهارمی هم فعالیت و تبارز داشت این قدرت خطرناک بدست جاسوسان بود که در آن عوام الناس مردم هم سهم داشتند مانند احمد خان برنج فروش مندئی وال کابل که خویش را بنام ملا احمد میخواند مفتی میرحسن و شاه جی نام در همین قطار بودند و افعال شیطنت کارانه مفتی بحدی پهلوهای مختلفه داشت که عمال فرنگی صحت و سقم آنرا فهمیده نمیتوانستند این دستگاه که از هر طرف استفاده میکرد مردم عوام شهر را بیحد درمضیقه و ترس و هراس افگنده بود. کم شدن معاش و مستمری خوانین غلجائی تحمیل مالیات های سنگین بر روستا و زمین داران، مطالبه سند و فاداری به شاه شجاع از روئسای قومی، فکر فرستادن عده از کلانان با نفوذ به هندوستان، نبودن مرجع و باز خواست بصورت مطلق سوء ظن تجاوز به مال وناموس، کار را بجائی رسانید که عده ئی از بزرگان قومی دسته جمعی به بالاحصار نزد شاه شجاع رفته از اوضاع رقت بار خود و اوضاع ملال انگیز ملک و وطن خود استغاثه و شکایت کردند. شجاع در محضر ایشان خویش را نه شاه بلکه غلامی خوانده این شاه که به غلامی خود اعتراف میکند مقصر همه بدبختی، شمرده میشود زیرا به اساس صدها نامه و فرمانی که در دست است تنخواه خور دستگاه فرنگی بود و ماهیانه مبالغی از مکناتن دریافت میکرد تا دقایق اخیر حیات به انگلیس وفادار مطلق بود. سعیش فرو نشاندن جنبش های ملی و مسلط ساختن دستگاه قدرت فرنگی بود تا در سایه آن خود استفاده کند ولی مقامات انگلیسی بی کفایتی او را درک کرده قدرت اداری را بیشتر در دست وزیر تحمیلی خود نظام الدوله منحصر ساختند و او هم با حس خود خواهی و منفعت جوئی بیشتر در پی آزار مردم برآمد. این وضع آشفته و ملال آور و رقت انگیز یک فائده کلی در بر داشت که مردم منزجر را به تدریج منزجرتر ساخت و دورۀ تسلط بیگانگان و فشار اجنبی پرستان را در وطن کوتاه ساخت. شبهه ئی نیست که در مقابل این صحنه عجیب دسته ئی مردان حساس و وطن خواهی هم بودند که اوضاع رقت بار شاه و دربار و انگلیس ها و مردم و آینده تاریک وطن را هم مشاهده میکردند که در رأس آنها اول عبدالله خان اچکزائی و بعد امین الله خان لوگری را میتوان قرار داد و شرح فعالیت های ایشان و همکاران ایشان را در کابل پایان ازین بیان میکنم:


مقدمه رستاخیز ملی درکابل دید و وادید سران و سر شناسان مذاکرات شبانه در خانه احرار بالاحصار کابل در بیم و نگرانی خانه عبدالله خان اچکزائی کانون جنبش ملی

نظام الدوله وزیر تحمیلی مکناتن به شاه شجاع که اجرای مقاصد اجنبی کمال آرزوی او بود در میان شاه پوشالی و نماینده مختار فرنگی طوری با منفعت جوئی شخص و اغراض کارها را سربراه میکرد که باید ملت رازبون، قوم را سر افگنده و مملکت را به پرتگاه نیستی سوق دهد. سلطه اجانب تعدی اجنبی پرستان بی خبری،شاه اقدامات تهدید آمیز وزیر، تحمیلات و فشار،مالی وضع مالیات تازه اخذ دسته های جدید عسکری صرف حصۀ معاش غلزائی ها به تنخواه و تجهیزات نظامی، مطالبه اطاعت نامه مخصوص از سران قوم، نقشۀ دستگیری و تبعید رؤسای ملی به هندوستان، بی باز خواستی، حق تلفی، بی امنی، حقارت های شخصی، تجاوز به مال و حیات و حتی به ناموس مردم که از هر کدام بوی استعباد قوم و ذلت ملت می آمد ذهنیت عامه را از هر رهگذر آماده ساخت تا هر طور شود این دستگاه ستم و تعدی را از میان بردارند.

فشار دستگاه سلطنت شاه شجاع و مکناتن در ماهای رجب و شعبان سال ١٢٥٧ (سپتامبر اکتوبر ١٨٤١) بر مردم شدت نموده و دسته ئی از مردان حساس از قبیل عبدالله خان اچکزائی و امین الله خان لوگری و غیره بفکر چاره جوئی بر آمدند. همین دو نفر با برخی سرشناسان دیگر یک دفعه به بالاحصار نزد شاه شجاع رفته و وی را با وجود تسلط انگلیس بوظایف شاهی و ملی اش حالی کردند ولی متأسفانه آنچه بدین حرفها بدهکار نبود گوش شاه بود که در ظاهر امر عدم اختیار مطلق خویش را بهانه می آورد.

چون برای سران ملی چاره نماند و دیدند که شاه بازیچه ئی بیش در دست اجانب نیست بفکر چاره جوئی و اقدام عملی بر آمدند. مفکوره قیام علیه دستگاه سلطنت مشترک شجاع و مکناتن بار اول در دماغ عبدالله خان اچکزائی پیدا شده و ملاقات اول میان او و امین الله خان لوگری مخفیانه و شبانگاه در خانه یکی از ایشان صورت گرفت و ایشان با قرآن شریف عهد و پیمان کردند که بهر قیمتی که باشد یوغ اسارت اجنبی را بر اندازند و وطن و هم وطنان خود را ازین سلطه ننگین رهائی بخشند. سپس افکار و نظریات خود را با جمعی از احرار در میان گذاشتند که نام های معروفترین ایشان قرار آتی است:

سکندر خان عبدالسلام خان میر افضل خان میر احمد خان صمدخان، محمد حسین خان عرض،بیگی حاجی،علیخان خضر خان کوتوال، میر جنید خان، محمد خان بیات محمد عظیم خان پیش خدمت، ناظر علی محمد خان، میر آفتاب خان، میر حاجی خان، پسران مرحوم میر واعظ، میر محبوب خان، میرسید خان، میر غلام قادر خان، آقا حسین توپچی، پسران میر داؤد خان هوتک، ولی محمدخان میرآخور، اکبر خان خوابگاهی، عبدالرحمن عثمانکو، کپطان دوست محمد خان اسحق زائی این اشخاص در خانۀ عبدالله خان اچکزائی جمع شده و مقدمه جنبش و رستاخیز ملی را آماده کردند.


در حقیقت خانه عبدالله خان اچکزائی کانون جنبش و بیانات آتشین این مرد مبارز نفخته نی بود که روح جدید در پیکر رؤسای ملی دمیده و کابل و کابلی ها را برای رستاخیز ۱۷ رمضان ۱۲۵۷ (۲ نوامبر ١٨٤١) آماده ساخت.

سران ملی در خانه عبدالله خان اچکزائی راجع به چگونگی طرز اقدامات خود علیه فرنگی ها مباحثه زیاد کردند برخی میخواستند که عملیات با قتل مکناتن شروع شود. برخی دیگر نظریه داشتند که اول ترجبه خانه انگلیس آتش زده شود. آخر به نظریه امین الله لوگری موافقت کردند که بصورت ناگهانی به خانه برنس و دیگر صاحب منصبان انگلیسی که در داخل شهر است حمله شود و بعد به مقر مکناتن و دیگر انگلیس ها در بالاحصار و شیرپور و سائر نقاط ماحول شهر یورش بعمل آید روی این نظریه عهد و پیمان مؤکد بعمل آورده و تعیین روز آغاز عملیات را به عبدالله خان اچکزائی و امین الله خان گذاشتند.

به این ترتیب مقدمه رستاخیز ملی شبانگاه در خانه عبدالله خان اچکزائی در محلۀ اچکزائی های شهر کابل گذاشته شده در حالیکه هر کدام از رجال فوق و بستگان نزدیک ایشان آمادگی داشتند و منتظر روز موعود بودند.



سه شنبه صبح ۱۷ رمضان ۱۲۵۷ هجری قمری: ۲ نوامبر ۱۸۴۱ حمله بر خانه برنس در خرابات: خانه برنس در میان شعله های آتش: قتل برنس: مسموعات و چشم دید موهن لال: تدبیر شاه شجاع از بالاحصار شکست فتح جنگ: شکست و قتل بریگادیه کمپل: غلبه و کامیابی مجاهدین ملی

به دستور رؤسای ملی صبح سه شنبه ۱۷ رمضان ۱۲۵۷ (۲ نوامبر١٨٤١) در حالیکه دامان افق تازه سپید شده و خاموشی مطلق الاحصار و کوچه ها و محله های شهر را فرا گرفته بود عملیات مبارزه علیه دستگاه سلطه استعمار فرنگی با یورش بطرف خانه الکسندر برنس در خرابات شروع شده و به سرعت برق جمع انبوهی مسلح با کارد و خنجر و شمشیر و تفنگ در حالیکه آثار قهر و غضب در چهرۀ هر کدام دیده میشد اطراف خانه برنس و پیرامون بالاحصار را فرا گرفت.

موهن لال می نویسد که ساعت ۷ صبح پیش خدما به در اطاق خواب من کوفته و صدا میزد: "شما خواب هستید و شهر چپه شد" این جمله کوچک سرعت حمله های غیر مترقبۀ میلیون را مجسم میسازد. موهن لال فوری بباغ منزل خود بر آمده چون اوضاع را غیر عادی دید فوری مراتب را به اطلاع برنس رساند و منتظر هدایت شد. برنس بوی اطلاع داد که از خانه شور نخورد زیرا عسکر انگلیس فوری رسیده و ایشان را از ورطه هلاکت نجات خواهد داد.

نیم ساعت بعد نظام الدوله به برنس پیام فرستاد که با او یکجا به بالاحصار پناه ببرد. برنس که جان خود را در خطر دید امر داد تا اسپش را زین کنند میخواست حرکت کند ولی جمعه دار (ناتو) یکی از جمعه دارهای او بوی حالی کرد که چون پیامی به مکناتن فرستاده باید منتظر امر باشد برنس به فکر آمده و از رفتن به بالاحصار با نظام الدوله استنکاف ورزید. نظام الدوله در حالیکه تقریباً ٦٠ نفر جزایرچی (سپاهیان پیاده تفنگ دار) با وی بودند راه بالاحصار پیش گرفت ولی از بام خانه ها بر او و محافظان او فیر بعمل می آمد. نظام الدوله رفت تا عساکر شاه شجاع را به کمک برساند و برنس روی بام خانه خود برآمد که اوضاع را ملاحظه کند موجی از مردم با شمشیرهای اخته خانه او را احاطه کرده بودند. از دور چشمش به سواری عبدالله خان اچکزائی و امین الله خان و سکندر خان و عبدالسلام خان رؤسای ملیون افتاد بنابر سوابق آشنائی فوری یکنفر را نزد آنها فرستاد تا علت ازدحام و غلیان مردم را جویا شود و وعده بدهد که علت هر چه باشد به قناعت آنها خواهند پرداخت. یکی از رؤسای ملیون عبد السلام خان بیک ضرب شمشیر سر قاصد را از تن جدا نموده و جواب قاصد برنس را با زبان شمشیرداد، سپس امر یورش از طرف رؤسای ملی به خانه برنس داده شد و مردم چه از راه کوچه و چه از راه بامهای خانه های مجاور بنای کلوله باری را گذاشتند برنس دروازه خانه خود را بسته و از کلکین بالاخانه منزل با وعده اعطای بخشش های زیاد مجاهدین را به آرامی دعوت نمود. در همین فرصت کپطان برادفت به زیر سینه خود گلوله خورد و برنس و برادرش چارلس او را پایان کرده و در زیر زینه گذاشته متعاقباً گلوله باری شدید مردم بر محافظان خانه برنس شروع شد. برخی از نوکران برنس به وی پیشنهاد کردند تا او را در پارچه های خیمه پیچانده و مخفیانه روی شانه های خود بیرون بکشند تا زنده نجات یابد ولی برنس نه پذیرفت درین وقت به شهادت موهن لال چند نفر مثل خضر خان کوتوال، حاجی علی هاشم کاه فروش کاکه حسین عبدالرحیم محمد حسین عرض بیگی به دروازه خانه برنس آتش افروختند شعله های آتش بلند شد و به اطاقی که برنس و برادرش جسد زخمی کپطان براد فت در آن حمل شده بود رسید. برادر برنس چارلز بیطاقت شده خود را به حویلی انداخت و چند نفر از مجاهدین را مجروح و مقتول ساخت تا که خود او را تکه تکه کردند. موهن لال میگوید:

 گلوله باری شدت یافت و گلوله ئی از خانه برنس گذشته شیشۀ کلکین خانه مرا شکست و من خود از بام منظرۀ هجوم و پیش رفت مردم را تماشا میکردم. بالاخره قوای شاه شجاع که زیر فرمان مستر کمپبل بود از بالاحصار به کمک برنس رسید و جنگ شدیدی میان آنها و ملیون صورت گرفت و در نتیجه تمام دسته عساکر شاهی کشته شده و طوفان غضب ملیون با کامیابی ایشان افزوده شد. درین وقت از طرف شاه به شهزاده فتح جنگ امر داده شد که به شهر گردش کند و امنیت و آرامی را اعاده نماید شهزاده از ترس غضب ملیون که به چشم مشاهده میکرد بر عکس احرار را به ادامه مبارزه علیه فرنگی ها تشجیع نمود حمله و مبارزۀ مجاهدین ملی شدت مزید اختیار کرد برنس که امیدی برایش نماند بالاخره مجبور شد که به دروازۀ خانه خود بیاید برای اینکه ماجرای قتل خود را نبیند دستمالی را که در گردن داشت باز کرد و به چشمان خود بست و در را باز کرد قدمی بیرون نگذاشته بود که زیر ضربات شمشیر و خنجر مجاهدین تکه تکه شد چون خضر خان کوتوال برادر زادگان عبدالله خان اچکزائی نزدیک به ساحه عمل بودند و اهانتهای زیاد از طرف برنس به ایشان شده بود در قتل الکسندر برنس سهم زیادی گرفته خانه و خزانه برنس که دران بنابر تخمین های مختلف هفتاد هزار پوند یا یک لک و پانزده هزار روپیه کلدار وجود داشت به دست غازی ها افتاد و خانه کپطان جانسن و جمع دیگر از صاحب منصبان فرنگی نیز چور شد و خود آنها بقتل رسیدند و غیظ و غضب ملی شدت و جدت گرفته دامنه هجوم مجاهدین به بالاحصار کشید. در مقابل نگاه شاه شجاع الملک به لیوتنان ستوارت حمله بعمل آمده و او را زخمی کردند کپتان لارد به بسیار سختی در حالی که به خطر جانی مواجه بود راهی برای خود از بالاحصار بطرف بی بی مهرو باز کرد تا خبر قیام مردم را به مکناتن برساند. بالاخره بریگادیه شلتن از طرف جنرال الفنستن بطرف شهر روانه شد ولی عوض اینکه با سپاهیان خود داخل شهر شود از ترس و دست پاچگی زیاد عقب دیوارهای بالاحصار پناه برد و او هم به فریاد برنس که هنوز زنده بود رسیده نتوانست و موفق نشد که برنس و سائر مامورین نظامی و ملکی فرنگی را نجات بدهد و موهن لال مولف کتاب حیات امیر دوست محمد خان و (کپطان تریور) که در مجاورت منزل برنس رهایش داشتند ذریعه نواب محمد زمان خان و نایب محمد شریف خان و خان شیرین خان از ورطه هلاکت نجات یافتند. نواب مذکور موهن لال را از چنگ مجاهدین رها کرد و او را به خانه خود برد و از او چندین روز پذیرائی بعمل آورد. خانشیرین خان و جمعی دیگر که با موهن لال و مقامات انگلیسی تار دوستی داشتند در حمایت عمال انگلیس و همکاری با فرنگیها صرف مساعی زیاد بعمل آوردند به نحوی که موهن لال مذکور را به چنداول بردند و او بدین منوال نه تنها نجات یافت بلکه به فعالیت های خویش مخفیانه ادامه داد.

بدین ترتیب نقشه ئی که سران مجاهدین ملی برای امحای فرنگی ها و شاه دست نشانده ایشان کشیده بودند به بهترین صورت بکمال موفقیت از پگاه تا بیگاه روز سه شنبه ۱۷ رمضان ۱۲٥٧، ۲ نوامبر ١٨٤١ عملی شد. آتشی که با مداد روز مذکور در خانه برنس در خرابات در مجاورت بالاحصار بدست ملیون مشتعل شد آتشی بود که شعله های آنرا شاه شجاع و مکناتن و جنرال الفنستن از بالاحصار و از قشله های بی بی مهرو و سیاه سنگ تماشا میکردند ولی کس به گل کردن آن موفق نشد مکناتن اصلا باور نکرده بود که چنین عملی هم علیه آنها صورت گرفته باشد الفنستن اگر شوری خورد و قوائی فرستاد قوایش از ترس بجای اینکه با مجاهدین رو برو شود به پشت دیوارهای بالاحصار مخفی شد. کسی که از نزدیک بیشتر و خوبتر صحنه قهر ملی و قیام مردم را تماشا میکرد. شخص شاه شجاع الملک بود که از دریچه های قصر خویش از فراز کنگره های دیوارهای تاریخی بالاحصار ناظر این جنبش بزرگ بود برق شمشیرها را بچشم میدید و غریو مجاهدین ملی را بگوش می شنید، ملرزید و می طپید، هر طرف دستور و فرمان میداد ولی کاری ساخته نمیتوانست. صبحگاه به مجردی که صدای غریو مجاهدین از دور به گوشش رسید جارچی ها را امر داد تا در شهر ندا بزنند و مردم را به آرامی دعوت کنند به این صداها کسی توجه نکرد بلکه در نتیجه ازدحام مردم افزایش یافت پسرش فتح جنگ را برای آرام ساختن مردم فرستاد و وی را با توپ و توپخانه اش عقب زدند و هفتصد نفر از سپاهیان او را بقتل رسانیدند. آخرین امید شاه بریگادیۀ کمپل و دسته گارد شاهی بود ولی طوریکه گفتیم خودش را تکه تکه کرده و توپ هایش را به غنیمت گرفتند و هیچ گونه کوشش فرنگی و فرنگی مابان رنگ گرفته نتوانست صدای حق و حقیقت که شاه شجاع و عمال فرنگی بدان گوش نمیدادند صبح روز ۱۷ رمضان بلند شده، اوج گرفت و تا شامگاهان حقانیت خود را ثابت کرد.

روز سه شنبه ۱۷ رمضان۱۲۵۷، ۲ نوامبر ١٨٤١ برای ما روز بزرگ رستاخیز ملی و برای فرنگی ها روز شکست طلسم استعمار در شرق محسوب میشود. این روز در تاریخچه کابل و در تاریخچه بالاحصار شهر یک روز جاویدان و فراموش نشدنی است. خانه (برنس) و (جانسن) و جمعی دیگر از فرنگیان حد به حد شهر سوخته و دود آن را همه اهالی کابل و بالاحصار تماشا میکردند اجساد مردگان فرنگی ها و محافظان شاه شجاع در کوچه ها و در پیرامون دیوارهای بالاحصار افتاده و غازیان مجاهد با کامیابی به خانه های خود مراجعت میکردند و سران مجاهد ملی مجتمع بودند تا پروگرام دوام مبارزه را برای فردا و روزهای بعد طرح کنند و نقشه مقابله ملی را با قوای مجهز فرنگی که در قشله بی بی مهرو افتاده آماده سازند. بدین ترتیب روز ۱۷ رمضان به کامیابی و موفقیت مجاهدان ملی شام شد در حالیکه آفتاب عقب کنگره های حصار تاریخی کوه های کابل غروب میکرد نیروی ملی به موفقیت های درخشانی در نفش شهر کابل نایل آمد و قهر ملی بالاحصار و چونی های انگلیس را به لرزه و اضطراب افگنده بود این قهر و این اضطراب هر دو محقق و لازم و ملزوم یکدیگر بود و بالاخره طوریکه جریانات روزها و ماهای بعد نشان میدهد آهسته آهسته شدت همین قهر و توسعه همین اضطراب منتج بر آن شد که ملت افغان فایق و اجنبی و اجنبی پرستان معدوم و منکوب شوند.


شاہ زمان در مقابل شاه شجاع: شاه دست نشانده، مجاهدین ملی در مقابل شاه دست نشانده فرنگی نواب محمد زمان خان

 یکی از ممیزات قیام ملی در کابل انتخاب و برداشتن شاه جدیدی است در مقابل شاه شجاع، شاه شجاع شاهی بود دست نشانده و تحمیل شده از طرف فرنگی ها که از روزهای اول ورود به کابل از گرفتن نام او در خطبه ها خودداری میکردند و او را (نور چشم لات و برنس و خاک پای کمپنی) میخواندند منطق چنین حکم میکند که سران مجاهدین در همان آوان اولی که حرف قیام ملی را بصورت خفیه در خانه عبدالله خان اچکزائی میزدند یا اقلا در روزهای بعدتر که بر عده آنها چند نفر افزوده شد بفکر سر و سرکرده ئی افتاده باشند و چون از همرائی شاه شجاع با نقشه های ملی مایوس بودند طبعاً مفکوره انتخاب سر و صدای شاه جدیدی در میان بود. کسی که از طرف رؤسای مجاهدین به سرکردگی قوم انتخاب شده و این سرکرده به لقب (نواب) حیثیت شاهی داشت سردار محمد زمان خان نام دارد که اصلاً پسر نواب اسد خان، نواسه سردار پاینده خان مرحوم بوده و جز عده ئی از سران بارکزائی مخالف شاه شجاع در کابل و تحت حمایت انگلیس زندگانی میکرد. لیدی سیل در یادداشت های خود ضمن شرح واقعات ۶ نوامبر ١٨٤١ (واقعات روز چهارم قیام ملی) از شاه و وزیر جدیدی که ملیون انتخاب کرده اند ذکر میکند و میگوید "که برخی از ملاها به شاه شجاع وفادار مانده از بردن نام زمان شاه در خطبه ممانعت میکردند ولی از روی پیش آمدها معلوم میشود که زمانشاه فی الحال در کابل قدرت زیاد دارد و بنام خود سکه زده است." چون این تذکر هم نزدیک به روز آغاز جنبش است یقین کامل است که مشران ملی قبل ازینکه عزم خویش را بتاریخ ۲ نوامبر۱۸۴۱ (۱۷ رمضان ۱۲۵۷) با آتش زدن خانه برنس عملی سازند شاهی برای خود انتخاب نموده که عبارت از همین نواب محمد زمان خان است. میگویند که در انتخاب او به مقام شاهی نایب امین الله خان لوگری سهم بارز داشت و به پیشنهاد و پشتیبانی او این کار صورت گرفت و خود او به حیث وزیر یا نایب الثانی انتخاب گردید. شبهه ئی نیست که رسیدن سردار محمد اکبر خان به کابل در حوالی (۲۵ نوامبر ۱۰ شوال) از قدرت و قوت زمانشاه بسیار کاست و به اساس برخی ماخذ شاه مذکور مقام و موقف خود را به سردار تسلیم نمود ولی جریان واقعات خلاف این مفکوره را نشان میدهد و چنین معلوم میشود که زمانشاه کماکان بمقام خویش باقی مانده ولی اجراآت عملی مخصوصاً در مذاکرات با فرنگیها بیشتر تحت نظارت سردار محمد اکبر خان صورت میگرفت. آنچه دوام مقام شاهی زمان خان و وزارت امین الله خان لوگری را در جریان روزهای نبرد ملی با فرنگی ها تا زمان تخلیۀ کابل از قوای فرنگی و تا زمان قتل شاه شجاع در سیاه سنگ کابل نشان میدهد یکی متن عهد نامه تسلیمی است که فرنگی ها با سران مجاهدین بتاریخ روز پنجشنبه شانزدهم ذیقعده ۱۲۵۷(مطابق اول جنوری ١٨٤٢) تقریباً دوماه بعد از شروع جنبش ملی امضا کرده اند.

درین قرار داد زمان خان و وزیرش امین الله خان به عناوین و القاب ذیل یاد شده اند: "... عالیجاها معلی جایگاهان حشمت و شوکت دستگاهان بندگان نواب مستطاب معلی القاب عالی نواب محمد زمان خان و نایب الثانی رفیع مکانی والا جاه نایب امین الله خان..." درین عهد نامه از سائر سران ملی اسم برده نشده و به جملۀ: "باقی نوابان و سرداران و سران و سرکردگان" اکتفا شده است. واضح شود که نواب محمد زمان خان اقلاً دو ماه بعد از آغاز قیام ملی هنوز شاه انتخابی ملیون بوده و نایب امین الله خان سمت وزیری او را داشته و بعد ترها تا زمان قتل شاه شجاع و هنوز هم بعد تر مقام شاهی  بکلی یا اقلاً در نام و القاب و عنوانها از میان نرفته بود. 

ناگفته نماند که به نواب محمد زمان خان از طرف انگلیس ها "نواب خوب" لقب داده شده بود و چون روزگاری با دسته ئی از سران خاندان بارک زائى علیه احجاف شاه شجاع در کابل از طرف انگلیس حمایت میشد باعمال انگلیسی نظر مخالفی نداشت و بیشتر آنها از حمایت و کمک های او برخوردار بودند. به عبارت دیگر در روزهای مجادله و مبارزه که باب یک سلسله مذاکره ها هم بین مجاهدین و فرنگی ها شروع شده و دوام داشت نواب محمد زمان خان تنها کسی بود که طرفین مجاهدین و فرنگی ها به او اعتماد میتوانستند. باری از او در جریان مبارزه کدام کار برجسته می دیده نشده بلکه میخواست با عاطفه مقاصد ملی را پیش ببرد و این روحیه دران روزهای غلیان و جنبش احساسات چندان برازندگی نداشت.


انبساط واقعه جنبش ملی روزهای بعد از ۱۸ تا ۲۶ رمضان ۱۲۵۷ از ۳ تا ۱۱ نوامبر ۱۸۴۱ نقب زیر قصر شاه شجاع در بالاحصار شاه در مصاحبت برخی از صاحب منصبان انگلیسی تماشای صحنه با دوربین

به شرحی که دیدیم با مداد روز سه شنبه ۱۷ رمضان ١٢٥٧ مطابق ۲ نومبر قیام ملی در نفس کابل علیه سلطه فرنگی و شاه دست نشانده ایشان شروع شد و شامگاهان روز مذکور موفقیت های زیادی نصیب غازیان مجاهدین گردید. درین روز سه چهار نفر مامور نظامی و سیاسی انگلیس و در حدود (هفتصد) نفر افراد گارد محافظ شاه شجاع کشته شد و به نحوی که منابع انگلیسی همه معترفند شاه شجاع و مکناتن و سپه سالار قوای فرنگی جنرال الفنستن با تمام قوای نظامی که در قشلۀ بی بی مهرو و سیاه سنگ و در خود بالاحصار و دیگر قلعه های دور و نزدیک شهر داشتند به گرفتن کدام تصمیم موثر یا برداشتن کدام قدم جدی موفق شده نتوانستند کامیابی مجاهدین ملی در شام روز ۱۷ رمضان امید موفقیت نهائی ایشان را در اخراج انگلیس ها از کابل و از تمام خاک افغانستان قوی تر ساخت منابع انگلیسی مخصوصاً لیدی سیل و سر ونسنت ایر بطور اخص خانم اولذکر بصورت روزنامچه پیش آمدهای این روزهای تاریخی را قید کرده که ذکر تمام آن به طول می کشد و با استفاده ازان منابع رؤس مطالب را اینجا یاد آوری میکنم.


*     *     *

روز دوم قیام که مصادف به ۱۸ رمضان (۳ نوامبر) بود صبحگاهان بسیار وقت که هنوز دامان آسمان سپید نشده بود یعنی مقارن ساعت ۳ دهل و شیپور آماده باش در قشله انگلیس در بی بی مهر و نواخته شد و علت آن این بود که دسته از قوای آنها که از خورد کابل احضار شده بود غازیان دم راه ایشان را گرفته و بحال جنگ و گریز به سختی خود را به سیاه سنگ رسانیده و صدای فیر دران ناحیه انگلیس ها را در قشله بحال آماده باش در آورد.

با رسیدن این دسته کمکی انگلیس ها قوی تر شده نفر و اسلحه و جبه خانه که در آن یک توپ ۹ پوند و یک توپ ۲٤ پوند و دو توپ پنج و نیم انچ بود به بالاحصار فرستادند. بعد از ظهر روز دوم میجر سوین آمده با دسته ئی از افراد از قشله بی بی مهرو بر تا به دروازه لاهوری بالاحصار به قوای بریگادیه شلتن  ملحق شود ولی انبوه تعداد غازیان به او مجال نداد که بطرف شهر نزدیک شود. از سرک باغ شاه و دروازه شهر که معروف به دروازه کوهستان بود از قلعه محمود خان و از برخی قلعه های دیگر چنان آتش باری شدید بر قوای فرنگی بعمل آمد که میجر مذکور مجبور به مراجعت به قشله شد. غازیان که تعدادشان در روز دوم زیادتر شده بود بطرف قلعه نشان خان و قلعه وزیر یورش بردند. قلعه نشان خان گدام آذوقه فرنگی بین شهر و ده افغانان قرارداشت و از طرف کپتان مکنزی مدافعه می شد. قلعه وزیر که تا این اواخر به برج سلطان جان معروف بود در جناح شرقی مندوی جدید قرار داشت و محافظت آن به عهده تریور صاحب منصب دیگر فرنگی بود. در روز دوم قیام انگلیس ها جدیت مسئله جنبش مجاهدین را بهتر احساس کرده و ملتفت شدند که با تمام قوانی که در کابل دارند کاری ساخته نخواهند توانست مکناتن از قندهار و از گندمک از جنرال نات و از جنرال سیل استمداد نمود.

شبه ئی نیست که آوازه جنبش و قیام مردم پایتخت علیه سلطه فرنگی و شاه دست نشانده آنها به همان روز اول به اطراف دور دست کابل رسیده و غازیان در ۱۲ کروهی و ۱۸ کروهی شهر فوری برخاسته و در طی روز دوم در ماحول بیرونی شهر به مقامات انگلیس حمله کردند. چون سمت شمالی از همه نقاط به کابل نزدیک تر و مبارزه غازیان آن نواحی به شرحیکه دیدیم جدی و دامنه داشت اول تر صدای همنوائی غازیان آنجا با مجاهدین کابل بلند شد و در روز دوم قیام در کاه دره لیتونانت مول و معاونش لیتونانت ویلر را بقتل رسانیدند و سیل مجاهدین از راه دشت قلعه حاجی و پای منار که راه معمولی آنوقت کهستان و کوهدامن بود بطرف کابل سر کشید.


*     *     *


روز سوم قیام (۱۹ رمضان ٤ نوامبر) عده غازیان در کابل بیشتر شد در اثر تشویق نواب جبار خان مردم از لوگر و وردک هم به شهر رسیدند در نفس شهر باغ شاه و قدری دورتر قلعه محمد شریف بدست غازیان ملی افتاد به نحوی که رابطه انگلیس بین قشله و کمیسارات آنها قطع شد جنرال الفنستن سپه سالاری قوای فرنگی با صاحب منصبان جزء خود از یکطرف و مکناتن از طرف دیگر تمام شب بفکر نجات قلعه کمیساری خود بودند زیرا آذوقه و خوراکه درانجا اندوخته بودند ولی در اثر فشار مداوم مجاهدین کوچکترین کاری ساخته نتوانسته و صبحگاهان روز ۵ نوامبر محافظان انگلیس قلعه مذکور را تخلیه کرده و به قشله فرار نمودند چون در طی دو روز برج وزیر و قلعه نشان خان از طرف غازیان ملی محاصره شده بود بالاخره در پایان روز سوم قیام هر دو قلعه تسلیم شد صاحب منصبان محافظ این دو قلعه (مکنزی) و (تریور) یکی به کمک برخی خائنین اندرابی و دیگری به معاونت بعضی خائنان چنداولی نجات یافتند که خود را یکی بعد دیگری به قشله فرنگی رسانیدند.


*     *     *


روز چهارم قیام (۲۰ رمضان ۵ نوامبر) غازیان آذوقه فرنگی را از قلعه کمیساری آنها کشیده و میبردند انگلیس ها ساعت ۱۲ روز میخواستند قلعه مذکور را مجدداً اشغال کنند و با توپ آتش باری شدیدی را شروع کردند ولی افراد آنها جرئت حمله را بخود ندیدند.

روز پنجم قیام (۲۱ رمضان ٦ نوامبر) درین روز در بالاحصار کابل غوغا و گیر و گرفت زیاد دیده و شنیده میشد باشندگان محله عربهای بالاحصار تصمیم گرفته بودند علیه قوای فرنگی و شاه شجاع قیام کنند شاه شجاع برای خنثی ساختن این نقشه ها امر صادر کرده بود که هیچکس را بدون اجازه نامه مخصوص و زیر نظام الدوله یا مستر کونولی نگذارند که به بالاحصار داخل یا از آنجا خارج شود. ملویل انگلیس وجینیال سنگ که از رنجیت سنگ رو گردانیده و به دربار شاه شجاع پناه آورده بود مامور حفاظت دروازه های بالاحصار بودند در همین روز این آوازه هم بگوش میرسید که شاه شجاع تصمیم گرفته است مردم را از حمله های بالاحصار بیرون کند تا سپاه فرنگی از حمله ناگهانی آنها مطمئن بوده به حراست قلعه آرام تر مشغول باشند.

*     *     *


روز هفتم قیام (۲۳ رمضان ۸ نوامبر) روز ششم قیام واقعۀ حساسی بمیان نیامد. عساکر فرنگی و تفنگ داران شاه میخواستند در شاه باغ با مجاهدین دست و پنجه نرم کنند ولی موج غریو غازیان به اندازه شدت داشت که مخالفین پیش رفته نمیتوانستند در روز هفتم قیام باز نام میر مسجدی خان در مجاورت قلعه بی بی مهرو شنیده میشود. بعد ازینکه آذوقه و خوراکه باب فرنگی ها را مجاهدین ملی در،قلعه کمیساری متصرف شدند انگلیس ها سخت در مضیقه افتادند و در چند روز اول مقدار کمی خوراکه از دهکده بی بی مهرو بدست می آوردند تا اینکه بتاریخ ٢٤ رمضان روز هشتم جنبش مجاهد کوهستانی میر مسجدی خان غازی با دسته ئی از غازیان شمالی رسیده و دهکده مذکور را اشغال کردند و رابطه بالاحصار با قشله فرنگی در بی بی مهرو محدود شد قرار یادداشت های لیدی سیل موهن لال مولف سوانح امیر دوست محمد خان و نایب شریف اطلاعاتی بدست جاسوسان خود از شهر به قشله میفرستادند. طبق همین منبع شاه شجاع به مراتب عصبانی شده و در حالیکه دوربین در دست داشت از دریچه به دریچه میدوید و صحنه دور و نزدیک را تماشا میکرد و بالاخره به حرم سرای خود که در آن در حدود (٨٦٠) زن و کنیز و خدمه و غیره زندگانی میکرد گفت که اگر قشله انگلیسی در دست مجاهدین بیفتد همه ایشان را هلاک خواهد کرد. در خود بالاحصار چه در دروازه ها و چه در برج های سمت چپ حرم سرای و چه در میدان قلعه افراد گارد محافظ شاه و توپ چی ها بحال تیارسی آمده بودند. افزایش تعداد مجاهدین ملی از نقاط مجاور شمالی و لوگر و وردک و حصارک غلزائی و غیره در شهر و قطع شدن رابطه بالاحصار و قشله و رسیدن مجاهدین شمالی در دهکدۀ بی بی مهرو صاحب منصبان انگلیسی را در بالاحصار بیشتر از شاه شجاع عصبی ساخته و از شام روز هفتم جنبش تصمیم گرفتند تا شبانه از فراز برج های بالاحصار شهر را با توپ های خویش بمباران کنند منظره این آتش باری از بالاحصار بر شهر در تاریکی شب برای فرنگی هائی که در قشله بودند تماشائی بود ولی قراریکه یکی از آنها به ملاحظه میرساند این بمباران غیر این تماشا فایده دیگری نداشت و با مصرف گلوله و باروت زیاد هر شب از ٤-٥ نفر بیشتر کسی را در شهر کابل کشته نمیتوانستند.


*     *     *


روز هشتم قیام (٢٤ رمضان ۹ نوامبر) چون سپه سالار قوای فرنگی جنرال الفنستن از نظر وضع صحی شکایت داشت و از عهده اداره امور نظامی بر آمده نمیتوانست و مایل به تخلیه فوری کابل بود، مکناتن مسؤلیت های نظامی را هم بعهدۀ گرفته و (بریگادیه شلتن) را از بالاحصار احضار نمود تا در تدابیر نظامی قوای انگلیسی بوی معاونت کند. مجاهدین به دفعات بر تپه بی بی مهرو بر آمده و بر قشله فرنگی گلوله باری کردند.


*     *     *


روز نهم قیام (۲۵ رمضان ۱۰ نوامبر) تعداد غازی ها و مجاهدین در کابل زیاد شده و عده زیادی از آنها بر فراز تپه های سیاه سنگ و مرنجان و تپه بی بی مهرو دیده میشدند. غریو مجاهدین از فراز تپه های مذکور از دو جناح قشله فرنگی ها را سخت اندیشناک میساخت بریگادیه شلتن که از بالاحصار به قشله احضار شده و در اداره امور نظامی انگلیس ها سهم مهمی گرفته بود مایل بود که چون عساکر انگلیس زمستان را در کابل به آخر رسانیده نمیتوانند بهتر است فوری بطرف جلال آباد حرکت کند ولی مکناتن با این نظریه مخالف بود و میگفت بهر قیمتی که تمام شود باید کابل را تخلیه نکنیم درین روز قوای فرنگی دو مرتبه از قشله بر آمده و بکمک توپ خانه و رساله حمله های شدیدی بر مجاهدین بعمل آوردند. از طرف غازیان از قلعه رکاب باشی و قلعه ذوالفقار که به فاصله ٤٠٠ متری دیوارهای قشله فرنگی قرارداشت آتش باری شدید بر سپاه فرنگی بعمل می آمد ولی انگلیس ها با تحمل تلفات زیاد این دو قلعه و برخی قلعه های دیگر را از غازیان پس گرفتند کامیابی فرنگی ها درین روز تا حدی تشتت در قوای ملی تولید کرد و خواجه میر ملک بی بی مهرو پیام و سلام انقیاد به مکناتن فرستاده و حاضر به فروش غله گردید. 

روز دهم قیام (٢٦ رمضان ۱۱ نوامبر): انگلیس ها بعجله از بعضی قلعه هائی نزدیک چهاونی که مجدداً اشغال کرده بودند غله و خوراکه میکشیدند کپطان اسکیتر انگلیس که میخواست به لباس زنانه از شهر به چهاونی فرار کند گیر آمده بقتل رسید. قوای فرنگی از بالاحصار و از چهاونی بر مجاهدین ملی بر قلعه محمود خان با توپ گلوله باری بعمل آورند.


*     *     *

از روز ۱۱ تا ۲۵ قیام ملی از ۲۷ رمضان تا ۱۰ شوال ۱۲۵۷، از ۱۲ تا ۲۵ نوامبر ۱۸۴۱

در طی ده روز اول جنبش ملی علیه سلطه فرنگی و شاه دست نشانده آن به نحوی که گذارشات روز مره شهادت میدهد به تدریج توسعه یافته و این قیام که شالوده آن در خانه عبدالله خان اچکزائی گذاشته شد با آتش زدن خانه برنس و قتل او شروع شده و در حالیکه شاه شجاع و مکناتن و سپه سالار قوای فرنگی جنرال الفنستن و دها و صدها صاحب منصب جز از سیاه سنگ و بالاحصار و قلعه محمود خان و قلعه وزیر و قلعه نشان خان و قلعه جعفر خان و غیره به رای العین مشاهده میکردند روز بروز قوای مجاهدین ملی تقویت شده و روزگار فرنگی و هواخواهان ایشان تاریک تر میگردید درین ده روز عده زیادی مجاهدین از کهستان، کوهدامن،وردک،لوگر، خورد کابل و غیره که تعداد آنها را منابع انگلیس بین ده و ۱۵ هزار نفر تخمین میکند به شهر رسیده و به صف مبارزان ملی ملحق شدند انگلیس ها در اواخر مرحله اول مبارزه دو مرتبه کوشش کردند که از چهاونی بر آمده و بر غازیان مجاهد حمله آورند چنانچه یکی دو قلعه را هم مسترد کردند.

روز ۱۳ نوامبر که روز ۱۲ قیام ملی باشد انگلیس ها دسته های بیشتر قوای خویش را از چهاونی کشیده و مجاهدین ملی هم چه سوار و چه پیاده بقصد اشغال چھاونی بر ایشان حمله کردند و جنگ بسیار سختی بین طرفین بوقوع پیوست ازین تاریخ به بعد روحیه سپاه انگلیس روز بروز شکسته و ملتفت شدند که با غازیان ملی افغان پیکار را ادامه داده نمیتوانند. روز ١٤ نوامبر صدای نقاره عبدالله خان اچکزائی محرک اول جنبش ملی و سر دسته بزرگ مجاهدین از فراز تپه بی بی مهرو بلند شد و طنین آن رعبی بیشتر در قشله قوای فرنگی تولید کرد.

چون به تعقیب قیام مردم در کابل بتاریخ ۲۹ رمضان (روز سوم جنبش) غازیان سمت شمالی که در مبارزه علیه فرنگی ها سابقه داشتند مجدداً برخاسته و قلعۀ (لغمانی) مقر قوای انگلیس را در ۵ میلی چاریکار اشغال کردند راتری ویلر و کدرنگتن در نتیجه تصادم با مجاهدین کشته شده پاتنجر و هاتن و داکتر گرانت برای صیانت حیات خود و دسته باقی مانده سپاهیان گور که چاره ئی ندیدند جز اینکه راه فرار را بطرف کابل پیش گیرند غازیان در راه پیوسته بر ایشان حمله میکردند به قسمی که داکتر گران در ۳۰ میلی بی بی مهرو بقتل رسید و پاتنجر و هاتن با تن زخمی و بیحال خبر وحشتناک شکست و اضمحلال قوای فرنگی را در چاریکار شام ١٤ نوامبر به مکناتن به چهاونی انگلیس رسانیدند بتاریخ ۱۸ نوامبر (روز ۱۷ قیام ملی) جز ایلچی هائی که از طرف شاه شجاع مامور محافظت بالاحصار بالا بودند ترک وظیفه کرده و به مجاهدین پیوستند و شاه شجاع مجبور شد که محبوسین بالاحصار را رها کند. روزهای ۲۲ و ۲۳ نوامبر مجدداً جنگ های در پیرامون تپۀ بی بی مهرو صورت گرفت اشغال این تپه از طرف مجاهدین خیلی اسباب تشویش و اضطراب انگلیس ها را فراهم کرده بود زیرا سر دهکدۀ بی بی مهرو به چهاونی فرنگی حاکمیت داشت و مجاهدین از آنجا فعالیت فرنگی ها را مراقبت میتوانستند غازیان ملی علاوه بر تپه بی بی مهرو بر تپه مرنجان و دامنه های کوه آسمانی بر آمده و از چند سمت قشله فرنگی را تحت آتش باری شدید گرفتند. چون راه مراوده بین چهاونی فرنگی و بالاحصار بکلی قطع شده و امید ارتباط به هیچ رنگی برای عمال انگلیس باقی نماند. جنرال الفنستن عدم امکان تجدید ارتباط میان این دو نقطه را بهانه قرار داده و از مکناتن خواهش نمود تا با سران مجاهدین در باب ختم جنگ داخل مذاکره شود. به این ترتیب در حالیکه بالاحصار و چهاونی هر دو نقطۀ اتکاء فرنگی ها در حال محاصره در آمده و فشار مجاهدین بهر دو جانب کمال شدت یافته بود. روز بروز مبارزه در ماحول چهاونی گرم تر شده و کسب شدت میکرد چنانچه بتاریخ ۲۵ نوامبر یکی از سران مجاهدین عبدالله خان اچکزائی در حال هجوم بطرف قشله زخم منکر برداشت. همین روز سردار محمد اکبر خان در راه حرکت از بخارا بطرف کابل دسته بزرگی از مجاهدین نقاط مختلف که تعداد ایشان را منابع انگلیس به ۶ هزار بالغ میدانند وارد شهر شد و رسیدن سردار با قوای معیتی اش روح جدید در پیکر مجاهدین دمید.


اقدامات موهن لال نامه های مکناتن به خان شیرین خان و محمد حمزه خان

پیشتر دیدیم که در روز آغاز قیام ملی موهن لال هند و، نامه نگار فرنگی و رفیق و همکار برنس که بعدها به صفت مؤلف کتاب تاریخ سوانح امیر دوست محمد خان معروف میشود در مجاورت خانه برنس رهایش داشت و بعد ازینکه حریق خانه وی را بدست مجاهدین مشاهده کرد از راه بام گریخته در راه بچنگ شاه شجاع الدوله پسر نواب زمان خان افتاد و نامبرده میخواست وی را بقتل برساند که اتفاقاً پدرش خود نواب پیدا شده و وی را امان داد و در خانه خود چند روز محافظه کرد و بعد نامبرده را به چند اول به خانه شیرین خان فرستاد. موهن لال در چند اول به فعالیت در آمده از یکطرف نسبت به اوضاع شهر و مجاهدین ملی ذریعه گماشتگان خود اخبار لازمه را به مکناتن به قشله فرنگی میفرستاد و از جانب دیگر کوشش میکرد ذریعه نایب محمد شریف رجال و سران ملی را دیده و با وعده و تطمیع پول ایشان را از مجاهده باز دارد.

واقعه ئی که اینجا مینگارم شرحی است مبنی بر خنثی ساختن فعالیت های غلزائی ها که از حوالی خورد کابل به کابل آمده بودند. حقیقت این است که غلزائی های سر راه کابل - جلال آباد یک ماه قبل از جنبش معروف کابل در ماه شعبان ١٢٥٧ (اکتوبر ١٨٤١) در خورد کابل به فعالیت در آمده و راه رفت و آمد قوای فرنگی را بین جلال آباد و گندمک و کابل قطع نموده بودند چنانچه انگلیس ها خطر قیام غلزائی را سر راه مراوده کابل - جلال آباد بخوبی فهمیده و دسته های قوای آنها از گندمک و کابل مامور شده بودند که مقاومت ایشان را از میان بردارند ولی غلیان مجاهدین غلزائی دوام داشت تا اینکه بتاریخ ۶ نوامبر ١٨٤١ (۲۱ رمضان ۱۲۵۷) خبر جنبش کابل و قتل برنس به جنرال سیل رسید. موهن لال حین اقامت در چند اول ذریعه نایب محمد شریف و خان شیرین خان با برخی از رؤسا و ملکان غلزائی تماس گرفته و میخواست ایشان را از سائر مجاهدین مجزی سازد. مکناتن که دسیسه سازی و نفاق افگنی را در میان رؤسای مجاهدین راز موفقیت خود میپنداشت طرز عمل موهن لال را تقدیر نموده و در همین روزهائی که قشلۀ فرنگی از هر طرف تحت فشار غازیان قرار داشت دو نامه یکی بنام خان شیرین خان و دیگر به عنوان حمزه خان یکی از رؤسای غلزائی که مدتی در سابق حکومت جلال آباد را در دست داشت با هدایات دیگر به موهن لال فرستاد.

مولف سوانح امیر دوست محمد خان در جلد دوم این اثر ازین دو نامه مکناتن یاد آوری میکند و از نوشته های او معلوم میشود که مکناتن صرف ۳۰ تا ۵۰ هزار کلدار را در راه تفرقه اندازی به موهن لال اجازه داده و در صورت همکاری اعطای یک لک کلدار را به خان شیرین خان و اعطای ۵۰ هزار کلدار را به حمزه خان حاکم معزول جلال آباد و رئیس غلزائی ها وعده داده بود. خوشبختانه متن یکی از نامه های فوق الذکر آنکه عنوانی حمزه خان فرستاده شده بود از نزد ورثه امین الله خان لوگری بدست آمده که اینک متن آنرا اینجا تقدیم میکنیم:

"هو اقرار برین نمط شده: اگر عالیجاه حمزه خان رفاقت دشمنان بگذارد"

"والوس غلزائی را به موجب عهد و سوگند بجای خودها پس روانه کند و خدمت"

"سر کار براستی نماید پنجاه هزار روپیه انعام و حکومت غلزائی بوی مرحمت"

"خواهد شد تقصیرات گذشته را معاف خواهم کرد. قسم خدا و حضرت عیسی"

"و آئین است که او را از اخلاص کیشان تصوریده گاهی ایراد نخواهم گرفت"

"و برای ملاقات بخاطر جمعی بباید خدا گواه است که همانوقت بعزت رخصت خواهم داد"

"ویلیم جی مکناتن ایلچی و وزیر انگلیس از جانب فرمان روای دولت قاهره هند سنه ۱۸۴۱."

از حسن اتفاق نامه یا فرمانی که از طرف شاه شجاع عنوانی همین حمزه خان نوشته شده هم بدست آمده که در آن واضح در مقابل اعاده حکومت غلزائی وی را به خراب کاری و نفاق افگنی در صف مجاهدین دعوت میکند و از طرف انگلیس ها هم خاطر جمعی میدهد. نامه شاه شجاع و مکناتن به یک شخص و تطمیع وی با پول و حکومت و تشویق وی به ترک مبارزه نظریات و آمال مشترک فرنگی ها و شاه دست نشانده ایشان را ثابت میسازد. اینک متن این فرمان تاریخی:

"معلوم عالیجاه رفیع جایگاه نایب حمزه خان بوده باشد چون آنعالیجاه از"

"جمله خانه زاد آن قدیمی میباشند و همیشه اوقات پرورش آنعالیجاه منظور نظر"

"فیض اثر میباشد. هرگاه در خرابی و نفاق معاندین کوشیده حسن خدمتگاری"

"و جانفشانی خود را ظاهر سازند خود را مورد نوازش بیش از بیش خسروانه انگاشته"

"بدستور سابق بالا استقلال خود را حاکم غلجائی دانند که از طرف صاحبان فرنگی"

"خاطر جمعی تمام حاصل شده. آنعالیجاه نیز بکمال اطمینان خدمتگاری خود را"

"باستعجال بظهور آورده سر فرازی حاصل نمایند تاکید دانند در عهده میباشد تحریر"

"شهر شوال ۱۲۵۷".

نایب حمزه خان حاکم جلال آباد و غلزائی بود. از روی یک پاورقی صفحۀ ٤١٤ جلد دوم سوانح امیر دوست محمد خان چنین معلوم میشود که نظام الدوله وزیر شاه شجاع همین حمزه خان را از حکومت غلزائی برطرف کرده و محبوس ساخته بود. نامبرده در هنگام قیام ملی خویش را آزاد ساخته و در رأس الوس غلزائی سهم بارزی در مجادله علیه فرنگی و فرنگی مابان گرفته بود. حینی که مکناتن ایلچی انگلیس از اقدامات موهن لال مبنی بر سعی در انحراف برخی از سران واقف شد این نامه را با نامه دیگر اسمی خان شیرین خان به ضم مکتوبی به موهن لال فرستاد تا به اشخاص مربوط برساند.

در پایان این نامه مهر بزرگ مربع ویلیم جی مکناتن که در آن به (صفت ایلچی و وزیر انگلیس از جانب فرمان روای دولت قاهرۀ هند) یاد شده چسپانیده شده و عدم تذکار تاریخ روز و ماه دستپاچگی وزیر مختار مذکور را میرساند ولی از ترتیب گذارشات در سوانح امیر دوست محمد خان و مقابله پیش آمدهای روز با یادداشت های (لیدی سیل) و (سرونست آیر) میتوان تاریخ مکتوب های مذکور را به هفته دوم قیام ملی به روزهای بین ۸ و ۱۲ جنبش (بین ۱۷ و ۲۱ رمضان ۱۲۵۷ و ۸ و ۱۲ نوامبر١٨٤١) قرار داد. مکناتن سعی داشت بهمین سلسله محمد یار خان رقیب امین الله خان لوگری را علیه او که در قطار اول رؤسای مجاهدین ملی ایستاده بود بر انگیزد و مقام ریاست قوم را ازو گرفته و به رقیبش تسلیم نماید. برای انجام این مقصد به موهن لال هدایت داده بود که ه لک روپیه از طرف وی به محمد یار خان مذکور وعده بدهد. تذکار این چند مثال نشان میدهد که دستگاه سلطه فرنگی و مخصوصاً شخص مکناتن در تفرقه سران قومی چقدر کوشا بود همکاری خان شرین خان و محمد شریف خان با دستگاه فرنگی ثابت است ولی نه پول فرنگی و نه همکاری برخی از عناصر منحرف هیچ کدام کوچکترین تاثیری در روحیه مجاهدین ملی وارد نتوانست و غریو غازیان و دامنه فعالیت آنها روز بروز بلندتر و بیشتر قرین موفقیت بود.


وفات میر مسجدی خان غازی مجاهد کهستانی

شرح مختصر مبارزۀ میر مسجدی خان غازی در جریان سال ١٢٥٦ هجری قمری (١٨٤٠م) در صفحه های بیشتر داده شد. مشار الیه ممثل فداکاری و جانبازی غازیان کهستانی و کوهدامنی محسوب شده میتواند مجاهدت این مرد دلاور و سعی او در قیام مردم کوهستان و کوهدامن و نجراب علیه سلطه فرنگی و رسانیدن امیر دوست محمد خان به تخت و تاجش نیات وطن خواهی او را ثابت میسازد. همانطور که در موقعش کارنامه های او و همراهانش شکل یک حماسه ملی بخود گرفت جا دارد که وی را بحیث یکی از رشیدترین پهلوانان ملی بشناسیم.

۲ نوامبر ١٨٤٠ روزی بود که امیر دوست محمد خان بطور خفیه از میدان کارزار حوالی پروان درۀ بر آمده و پیش میر مسجدی خان (که در اثر زخم منکر که در دفاع قلعه های خواجه خضری نزدیک چاریکار برداشته بود در بستر مریضی در نجراب افتاده بود) رفت و با وجود مخالفت جدی مجاهد کهستانی به کابل آمده و به مکناتن تسلیم شد. درست یکسال بعد در همین روز ۲ نوامبر ١٨٤١ قیام ملی علیه سلطه فرنگی در کابل شروع شد. بشرحیکه دادیم میر مسجدی خان غازی بار دیگر در اواخر هفته اول قیام ملی با غازیان شمالی فراز تپه بی بی مهرو پیدا شده و در مبارزه علیه بیگانگان با سائر مجاهدین پیوست. قرار منابع انگلیسی میر مسجدی خان غازی بتاریخ ۲۶ نوامبر ١٨٤١ (١١ شوال ١٢٥٧) درست روز بعد از زخم برداشتن عبدالله خان اچکزائی و رسیدن سردار محمد اکبر خان به کابل وفات کرد. ایدی سیل در روزنامچه خود وفات مجاهد کهستانی را درین روز قید کرده و میگوید برخی مدعی اند که او را زهر دادهاند و برخی دیگر معتقدند که در اثر زخم منکری که سال گذشته برداشته بود وفات کرد موضوع زهر دادن میر مسجدی خان غازی هم از امکان بیرون نیست زیرا مکناتن وزیر مختار فرنگی چون ملتفت شد که یکطرف یا نیروی نظامی به مجاهدین ملی مقابله نمیتواند و از جانب دیگر تخلیه افغانستان را عار و خلاف شئون قوای برتانیه میدانست به انواع دسایس و حیل متشبث شد که از ان جمله یکی نابود ساختن رؤسای ملی بود بدست خائنین ملی، چنانچه به اساس تذکرات ښاغلی رښتیا  که از موهن لال نقل قول کرده اند مکناتن ذریعه موهن لال برخی از خائنان را در کشتن عبدالله خان اچکزائی تشویق نموده و او را در میدان جنگ در مقابل چهاونی فرنگی با برادر زاده اش ضربت زدند متن مضمون افغانستان در قرن ۱۹ درین مورد چنین است: "چنانچه برای این مقصد موهن لال با خائنین ملی چون حاجی علی و آغا محمد داخل مذاکره شده و آنها دو نفر (عبدالعزیز) و (محمد الله) را معرفی کردند که عبدالله خان اچکزائی و دیگر سران بزرگ را بقتل برسانند و این بدبختان اول الذکر را با پیر دوست خان برادر زاده او بضرب گلوله شهید کرده نفرین دین و دنیا را کمائی نمودند حالانکه موهن لال این خدمات شان را تقدیر نکرده گفت که مجاهد موصوف در ضمن زد و خورد در بین انبوه مردم بصورت اتفاقی شهید شده است."

به این ترتیب واضح است که مکناتن با نقشه های شوم خود در صدد قتل سران مجاهدین ملی بود و برای اجرای این مامول به موهن لال اختیارات پولی داده بود تا خائنین ملی را به جاسوسی و آوردن اذوقه طور خفیه در چهاونی فرنگی و قتل بزرگان ملی تشویق و تطمیع کند ولی خوشبختانه این نقشه ها هم در عزم راسخ مجاهدین و سران غازیان ملی رخنه ئی وارد نتوانست.

آرامگاه میر مسجدی خان غازی مجاهد معروف کهستانی در ده قاضی چاریکار که مقسط الراس وی بوده وجود دارد و زیارتگاه خاص و عام است این آرامگاه از طرف ورثه و بازماندگان آن مرحوم تا حدی بسلیقه محلی مرمت کاری و محافظه شده ولی نوشته و کتیبه ندارد. چون مجاهدات میر مسجدی خان در قیام علیه سلطه فرنگی و در اداره غازیان ملی کهستانی و کوهدامنی در ادامه جنگ علیه متجاوزان خارجی جایگاه مهمی در تاریخ ملی دارد و بشهادت جنگ نامه محمد غلام غلامی کهستانی در عصر و زمان خود بحیث کارنامه بزرگ حماسی تلقی شده است وظیفه افراد حساس وطن است تا آرامگاه وی را به نحوی که شایسته مقام یکنفر مجاهد غازی و شهید است تعمیر کنند.


وفات عبدالله خان اچکزائی محرک و بنیان گذار قیام ملی علیه سلطۀفرنگی: منظومه لوح مزار او در یکی از تپه های قلعه سرخ ریش خور 

بشرحیکه در صفحه های بیشتر داده شد نام عبدالله خان اچکزائی با جنبش بزرگ ملی ۱۷ رمضان ۱۲۵۷(۲ نوامبر ۱۸٤١) ارتباط خاص دارد وی را میتوان محرک اصلی آزادی خواهی از سلطه فرنگی و بنیان گذار قیام مردم دانست.

عبدالله خان اچکزائی در زیر ریش مخبران فرنگی و جاسوسان برنس و شاه شجاع با قبول هرگونه مخاطره جانی مفکوره قیام ملی را علیه تسلط ننگ آور بیگانه و بیگانه پرستان در خانه خود اول با امین الله خان لوگری و بعد با چند نفر دیگر در میان نهاد. لذا وى محرک اولی و حقیقی جنبش و خانه اش کانون نشو و نمای این نهضت بزرگ بود. عبدالله خان اچکزائی در حقله کوچک سه چهار نفری دوستان صمیمی خود تمهید جنبشی را علیه فرنگیان در کابل نهاد و بعد در هر قدمی قول خود را جامه عمل پوشانید، از روز آغاز مبارزه در ماحول خانه برنس تا روزهای نبرد پیرامون تپه و جلگه بی بی مهرو همه جا حاضر بوده گاهی با دهل و نقاره با دسته سواران معیتی خود از فراز تپه پدیدار میشد و گاهی صفوف ارزان ملی را در حمله های مکرر چهاونی فرنگی قیادت میکرد و بحیث یک فرد فداکار یک قوماندان ملی، یک فرد مجاهد پیشاپیش دسته غازیان بر توپ های دشمن حمله می برد.

کوشش این مرد مجاهد در استرداد آزادی ملت و وطن چه در مذاکرات و چه در جنگ های میدان از ۱۷ رمضان تا ۱۰ شوال ۱۲۵۷ (از ۲ تا ۲۵ نوامبر١٨٤١) دوام داشت تا اینکه بتاریخ ۱۰  شوال (۲۵) نوامبر در میدان جنگ حین حمله بر توپ های فرنگی زخم منکری برداشت و این درست همان روزی بود که سردار محمد اکبر خان از بخارا بکابل رسیده و به مجاهده با سائر سران ملی پیوست آقای سید قاسم رشتیا در اثر نفیس خویش افغانستان در قرن ۱۹ زخمی شدن عبدالله خان اچکزائی را به برخی خائنان ملی نسبت میدهد از قبیل حاجی علی و آغا محمد و عبدالعزیز و محمد الله و چون برادر زاده مجاهد موصوف پیر دوست خان هم در همان روز یا یکی دو روز پیشتر بقتل میرسد امکان زیاد در بین است که خائنان مذکور در میدان نبرد در حالیکه گروه انبوه غازیان بر توپ ها و چهاونی فرنگی حمله ور بودند به او فیر کرده و او را زخمی ساخته باشند. لیدی سیل در یادداشت های خود خبر وفات عبدالله خان مجاهد ملی را بتاریخ ۳۰ نوامبر قید کرده است که به ۱۵ شوال ۱۲۵۷ مصادف بوده است. مشار الی ها می نگارد که این خبر در شهر اضطرابی تولید کرد و چون در حالیکه چند روز زنده و یک دفعه آوازه وفات او بلند شد مانند اسکندر کبیر به سواری اسپ برآمد تا خبر مرگ خویش را عملاً تکذیب کرده باشد ولی چون یارای سواری و گردش را نداشت و زخمش کاری بود بیشتر تکان خورده و وفات کرد.

مزار عبدالله خان اچکزائی که میتوان وی را محرک،مجاهد، فاتح، غازی شهید خواند فراز تپه در قلعه سرخ ریشخور در ۱۵ کیلومتری جنوب کابل وجود دارد و این ابیات که چکیدۀ قلم محزون شاعر است در لوح مزار آن مرحوم خوانده میشود. 

دریغ و آه ز بیداد چرخ دون پرور

فغان ز گردش افلاک و کینۀ اختر 

نبود بر رخ آنانکه رهگذار غبار

ببین که عاقبتش فرش خاک شد بستر 

امیر لشکر و سالار قوم عبدالله

خجسته منظر و والانبار و نیک سیر

قدم نهاد چو در عرصۀ جهاد فرنگ

درید پردۀ ناموس کفر را یکسر

بروز معرکه در کارزار رستم بود 

فراسیاب شکوه آن پل فریدون فر

ازین سرا چه فانی و دار بی بنیاد 

چو آن مجاهد دین مبین ببست کمر

ز داغ ماتم او صبح زد گریبان چاک 

نمود شام لباس سیه ز غصه ببر

همین بس است که در راه دین احمد شد 

شهید اکبر و مقبول خالق اکبر

ز عقل سال وفاتش بجست محزون گفت

سر جهاد بیفزا باسم پیغمبر

٣ + ١٢٥٤=١٢٥٧


رسیدن سردار محمد اکبر خان در صحنه دشمنی شدید مکناتن با امین الله خان لوگری مکتوب مکناتن به نایب امین الله،خان، مکناتن و نقشه تفرقه اندازی در میان سران مجاهدین

سردار محمد اکبر خان (۲۳) روز بعد از آغاز جنبش و قیام ملی ۱۷ رمضان ۱۲۵۷ (نوامبر) ١٨٤١م بتاریخ ۱۰ شوال سال مذکور وارد کابل شد و به صفت پسر رشید امیر دوست محمد خان و یک نفر مبارز طرف توجه مجاهدین و عمال انگلیسی قرار گرفت مجاهدین بسوی وی بحیث رهبر مبارزه ملی نگاه میکردند و انگلیس ها انتظار داشتند که با او از راه مذاکره راهی برای حفظ جان و آب روی خود پیدا کنند چون در اواخر هفته دوم قیام ملی انگلیس ها ملاحظه کردند که با جنگ و ستیز با مجاهدین افغانی بس آمده نمیتوانند بفکر مفاهمه و مذاکره افتادند مکناتن وزیر مختار انگلیس برای حفظ نام و موقعیت خود با اینکه از یک طرف مذاکره را حتمی میدانست با مفکوره تفرقه اندازی میان سران ملی و تطمیع برخی رجال به پول و وعده های چرب و نرم میخواست.

بهر قیمتی که باشد در صف سران مجاهدین افغانی رخنۀ ایجاد کند و چون میدانست که در سرما و خنک و برف زمستان سال (۱۲۵۷) تخلیه کابل به قیمت جان سپاه فرنگی تمام خواهد شد میخواست افغانها به نوعی از انوع طوری بخود مشغول شوند که اقلاً ایام سرما بگزرد مخصوصاً بعد از استماع اخبار رسیدن کمک هائی از طرف قوای انگلیسی مقیم قندهار و جلال آباد این نظریه بیشتر در دماغ او خطور میکرد. در میان سران ملی مخالفت انگلیس مخصوصاً مخالفت شخص مکناتن به نایب امین الله خان لوگری بیشتر از لای نوشته های اثار انگلیسی بچشم میخورد و در بعضی جاها او را دشمن نمره اول خود وانمود کرده اند یکی از پیشنهادهای مکناتن به سردار محمد اکبر خان غازی از بین بردن همین نایب مذکور بود. البته قراریکه متذکر شدیم نایب امین الله خان و عبدالله خان اچکزائی بانیان اولیه قیام ملی علیه فرنگی بودند و نایب مذکور در جرگه اداری سران مجاهدین که نواب محمد زمان خان را به شاهی برگزیده بود سمت نیابت داشت. ناگفته نماند که نایب مذکور در میان گروه مجاهدین تنها کسی است که انگلیس ها او را هم دوست و هم دشمن تلقی میکردند مشار الیه در همین زمانیکه نایب شاه زمان شاه منتخبه ملیون بود خود و پسرانش با شاه شجاع و اولاده او همکاری داشتند همان مکناتن که به خون او تشنه بود در عین زمانیکه یکطرف پیشنهاد نابود ساختن او را به سردار محمد اکبر خان میکند در نامه ئی از خود نایب مذکور اظهار قدردانی مینماید. این نامه را مکناتن بتاریخ (١٤) دسامبر (١٨٤١) یعنی (۸) روز قبل از قتل خود نوشته و ازان واضح روح دسیسه کاری او نسبت به سران مجاهدین افغانی معلوم میشود این نامه تاریخی از ورثه نایب مذکور بدست آمده و با اهمیتی که دارد اینجا نشر میکنیم."

"مشفقا مهربانا نایب امین الله خان سلمه الله تعالی درین روزها" چه خدمت نسبت به سرکار"

"انگلیس و ما مردم مهربانی نمودهاند هرگز از خاطر ما مردم فراموش نمیشود"

"آفرین بر صداقت و دانشمندی آن مهربان که هم خدمت طایفه انگلیس نموده"

"و هم خیر اهل اسلام در نظر داشته اند و فرزندان آن مشفق یعنی نصر الله و روح الله"

"خان پیروی همین طریق پسندیده نمودهاند و بهر صورت عقیدت کیشی و اخلاصمندی"

"مطمح نظر خود نموده اند"

"این چند سطر بطریق دستاویز نوشته شده است که اگر احیاناً بعد ازین ملاقات"

آن مشفق با طایفه ما مردم اتفاق افتد حسن خدمت آن عالیجاهان به نیکو وجه"

"روشن گردد خدای تعالی شما را بعافیت تمام تا دیر نگاه دارد. تحریر فی تاریخ"

"چهاردهم دسمبر سال ۱۸۴۱ عیسوی."

درین نامه ویلیم جی مکناتن به انگلیس امضا کرده و در مهر رسمی مربع بزرگ چنین خوانده میشود "ویلیم جی مکناتن ویلچی و وزیر انگلیس از جانب فرمان فرمای دولت قاهره، هند سنه ۱۸۳۸" چون دشمنی باطنی مکناتن نسبت به نایب امین الله خان واضح است و حتی تا آخرین لحظه حیات که برای توضیح مذاکرات برای ملاقات سردار محمد اکبر خان در میدان چهاونی بی بی مهرو حاضر میشد انتظار داشت که با مساعد شدن روح مذاکرات نایب مذکور را ذریعه سردار محمد اکبر خان دستگیر کند در حالیکه به خود نایب مذکور مکتوب فوق را ارسال نموده بود. دو روئی مکناتن در اینجا واضح و هویداست. نسبت به سردار محمد اکبر خان هم ازین دسیسه ها سنجیده بود و چون میدانست که جوان خود نگر است میخواست و کوشش کرد تا با تقدیم مقام وزارت و مبالغ هنگفت و انعام های گوناگون وی را بخود نزدیک کند چنانچه برای ارائه دادن نظریات خود محمد سرورخان لوهانی را واسطه قرار داده بود و از سردار خواهش نمود تا یک شخص مورد اعتماد خود را برای شنیدن شرایط اعزام دارد و سردار محض برای معلوم کردن نقشه های باطنی مکناتن محمد صادق خان برادر سلطان احمد خان را به معیت کپطان سکینر انگلیس به قشله فرستاد و در نتیجه واضح شد که در میان شرایط دیگر دستگیر کردن امین الله خان و پراگنده ساختن باقی سران مجاهدین آرزوی نهائی مکناتن بود و در نتیجه افکار باطنی نماینده مختار انگلیس مبنی بر تفرقه اندازی میان سران ملی و نابود ساختن آنها بدست خود شان ظاهر هویدا گردید.


آخرین مکاتبه شاه شجاع ومکناتن روزهای سخت آنها در بالاحصار و در چھاونی مفکوره تسلیم دادن بالاحصاربه بارک زائی ها

بشر حیکه ملاحظه شد بعد از آغاز قیام ملی روز بروز مجاهدین در اقدامات خود کامیاب و قوای فرنگی و هواخواهان آنها در چهاونی و در بالاحصار زبون تر میشد در روزهای نیمه دوم ماه شوال (دسامبر ١٨٤١) نامه های از طرفین در دست است که احساسات متقابله شاه شجاع و مکناتن را نسبت به یکدیگر آنها نشان میدهد و آخرین نامه هائی است که میان آن دو مبادله شده زیرا در حدود یک هفته بعد از آن مکناتن بقتل می رسد. این مکتوب ها حاوی نکات دیگر نیز میباشد که بهتر است اول متن را گرفته و بعد در حواشی بپردازیم.

نامه شاه شجاع به مکناتن

"معلوم عالیجاه مقرب الخاقان مکناتن صاحب بهادر بوده باشد که از نوشته"

"دیروز آن عالیجاه نوشته بودند که سخن های عجیب شنیده میشود عالیجاها"

"احوال رویه و سلوک سرکار با آن عالیجاه بر عالم جهان اظهر من الشمس است"

"که بدنامی سرکار بشهرها و ملک ها رسیده و سرکار هیچ پروا نکرده دست"

"بردار نشدند و آنچه در خیر و خوبی که داشتند و فرمودند آن عالیجاه بر عکس حرف"

"مردم را که فقط کذب و دروغ بود و این مقدمه را که ثابت باسم سرکار می نمودند"

"همه راست دانسته و قبول نمودند بلکه تا حال یقین مینمایند. کمال تعجب است"

"در مقدمه دروازه قلعه آنچه گفته و سنجیده شده بود که بر خلاف آن بوقوع"

"آمد که مردم اجنبی غیر واقف آمده داخل دروازه شدند که ناموس هزار ساله"

"سرکار برباد رفته در وقوع این واقعه چرت ها گشت که مقرری چه شده بود"

"بوقوع چه آمد آخر مردم پاس ناموس خود را نموده دروازه را بسته کردند"

"چون سرکار به کسی را وادار بدی نبوده اند نیستند در باب مردم بارکزائی"

"که نوشته اند نیز موقع بدی نیست چرا که همه پرورده این دولت اند سرکار"

"ما نیز چند روز دیده و تسلی خود را حاصل نموده از سه راه یکی را اختیار"

"خواهند نمود یا توقف یا رفتن هند یا خانه کعبه معظمه فقط مورخه ١٦ دسمبر۱۸۴۱"


*     *     *


"جواب مکناتن به شاه شجاع"

"مبرهن رای سرکار اقدس بوده باشد"

"عاطفت نامه وارد مضامینش حالی خاطر اخلاصمند گردید آنچه سرکار"

"می نویسند که چند روز دیده و تسلی نموده از سه کار یکی اختیار خواهند کرد"

"یا توقف یا رفتن هند یا خانه کعبه معظمه اگر سرکار توقف اختیار نمایند میباید"

"که بلا درنگ یک روز سخن خود همراه مردم بارکزائی بسته کنند و امروز"

"بالاحصار را خلاص کرده به مردم اوشان بدهند به هر طوریکه سرکار و اوشان"

"بدانند در میان خود معرکه را طی کنند محل تاخیر نیست و اگر سرکار اختیار"

"رفتن هند داشته باشند می باید که بهر زودیکه توانند به چاونی رونق افزا شوند"

"که درین جا برای استقامت سرکار خانه خالی شده است و آل و عیال که بالفعل"

"نمی توانند رفت در بالاحصار تا ایام بهار قرار به نشینند آن وقت دنبال سرکار"

"بیایند و اگر رفتن کعبه معظمه اختیار داشته باشند چونکه راه از طرف هند"

"میباشد هم مناسب تصور میشود که سرکار زود همراه ما بچاونی داخل شوند"

"و بیش ازین دو سه بار معروض شده است که اگر مرضی سرکار برفتن همراه"

"ما مردم باشد جاگیر و بقدر چهار لک روپیه سالانه برای سرکار و لواحقان"

"سرکار در هندوستان مقرر خواهد شد باقی خود سرکار مختار هستند شانزدهم"

"دسمبر سنه ١٨٤١ مطابق شهر ذیقعدۀ ۱۲۵۷ هجری."


*     *     *


قراریکه از خود متن معلوم میشود دو نامه فوق از جمله نامه هائی است که در روزهای بحرانی آخر شوال و اوائل ذیقعده ۱۲۵۷ (دسامبر ١٨٤١) در حالیکه مکناتن قهراً مجبور به کشودن باب مذاکره با سران مجاهدین شده بود ملیون و مخصوصاً دسته ئی از بارک زائی ها پیوسته بر شاه شجاع در بالاحصار فشار میآوردند و تخلیه و تسلیم دادن قلعه را مطالبه میکردند. شبه ئی نیست که شاه شجاع در مخمصه عظیمی گرفتار آمده بود که راه فرار آبرومندی را به آسانی برای خود پیدا نمی توانست حامیان او انگلیس ها از کمک به او عاجز آمده بودند و خود او با اشتباه عظیمی که در اتکا به فرنگی ها مرتکب شده بود بقدری احساسات ملی را جریحه دار ساخته بود که روی بازگشت نداشت و باز هم به رفتار خود لجاجت داشت یک راه پیش خود تصور کرده بود که به بهانه زیارت خانه خدا به مکه معظمه شرفیاب شود و به این نیت بالاحصار را تخلیه کند.

شبه ئی نیست که مکناتن وزیر مختار انگلیسی نسبت به شاه شجاع و وزیر او نظام الدوله که با عمال فرنگی وفاداری نشان داده بود دلسوزی و تا حد اخیر کمال همدردی داشت و از مضیقه که آن هر دو گیر آمده بودند نگرانی داشت. این نامه ها مربوط به واقعات همین روزهای اواخر شوال و اوائل ذی قعدۀ ۱۲۵۷ بین شاه شجاع و مکناتن مبادله شده است. شاه شجاع در نامه خود گله هائی از مکناتن دارد در این نامه به صفت "مقدمه دروازه قلعه" از کدام هنگامه های نسبتاً بزرگ صحبت شده است که در پیرامون دروازۀ قلعۀ بالاحصار بوقوع پیوسته که چگونگی حقایق آن تحقیق مزید می خواهد و کدام نقشه ئی بوده که نتیجه خلاف توقع بار داده قراریکه مبرهن است مکناتن ۵ روز بعد از قیام ملی مجاهدین افغانی بتاریخ ٢٣ دسمبر ١٨٤١ بدست سردار مجاهد محمد اکبر غازی بقتل میرسد که شرح چگونگی آن بعدتر خواهد آمد.

مکتوب های فوق الذکر بتاریخ ١٦ دسمبر درست یکهفته قبل میان او و شاه شجاع رد و بدل شده شاه شجاع در سختی فشار روزهای بحرانی حاضر شده بود که بالاحصار را به مجاهدین تسلیم دهد و خود یا به همراهی سپاه فرنگی به هند برود یا بزیارت بیت الله شرفیاب شود مکناتن هم طرفدار بود که شاه بالاحصار را به بارک زانی ها تسلیم دهد و خود به چهاونی فرنگی بیاید و اصرار داشت که شاه بلا تاخیر بهر رنگی خواسته باشد مسئله را با بارک زائی ها فیصله کرده و خود را به چهاونی برساند از روی این دو نامه فشار مجاهدین بر بالاحصار و تنگی فرصت برای مکناتن و شدت فضای بحرانی از روابط متقابله آنها هویداست مکناتن سعی داشت که شاه شجاع را به هند بکشاند و با دادن جاگیر سالانه چهار لک روپیه مجدداً او را در طلسم استعمار در هندوستان نگه دارد. ولی عزم متین مجاهدان ملی و حق و حقیقت موقع نداد که افسون بیشتر ازین کارگر افت شاه شجاع به گرفتن کدام تصمیم موفق نشد و مکناتن ۷ روز بعد در میدان چهاونی بی بی مهرو به قتل رسید و شاه شجاع چندی دیگر هم در شکنجه فشار ملی در بالاحصار ماند. مربوط به همین روزها و همین مطالب یک نامه کوچک دیگر هم در دست است که مصادر امور انگلیسی بار آخر از شاه شجاع مطالبه میکنند که روز تخلیه کابل و کوچ آنها بطرف هندوستان معین شده اگر مایل به رفتن باشند بیایند چون درین وقت مکناتن کشته شده بود احتمال دارد که نامه از طرف قایم مقام او میجر پاتنجر نوشته شده باشد اینک متن نامه.

"بعرض سرکار اقدس میرساند که روز چهار شنبه برای کوچ"

"ما مردم مقرر شده است اگر سرکار همراه رونق افزا شوند"

"خوب و الا ما مردم دو سه روز در جلال آباد توقف میکنیم تا سرکار"

"بخیر برسند و در خصوص تسلى نظام الدوله همراه سردار عصمان"

"(عثمان) فرستاده تا حسب خاطر خواه سرکار سخن بسته شود"

"و مقرری برای سرکار و متعلقان سرکار وعده شده است در هندوستان"

"هر جا که مرضی باشد نشسته بخورند."


معاهدۀ کابل یا معاهدۀ تسلیمی انگلیس پنجشنبه ۱۶ ذیقعدۀ ۱۲۵۷ اول جنوری ۱۸۴۲ متن معاهده در موزۀ کابل ملاقات سردار محمد اکبر خان با مکناتن در میدان بی بی مهرو قتل مکناتن ۹ ذیقعده ۱۶۵۷، ۲۳ دسمبر ۱۸۴۱ 

در روز آغاز قیام ملی در کابل علیه فرنگی مصادر امور ملکی و نظامی انگلیسی مقیم چاونی بی بی مهرو بر دو دسته تقسیم شده و دو عقیده داشتند. عدۀ حاضر بودند که کابل را تخلیه کرده و به هندوستان مراجعت کنند نه دیگر معتقد بودند که از کابل و دسته نبرایند و حتی المقدور مقاومت بعمل آرند پیشرفت های مجاهدین ملی و ضعیف شدن تدریجی قوای انگلیسی بالاخره خود بخود مفکورۀ تخلیه را در میان فرنگی ها عمومیت بخشید. معذالک شخص مکناتن برای حفظ پرستیژ خود و بریتانیا به هیچ نحوی حاضر به تسلیم و تخلیه نبود ولی چون خویش را در اجبار مطلق میدید موضوع تسوید معاهده صلحی را روی کار کرده و میخواست با این مظاهره سیاسی مخالفت میان سران ملی تولید کند و به بهانه تسوید مواد معاهده به برخی از سران ملی تماس پیدا کند و در صورت امکان برخی افکار را تحریک کند و درین زمان وقت بگذارند تا شاید کم کم زمستان و سرما بگذرد و روزنه امید و کمکی یا از طرف قندهار یا از طرف جلال آباد کشاده شود. شرح تحول صورت مذاکرات میان سران ملی و عمال انگلیسی دو موضوعی است جداگانه که در آثار داخلی و خارجی بعمل آمده تسوید مواد این عهد نامه از لحاظ تحول اوضاع و خواهشات طرفین مراتبی دارد که چهار شکل اول و دوم و سوم و چهارم بخود اختیار کرده. آنچه قابل توجه است این است که در وسط تحول متن این نامه مکناتن وزیر مختار انگلیس و سه نفر دیگر از صاحب منصبان بلند پایه فرنگی بدست سردار محمد اکبر خان و رفقای او بقتل رسیدند بعبارت دیگر دو روئی و سوء نیتی که نماینده مختار فرنگی در تسوید مواد این عهد نامه داشت طوری در نظر سران مجاهدین افغانی روشن شد که آن ملاقات حضوری نمایندگان طرفین را ایجاب کرد و در نتیجه مکناتن قربان سوء توضیح نیت و دو روئی خود شد و معاهده ئی را که تسوید مواد آنرا شروع کرده بود بعد از قتلش قائم مقامش مستر پاتنجر با اضافات و بشکلی که سران ملی افغانی میخواستند امضا کرد و باینطریق معاهده صلح شکل معاهده تسلیمی انگلیس بخود گرفت پس اول ماجرای قتل مکناتن را مختصر دیده و بعد آخرین شکل متن معاهده را که به معاهده کابل هم معروف است از روی اصل آن که در موزۀ کابل موجود است نقل میکنیم.

چون دو روئی و تقلب و سونیت مکناتن به سران مجاهدین واضح شد و فهمیدند که قصد امحای آنها را ذریعه خود ایشان دارد فیصله کردند که خود وی را به همان حیله ئی که اندیشیده بدام اندازند لذا به سردار محمد اکبر خان اختیار دارند که هر طور خواسته باشد با مکناتن معامله نماید.

سردار محمد اکبر خان بتاریخ ۸ ذیقعده ۱۲۵۷ (۲۲ دسمبر ١٨٤١) به مکناتن اطلاع داد که چون مواد معاهده توضیح طلب است و تعدیلاتی بکار دارد باید در حضور سران ملی و نمایندگان انگلیسی تعدیل و امضا شود. مکناتن حضور خود و برخی دیگر از نمایندگان انگلیسی را در مجلس مذاکره وعده داد "مکنزی" و "تریور" و "لارنس" صاحب منصبان انگلیسی شب قبل مکناتن را از شمول در چنین مجلسی بر حذر ساختند ولی مکناتن که طبق نقشه های باطنی نسبت بهر خطر احتمالی کامیابی های خود را بزرگتر تصور میکرد بروز ۹ ذیقعده ١٢٥٧ "٢٣ دسمبر ١٨٤١" برای ملاقات نمایندگان افغانی از چاونی بی بی مهرو بر آمد میگویند یکی از عللی که شخصاً مکناتن در چنین مجلسی حضور خود را حتمی میدانست این بود تا نایب امین الله خان را توسط سردار محمد اکبر خان دستگیر کند. باری طرفین به روز موعود برای مذاکره در میدان بی بی مهرو حاضر شدند از طرف مجاهدین و کمیته ملی حکومتی ایشان محمد اکبر خان، سلطان احمد خان، محمد شاه خان بابکر خیل، غلام محی الدین خان غلجائی و خدابخش خان و از طرف انگلیس: مکناتن، تریور، لارنس، مکنزی سهم داشتند. شبه نیست که مقامات انگلیسی ترتیبات لازمه گرفته و دو غند عساکر آنها بحال تیارسی "اماده باش" در قشله آماده بودند و خارج دیوارهای قشله فاصله به فاصله دسته هائى عقب مکناتن کشک میدادند. از طرف افغانستان جز چند نفر محدودی که ذکر شد بقیه سران ملی قصداً سهم نگرفتند تا مبادا مورد حمله نقشه مخفیانه فرنگی قرار بگیرند عند الورود سردار محمد اکبر خان و همراهان او به نزدیکی چاونی بی بی مهرو مکناتن و همکاران او از قشله بر آمده و در حالیکه سردار با مکناتن در پیش رو بود بقیه نمایندگان طرفین از عقب آنها روان بودند و چون برف دامان میدان بی بی مهرو را سفید کرده بود قدم زده و در نقطه نسبتاً خشکی رسیدند و طبق دود "عرف" افغانی سردار محمد اکبر خان پتوی خود را روی زمین گسترانیده و برای مذاکره نشستند چون سران ملی از سوءنیت و خبس باطن نماینده خود مختار فرنگی آگاه بودند پیش خود فیصله کرده بودند که او را با اعضای معیتی او دستگیر و احیاناً بقتل برسانند ولی قبل از هر اقدامی شخصی مکناتن را بافکار و کردار ضد و نقیض وی ملزم سازند. صورت مجلس چنین بود که از طرف انگلیس مکناتن و تریور و مکنزی نشسته بودند و لارنس با تفنگچۀ کشیده عقب سر مکناتن ایستاده بود و عقب او دو نفر دیگر و شانزده قدم دورتر ده نفر جلودار با اسپها ایستاده بودند در مقابل از طرف افغان ها محمد اکبر خان، سلطان احمد خان و محمد شاه خان بابکر خیل نشسته و محی الدین خان و دوست محمد خان و خدا بخش خان عقب سر آنها ایستاده بودند و دورتر چند نفر جلوداران با اسپ ها قرار داشتند. سردار محمد اکبر خان شروع به صحبت نموده و با اسنادی که در دست داشت بازی دو جانبه مکناتن را به رویش کشید و در مقابل انظار اهل مجلس وی را ملزم ساخت چون محمد شاه خان ادامه مذاکره را لازم ندید بزبان پشتو اشاره نی به سردار کرده درین وقت محمد اکبر خان و سلطان احمد خان بر مکناتن حمله کردند و قصد ایشان چنین بود که او را به زور به اسپ سوار کرده و زنده بشهر بیارند ولی چون مقاومت نشان داد سردار محمد اکبر خان با همان تفنگچه ئی که خود مکناتن چند روز قبل برایش تعارف کرده بود او را بقتل رسانید در فرصتیکه سردار مشغول مکناتن بود محمد شاه خان و دوست محمد خان برادرش و غلام محی الدین خان و خدابخش خان بر سه نفر صاحب منصبان دیگر هیئت انگلیس (تریور) (لارنس) و مکنزی) حمله کردند و به زور و با تهدید خنجر آنها را بر اسپها سوار کردند چون آنها هم بیشتر مقاومت نشان دادند و دو نفر شان (تریور) و (مکنزی) بقتل رسیدند و تنها (لارنس) را زنده به شهر آوردند محافظان هیئت فرنگی درین معرکه کاری ساخته نتوانستند تنها محمد شاه خان سه نفرشان را کشت و بقیه بطرف چهاونی رو به فرار نهادند و با وجودیکه دو غند عساکر را به حال آماده باش در قشلۀ مترصد اوضاع آماده ساخته بودند هیئت افغانی به سرعت و خونسردی و کمال شجاعت هیئت فرنگی را نابود ساخت غلبه حق بر باطل غلبه راستی بر دو روئی موفقانه در مجاورت دیوارهای قشله سپاه فرنگی صورت گرفت و انگلیس ها که از بازی دو جانبه نماینده مختار خود خبردار و آگاه بودند در مقابل تصمیم عملی شده سران افغانی جز تسلیم چاره ئی نداشتند. بعد از قتل مکناتن مجر پاتنجر قایم مقام وی شد و مذاکرات صلح میان سران افغانی و انگلیس در فضا و شرایط جدید ادامه یافت و افغان ها مواد معاهده را به نحوۀ دلخواه خود تعدیل کردند و آخرین شکل معاهده که مورد اتفاق نظر طرفین واقع شد بین روسای افغانی و میجر پاتنجر به روز پنجشنبه شانزدهم شهر ذی قعده ۱۲۵۷ مطابق اول جنوری ١٨٤٢ به امضا رسید. یک نقل متن این معاهده در موزه کابل موجود است. درین زمان نواب محمد زمانخان به لقب نواب به حیث شاه و نایب امین الله خان لوگری بحیث نایب الثانی او از طرف دسته سران مجاهدین شناخته شده و متن معاهده گواه این مطلب است. شاه شجاع درین فرصت به نحوی که بیشتر به شهادت نامه های خودش دیدیم در منت های بیچارگی و تزلزل روحی در حالیکه آماده تسلیم بالاحصار بود اوضاع را از آن،قلعه تاریخی تماشا میکرد. در متن معاهده غیر از نواب محمد زمان خان و نایب او امین الله خان از سائر سران ملی اسم برده نشد و به صفت عمومی (نوابان سرداران و سران و سرکردگان) یاد گردیده اند. در پایان متن معاهدۀ که در موزه کابل موجود است مهر چهارده نفر سران افغانی دیده میشود ولی سر پرسی سایکس مورخ انگلیسی مدعی است که در آن ۱۸ نفر سران افغانی مهر کرده اند متن این معاهده تاریخی قرار آتی است:

"قرارداد عهد و میثاق که فیما بین عالیجاهان معلی جایگاهان حشمت و شوکت دستگاهان بندگان نواب مستطاب معلی انقلاب نواب عالی نواب محمد زمانخان و نایب الثانی رفیع مکانی والاجاه نایب امین الله خان و باقی نوابان و سرداران و سران و سرکردگان و جماعه مسلمین و صاحبان باوقار طایفه فرنگی انگلیسیه بسته شده است که آینده نزاع از میان برطرف و دوستی مضبوط و محکم باقی بماند"

"درین خصوص شرط و شروط مقرر شده است که شرح و تفصیل آن بدین موجب است:

شرط اول اینکه: بنابر خواهش صاحبان که سرداران از ینطرف مقرر شود که"

"تا افواج صاحبان بطرف جلال آباد بروند که در عرض راه مزاحمت به آنها نرسد"

"سرداران ذوی الاقتدار سردار محمد عثمان خان و سردار شاه دوله خان مقرر شد"

که همراه بروند. 

"شرط دوم اینکه: لشکر جلال آباد بیشتر از رسیدن فوج کابل"

"به جلال آباد روانه پشاور شوند و به عذری تعطیل جایز ندارند"

"شرط سوم اینکه: افواج غزنین بزودی تعجیل تدارک خودها را دیده از راه"

"کابل به پشاور بروند و تأمل نکنند"

"شرط چهارم اینکه: افواج قندهار و دیگر ملک افغانستان که در او لشکر باشد"

"بزودی مراجعت به ملک هندوستان نمایند"

"شرط پنجم اینکه: آنچه مال و اسباب بندگان امیر دوست محمد خان از توپخانه"

"و غیره نزد صاحبان باشد همه را واپس مسترد کنند"

"شرط ششم اینکه: آنچه مال صاحبان از توپخانه و جبه خانه و باروت و تفنگ"

"و علاوه... و غیره اسباب که درینجا از جهت عدم بارگیری بماند لاکلام به نواب"

"عالی نواب محمد زمان خان تملیک نمایند"

"شرط هفتم: آنچه از عیال شاه شجاع از جهت عدم بارگیری درینجا بماند"

"در بالاحصار به خانه حاجی خان جای داده میشود و هر وقت که بندگان"

"امیر دوست محمد خان و غیره مردم افغانستان با اهل و عیال در پشاور رسیدند مرخص"

میباشند که به ملک هندوستان بروند"

"شرط هشتم اینکه: افواج صاحبان که به پشاور رسیدند تدارک بندگان"

"امیر دوست محمد خان و غیره مردم افغان را نمایند که با اهل و عیال بزودی بکابل"

"برسند و به عزت روانه کنند"

"شرط نهم اینکه: موازی شش نفر معتبر و معتمد از صاحبان انگلیس بطریق"

"یرغمل در کابل باشند هر ساعتی که بندگان امیر دوست محمد خان و باقی افغانان"

"معه اهل و عیال وارد پشاور شدند بعد از آن مرخص باشند"

"شرط دهم اینکه: دو مراتبه صاحبان انگلیس خواهش ملک افغانستان را به هیچوجه"

"نکنند و نسلاً بعد نسل فی مابین رابطه دوستی و اتحاد مربوط و مضبوط باشد و سرکار"

"افغانیه هرگاه به جهت مدافعت اعداء بیرون امداد بخواهد سرکار انگلیسیه"

"در تبلیغ آن دریغ و مزایقه نکنند درینصورت سرکار افغانیه به سرکار غیر بدون"

"صلاح سرکار انگلیسیه عهد نکنند و هرگاه از آنطرف در امداد قصور بوقوع"

"برسد بعد از آن مخیر میباشند"

"شرط یازدهم: هرگاه صاحب از صاحبان انگلیس به جهت بعضی موانعات"

"رفته نتوانند و درینجا بمانند بنابر خواهش صاحبان به همراه او رفتار و سلوک نیکی"

و خوبی شود"

"شرط دوازدهم اینکه: از کل توپخانه و خمپاره که دارند شش ضرب توپ اسپی"

"و سه ضرب توپ قاطری که جمله ۹ ضرب توپ شود همراه برده و مابقی را بگذارند"

"و به نواب عالی تملیک کنند و مادام الحیات دو مراتبه اظهار ننمایند و آینده خیر"

"و شر دولتین را واحد و متحد دانند و هرگاه جماعۀ مسلمین و طایفه صاحبان انگلیس"

"درین شروط و شرایط تفاوت و تخلف کنند طایفه اهل اسلام در دین و آئین خود"

"و صاحبان انگلیس در طریقه و آئین خود عهد شکن و کذاب خواهند بود"

"و در عالم ملامت میباشند این چند کلمه بطریق عهد نامه قلمی شد که سند طرفین باشد تحریر فی یوم پنجشنبه شانزدهم شهر ذیقعده الحرام ۱۲۵۷."


یک روز تاریخی ۱۶ ذیقعده ۱۲۷۵ اول جنوری ۱۸۴۲ تخلیه کابل بر آمدن سپاه الفنستن از قشله بی بی مهرو تماشاچیان در پیرامون بالاحصار یرغمل های انگلیسی در خانه نواب محمد زمانخان

تحت همین عنوان (تخلیۀ کابل و حرکت لشکر الفنستن بطرف جلال آباد) مضمونی در (گفتار چهارم) کتاب: (در زوایای تاریخ معاصرافغانستان) نگاشته ایم که عمومیات را در بر گرفته روز ۱۶ ذیقعده ۱۲۵۷ (اول جنوری١٨٤٢) یک روز با افتخار در تاریخچه شهر کابل و در تاریخ افغانستان و یک روز بزرگ در تاریخ شرق و آسیا است. زیرا بار اول قوای استعماری یک کشور بزرگ غربی در اثر عزم راسخ و عشق به آزادی و حقیقت بینی دستۀ کوچکی از مجاهدین و نیروی ملی افغانی تسلیم شده و راه مراجعت پیش میگیرد سرپرسی سایکس مورخ معاصر و انگلیسی می نویسد که (بعد از دو ماه تردد حقارت آمیز که در تاریخ نظامی بریتانیا نظیر ندارد بالاخره مردانی که روحیات خود را از دست داده بودند به تخلیه شهر تن در دادند.) چون طبق ماده نهم عهدنامه ۱۶ ذیقعده انگلیس ها مجبور و مکلف بودند که برای تضمین فرستادن امیر دوست محمد خان ۶ نفر از صاحب منصبان خود را طور گروگان در کابل بگذارند مقرر کردند که:

کپتان ولش، کپتان درومند، کپتان تروپ، کانولو، هنری و الکسندر با اهل و عیال شان بقسم یرغمل در تصرف افغان ها باشند این یرغملها را در منزل نواب محمد زمان خان جای دادند. در باب تسلیم پول و اسلحه و توپخانه هم اقداماتی کردند ولی خلاف معاهده برخی توپها را خراب کرده تسلیم دادند که اینجا مجال شرح آن نیست و به یک کلمه میتوان خلاصه کرد که فرنگیها معاهده ۱۶ ذیقعده را در همان روزهای اول قبل از تخلیه کابل از چندین جا شکستند.

باری روز ۱٦ ذیقعده ١٢٥٧، ٦ جنوری سال ١٨٤٢ روزی که برای تخلیه تعین شده بود فرا رسید چون اوائل چله بود برف باری های زمستان دامنه های کوهای آسمانی و شیر دروازه و تپه های بی بی مهرو و مرنجان و روی جلگه های اطراف کابل را گرفته و تقریباً همه جا سفید میزد و شش انچ برف در پیش روی قشله فرنگی در دشت بی بی مهرو افتاده بود، میزان خنک به اندازه ئی بود که یخ از سم ستوران به چکش کنده نمیشد. روزهای برامدن قوای فرنگی از کابل روز خوشی روز غلبه آزادی بر استعمار بود و غازیان و اهالی شهر و شش کروهی و ساکنان دهات دورتر ازان مانند عید ملی استقبال. کردند غازیان اطراف کابل و چهاردهی و لوگر و کهستان و کوهدامن و جمعی از اهالی شهر که در آن میان اطفال حتی زن ها مشاهده میشد و تعداد آنها به ۱۰ هزار نفر بالغ میگردید برای تماشا بر آمده و از دهکده بی بی مهرو تا حوالی پل مستان در دو طرفه راه برای دیدن عبور سپاه فرنگی صف کشیده بودند. ازدحام مردم در حوالی بالاحصار بیشتر بود و مخصوصاً در پای دیوارهای حصار در نقاط مرتفع در جاهای آفتابی و گرم عده، بیشتر مردم جوقه جوقه گرد آمده منتظر مراسم عبور انگلیس ها بودند.

شاه شجاع که به شهادت آخرین نامهایش دو هفته قبل سررشته تخلیه بالاحصار و رفتن به قشله انگلیسی را داشت هنوز با کمال تردد و اندوه در قلعه نشسته و از دریچه های شمالی حصار باهمان دوربینی که روزمره کامیابی های مجاهدین و عقب نشینی سپاه اجانب را تماشا میکرد چشم به چهاونی فرنگی در بی بی مهرو دوخته و او هم منتظر پیش آمدهای این روز بزرگ بود. موضوع بر آمدن شاه شجاع از بالاحصار امری بود محقق و قراریکه دیدیم در شرط هفتم معاهده پیش بینی شده بود که آنچه از عیال داری او بعلت عدم بارگیری در کابل بماند در بالاحصار در خانه حاجی خان جای داده شود معذالک شاه موصوف على الرغم تقاضا و فشار مجاهدین و موافقتی که با مکناتن دو هفته قبل کرده بود از بالاحصار نبرآمده و طبعاً درین روز تاریخی که فرنگی ها از کابل می بر آمدند او روزی را بخاطر میگذرانید (۷ اگست ۱۸۳۹) که با سران سیاسی و نظامی انگلیس (مکناتن) و (سرجان کین) به بالاحصار شهر داخل شده و در دوره دوم پادشاهی خود را آغاز نموده بود. بهر حال ساعت ۹ صبح روز موعود فرا رسید جنرال الفنستن و سپاهی که بنام او معروف شده است حاضر به حرکت شدند و برای اینکه سپاهیان آزادتر حرکت بتوانند پرگنه نی از دیوار قشله را پراندند الفنستن پیشاپیش سپاه خود از دروازه چهاونی بی بی مهرو آمده توپخانه رساله پیاده و عمله قلعه آنها که تعداد آنها به ۱۷ هزار نفر میرسید با چندین هزار حیوانات باربری در یک قطار بسیار طولانی بحرکت آمدند. غازیان طبق عادات ملی دقایق شروع تخلیه را بحیث یک واقعه مسرت بار با فیرهای شدید هوائی که حاکی از ابراز احساسات آزادی خواهی و موفقیت بود توام با نعره های الله اکبر استقبال کردند. سپاه الفنستن یا "کاروان استعمار" به تدریج از داخل دیوارهای قشله بر آمده و بطرف رودخانه کابل پیش می آمدند در حوالی پل محمود خان پل موقتی ساخته بودند و قبل از رسیدن بدین جا نظم و ترتیب عساکر انگلیس بر هم خورد معذالک به حرکت خود ادامه دادند. و در حالیکه بستی در رفتار آنها احساس میشد در حوالی قریب بالاحصار رسیدند. درین حدود زن ها و اطفال کوچک روی بام ها و جم غفیر اهالی از پای دیوارهای حصار به تماشا پرداختند و در نزدیکی های پل مستان صفوف سپاهیان فرنگی از میان قطار انبوه تماشا کننده گان عبور میکرد در حالیکه یک سر قطار قافله ٦ میل دور در خورد کابل رسیده بود سر دیگر آن هنوز در داخل قشله بود. نزدیکی های دیگر غازی ها متعاقب سپاه فرنگی داخل قشله شده و بنابر نحوست اشغال دشمن آنرا آتش زدند و آتش بزرگی در گرفت که شعله های آن با سرخی غروب آفتاب یکجا شده و انعکاس آن در صفحه های سفید برف یخ بسته کوهای شیر دروازه و آسمائی برنگ گلاب رنگ دیده میشد. آخرین دسته های سپاه فرنگی این منظره را در پیرامون خود نگاه میکردند. باد تند ستون دود بسیار غلیظی را که از آتش سوزی مسکن آنها بلند شده بود با ایشان یکجا بطرف افق جنوب شرق می برد. قراریکه همه میدانیم اینکاروان با تمام صرف مساعی سردار محمد اکبر خان و احمد شاه خان بابکر خیل و سائر سران مجاهدین به منزل نرسید چون قوای جنرال سیل از جلال آباد و سپاه جنرال نات از قندهار خلاف مواد معاهده از تخلیه خاک های افغانستان تعلل کردند و در ماندن و حتی مقابله با قوای ملی افغانی اصرار ورزیدند به تکرار معاهده تسلیمی را که به طیب خاطر از طرف انگلیس امضا شده بود نقض کردند به نحوی که عهد شکنی آنها در هر جا در انظار مردم افغانستان ثابت شد. لذا هر چه سردار محمد اکبر خان و محمد عثمان خان و سلطان احمد خان و دیگران در عرض راه کابل و جلال آباد غازیان و مخصوصاً مجاهدین غلزائی را به آرامش توصیه میکردند نتیجه نمیداد و در شور احساسات اوامر حتی سران ملی را ناشنیده میگرفتند. بدین ترتیب سپاه الفنستن چه در اثر حملات غازیان و چه در اثر سرما و خنک هر روز در هر منزل هزار دو هزار نفر تلفات میداد و تنها در تنگی های خورد کابل و تیزین در روز سوم حرکت از کابل بتاریخ ۸ جنوری سه هزار نفر سپاهیان ایشان کشته شد و تنگی تیزین را اکثر مولفان فرنگی به صفت (قبرستان سپاه الفنستن) یاد کرده اند. بدین ترتیب روز هفتم حرکت از کابل بتاریخ ۷ جنوری فرنگی ها به کوتل جگدلک که ٦٤٠٠ فت ارتفاع دارد رسیدند و عدم تخلیه جلال آباد بر قهر و شدت حمله غازیان افزود. از قوای اجنبی در اینجا بیش از یک دسته کوچک ٦٠ نفری باقی نمانده بود که ده نفر آن صاحب منصب و ٤٥ نفر آن افراد سپاهی بودند و با تلاش تمام بطرف گندمک می شتافتند. ازین میان ٦ نفر خود را تا به فتح آباد به ۱۶ میلی جلال آباد رسانیده روز هشتم حرکت (۱۳ جنوری) دیوارهای حصار شهر جلال آباد به چشم دو سه نفر از فرنگی ها خورد. در همین فاصله کوچک هم دو نفر آن از پا در آمد و قضا چنین خواسته بود که از ۱۷ هزار نفر فقط یک نفر خبر اضمحلال قطعی قوای انگلیسی را به جلال آباد برساند. این شخص داکتر (برایدن) نام داشت و ورقهای اخبار تایمز لندن را زیر کلاه خود گذاشته بود که تا حدی از برش ضرب شمشیرهای غازیان کاست و سر شکسته و بدن کوفته بحال بیهوشی از دروازۀ کابل داخل لشکرگاه انگلیس شد و خبر انهدام قطعی سپاه الفنستن را به جنرال سیل رسانید. سردار محمد اکبر خان با دسته از یرغمل های انگلیسی که دران جمله مردان و زنان از پا مانده هم شامل بودند بطرف لغمان رفت و تا روشن شدن اوضاع در قلعه، بدیع آباد رهایشگاهی برای آنها معین نمود.


روزهای ثقیل زندگانی شاه شجاع در بالاحصار کابل: شاهی که میخواهند وزیر شود: تباین افکار بین سران جبهه ملی: میانجی گری نایب امین الله خان لوگری مقتدرترین رجل عصر

قراریکه پیشتر به شهادت اسناد دیدیم شاه شجاع الملک تا یک هفته قبل از کشته شدن مکناتن هم با وی مکاتبه داشت و با اینکه در آخرین نامه های خود حاضر به تسلیم دادن بالاحصار و رفتن یا به هندوستان یا به زیارت مکۀ معظمه شده بود بعد از قتل ناگهانی مکناتن نه بالاحصار را ترک داد و نه حاضر به رفتن بیکی از جوانب مذکور شد. درست فهمیده نمیشود که چرا بعد از کشته شدن مکناتن شاه شجاع تصمیم های خویش را عملی نکرد حال آنکه قتل نمایندۀ مختار فرنگی و تخلیه کابل از قوای انگلیسی باید زودتر تصمیمهای وی را عملی میساخت زیرا خود از همه خوب تر میدانست که در صورت نبودن حامیان وی بر وی چه فشاری از ناحیه جبهه ملی خواهد آمد. بهرحال مکناتن بتاریخ ۹ ذیقعده ۱۲۵۷ (۲۳ دسمبر ١٨٤١) بقتل رسید و لشکر الفنستن بتاریخ ١٦ ذیقعده (اول جنوری ١٨٤٢) کابل را تخلیه کرد و شاه شجاع بدون یار و مددگار در حالیکه مادتاً و معناً خود را محصور و تحت فشار سخت احساس میکرد در چهار دیواری بالاحصار ماند. شاه شجاع تا آخرین روز حیات دو ماه دیگر در بالاحصار کابل زندگانی و به نوع بسیار مخصوصی سلطنت داشت که چگونگی آن شرح و بسط زیاد میخواهد و این دو ماه را ثقیل ترین روزهای زندگانی او در بالاحصار کابل میتوان خواند.

شاه شجاع که از روز اول ورود در سایۀ بیرق فرنگی در بالاحصار همیشه مورد طعن رجال آزادی خواه و قاطبۀ ملت افغان قرار گرفته بود تا بودن قوای انگلیس در کابل اتکاء داشت ولی با رفتن این قوا تنها ماندن وی در بالاحصار بسیار دشوار و بسیار مشکل می نمود. خود احساس میتوان کرد که مردمی که وی را (لات کلان) لقب داده بودند بعد از نابود ساختن لات خورد (مکناتن) نسبت به وی چه احساسات شدید داشتند. شاه شجاع در طی دو ماه محرم و صفر سال ۱۲۵۸ با اینکه هنوز لقب شاه بر خود داشت ولی محبوسی که هر آن غریو طعن و موج هجوم مردم را بطرف بالاحصار میدید و می شنید و با سخت جانی وصف ناپذیر تحمل میکرد. بارک زائی ها بر وی بی نهایت سخت گرفته بودند و لحظه به لحظه بر فشار خویش می افزودند او تسلیم دادن بالاحصار و در صورت دوم که شاه هم باشد حرکت فوری وی را با قوایش بطرف جلال آباد خواهان بودند تا با قوای ملی معیتی سردار محمد اکبرخان که درین وقت در لغمان بود یکجا شده علیه قوای متجاوز فرنگی بجنگد. شبه ئی نیست که درین وقت بشرحیکه گذشت شاه دیگری هم از طرف جبهه ملی انتخاب شده بود عبارت از همان نواب محمد زمان خان بن نواب اسد خان بن سردار پاینده خان بود که بعد از حرکت قوای انگلیسی از کابل و پافشاری شاه شجاع بر افکار سابقه اش مجدداً به شاهی برگزیده شده بود ولی نفوذ و محبوبیتی فراوانی نداشت.

شبهه ئی نیست که درین فرصت افغانستان موقف بسیار باریک و پر مخاطره ئی داشت. در داخل کشور هنوز قوای فرنگی تحت اداره جنرال نات در قندهار تحت مراقبت جنرال سیل در جلال آباد وجود داشت و جنرال دیگری بنام پالک در صدد بود با قوای تازه دم بقصد انتقام گیری از پشاور به داخل افغانستان مارش کنند.

در همین فرصت که مار استعمار دم بریده مانده و خطرناک تر شده بود در جبۀ ملی تباین افکار و اختلاف نظر آهسته آهسته تبارز کرده یک قسمت سران جبۀ ملی مثل وزیر محمد اکبر خان و محمد شاه خان ابابکر خیل که سپاه و اسرای انگلیسی را بطرف جلال آباد همراهی کردند در لغمان مانده و مصروف جمع آوری لشکر و مبارزه با قوای فرنگی متعینه جلال آباد بودند و در کابل علاوه بر آنکه شاه شجاع به امید مراجعت قوای فرنگی بر افکار مضره خود پافشاری میکرد در جبهه ملی دسته احرار هم روی حل قضایا یکسان فکر نمیکردند و مدهش تر از همه میباینت نظر بین نواب محمد زمان خان و نایب امین الله خان بود.

فشار روز افزون بازکزائی ها بر شاه شجاع فرستادن قوه از کابل به کمک سردار محمد اکبر خان به لغمان در مقابل انگلیسها آشتی دادن نظریات متباین جبهه ملی و اداره امور در شهر و کشور یک سلسله مسایلی بود بغرنج که باید در روشنی افکار صائب به خیر عمومی مملکت حل و فصل میشد حال آنکه حکومت به معنی کوچک کلمه در افغانستان خارجی وجود نداشت و همۀ مسؤولیت بر دوش برخی رجال قومی افتاده بود که مرکز امید آنها همان جبهه ملی در کابل بود. چون فشار بارک زائی ها بر شاه شجاع روز بروز شدیدتر میشد و او هم قوانی در اختیار خود در بالاحصار داشت بیم تصادم میرفت و چون کوچکترین تصادم باعث مزید بی اتفاقی در یک موقع خاص در داخل میشد امین الله خان لوگری نایب شاه منتخبه جبهه ملی بران شد که با شاه شجاع تماس بیشتر گرفته او را به باریکی اوضاع خوب تر حالی کند. به زبان دیگر نایب امین الله خان با رسوخ و موقعیتی که در جبهه ملی و در نزد شاه زمان داشت واسطه مفاهمه بین بارک زائیها و شاه شجاع و شاه زمان قرار گرفت و به سود مملکت کار را به جائی رسانیم که علی العجاله شاه شجاع بحیث شاه کماکان بر جای خود باشد و شاه زمان سمت وزارت او را قبول کند و بارک زائی ها از طعن و فشار خود بکاهند و شاه شجاع قوای نظامی خود را با دسته های غازیان گرفته بعزم جهاد عازم جلال آباد شود.

چون شاه شجاع مورد اکراه شدید مردم قرار گرفته بود نزدیکی مصلحت جویانه امین الله خان لوگری را برخی رجال جبهه ملی خصوصاً نواب محمد زمان خان و برخی از بارک زانی ها سوء تعبیر نمودند، حال آنکه اگر بصورت بی طرفانه قضاوت شود آنچه درین موقع باریک بدان احتیاج مبرم احساس میشد اتفاق نظر بود در باب ادامه مبارزه علیه انگلیس ها که هنوز در نقاط مختلف افغانستان بودند و انتظار کمک مزید را از بیرون داشتند.

درین غوغا و درین گیر و دار جوش احساسات که متأسفانه بیشتر نفع و ضرر شخصی و خانوادگی دران دخیل بود تنها کسی که عاقلانه و مدبرانه از روی کمال وطن خواهی و مصلحت جوئی و سعادت وطن فکر میکرد همین نایب امین الله خان لوگری بود که در حقیقت امر درین موقع حساس و باریک علاوه بر اینکه سمت وزارت دو شاه، شاه شجاع و شاه زمان هر دو را احراز کرده بود مقتدرترین فرد جبهه ملی بشمار میرفت و در میان طبقات مختلف وزن و اعتبار داشت.


قتل شاه شجاع به تاریخ چهار شنبه ۲۳ صفر ۱۲۵۸ مطابق ۵ اپریل ۱۸۴۲ در جبه زارهای سیاه سنگ:

در اثر کوشش نایب امین الله خان لوگری که سائر سران ملی را هم متقاعد ساخت شاه شجاع بعد از تخلیه کابل از قوای انگلیسی با وجود فشار بارکزائیها دو ماه دیگر در بالاحصار ماند و موقف شاهی خود را حفظ کرد ولی باوجود وعده هائیکه در ظاهر مبنی بر برآمدن با سپاه بطرف جلال آباد و مبارزه با قوای انگلیسی میداد باطنی داشت مظنون که به محبت فرنگی ها آگنده شده بود. فیصله ئی که نایب امین الله خان در جبهه ملی مبنی بر دوام شاهی شاه شجاع بشرط مبارزه علی فرنگی ها نموده بود در لغمان مورد قبول سردار محمد اکبر خان هم واقع شد ولی او هم که به شاه شجاع اعتماد نداشت به کابل اطلاع داد که در صورتیکه شاه به گفته های خود صادق باشد باید فوری با قوای خود بطرف جلال آباد حرکت کند. از طرف دیگر چون میر حاجی بن مرحوم میرواعظ تاخیر حرکت غازبان ملی را به جهاد بی مورد میدانست شاه شجاع خواهی نخواهی از سقوط سلطنت و از بیم جان خود هراسیده آمادگی حرکت خود و قوای خود را اعلان نمود ولی باز هم در باطن این امر در اثر فشار دیگران وانمود میکرد. 

بهرحال بتاریخ ۲ صفر ١٢٥٨ مطابق ۲ اپریل ١٨٤٢ سپاه خویش را در دامنه های سیاه سنگ در فاصله ٤ کیلومتری شرق دروازه بالاحصار سان دید و چون در رأس بعضی از دسته های غازیان برخی از رجال جبهه ملی مثل محمد عثمان خان و شجاع الدوله خان بن نواب محمد زمان خان و غیره قرار داشتند حین عبور دسته های آنها دامن خرگاه خویش را پایان کرد تا آنها را نه بیند. در همین روز مکتوبی از طرف سردار سلطان احمد خان از لاهور برای برادر زاده اش نواب محمد زمان خان رسیده بود که در آن بقسم طعنه نوشته بود که پسر دوست محمد خان مکناتن را کشت و شما اگر دستار غیرت بر سر دارید مکناتن بزرگ یا (لات کلان) را که مقصد از ان شاه شجاع باشد زنده نگذارید جوانان بارکزائی چون محمد عثمان خان و شجاع الدوله بغیرت اندر شده و سخت بر سر غیرت آمدند. میگویند که این دو نفر در خفا با شاغاسی دلاور و نور محمد خان رکاء نقشه قتل شاه شجاع را پیش خود طرح کردند. گفتیم که شاه شاع با سپاه خود بتاریخ ۲ صفر در دامنه سیاسنگ بر آمد. شاه و سپاه او در اینجا خیمه و خرگاه زده بودند. شب هنگام شاه شجاع از موقف خود به بالاحصار مراجعت کرد و علت مراجعت او را جمع آوری جواهرات سلطنتی میدانند که در ان میان الماس معروف کوه نور هم بود چون طراحان نقشه قتل ازین امر واقف شدند تمام شب در جبه زارهای سر راه بین بالاحصار و سیاه سنگ کشک دادند با شاغاسی دلاور و نور محمد خان رکاء تقریباً ٦٠ نفر دیگر هم همدست شده بودند ولی نفری شاغاسی از انتظار زیاد خسته شده متفرق شدند و خودش با شجاع الدوله پسر نواب محمد زمان خان تا پایان شب انتظار کشیدند که ناگاه از دور جپان یا محمل شاه شجاع که چهار نفر کار بردار آنرا حمل میکرد پدیدار شد. شجاع الدوله فوری از کمین گاه بر آمده و بر محمل فیر کرد. کار برداران متوحش شده فرار کردند و شاه شجاع که زخمی شده بود از جپان بر آمده رو به فرار گذاشت و در تاریکی خود را درته جرخشکی پنهان نمود. شجاع الدوله هر چند هر طرف جستجو کرد از شاه اثری نیافت چون دامان شب با سپیده صبح گاهی روشن شده میرفت شجاع الدوله در حال مایوسی میخواست اسپ خود را از نزد شاغاسی گرفته و حرکت نماید ولی شاغاسی به او حالی نمود که نباید کار را نیم کله گذاشت و هر دو بار دیگر به جستجو بر آمده بالاخره شاه شجاع را یافتند و بر او حمله کردند. درین وقت شاه شجاع تضرع نموده میگفت که: "سردار، سرکار چه گناه کرده است؟" شجاع الدوله در جواب گفت: "گناه شما خیانت به قوم و اسلام و طرفداری از کفار است" این را گفته، گلۀ دیگر بطرف او پرتاب نمود که در اثر آن از پا در آمد شجاع الدوله با این عزم دلاورانه لکه بدنامی را که در دامان ملت افغان پیدا شده بود شست و همکار صمیم فرنگی ها را که سد راه انجام مقاصد ملی بود از میان برداشت و فوری برای خبر کردن سران جبهه ملی حرکت کرد آوازه، قتل شاه شجاع بسرعت در سیاه سنگ و بالاحصار منتشر شد کار برداران از قضیه آگاه شدند، از مخفی گاها بر آمدند و یکی از پیش خدمت های شاه شهنواز خان حین تجسس در پیرامون نعش شاه خریطه از جواهرات را که شاه قبل از مرگ احتیاطاً در درز دیواری گذشته بود یافته و در سر چوک کابل به صرافان هند و فروخت ولی در اثر مداخله یک نفر معامله دار دیگر قضیه بالاخره به اطلاع شجاع الدوله رسید و جواهرات مذکور را که مال ملت بود مسترد کرد. نعش شاه شجاع را پهلوی پدرش تیمور شاه در چارباغ کابل دفن کردند. چون شاه شجاع با فرنگی ها انباز و همکار بود مرگ او ایجاد تاثر نکرد بلکه در روز مشایعت جنازه که عده ئی برای تماشا بر آمده بودند فریادهای "لات کلان به لات خورد ملحق شد." شنیده میشد. معذالک مرگ شاه از ناحیه احساسات و جانب داری قبیله وی میان بارکزائی ها و پر ها و فوفلزائی ها کدورت بلکه مخالفت های زیاد تولید کرد که حتی بیم تصادم میرفت.


شهزاده شاه پور نایب السلطنه در بالاحصار: شهزاده فتح جنگ جانشین شاه شجاع: نصر الله بن نایب امین الله نایب السلطنه جدید: پراگندگی و اتحاد نظر در یک موقع بسیار حساس و خطرناک امین الله خان لوگری و نقش او در صحنه گیر و دار ملی: آمادگی قوای فرنگی از شرق و غرب برای اخذ انتقام: متن عهدنامه یا یک سند قیمت دار حاکی از اتحاد ملت و آمادگی برای دوام مبارزه علیه قوای فرنگی:

حین قتل شاه شجاع یک پسرش شهزاده شاپور بحیث نایب السلطنه در بالاحصار کابل تقرر داشت و پسر دیگرش شهزاده فتح جنگ در سیاه سنگ در رأس قوائی بود که میبایست بطرف جلال آباد حرکت کند تعیین این وظایف طبیعی در حیات شاه شجاع صورت گرفته بود تا اولی در غیاب او نایب السلطنه باشد و مقام سلطنت را در بالاحصار حفظ کند و دومی در رأس سپاه حضور داشته باشد. همه میدانیم که بعد از تخلیه کابل از قوای فرنگی در حالیکه بقیه قوای آنها در قندهار و قلات و غزنی و جلال آباد تمرکز داشت و نیروی کمکی جدید با جنرال پالک از پشاور در صدد حرکت بود اوضاع عمومی حساسیت زیاد داشت این حساسیت باریکتر از ان بود که تصور شود زیرا با اینکه روحیه ملی نیرومند و قوی بود حرکت یک قسمت سران جبهه ملی بطرف جلال آباد و لغمان و اختلاف نظر عدۀ دیگر در کابل روی مسایل شخصی و خانوادگی قابل هرگونه اندیشه بود کشته شدن شاه شجاع با اینکه عایقی از مقابل نقشه های ملی برداشت ولی طوریکه اشاره کردیم روی احساسات قبایلی بین بارک زائی ها و فوفلزائی ها اختلاف بسیار شدید تولید کرد و بیم تصادم میرفت. موضوع تعیین جانشین شاه درین موقع حساس طبیعی بر مشکلات وقت افزود. شبه ئی نیست که شاه منتخبۀ جبهۀ ملی نواب محمد زمان خان در بین بود ولی نه تنها در میان پوپلزائی ها بلکه در میان سایر طبقات چندان رسوخ و محبوبیت نداشت علی الخصوص که کمی به انگلیسها متمایل بود. مردم بارسوخ و صاحب صلاحیت دیگر این وقت همان امین الله خان لوگری بود که در میان بارکزائی ها و فوفلزائی ها و سایر طبقات عامل ارتباط شمرده میشد و در اثر مصلحت بینی و دور اندیشی و واقع بینی سمت وزیر شاه شجاع را هم پیدا کرده بود، خود و. پسران او در بالاحصار نفوذ و حاکمیت زیاد داشتند. در این میان مرد صاحب رسوخ دیگر را هم باید نام برد که عبارت از میر حاجی پسر میر واعظ مرحوم بود و به حیث پیش آهنگ روحانیون مردم به او عقیدت داشتند و دسته ئی به دور خود داشت. در یک مسئله که عبارت از ادامه مبارزه علیه فرنگی و ترتیب جهاد باشد همه باهم موافق بودند ولی کشته شدن شاه شجاع بدست جوانی از جوانان بارکزائی ها مخالفت با همی نواب محمد زمان خان و نایب امین الله خان و بعد نظر بین نایب و میر حاجی روی پاره مسایل و انتخاب جانشین جدید شاه اوضاع کابل را قرین تشنج ساخته بود به نحوی که نزدیک بود موضوع مبارزه را با قوای فرنگی که هنوز هم در داخل کشور در قندهار و قلات و جلال آباد وجود داشت فراموش سازند. به این ترتیب روی همرفته یک سلسله عوامل تفرقه در افق تدارکات ملی دیده میشد. حال آنکه باریکی وقت و مقابله دسته جمعی با قوای بیگانه اتفاق نظر و عمل همه طبقات مردم را ایجاب میکرد در چنین موقع حساس همان طور که ۵ ماه قبل اساس قیام ملی علیه سلطه بیگانه در کابل گذاشته شد بار دیگر ندای اتفاق از حنجره برخی از رجال خیر خواه از همین شهر کابل بلند شده و بارک زائی ها و فوفلزائی ها را بهم متفق ساخت و صرف مساعی بخرج داده شد تا رسیدگی به جبهه خارجی را که وظیفه هر فرد افغان بود مد نظر گرفته روی مسایل داخلی از گذشت و اغماض کار بگیرند و چون برای ادامه مبارزه وجود پادشاهی حتمی می نمود عجالتاً به مصلحت فوری کشور به پادشاهی یکی از پسران شاه شجاع موافقت کنند بدین ترتیب جمعی از رجال که نامهای ایشان در تمهید عهدنامه درج است هم جمع شده و به فیصله های رسیدند که از نظر ایجاب وقت کمال واقع بینی و گذشت و اتفاق نظر مردم ما در مقابل اغبار خارجی و دفاع خاک وطن نشان میدهد. درین عهد نامه از طرف کابل میر حاجی پسر مرحوم میر واعظ یکی از سادات بنام خواجه نصیر و نایب حمزه خان اسم برده شده اند از سرکردگان لوگر نایب امین الله خان و سرفراز خان، از خوانین قزلباشیه امیر اصلانخان قاضی ملانور محمد محمد باقرخان بیات غلام حسن خان افشار و از خوانین غلجائی غلام رسول خان و ملک ظفرخان شامل بودند این کمیته که میتوان آنرا "مجمع اتفاق و خیر اندیشی" خواند علاوه بر قبول فتح جنگ بحیث شاه آنهم بشرطیکه پیرو شریعت نبوی صلعم باشد برای هر طبقه ئی از مردم وظیفۀ که ذمت ملی هر کدام بود معین کرد تا قرار ایجابات وقت فوری به جبهه جهاد و بطرف قندهار و جلال آباد حرکت کنند زیرا فرنگی ها در هر دو جبهه آمادگی دارند و آوازه رسیدن قوای تازه دم از هند به انگلیس های هر دو طرف بگوش میرسد و مخصوصاً سردار محمد اکبر خان منتظر قوای امدادی کابل میباشد چون متن این عهدنامه یک صفحه تاریخ کشور را در یک دوره، بحرانی روشن میکند. اینک متن آنرا نشر میکنیم:



بسم الله الرحمن الرحیم

میر حاجی: خواجه نصیر: نایب حمزه خان: امین الله خان: سرفراز خان: امیر اصلان خان: قاضی منانور محمد خان: محمد باقرخان: غلام حسن خان افشار: غلام رسول خان: ملک ظفر خان:

"غرض از تحریر و تسطیر این کلمات"

"خیر الدلالات این است که چون درین آوان"

"طایفه درانی بارکزائی بدون جهت بندگان"

"ثریا مکان شاه شجاع الملک را بدرجه شهادت"

"رسانیدند از وقوع این مقدمه نزاع کلی"

"فیما بین طرفین فوفلزائی درانی و بارکزائی"

"اتفاق افتاد که طرفین بنای جمع آوری مردم"

"را گذاشته در فکر قتال و جدال شدند جماعه"

"مسلمین خیر اندیش از جماعۀ کابلی سیادت"

"پناه سلالة السادات العظام الکرام جناب"

"میر حاجی صاحب و شرافت پناه خواجه نصیر"

"و نایب حمزه خان و از سرکردگان لوگر عالیجاه معلی جایگاه حشمت"

"و شوکت دستگاه عمدة الخوانین العظام زبدة الکبراء الفخام نایب امین الله خان"

"امین الدوله و سرفراز خان و از خوانین و سرکردگان قزلباشیه عالیجاه رفیع"

"جایگاه حشمت و شوکت دستگاه عمدة الامرا العظام سردار امیر اصلانخان"

"جوانشیر و قاضی ملا نور محمد خان و محمد باقرخان بیات و غلام حسن خان"

"افشار و از خوانین غلجائی عالیجاه غلام رسول خان و ملک ظفرخان نظر بر تقویت"

"دین حضرت رسالت پناهی جناب سرور عالم صلعم و خذلان و خرابی طایفه"

"کفار نصاری ملاحظه نمودند که هرگاه بالفعل دفع این نزاع نشود چون کومک"

"و استمداد طایفه کفره فجره از سمت پشاور و قندهار بعزم تسخیر ولایت اهل اسلام"

"و خرابی دین احمد مختار صلعم کمر بسته آمدند و عنقریب خواهند رسید خیر"

"اصلاح باین دانستند که آنچه طایفه بارکزائی میباشد لاکلام بطرف جلال آباد"

"بیرون شوند و مقدمه کفاری که در جلال آباد موجود و یا از راه پشاور بکومک"

"بیایند بعهدۀ آنها میباشد که همراه آنها جهاد نموده در دفع آنها بکوشند و آنچه"

"خوانین و کلانتران و باقی طایفه فوفلزائی هستند یک قلم بهمراه"

"یکنفر شاهزاده های والا تبار روانه قندهار شوند و بهمراه طایفه کفار که"

"در قندهار میباشند و یا بطرف قندهار بیایند جهاد کرده در فکر قلع و قمع آنها"

"شوند و بندگان دارا دربان سکندر شان قیصر پاسبان فتح جنگ پادشاه که به شرط"

"شریعت نبوی صلعم پادشاه اسلام مقرر شده است پادشاهی مفوض به او در کابل"

"در بالاحصار باشد. سرکردگان کابل و بندگان امین الدوله و خوانین"

"قزلباش در کابل بخدمت حاضر باشند و از خوانین کابلی و قزلباش"

"و غلجائی و غیره باختیار خود میباشند که هرگاه بهمراه قوم بارک زائى بطرف"

"جلال آباد یا بهمراه پوپلزائی بطرف قندهار بروند مختارند هرگاه ازین دو"

"طایفه هر کدام قبول این سخن را نکنند مایان را بعهد خدا و رسول او و چاریار"

"کبار سوگند است که اتفاق کنیم و او را بسزا برسانیم و هر کدام ازین دو طوایف"

"که با طایفه فرنگی متفق شوند و در خرابی اسلام بکوشند همه بلاکلام دشمن"

"مال و سر و جان او باشیم و هر کس ازین اشخاص مفصله فوق ازین قرارداد تمرد"

"و عدول کند دشمن خدا و رسول و چار یار کبار باشد. این کلمه بطریق"

"عهد نامه قلمی شد فی شهر صفر المظفر ختم الله بالخیر و الظفر ١٢٥٨.

"مکرر اینکه فرنگی هائی که در خانه نواب محمد زمانخان میباشند"

"باید سپرد سیادت پناه سلاله دودمان مصطفوی میر حاجی صاحب نمایند"

"و هرگاه عذر بیاورد به شرایط فوق باتفاق از دست نواب موصوف"

"بیرون نموده سپرد میر صاحب موصوف کنیم."


بعد از قتل شاه شجاع: قلعه داری شهزاده شاه پور در بالاحصار: چطور شهزاده فتح جنگ از ده خدایداد و قلعه محمود خان به بالاحصار آورده شد: جلوس فتح جنگ بر تخت شاهی در بالاحصار: مخالفت نواب محمد زمان خان و هوا خواهان او به سلطنت فتح جنگ: امر تبعید نواب محمد زمان خان شفاعت میر درویش: برهم خوردن روابط نواب محمد زمان خان و نایب امین الله خان:

روزیکه شاه شجاع بقتل رسید سپاه او به سرکردگی یک پسرش فتح جنگ در حوالی ده خدایداد تمرکز داشت و پسر دیگرش شهزاده شاه پور به عنوان نیابت سلطنت در بالاحصار شهر بود و دسته غازیان ملی به معیت میر درویش معروف به میر حاجی بقصد جهاد در دامنه های سیاه سنگ گرد آمده بودند. قتل شاه شجاع بصورت ناگهانی هر دو پسر او را چه در بالاحصار و چه در ده خدایداد قرین اضطراب و تشویش ساخت و بیشتر در قرارگاه غازیانی که برای جهاد جمع شده بودند اظهار تنفر نسبت به شاه شجاع و پسران او بعمل می آمد. در چنین فضای پر هیجان جسد شاه را در چارباغ پهلوی پدرش تیمورشاه دفن کردند و بلا توقف شهزاده شاهپور دروازه های بالاحصار را بسته مشغول قلعه داری شد و شهزاده فتح جنگ دسته های سپاه خود را در ده خدایداد گذاشته به رهنمائی غلام حیدر خان بن محمود خان بیات گریخته و به قلعۀ محمود خان مذکور پناهنده شد.

نواب محمد زمان خان در صدد قتل او برآمده بود ولی امین الله خان مانع این امر شد. سراج التواریخ معتقد است که درین فرصت شاه زمان مکحول و شهزاده حیدر و برخی دیگر از اعضای خاندان شاهی در بالاحصار جمع شده و به شهزاده شاهپور مصلحت دادند که بر تخت سلطنت جلوس کند ولی او ابا ورزیده عوض تخت و تاج به انتقام خون پدر بر آمد. سپس به نایب امین الله خان لوگری امر کرد که بصورت فوری در نجات برادرش شهزاده فتح جنگ و آوردن او به بالاحصار صرف مساعی کند و نامبرده با خواجه خانجی و خوانین فوفلزائی و دستۀ سوار بر آمده فتح جنگ را از قلعۀ محمود خان بیات به بالاحصار آوردند و آنگاه خوانین طبقات مختلف در بالاحصار جمع شده به اساس معاهده بی که متن آنرا پیشتر دادیم شهزاده مذکور را به پادشاهی برگزیدند.

شهزاده فتح جنگ در روزهای بسیار بحرانی بر تخت نشست از نفس بالاحصار گرفته تا کوچه و بازار شهر و دورتر تا جلال آباد و قندهار در هر ده و قریه اجتماعات مردم دیده میشد که روی همرفته برای جهاد و جنگ علیه قوای بیگانه آمادگی داشتند و یکی از شرایط انتخاب فتح جنگ هم به پادشاهی ادامه مبارزه علیه فرنگی بود. باری شاه جدید بر تخت جلوس کرد و از بزرگان قوم عهد و پیمان و بیعت گرفت و این مسئله در متن معاهده هم مشهود است. تنها کسی که از بیعت و اطاعت خودداری کرد نواب محمد زمان خان و هوا خواهان او بود و بیعت پدری به شهزاده ئی که پسرش پدر او را بقتل رسانیده باشد کار آسانی نبود فتح جنگ فوری امر تبعید نواب محمد زمان خان و هواخواهان او را صادر کرد و او میر درویش را به شفاعت نزد امین الله خان فرستاده دو روز مهلت خواست. قضایا تا به اینجا جریان نسبتاً عادی خود را می پیمود که ناگهان ورق احساسات مردم برگشت. شرح این قضیه چنین است که میر درویش که پیش آهنگ روحانیون بود حین شفاعت خواهی نواب محمد زمان خان کلمات سخت و تند و تیز استعمال کرد که به دماغ نایب امین الله خان بد خورد و میر مذکور را به سیلی زد مردم ازین حرکت به هیجان آمده دفعتاً به مظاهره و مخالفت برخاستند و به خانه امین الله خان تاختند و منزل او را چور و تاراج کردند و خود او را هدف تیر ملامت قرار داده و به پیروی از افکار اولاد شاه شجاع ساختند. بدین ترتیب میانه، میر درویش و نایب امین الله خان لوگری برهم خورد و متهم ه نواب محمد زمان خان که امر تبعید او صادر شده بود قوی تر گشت و بار دیگر به سرکردگی نواب محمد زمان خان و میر درویش دسته های غازیان و جم غفیر مردم بطرف بالاحصار هجوم آوردند.

ملا فیض محمد در سراج التواریخ تحت عنوان: "ذکر جلوس فتح جنگ و واقعات روزگار سلطنت با ملالت او" خلاصۀ پیش آمدهای مختلف را درین زمان چه در بالاحصار و چه در کوچه و بازار شهر و چه در پیرامون تپه مرنجان تا زمان رجعت سردار محمد اکبر خان از میدان جنگ جلال آباد و تیزین و رسیدن وی به کابل فشرده و متمرکز ساخته و جای آنست که متن نگارش وی را از اول تر اینجا بگیریم: "چون مردم اعزه و اشراف او را بر اریکه پادشاهی جلوس داده دعای"

"سلطنت شاه پاینده باد خوانده بخانهای شان رفتند بعد از چندی شاه فتح"

"جنگ از تمام خوانین و رعیت و سپاه چون اعیان درانی و قزلباش و کوهستانی"

"خواهش عهد و پیمان کرده ایشان مطابق بیعتیکه کرده بودند عهد نامه"

"نگاشته بایمان موثق ساخته مهر بر نهاده بوی سپردند الا چند تن از هوا"

"خواهان نواب محمد زمان خان که از اطاعت فتح جنگ شاه سر باز زدند"

"دیگران بالتمام سلطنت او را گردن نهادند و از اعطای خلاع فاخره"


مخالفت نواب محمد زمان خان به فتح جنگ شاه و عدم بیعت وی اصدار امر تبعید نواب محمد زمان خان از طرف فتح جنگ، شاه، شفاعت میر درویش. سیلی خوردن میر درویش از طرف نایب امین الله چور شدن خانه نایب بسته شدن دروازه های بالاحصار: آغاز مخاصمت بین فتح جنگ و نایب امین الله خان و نواب محمد زمان خان و میر درویش: 

"سرافرازی یافتند بعد همکنان راه تنبیه،"

"و تهدید نواب محمد زمانخان که از بیعت"

"فتح جنگ روی بر تافته بود. بسالاری نایب امین الله خان پیش گرفتند و نواب"

"مذکور را امر کردند که با منسوبانش از مملکت بیرون شود"

"او میر درویش معروف به میر حاجی را نزد امین الله خان فرستاد که دو روز اورا"

"مهلت دهد تا احمال و اثقال و عیال و اطفال خود را بفراغ البال حمل داده راه دیگر"

"مملکت برگیرد و نایب امین الله خان شفاعت"

"میر درویش را که مقتدای انام بود نپذیرفته"

"بلکه از سبب استشفاع که سخت گفته اصرار"

"نمود نایب امین الله خان روی او را از ضرب سیلی"

"بخست و ازین معنی همه مردم شوریده خانه"

"نایب امین الله خان را تاراج کردند و او"

"خود را هدف تیر ملامت ملت مشاهده نموده"

"از راه فرار در بالاحصار نزد شاه فتح جنگ رفت و قضیه منعکس شده مردمیکه"

"با او در اخراج نواب محمد زمانخان همداستان بودند از راه عداوت او"

"رو ببالاحصار نهادند و او با شاه فتح جنگ ابواب بالاحصار را بر بسته"

"محصور گشتند و شهزاده شاه پور را با چیزی از پیاده و سوار در قریه بینی حصار"

"فرستادند تا علوفه و آذوقه از آنجا در بالاحصار رساند که در قلعه داری"

"پایداری نموده بسختی دوچار نشوند و نواب محمد زمانخان با همراهانش"

"از راه هندکی و چار آسیاب بعزم استیصال شهزاده پا بر رکاب نهاد"

"و از جانب موسهی لهو گرد در بینی حصار بر سر شهزاده شاه پور تاخته"

"باهم در آویختند و جانبین سرگرم پیکار و گرفتار کارزار بودند که"

"ناگهان سردار عبدالسلام خان بن سردار محمد اکرم خان با میزائی با"

"سوارانش از شهزاده رو بر تافته بنواب محمد زمانخان پیوست و ازین"

"معنی هزیمت در همراهان شهزاده افتاده رو بگریز نهادند و سراسیمه سان"

"داخل بالاحصار شدند و شاه فتح جنگ همۀ ابواب بالاحصار را بر بسته"

"به قلعه داری پرداخت و یک دروازه را خاکریز نکرده برای آمد"

"و شد همچنان قفل بر نهاده گذاشته چندی از اسلحه داران را بحفاظت"

"آن گماشت و نواب محمد زمانخان عنان ظفر در دست از عقب شهزاده"

"داخل شهر شد و شاه فتح جنگ با شهزادگان و نایب امین الله خان و مردم"

"لهوگری که به کمک و یاری نایب مذکور آمده بودند و مردم بالاحصاری"

"شب را به پاس داری بروز رسانیده و روزانه در بین بالاحصار و شهر"

"و کوچه و بازار از پشت بارۀ  حصار به جنگ و پیکار همی گرایدند و"

"تا که شاه فتح جنگ از کثرت کارزار دلتنگ شده با نایب امین الله خان"

"مشورت نموده قرار دادند که در میدان محاربه بیرون گشته کار را یکسره کنند"

"چنانچه به نواب محمد زمان پیام دادند که تا کی در میان کوچه و بازار هنگامه"

"و گیر و دار برپا و استوار بوده مردم سکنه شهر و بالاحصار گرفتار ایذا"

"و آزار باشند میباید که جانبین در حربگاه رو نهاده کار را یکطرفه سازیم"

"و نواب محمد زمانخان پاسخ داد که فردا در تپه مرنجان فراز شده باهم محاربه"

"را استوار داشته کار را فیصله کنیم و جانبین روز دیگر بزیر پشتۀ مرنجان"

"بر شده بمقابله گرائیدند و در عین گیر و دار پای ثبات شجاع الدوله"

"بن نواب محمد زمانخان و شادوله خان و سردار محمد عثمان خان که در قلبگاه جای"

"داشتند لغزیده خواستند که عنان باز کشیده راه هزیمت بسپرند که ناگهان"


جریان جنگ طرفین در اطراف تپه مرنجان رسیدن سردار محمد اکبر خان و سردار سلطان احمد خان در صحنه جنگ کابل:

"سردار محمد اکبر خان با سردار سلطان احمد"

"خان که تا اینوقت بعزم جهاد در تیزین اقامت"

"داشتند و از واقعات مذکورۀ کابل آگاه شده"

"رو بکابل نهادند از گرد راه در رسیده داخل"

"حربگاه شدند و با سه صد سواریکه همراه داشتند بر لشکر فتح جنگ تاخته"

"سراسیمه اش ساختند و نواب محمد زمان خان و همراهانش که در حالت هزیمت"

"یافتن بودند قوی دل گردیده پای جلادت فشرده باتفاق همدیگر شاه فتح جنگ"

"و سپاهش را مغلوب ساختند و شاه با نایب امین الله خان در بالاحصار در آمده"

"دوباره حصاری گشتند و درین جنگ زیاده بر سه چهار صد تن از طرفین مقتول"

"و مجروح گردیدند و سردار محمد اکبر خان با نواب محمد زمان خان و دیگر"

"سرداران تا دروازۀ بالاحصار تعاقب نموده اتواپ شاهی را متصرف گشته بعد داخل"

"شهر کابل شدند و نایب امین الله خان از رسیدن سردار محمد اکبر خان خوفناک"

"گردیده بتوسط و میانه روی محمد شاه خان بابکر خیل با وی طرح مراوده"

"انداخت و دختر خود را برسم زناشوئی باو وعده داده اطمینان خاطر حاصل"

"کرد بعد از بالاحصار بیرون شده دخترش را نزد سردار محمد اکبر خان فرستاد"

"بدینواسطه رشته اتحاد و دوستی با سردار موصوف استوار نمود و ازین معنی شاه فتح"

"جنگ بغایت ناتوان و دلتنگ گردیده جهان را به دیدۀ اعتبار تیره و تنگ مشاهده"

"همی نمود اما بدلجوئی و چاپلوسی چند تن که او را به آمدن لشکر انگلیس"

"از راه خون خواهی مقتولین شان مژدۀ احتمالی میدادند دلش قوت یافته استوار"

"میگشت چنانچه دست از قلعه داری باز نداشته مکتوبات عدیده پی هم در"

"جلال آباد نزد جنرال پالک فرستاده بآمدن کابلش دعوت همیکرد تا که اسباب"

"و آلات قلعه داری او تمام شده هیچ نماند و در چنین حالت نیز میرزا ابراهیم"

"خان منشی باشی و میرزا حیدر علیخان لشکر نویس و خوانین درانی و فوج هندی"

"و مردم بالاحصاری از عرب و غلامخانه و حبشی که مشغول قلعه داری بودند"

"شاه فتح جنگ را دلداری می نمودند چنانچه درویش محمد خان بن حاجی خان"

"و محمد هاشم خان عرب و غیره خوانین بالاحصاری یومیه حاضر در بارشاهی شده"

"خاطر جمعی میدادند و او از گفتار ایشان نیرومند شده باتفاق سردارعنایت الله"

"خان و عظیم گل خان عرض بیگی و سردارسکندر خان و صمدخان بادوزائی"


شکست قوای فتح جنگ شاه و رجعت وی به داخل بالاحصار: بالاحصار مدت چهل روز در محاصره: برج عقابین: برج یکلاغو: برج بجنجو: جریان مذاکرات صلح بین طرفین: بالاحصاری ما و فتح جنگ شاه چطور فتح جنگ شاه سردارمحمد اکبر خان را به وزارت خود انتخاب کرد؟: لقب وزیر سردار محمد اکبر خان یادگار این وقت است:

"و محمد عمر خان با میزائی و خواجه خوانجی"

"معروف بشیخ مزار یعنی مزار عاشقان و عارفان"

"کابل و پسران او و میر آفتاب و سپاه هندی"

"و مردم بالاحصار در عالم نیستی پای هستی"

"همی فشردند تا که مدت محاصره به چهل روز"

"کشید و درین مدت هر روزه سردار محمد اکبر"

"خان و نواب محمد زمان خان بر بالاحصار حمله"

"کرده با مردم قزلباش و کابلی و کوهستانی"

"و غیره برج عقابین معروف به بالا برج و حال"

"موسوم به برج یکلاغو را که بر بالاحصار"

"مشرف است گرفته تا شب هنگام مقاتله"

"می نمودند و هم هفته وار بواسطۀ میانجی"

"گری نایب امین الله خان و محمد شاه خان"

"وکالتاً از راه صلح انگیزی در بالاحصار آمد"

"و شد نموده از جانب شاه فتح جنگ میرزا ابراهیم خان منشی باشی و میرزا حیدر"

"علی خان لشکر نویس سوال و جوابی با ایشان کرده بعد از قرارداد"

"امری معاودت میکردند تا که از طرف انگلیسان اثری ظاهر نگشته قورخانه"

"بکلی معدوم الاثر گردید و ازینمعنی شهریان نیز آگاه شده سردارمحمد اکبر"

"خان و نواب محمد زمانخان قدغن کردند که کسی مثقالی از باروت و سرب"

"در بالاحصار نبرد و ازین امر یکنفر منشی از اهل هنود تخلف ورزیده اندک اندک"

"باروت در بالاحصار میرسانید و سردارمحمد اکبر خان خبر یافته وی را ماخوذ"

"و مقید ساخت و بعد از حبس منشی مذکور مذهب اسلام را به رضای خود قبول"

"کرده بعد از اسلام آوردن رها داده شد و بعد از آن نواب شجاعت علیخان دیوان بیگی"

"از نبیرگان نواب نجیب الدوله به باروت ساختن پرداخته در اندرون"

"بالاحصار شوره و زغال بهم رسانیده اندک اندک اجرای کار همی کرد و در پی"

"آن همی بود که کارخانۀ فیوز سازی احداث نماید ولی هنوز دست بکار"

"نبرده بود که سردار محمد اکبر خان بتوسط حاجی علیخان نقب زن"

"پنجشیری اساس برج بیجنجو را شکافته از صدمۀ باروت رخنه در دیوارش"

"انداخت و با یاران و یاوران خویش یورش برده چون شاه فتح جنگ فوراً به رخنه"

"گیری پرداخته از چوب و کلوخ رخنه برج مذکور را بر بست کاری از پیش نبرد"

"و بازگشت نمود و محاصرۀ قلعه گیان را از شدت خشم سخت تر فرمود و شاه فتح جنگ"

"عرصه را بغایت تنگ دیده ناچار طریق صلح اختیار کرد و بتوسط نایب امین الله"

"خان و محمد شاه خان و قاضی سید احمد بالاحصاری امر را چنان قرار داد که خودش"

"پادشاه و سردارمحمد اکبر خان وزیرش بوده بصلاح و صوابدید هم کار سلطنت"

"را منظم دارند سردارمحمد اکبر خان قرارداد او را قبول کرده حاشیه قرآن"

"مجید این عهدنامه را نگا داده نزد فتح جنگ فرستاد"


سردار محمد اکبر خان چطور از میدان جنگ جلال آباد بکابل رسید متن عهدنامه وزیرمحمد اکبر خان با فتح جنگ شاه:

بشرحیکه در صفحه های پیش تذکر داده شد سردارمحمد اکبر خان و سردارسلطان احمد خان و محمد شاه خان که سپاه انگلیسی را بعد از تخلیۀ کابل تا جلال آباد همراهی کردند مدتی با اسرای فرنگی در لغمان می بودند، چون جنرال سیل انگلیس خلاف معاهدۀ کابل از جلال آباد نبرامد و خود را در آنجا قایم کرد ودر و انتظار قوای کمکی جنرال پالک نشست زمینه جنگ دیگر بین غازیان ملی افغانی تحت سرپرستی سردارمحمد اکبر خان و جنرال سیل انگلیسی در پیرامون شهر جلال آباد آماده شد. شرح دوام محاصره قوای فرنگی در جلال آباد و بالاخره جنگ آنها با قوای مجاهدین در بیرون دیوارهای شهر و سائر واقعات چیزهای است که به این کتاب ارتباط ندارد. آنچه واضح است این است که مقارن همین زمان دفعتاً جنگی میان طرفین بوقوع پیوسته و ناگهانی سردارمحمد اکبر خان و قوای معیتی او مواجه به شکست میشوند و از آنجا راه تیزین پیش گرفته بکابل میرسند. برخی از منابع منجمله نوای معارک مدعی است که شکست سردارمحمد اکبر خان و مراجعت وی بکابل و رفتن او به بامیان جز یک مانورۀ مصنوعی چیز دیگر نبود که به ایماء و اشاره و دستور امیردوست محمد خان صورت گرفت و گرنه قوای فرنگی به هیچ نحوی به شکستاندن نیروی غازیان موفق شده نمی توانست بهر حال سردارمحمد اکبر خان بشرحیکه دادیم وقتی وارد کابل شد که جنگ در پیرامون بالاحصار میان قوای فتح جنگ شاه و نواب محمد زمان خان ادامه داشت و بعد از محاصره بالاحصار و دوام مذاکره بالاخره سردار مذکور از طرف فتح جنگ شاه بحیث وزیر انتخاب گردید و وزیر محمد اکبر خان عهد نامه ئی مبنی بر وفاداری خویش به شاه مذکور نوشت که نقل آنرا در ذیل میگیریم: 

"درین وقت خجسته بخت که بندگان سپهر مکان سلطان ابن السلطان و الخاقان"

"ابن الخاقان سلطان فتح جنگ شاه بن بندۀ درگاه الله محمد اکبر خان بن امیر"

"دوست محمد خان را به رتبۀ وزارت خود سر افراز فرمودند بپاس تسکین خاطر او و تسلی"

"باطن و ظاهر خویش عهد کردم و آنرا موثق نمودم بخدای واحد لاشریک عزوجل"

"و محمد رسول او تعالی و همه پیغمبران و چهار یار کبار و ائمه اطهار رضوان الله تعالى"

"علیهم که سلطان ممدوح را از دل و جان بپادشاهی شناسم و اطاعت او را لازم"

"شمارم و بدون از وی دیگری را پادشاه نه پندارم و بجز طریق خدمت دین و دولت"

"راهی نسپارم و سر و جان و مال خویش را از خدمت سلطان ممدوح مضایقه ندارم"

"و بکاریکه شایسته و شایان پادشاهی نباشد اقدام نکنم و محکوم حکم سلطان"

"ممدوح بوده امرش را بر خود و ملک و لشکر نافذ داشته بل واجب و لازم شمارم"

"و هر که سلطان ممدوح را بپادشاهی نشناسد و از حکمش سر باز زندمنکه"

"محمد اکبر بن امیردوست محمد خانم دشمن سر و مال و جان او باشم و هرگاه"

"به مال و جان و ناموس سلطنت ارادۀ عداوت و خصمی کنم و ظاهراً وباطناً"

"و اشارتاً و کنایتاً بایماء و القای دیگر مخالفت از امرش نمایم و یا طریق غدرو"

"خیانت پیمایم بغضب و لعنت خدای عزوجل و ملائکه مقربین و نفرین پیغمبر آخرالزمان"

"و اصحاب کبار و امامان دین و مجتهدین شرع متین گرفتار باشم و هرگاه درین"

"اقرار خود ثابت قدم و راسخ دم نباشم از رحمت خدا و شفاعت حضرت احمد مجتبی"

"محمد مصطفى صلى الله علیه و سلم بی بهره و بی نصیب باشم فقط"


باز شدن دروازۀ بالاحصار بروی سردارمحمد اکبر خان نفوذ وزیر در بالاحصار: مکاتبۀ فتح جنگ شاه با جنرال پالک انگلیس نقض عهد شاه و فشار وزیرمحمد اکبر خان بروی نقشه هلاک ساختن شاه اجنبی پرست همکاری محمد زمانخان عرب بالاحصاری در گریز شاه فرار فتح جنگ شاه از راه بام و برامدن وی از دروازۀ خونی بالاحصار: پنهان شدن وی در چند اول: فرار فتح جنگ شاه به لوگر:

در اثر عهدنامه ئی که متن آنرا بالا دیدیم و در اثر ضمانت نامه های که از طرف امین الله خان و محمد شاه خان نوشته شد جنگ های تپه مرنجان خاتمه یافته فتح جنگ شاه پسر شاه شجاع سردارمحمد اکبر خان را به وزیری خود پذیرفت و دروازه های بالاحصار باز شد. پادشاهی و وزیری پسران شاه شجاع و امیر دوست محمد خان دو شاهی که میان خود سخت مخالفت داشتند و یکی از بین رفته و دیگری هنوز در هندوستان در نظارت انگلیس ها می برد ظاهر عجیب داشت ولی اتفاقات تاریخی اوضاع را طوری پیچ و تاب داد که بالاخره پسران دو پادشاه رقیب سدوزائی و بارک زائی به پادشاهی و وزارت یکدیگر قهراً تن در دادند. انگلیس ها بعد از بیجا ساختن امیردوست محمد خان از تخت و نشانیدن شاه شجاع بر او رنگ شاهی بسیار سعی داشتند که این نقشه در مورد پدران آنها صورت عمل بخود بگیرد و بعد ازینکه امیر دوست محمد خان به مکناتن تسلیم شد نامبرده واضح پیشنهاد کرد که وزارت شاه شجاع را قبول کند ولی این امر صورت واقع بخود نگرفت و بالاخره فشار واقعات و مصلحت بینی آنی و فوری، پسران آنها را مجبور ساخت ولو بصورت ارتجال هم باشد به پادشاهی و وزارت یکدیگر راضی شوند.


ملاقات فتح جنگ شاه با جنرال پالک در جلال آباد: بدیهی است که شاه وزیر که بیشتر حوزه و نفوذ آنها در بالاحصار و در شهر کابل محدود بود از یکدیگر در هراس بودند و حرکات یکدیگر را نظارت می نمودند. سردار محمد اکبر خان عندالورود به بالاحصار به عنوان وزیر ادارۀ امور را به تمام معنی در دست گرفته یساولان و چوب داران و پاسبانان را از دور شاه دور کرد و سوار و پیاده و توپخانه را زیر فرمان خود آورد و دارائی خزانه شاهی را که بالغ بر دو لک روپیه بود بتصرف خود در آورد. ناگفته نماند که این وقت یکی از بحرانی ترین اوقات تاریخ بالاحصار و کابل و کل افغانستان است و هنوز جنرال های انگلیسی (نات) در قندهار (سیل) در جلال آباد وجود داشت و (جنرال پالک) با ۲۰ هزار عسکر تازه دم وارد شهر اخیر الذکر شده بود و زمزمه حرکت قوای انگلیسی از شرق و جنوب و غرب هر روز قوی تر می شد و در حقیقت امر قوت قلب و اتکاء نهائی فتح جنگ هم، همان قوای بیگانه بود زیرا پسر شاه شجاع مانند پدرش جز در سایه قوای اجنبی بر افغانستان سلطنت نمیتوانست و طوریکه دیدیم در زمانی هم که بالاحصار و فتح جنگ در محاصره افتادۀ بودند تنها در انتظار رسیدن مجدد قوای اجنبی چهل روز کامل صبر کرد و بعد مجبور شد که با جریان بیرون حصار بسازد و سردارمحمد اکبر خان را به وزارت قبول کند بناء علیه وی نیات قلبی و ارثی خود بنای مکاتبه را با جنرال پالک انگلیس گذاشت و نامه ئی عنوانی او به جلال آباد فرستاد. این نامه کشف شد و بدست وزیرمحمد اکبر خان رسید و اسرار از پرده بیرون افتاد. چون شاه در مقابل تعهدات و در مقابل ملت و وطن مسئول و حتی به معنی واضح کلمه به لباس اجنبی پرستان و خائنان ملی در آمده بود ملزم بود و با این الزام از طرف وزیر سخت تحت فشار گرفته شد و به زندان افتاد و حتی نقشه امحای وی سنجیده شده بود. چون از عزم وزیر خود آگا شد بفکر فرار بر آمد و چون یکدم و مستقیماً از بالاحصار به نزد انگلیس ها به جلال آباد گریخته نمیتوانست نقشه تدریجی طرح کرد و از بالاحصار به چنداول و از اینجا به لوگر و بالاخره به جلال آباد شتافت شکل گریز او از بالاحصار بکمک عرب های بالاحصاری صورت گرفت و به دستیاری محمد زمانخان عرب بالاحصاری شب هنگام سقف زندان را شکافته و به یاری چند نفر دیگر از راه بام خود را در مجاورت دروازه خونی بالاحصار رسانید و در تاریکی شب توانست در چنداول مواصلت کند و در یکی از خانه های آن محله پنهان شود و توسط صاحب خانه صورت حال خویش را به اطلاع میرزا محمد ابراهیم خان منشی باشی پدرش و میرزا حیدر علیخان لشکر نویس برساند. به اساس نوشته های سراج التواریخ این دو نفر درین وقت نزد امین الله خان لوگری نظر بند بودند و بعد از دریافت اطلاع فرار شاه برای نجات خود و نجات شاه چنین نقشه کشیدند که سرافراز خان برادر امین الله خان را با رشوه رام سازند و چون خود آزاد شوند در گریختاندن شاه صرف مساعی کنند. تجویز ایشان عملی شد و خواجه خانجی را هم با خود همنوا ساختند و اسپ و سلاح آماده ساخته فتح جنگ شاه را از چنداول به لوگر بردند و از آنجا از راه مزگین و سرخاب نزد جنرال پالک انگلیس به جلال آباد رسانیدند


پیدا شدن مفکورۀ برگردانیدن امیردوست محمد خان بر تخت سلطنتش در دماغ انگلیس ها: حرکت جنرال پالک و فتح جنگ بطرف کابل وزیر محمد اکبر خان در مقابل قوای فرنگی در تیزین جنگ های مصنوعی هدایات کتبی امیردوست محمد خان به فرزندش رجعت اختیاری و ساختگی وزیرمحمد اکبر خان به تاشقرغان ۱۸ شعبان ۱۲۵۸ تختنشینی مجدد فتح جنگ در سایۀ فرنگی در بالاحصارکابل آتش زدن چته کابل از طرف انگلیس ها:

تجاوز و تهاجم انگلیس ها بر افغانستان و سلطۀ تقریباً چهار ساله آن ها در سایۀ نام شاه شجاع و کشته شدن شاه پوشالی و قتل مکناتن و برنس و صدها صاحب منصب دیگر فرنگی و تباهی کامل قوای برطانیه و امحای معاهده تسلیمی در اثر تجربه بسیاری تلخ عملی یک مطلب را به لارد های لندن فهمانید که این کشور را بنام استعمار اشغال و اداره نمیتوانند اگرچه متأسفانه یک نسل بعد این حقایق را فراموش میکنند و بار دیگر پای تجاوز پیش میگذارند و با عکس العمل شدید تری مواجه میشوند که شرح آن بجایش خواهد آمد ولی چون هنوز در تنگی های تیزین استخوان های چندین هزار افراد سپاه آنها گرکس های هوا را بخود مشغول ساخته بود و شدت دفاع آزادیخواهان افغان و بیچارگی و زبونی خود آنها در نظر شان تازه بود علی العجاله نظریۀ اشغال و تسلط بر افغانستان از دماغ آنها زدوده شده میخواستند بوضعی پیش بیایند که روابط خود را با کشور ما مجدداً استقرار بخشند و در مقابل اعلان های متعددی که لارد اکلند گورنر جنرال مبنی بر اعزام قوا و اشغال افغانستان و بجا کردن شرف و افتخار انگلیس نشر کرده 


آخرین مقاومت ملی امین الله خان لوگری و دسته کوچک احراز کهستانی و کوهدامنی در تپه های استالف 

بود کاری به مصلحت صورت بگیرد که قوای انگلیسی بشکل یک جنگ مصنوعی پیشروی کند و قوای ملی افغانی بصورت اختیاری عقب نشینی نماید تا آنطوریکه مقامات انگلیسی می خواهند هم بظاهر قصاص خون کشتگان خود را گرفته باشند و هم بشکل یک مظاهره افتخار آنها بجا شود. حل این معما را انگلیسها خودشان یافتند و با آزاد ساختن امیردوست محمدخان از نظارت و برگردانیدن وی به تخت پادشاهی اش در افغانستان ازو وعده های مبنی بر ایفای نظریات فوق گرفتند و او را مجبور ساختند نامه و نشانیهای شخصی به پسرش وزیر محمد اکبر خان به کابل بفرستد و نامبرده که به صفت وزیر تمام قوای ملی و دولتی را در اختیار خود داشت با اینکه در مقابل قوای انگلیسی بجنگ می اید اختیاری عقب نشینی کند و حتى عند الورود لشکر فرنگی مجدداً به کابل، ازین شهر کناره بگیرد و دورترها برود. حاجت به توضیح ندارد که این وقت ها که مصادف به اواسط سال ۱۲۵۸ هجری قمری

(اواسط ۱۸۳۲م ) میباشد یکی از اوقات بسیاری بحرانی تاریخ بالاحصار و کابل و کل افغانستان بود. هنوز خلاف معاهده تسلیمی که انگلیس ها خود امضا کرده بودند قوای آنها چه در قندهار و چه در جلال آباد وجود داشت و علاوه بر جنرال نات در قندهار و جنرال سیل در جلال آباد جنرال دیگری بنام پالک با قوای بزرگ ۲۰ هزار نفری به شهر اخیر الذکر مواصلت کرده بود انگلیسها با داشتن همۀ این قوا و تجهیزات بزرگ نظامی در داخل خاک افغانستان بازهم چنان از ضرب شصت قوای ملی ترسیده بودند که جرئت مراجعت را به کابل بدون التجا به امیردوست محمد خان مبنی بر موافقت جنگ های مصنوعی نداشتند. چون آمدن جنرال پالک و قوای معیتی او از پشاور به جلال آباد خارج حوزۀ کابل و بالاحصار است ازان صرف نظر می کنیم و مدارک جدیدی را که مربوط به آمادگی های ملی در برابر جنرال سیل در جلال آباد و غیره مطالب مربوط به آن حوزه بدست آورده ایم در کتاب:(در زوایای تاریخ معاصر افغانستان) در بحث ششم زیر عنوان (مقدمه جلال آباد) نشر کرده ایم و نگاهی بدانجا نشان میدهد که مردمان غیور افغانستان با چه احساسات سرشار علیه متجاوزان بیگانه آمادگی ها داشتند و عبور قوای فرنگی از تنگه خیبر چه اشکالاتی در بر داشت. باری چون فتح جنگ پسر شاه شجاع از کابل مخفیانه و به تغییر لباس گریخته و از راه لوگر خود را به انگلیس ها به جلال آباد رسانید و تعهدات آنها را با پدرش به روی آنها کشید جنرال پالک او را با خود گرفته و بعد از پنج ماه توقف اجباری در جلال آباد لشکرهای مجهز برطانیه بار دیگر بقصد کابل حرکت کرد. آنچه تاریخ چهار سال پیش راجع به حرکت قوای برطانیه به معیت شاه شجاع از راه قندهار بطرف کابل ثبت کرد اینک بار دیگر با فرزندش تکرار میکند شاه شجاع در سایه بیرق فرنگی و فرنگی بنام شاه شجاع از راه قندهار وارد کابل شد و حالا پسرش فتح جنگ شاه در حمایت سپاه بیگانه و سپاه بیگانه

بنام کسی که خودش از ترس قهر ملی از زندان بالاحصار گریخته و با تغییر لباس خود را به جلال آباد رسانیده است بطرف کابل حرکت میکند. چون خبر حرکت قوای فرنگی به سرکردگی جنرال پالک بکابل رسید محمد اکبر خان فوری در صدد مقابله بر آمده اول تر سردار سلطان احمد خان را بطرف تیزین خارج کابل سر راه جلال آباد و کابل فرستاد و سپس خودش روانه آنطرف شد و با اینکه قوای ملی در مقابل ۲۰ هزار عسکر مجهز برطانیه محدود و نامجهز بود باز هم همه مصمم بودند تا راه را به تجاوز جدید انگلیس مسدود کنند ولی همانطوریکه بالا اشاره شد چون از امیردوست محمد خان وعده جنگ مصنوعی و رجعت اختیاری و عدم مقابله جدی را گرفته بودند نامه امیر مبنی بر این مسایل به پسرش وزیر محمد اکبر خان رسید و علاوه برنامه عینک و قطى نصوار خود را نشانی فرستاد. وزیر محمد اکبر خان در مقابل هدایات پدر چاره ندید جز اینکه به جنگ های مصنوعی تظاهر کند و با تظاهر به جنگ خود و قوای خود را عقب بکشد روی این مفکوره بکابل مراجعت نمود و بدون توقف از صحنه بکلی بر آمده اول به بامیان رفت و از انجـا عـازم تاشقرغان شد و راه برای پیشرفت قوای برطانیه و جنرال پالک باز گردید. تصور نمیتوان کرد که بالاحصار کابل در چنین روزها چه حالی داشت و احرار و میلیون به چه ندوه عمیق فرو رفته بودند.

روز ۱۸ شعبان ١٢٥٨ و ٦ ستمبر ١٨٤٢ یکی از غم انگیزترین روزهای تاریخ بالاحصار و شهر کابل است که نظیر آن شاید روز اول جمادی الثانی ١٢٥٥ یعنی روزی باشد که شاه شجاع بعد از سی سال مهجوری به معیت جنرال های انگلیسی وارد کابل شد وبه بالاحصار بر تخت نشست. این دو روز بسیار بهم شبیه است. در آن روز شاه شجاع و در این روز پسرش فتح جنگ به کمک قوای انگلیس آمده و بر تخت نشستند. در آن روز جنرال کین و مکناتن در دو طرف شاه شجاع حرکت می کردند و درین روز جنرال پالک و جنرال سیل به دو پهلوی فتح جنگ شاه در حرکت هستند. دران روز هم غوغائی در کابل برپا بود و درین روز هم غوغائی بر پا است با تمام این مشابهات روز داخل شدن فتح جنگ به کابل با قوای انگلیس از روز داخل شدن پدرش بسیار فرق دارد و غم و اندوه مردم به مراتب عمیق تر و بزرگتر معلوم می شود. دران روز که شاه شجاع می آمد مردم از سیاه کاری های اوا و تلخی های سلطه بیگانه هنوز چیزی ندیده و نه چشیده بودند حال آنکه مراجعت پسرش فتح جنگ وقتی صورت میگیرد که دشواری های چهار ساله استعمار مشترک خودی و بیگانه روزگار همه را سیاه ساخته بود. ښاغلی رښتیا از موهن لال نقل میکند که در روز ورود عسکر انگلیس بکابل تمام اهالی شهر خانه های خود را گذاشته و از شهر بیرون شده بودند ازین جمله خود ادراک میتوانید که روز ۱۸ شعبان ۱۲۵۸ هجری قمری در کابل و در بالاحصار چه غوغائی بود و چه مصیبت عظیمی دامنگیر اهالی شهر شده بود. جنرال های انگلیسی (پالک) و (سیل) پهلو به پهلوی فتح جنگ داخل بالاحصار شدند و پسر شاه شجاع در سایه پرچم فرنگی بار دیگر بر تخت نشست. دسته های عساکر انگلیس سر راست بطرف چهار چته رفتند تا به قصاص خون مکناتن و (تریور) که بدن های آنها را ملیون مجاهد چندی قبل برای عبرت در کمان های سقف آویزان کرده بودند آن بازار معروف کابل را آتش زنند. آتش افروزی و خرابکاری انگلیس ها درین نقطه محدود نمانده و بجاهای دیگر هم سرایت کرد بسیار خانها را ویران و چور کردند حتی خانهای برخی از دوستان خود را که با پول شرف ملی را در خدمت گذاری سپاه الفنستن هنگام تخلیۀ کابل فروخته بودند هم چور کردند و بفکر خود انتقامی را که میبایست گرفتند و پرستیژی را که شکسته بود جبران کردند!!! غافل ازینکه طلسم استعمار با نیروی حقیقت شکسته بود و شکست بیسابقه بریطانیا در دل شرق در کوه های مهیب افغانستان چیزی نبود که با مانوره های مصنوعی و اخذ موافقت های قبلی و میدان خالی کردن های ساختگی ترمیم شود. باری انگلیس ها یکبار دیگر بکابل رسیدند و با اینکه روی موافقت گورنر جنرال آنها لارد النبرۀ باید امیردوست محمدخان را فوری اجازه میدادند که به افغانستان برگشته و تخت و تاج خود را اشغال کند بازی مسخره ئی در آورده و پسر نااهل و بی کفایتی را که خون بیگانه پرستی ارثاً در عروق او جریان داشت مجداد بر تخت نشانیدند درین مـوقع بحرانی و غم انگیز که شیرازه زندگانی در تمام شهر از هم گسیخته و در اثر مصلحت جوئی هائی که بدان اشاره شد احرار و میلیون هم در تشخیص راه راست سرگردان بودند نایب امین الله خان لوگری همان پیر مرد با تجربه که در هر کاری مصلحت و مفاد ملی را فراموش نمیکرد و هدف نهائی و حساب های او بیشتر روی خیر ملی سنجش میشد با دسته ئی از احرار کهستانی و کوهدامنی در دامنه های زیبای تپه های استالف سنگر گرفته و علم جهاد را با انگلیس ها بلند کرد. اگر دقت کنید و جریان اعمال این مرد بزرگ را از روز آغاز جنبش ملی تا زمان کشته شدن شاه شجاع و ازان به بعد تا رسیدن قوای مجدد قوای انگلیسی بکابل از نظر بگذرانید طوریکه بعضی ازان را در صفحه های قبل مشاهده نمودیم بظاهر چیزهای ضد و نقیضی هم خواهیم یافت که شاید در مبادی امر شخصیت او را کمی خفیف جلوه دهد ولی نگاه عمیق تر در کنه مسایل روشن میسازد که امین الله خان لوگری که انگلیس ها خود او را دشمن نمره اول خود خطاب میکردند، آخرین دشمن ایشان هم بود و در روزهای بسیار تیره و تاری که از هیچ جنبه و دسته کسی در مقابل متجاوزان بیگانه باقی نمانده بود او دفعتاً با مشتی از احرار از خود گذشته مانند جمعی از پرندگان آشیان سوخته از گوشه و کنار شاخسار تپه های استالف سر بلند کرده و نمیگذاشتند که گوشۀ از وطن شان را توپ های قوای مخرب استعمار با خاک یکسان کند. این دستۀ  کوچک در مقابل قوای مجهز (مک کاسل) انگلیس که پسر دیگر شاه شجاع شهزاده شاه پور او را همراهی میکرد سخت جنگید. گلوله های توپ های انگلیس خانه های استالف را یکی بعد دیگر ویران کرد و با گلوله های آتش افروز شعله های آتش آن دهکدۀ زیبا را فرا گرفت. استالف در آتش میسوخت و غازیان ملی با دل افروخته از شعله های آتش بر قوای مخرب متجاوز فرنگی گلوله باری میکردند و با توسعه دامنۀ آتش باز هم صداهای فیرتفنگ های آنها از تیغه ها و گردانه های دور افتاده تپه های عقب تر بگوش میرسید.:


روزهای اخیر سلطنت فتح جنگ شاه غلام احمد خان با میزائی وزیرشاه نظر انگلیس ها مبنی بر تفویض حکومت کوهدامن به شهزاده شاه پور

 سلطنت فتح جنگ شاه پسر شاه شجاع از روز قتل پدرش(۲۳ صفر ۱۲۵۸) تا روزی که انگلیس ها بار دوم کابل را تخلیه کردند (اواخر شعبان ۱۲۵۸) در حدود پنج ماه و یک هفته طول کشید و درین مدت قراریکه دیدیم دو دفعه بر تخت شاهی جلوس کرد. و پادشاهی او هر دو دفعه بی جار و جنجال نبود. اصلاً قاطبه ملت در هیچ یکی از دفعات به پادشاهی پسر شاه شجاع راضی نبودند و خود او هم از اول تا آخر مخالفت جدی ملت را احساس کرده و مظاهر آنرا بچشم سر میدید. دورۀ اول پادشاهی او در حدود پنج ماه طول کشید و درین مدت مخالفت مردم علیه او طوری ادامه داشت که با جانب داری مصلحت جویانه امین الله خان لوگری و پسرانش نقاضت جدی میان بالاحصار و شهر کابل ادامه داشت و درین میان جنگ های بوقوع پیوست و چهل روز کامل شاه و طرفداران او در محاصره بودند و بشرحیکه دیدیم آخر کارش به رفتن زندان و گریختن و فرار و التجا به انگلیس در جلال آباد رسید. دورۀ دوم پادشاهی او به قوت جنرال پالک و قوای برطانیه صورت گرفت ولی از ۱۸ شعبان ۱۲۵۸ تا اخیر آن بیش از ده دوازده روز دوام نکرد. وزیر او درین دوره بسیار کوتاه غلام احمد خان بن شیر محمد خان با میزائی مختارالدوله سابق انتخاب شده بود. اولین و آخرین حکم شاه آنهم طبیعی به دستور انگلیس ها این بود که برادرش شهزاده شاه پور و (مک کاسل) انگلیس برای دفع فعالیت های غازیان مجاهد کوهدامنی و کوهستانی که تحت قیادت امین الله خان لوگری قد علم کرده بودند عازم استالف شود و در حالیکه سردارمحمد اکبر خان از تاشقرغان و بامیان از راه غوربند متوجه کابل شود سد راه وی گردند. فتح جنگ و برادرش شهزاده شاهپور با توپخانه (مک کاسل) انگلیس دهکدۀ زیبای استالف را طمعه آتش ساختند و یکی از آشیانه های گرم مقاومت ملی را با خاک یکسان نمودند. (پاتنجر) و (ماکنزی) انگلیس که با سپاه مخرب همراه بودند بعد از آتش سوزی استالف چنین سنجیده بودند که شهزاده شاپور را بنام حکمران در کوهدامن و کهستان بگذارند. ولی چون انگلیس ها خود در اثر تجربه تلخ سال های گذشته مایل به ماندن در کابل نبودند و فتح جنگ شاه و برادرش شهزاده شاهپور هر دو بخوبی از انزجار و نفرت عمیق ملت نسبت به خود آگاهی داشتند هیچ کدام بدون سایه فرنگی به قبول حکمروائی و حکومت دل پر نمیتوانستند و چون در اثر رجعت قوای انگلیس به هند فتح جنگ شاه مایل به ادامه پادشاهی نبود برادرش شهزاده شاهپور از قبول حکومت کوهدامن و کهستان استنکاف ورزید و با انگلیس ها یکجا بکابل مراجعت کرد.


تخلیه مجدد کابل، استعفای فتح جنگ شاه، استنکاف شهزاده شاهپور از قبول پادشاهی.

به نحوی که پیشتر شرح دادیم چون انگلیس ها با تجربه تلخ تسلط چهار ساله دریافتند که به افغانستان مانده و حکومت نمیتوانند به فکر تجدید استقرار روابط و پیدا کردن راه حل تجدید پادشاهی امیردوست محمد خان راضی و حاضر شده بودند و آمدن جنرال پالک با ۲۰ هزار سپاه که جز مظاهره ساختگی و اخذ انتقام مصنوعی مفهومی نداشت با مذاکرات قبلی که با امیردوست محمد خان انجام داده بودند متقاعد شده بودند که باید امیر مذکور را به افغانستان برگردانند معذالک برای تولید مزید فتنه در میان احرار افغانی و تولید تناقض نظر در افکار ملی و خوش ساختن ظاهری پسران شاه شجاع اول اصرار ورزیدند که فتح جنگ به پادشاهی خود ادامه بدهد ولی چون او خود بهتر از موقف و مقام خود در میان ملت افغان آگاه بود واضح به انگلیس ها گفت که بدون وجود سپاه فرنگی قطعاً پادشاهی نمیتوانم و هر وقت انگلیس ها از کابل برایند من هم با ایشان خواهم رفت. سپس انگلیس ها همین بازی مضحک و مسخره را در مورد برادرش شهزاده شاهپور در آوردند و او را به قول پادشاهی دعوت کردند. 


پادشاهی شهزاده شاهپور: فعالیت شهزاده حیدر بن شاه زمان استدعای مردم از سردارمحمد اکبر خان مبنی  مراجعت فوری بکابل فرار شاهپور شاه از بالاحصار کابل به جلال آباد. پسران شاه شجاع 

شهزاده شاهپور بهمان علتی که حکومت کوهدامن و کوهستان را قبول نکرد حاضر نبود که پادشاهی و قایم مقامی برادرش فتح جنگ را قبول کند زیرا بهمان علتی که برادرش از قبول تخت و تاج گذشت او هم واضح میدید که با نفرت ملت به هیچ وجه سلطنت نمیتواند. انگلیس ها بزبان (جارج مکریگر) اول وی را دلداری و تشجیع کردند و بعد با لهجه شدید پیش آمدند که اگر پادشاهی را به مصلحت ایشان قبول نکند بالاحصار را ویران خواهند کرد. باری شهزاده شاهپور به امید بخت آزمائی پادشاهی مفت را قبول کرد و انگلیس ها را دفع الوقت از خود خوش ساخت و در فاصله تقریباً ده روز بار دیگر توپ های شادیانه به مناسبت تخت نشینی پسر دیگر شاه شجاع از طرف انگلیس ها زده شد و دهل و نقاره این خبر را از فراز برج های بالاحصار بلند کرد ولی این توپ ها و این نقاره ها عوض اینکه مردم را شاد و خورسند کند به شدت انزجار همگانی نسبت به فرنگی ها و شاهان دست نشانده آنها پسران شاه شجاع می افزود غلام احمد خان بامیزائی همانطور که وزیر فتح جنگ شده بود وزیر برادرش هم باقی ماند و خان شیرین خان جوانشیر مدار المهام امور شاه جدید قرار گرفت انگلیس ها به وعده و وعید ذریعه برخی از نوکران پولی خود از برخی مردم بیعت گرفتند در حالیکه جنرال نات و قوای معیتی او از قندهار از راه غزنی به کابل رسیده بود (دروازۀ آرامگاه سلطان محمود غازی را همین وقت کنده باخود به هندوستان بردند) در صدد تخلیه کابل و تمام خاک افغانستان برآمدند. با ذکر نام قندهار باید یاد آوری کنیم که پسر دیگر شاه شجاع شهزاده تیمور که درین وقت حکمران قندهار بود و انگلیس ها به بودن وی دران شهر اصرار داشتند او هم ماندن خود را در قندهار بدون قوای فرنگی محال دیده و پیشاپیش سپاه بیگانه بکابل آمد تا جلای وطن اختیار کند. باری انگلیس ها در ماه نوامبر ١٨٤۲(رمضان ۱۲۵۸) افغانستان را تخلیه کردند و شاهپور شاه که از ناحیه سردارمحمد اکبر خان اندیشه زیاد داشت برادرزاده خود شهزاده حیدربن شاهزمان را با هزار سوار مامور حکومت بامیان نمود تا در انجا رفته سد راه وزیر مذکور شود انگلیس ها اسرای خود را که در کابل مانده بود گرفته با فتح جنگ و اهل و عیال و منسوبان او در ماه نوامبر ۱۸۴۲(رمضان ۱۲۵۸)از کابل بر آمدند و به مجردیکه پای ایشان از خاک افغانستان بیرون شد جمعی از بزرگان قومی نامه و پیمان به وزیر محمد اکبرخان به تاشقرغان فرستاده و او را به آمدن کابل دعوت کردند و با اعزام قاصدهای پی در پی درالتجای خود اصرار ورزیدند. میان وزیر محمداکبرخان و قوای شهزاده حیدر در بامیان برخورد کوچکی هم رخ نداد زیرا به ایمای غلام احمد خان بامیزائی سپاهیان شهزاده به وزیر ملحق شدند و شهزاده فوری بطرف کابل فراری شد و شاهپور شاه،شاه بالاحصار چاره را منحصر بدان دید که فوری با اهل و عیال و منسوبان و جمعی از هوا خواهان خود، خود را بطرف جلال آباد بکشد و مانند سائر برادران از خاک افغانستان بر آید و مستمری خور دسترخوان انگلیس ها گردد. محمد عثمان خان نظام الدوله وزیر سابق شاه شجاع که جانب داری وی از فرنگی ها بر همگان معلوم است و درین وقت حاکم جلال آباد بود با اینکه قوائی در حدود دو هزار تن در اختیار خود داشت جانی برای بودن و ماندن خود در افغانستان نیافته او هم قهراً با پسر شاه شجاع یکجا شده و کاروان بی ننگان از تنگه های خیبر به پشاور رسید و به این ترتیب ساحۀ خاک مقدس وطن از لوث وجود قوای متجاوز استعمار بیگانه و پسران بیگانه پرست شاهی که خود و احفادش مایه عار و ننگ بودند پاک شد.