زادگاه و پرورشگاه زبان فارسی- دری
پیشگفتار
زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ، حوادث متعددی را پشت سر گذاشته و پذیرشگر تغییرات و تحولات بیشماری گردیده است . سیر حرکت این زبان ، جادۀ هموار و صیقلی را طی ننموده ؛ بلکه همواره در تغییر و نوسان بوده است .
تاریخ بیانگر آنست ، که درطول قرون و سده های متمادی ، اشکال و شیوه های متودیک آن دستخوش تحولات عمیق و دستاورد های بزرگی بوده ، که بی شبه این تغییر پذیری، اسباب تکامل و شگوفایی بیشتر آن را فراهم آوری نموده و تحولات مؤثر را اساس گذاشته است، که تأثیر نیرومند آن را بر پیکرۀ ادبیات غنامند امروزین ما به وضاحت میتوانیم مشاهده نماییم.
این زبان در بحبوحۀ این همه گیر ودارها و سیرحوادثی که در میان آن قد برافراشته، گاه از چهرۀ ظریف طبیعت وصف نموده و زمانی سیمای خشن زندگی انسان را به تصویرگری گرفته است. گاهی هماهنگ و موافق با چرخش زمانه به حرکت درامده و زمانی هم سر به طغیان زده و عصیان پیشه نموده است و تازیانه وار بر تارک نابرابریهای اجتماعی، ظلم، استبداد، فساد و . . . به کوبیده پرداخته و سرانجام از میان این همه توفانهای هولناک مردانه قامت افراشته و تا امروز به حیات خویش ادامه داده است.
این که این زبان شیوا از کجا سرچشمه گرفته و چه راههایی را طی نموده ، تا به صورت کنونی درامده ، ایجاب بحثهای طویل و نوشته های بیشماری را مینماید؛ تا راهی به کنه مطلب گشوده گردد.
به هرحال؛ قبل بر آن که نخستین مهد و پرورشگاه اصلی این زبان را بجوییم و پژوهش پیرامون سیر تحولی و تکاملی آن را فراهم آوریم ، بهتر است نخست پیرامون خانواده های لسانی سخن آوریم و سپس نگرشی کوتاه درمورد قدیمترین زبانهای مورد استفاده در سرزمین ما داشته باشیم ؛ تا از یک جهت ارتباطات آن را با سایر دسته ها نگریسته باشیم و از سوی دیگر نخستین مهد اصلی این زبان بر ما هویدا گردد.
زبانهای هند و اروپایی :
زبانهای هند و اروپایی، به مجموعه زبانهایی گفته میشود که دارای ریشۀ مشترک بوده و دامنۀ آن از نیم قارۀ هند تا قارۀ امریکا گسترده میباشد.
پیرامون نخستین پرورشگاه زبانهای هند و اروپایی ، عقاید و آرای مختلفی وجود دارد؛ ولی بیشتر دانشمندان، سرزمینهای بین سردریا و آمودریا را مهد نخستین آن میدانند. که گویندگان آن، نخست از مناطق متذکره برخاسته، از راه جنوب اورال و شمال بحیرۀ خزر به سمت خاور رهسپار شدند و برخی دیگر از شمال اکسوس ( رود آمو ) به طرف جنوب اختیار مهاجرت نمودند.
میان زبانهای هند و اروپایی؛ مانند: لاتین، سانسکریت و . . . مشابهت هایی وجود دارد، که این تشابهات نه تنها در عرصۀ همگونی واژه ها؛ بل از دیدگاه دستوری نیز همانندیهایی را دارا میباشند.
تشابه دستوری این زبانها را نخستین بار در سال ( 1876 – م ) گرامر مقایسوی به اثبات کشانیده و وانمود ساخت. این امر مبین آنست که روزگاری گویندگان این زبانها با هم زندگانی مشترک داشته اند و در آغاز از زبان مشترکی استفاده مینمودند، که آن زبان را به نام زبان مادر و اصطلاحاً ( هند و اروپایی ) مینامند. سپس به مرور زمان زبانها، گویشها و لهجات متعدد دیگری ازان زبان اصلی زاده شده و گویندگانی را برای خویشتن فراهم آورده است.
چنانچه قبلاً متذکر شدیم، نه تنها میان واژه های این زبانها مشابهت هایی به مشاهده میرسد؛ بل در ترکیب دستوری آنها نیز همگونی هایی هویدا است، که علت اساسی و بنیادین این تشابهات را دانشمندان، منوط به روابط تجارتی، آیینی، همسایگی، مهاجرتها و برخی عوامل دیگر میدانند.
زبانهای باستانی سرزمین ما نیز از مشتقات همین هند و اروپایی بوده است، که دارای شاخه ها و فرعیات بیشماری بوده و مشهورترین آنها باختری باستان، اوستایی و پهلوی خراسانی میباشد.
اینک جهت وضاحت بیشتر و بهتر، تقسیمات و شاخه بندی زبان مادر را درجدولهای زیرین چنین مطالعه مینماییم :
جدول شماره ( ۱ ) : شاخه بندی زبانهای هند و اروپایی :
جدول شماره ( ۲ ) : شاخه بندی زبانهای هندی :
جدول شماره ( ۳ ) : شاخه بندی زبانهای هند و آریایی :
بدینگونه دیده میشود که زبان فارسی- دری از آمیزش سه زبان ( تخاری ) ، ( پهلوی پارتی ) و ( سغدی ) به میان آمده است .
جدول شماره ( ۴ ) : شاخه بندی زبانهای بالت و اسلاوی :
جدول شماره ( ۵ ) : شاخه بندی زبانهای آلمانی :
جدول شماره ( ۶ ) : شاخه بندی زبانهای آلمانی شمالی :
زبانهای هند و آریایی :
در میان سایر دسته های زبانهای هند و اروپایی، به دستۀ برجستۀ دیگری بر میخوریم که متون ادبی معتبر و غنای فرهنگی بیشتری را نسبت به سایر دسته های دیگر داراست . و این همان دسته زبانهایی است که به نام اصلی ( هند و آریایی ) و نام وضعی ( هند و ایرانی ) موسوم است .
در مورد محل نشأت و تطور این دسته از زبانها معمولاً دانشمندان این عرصه را عقیده برانست که، در حوالی سده های چهارده یا پانزده قبل از میلاد ، در محدودۀ فارس و سغدیان، تا سرزمینهای پنجاب ، که ساحة پهناوری را احاطه نموده بود، و افغانستان امروزی حیثیت مرکزیت آن را به خود گرفته بود ، رواج داشت و گویندگانی را با آن سروکار بود.
احتمالاً این زبانها در آغوش دشتها، کوهها و کوهپایه های مناطق شمالی و شمالشرقی افغانستان زاده شده و پرورش یافته است؛ زیرا مسکن اصلی قبایل آریایی همین مناطق بوده و بیشترین آنها در( آریانا ویجه ) تا مناطق باختری آن سرزمین امرار حیات مینمودند.
ازانجایی که زندگی باهمی عامل پیدایش زبان مشترک میشود، بدین جهت میتوان تخمین زد که زادگاه اصلی این دسته زبانها، دو کنارة ( اکسوس ) یا آریانای شمالی باشد، و دامنة این کانون تا سلاسل هندوکش نیز رسیده باشد. چنانچه بقایایی از لهجات کلاسیک آن تا همین اکنون در کوهپایه های حصص شمالی افغانستان پا برجاست.
دانشمندان امروزین، زبان آریایی را به دو بخش تقسیم نموده اند : 1 – هندی مشترک؛ 2 – ایرانی مشترک؛ – که هردوی شان دوره های نخستین ادبی خود را در مهد مناطق شمالی افغانستان سپری نموده و سپس به هند و ایران رسیده اند.
قدیمترین شاخه های متقابلۀ آنها، سانسکریت ویدی و زبان اوستایی میباشد، که پس از پژوهشهای دوامدار، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند، که مبدأ خانوادة زبانهای هند و آریایی، سانسکریت ویدی و زبان اوستایی میباشد.
زبانها و ادبیات در افغانستان قدیم
تاریخ زبانها و ادبیات در سرزمین باستانی ما، به دوره های ما قبل المیلاد تعلق میگیرد. و ازان هنگام بدینسو پیوسته درجهت تغییر تکاملی گام برداشته و تحولات سازنده را با خود همراه داشته است.
در اثر پژوهشهای دانشمندان عرصۀ زبانشناسی، حقایقی هویدا گردیده و تاریخ ادبیات درخشان کشور ما را آذین بسته، که همة این واقعیتها تثبیت هویت ریشه و نخستین جوانه های زبانهای زندۀ کنونی را مینماید. همچنانکه دران هنگام ملیتهای ساکن این مرز و بوم از نظر تمدن، فرهنگ، ادبیات و . . . سرامد دیگران به شمار میامدند، به همان پیمانه در ایجاد و گسترش ( زبان مادر ) نقش مهمی را ایفاکرده اند.
صرف نظر از شاخصهای قدامت لسانی و فرهنگی دیگر، درین مبحث بیشتر عطف توجه ما جانب زبانهایی است که تثبیت هویت باستانی و تاریخی آن به گونة علمی و بارز صورت گرفته و در بنیانگزاری زبان فارسی- دری اثرات بارزی را انعکاس بخشیده است.
در افغانستان قدیم برعلاوۀ زبانها و گویشهای متعدد دیگر – که هریک به نوبۀ خویش درخور ارزشمندی ویژه یی بوده – میتوان از زبان ( پرثوی ) یا پهلوی نام برد . این زبان دارای شاخصهای برجستة لغوی بوده و در بنیانگذاری و پرورش زبان دری کنونی رول عمده یی را بازیگر شده است. بدین ملحوظ لازم است، روی واژة ( پرثوی ) سخنی چند گفته آید:
( پرثوی ) واژه یی است، که توسط ( ی ) نسبتی به ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده است. ( پرثوه ) از قبایل آریایی باختریست که میان حوزة هریرود و سواحل جنوبی بحیرة خزر ـ که دران هنگام یکی از ایالات شمالغربی آریانا به شمار میرفت – طرح سلطنت ریختند. مؤسس این سلاله ( ارساس ) نام داشت و از اهل بلخ بود. مرکز سلطنت این قبایل ( پارتیا ) و یا به قول عربها ( برثیه ) نامیده میشد.
علاوه ازینها سلاطین دیگری نیز از همین نژاد در حوزه های سیستان و ارغنداب حکمروایی داشتند که به نام ( پهلوا ) یاد میشدند.
درمورد این که زبان ( پرثوی ) را چرا ( پهلوی ) نیز میگویند، عده یی به این عقیده اند که اصلاً این زبان به واژة ( پهلوا ) نسبت داده شده است و ازان جهت با افزایش ( ی ) نسبتی درآخر واژه و حذف الف، باید ( پهلوی ) اش خواند. گروه دیگری بدین باور اند که درنخست این واژه به اسم آن قبیله، یعنی قبیلة ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده ؛ ولی به مرور ایام و ثقلت تلفظ، برخی از حروف تغییر یافته و درفرجام ( پهلوی ) شده است. چنانچه نام یکی از ولایات شمال افغانستان، در اصل ( کهن دژ ) – به معنای قلعة قدیمی – بوده ؛ ولی عامل گذشت زمان و ثقلت تلفظ باعث شده، که ما امروز آن را به نام ( کندز ) یا ( قندز ) و حتی طبق نوشتة برخی کمسوادان ( قندوس ) ببینیم و یا بنامیم.
به هرحال؛ پهلوی به دو دسته تقسیم میشود:
پهلوی پارتی ( خراسانی )
پهلوی ساسانی ( فارس )
هرچند این دو زبان مربوط به دو عصر، دو محل و دو منشأ مختلف میباشد؛ مگر ازانجایی که آگاهی از تطور ادبی این زبانها و اختلاف ریشه یی شان ، ما را در پژوهش مان – پیرامون منشأ زبان دری و زمان پیدایش آن – یاری میرساند، مطالعة هردوی آن خالی از سود نیست، که اینک هریک را به گونة کوتاه مورد بحث قرار میدهیم.
پهلوی پارتی ( خراسانی ) :
پهلوی پارتی یا ( پرثوی ) اساساً زبان مردم خراسان بوده و ارتباط ریشه یی آن با زند یا اوستای باختری میباشد. این زبان از قرن سوم قبل از میلاد تا قرن سوم مسیحی در صفحات شمالغربی و غربی افغانستان مورد استفاده و وسیلة افهام و تفهیم مردمان آن عصر قرار داشته است.
در همین زمانی که این زبان مورد استفاده بوده، در جنوب سلاسل هندوکش زبان دیگری به نام ( پراگریت گندهاری ) با رسم الخط ( خروشتی ) وسیلة تکلم وافاده بوده، که این دو زبان دست به دست هم داده، علیه زبان یونانی به مجادله برخاستند. پس از ورود اسکاییها، تخار ها وکوشانیها، زبانهای مذکور با هم آمیخته و از اثر آمیزش آنها با پرثوی، زبان سغدی به عرصة وجود آمد.
پس از تغییر مرکز سلطنتی پارتها از خراسان غربی به غرب ایران، زبان پرثوی راه نفوذی برای خویش گشوده و در حوزه های شمالی و مرکزی ایران تقریبا عمومیت حاصل نمود. ازین زبان، آثار زیادی برجا مانده که از جمله، برجسته ترین آن ( ایاتگازریران ) یا ( یادگار زریر ) نام دارد و بهترین معرف فعالیتهای ادبی و افکار حماسی سرزمین ما میباشد.
این اثر در قرن ششم میلادی از صبغة اصلی خویش برگردانده شده و صورت پهلوی ساسانی به آن داده شده است. از همین جهت تا همین اواخر تصور میرفت، که این اثر یک رسالۀ منثور است؛ مگر پس از تحقیقات و پژوهشها وکاوشهای ژرف ودامنه دار، در فرجام ( بنونیست ) – زبانشناس فرانسوی – به اثبات رسانید که این اثر در اصل منثور نه؛ بلکه منظوم بوده و قدامت تاریخی آن به سه قرن قبل از میلاد میرسد که بعد ها ـ در قرن ششم مسیحی ـ آن را به پهلوی ساسانی برگردان نموده اند، که با پیرایة ساسانی شکل نخستین خود را از دست داده و در اثر تداخل و تناقص واژه ها، ابیات هفت هجایی آن شکل نثر را به خود اختیار نموده است.
موضوع این اثر منظوم حماسی، جنگهای گشتاسپه ( پادشاه کاوی بلخی ) و برادرش ( زریر ) است با ارجاسپ تورانی خیونی، که میخواستند دودمان سلطنت بلخی را از قبول آیین اوستایی منصرف سازند. در نتیجه جنگی سخت میان طرفین در گرفت و گشتاسپ و طرفدارانش بردشمن غلبه حاصل نمودند.
و بالاخر باید گفت، که ( ایاتگازریران ) – با مایۀ پرثوی و پیرایة پهلوی ساسانی – وگشتاسپنامة دقیقی بلخی، دو اثری اند که چهرۀ اصیل و کهن زبان دری را از دل تاریخ بیرون آورده و به ما معرفی میدارند.
پهلوی ساسانی :
در گذشته های نه چندان دور، واژۀ ( پهلوی ) به زبان و ادبیات ساسانی اطلاق میشد؛ مگر پس از کشف آثاری که از خرابه های شهر ( تورفان ) بدست آمد، این حقیقت مایه گرفت که پهلوی از همان ریشة پرثوی ـ که زبان قبایل (پرثوه) بود ـ به میان آمده و با زبان زند یا اوستا وابستگی دارد، در حالی که پهلوی ساسانی لهجه یی از فرس قدیم هخامنشی میباشد و چنانچه قبلا گفتیم ، زادگاه اصلی آن سرزمین پارس است.
روی این اساس، دیگر واژۀ ( پهلوی ) منحصراً به زبان و ادبیات ساسانی تعلق نگرفته و زبانشناسان، این واژه را به زبان اصلی آن نسبت داده، زبان ساسانیها را محض ( پار سیک ) نامیدند.
این زبان ( پار سیک ) از دیدگاه تاریخی متعلق به سه قرن بعد از میلاد مسیح است. یعنی نخستین جوانه های آن سه قرن پس از میلاد، از ریشة فرس باستانی هخامنشی مبدأ گرفته و در سرزمین پارس به باروری پرداخته است. این روند تا سدة هفتم هجری به راه خویش ادامه داده و بالاخره در اثر ناتوانیهای لغوی ـ که دانشمندان یکی از جملۀ این ناتوانیها را نارسایی الفبای آن دانسته اند ـ راه انحطاط در پیش گرفت.
چنانکه از مبدأ جغرافیایی و روابط ریشه یی این زبان با فرس قدیم هخامنشی هویدا میگردد، اصلاً این زبان متعلق به سرزمین ایران میباشد و زادگاه و پرورشگاه اصلی آن نیزهمان سرزمین باستانی ایران است، که در درازای دوران حکمروایی چهارصد سالة ساسانیان دران خطه پرورش یافته و تکامل پذیر شده است .
و اما آثاری که ازان زبان برجا مانده و به ما رسیده:
دستیابی به آثار پهلوی ساسانی که در عصر خود ساسانیها به میان آمده باشد خیلی دشوار است؛ زیرا به جز از چند پارچه سنگنوشته و تدوین مجدد اوستا – که آن هم دست خورده و خساره کشیده – چیز دیگری در دسترس قرار ندارد. کتبی که به پهلوی ساسانی تحریر یافته و امروز به صورت اصلی و یا هم به صورت ترجمة عربی یا فارسی به ما رسیده به صورت عموم بعد از دور حکومت ساسانیها بوده و مربوط به آغاز دورة های اسلامی به شمار می آید، که این روند تا قرن ششم هجری راه ادامه را در پیش گرفته است.
بیشترین موضوعات این آثار یا مذهبی یا تاریخی و یا هم در بر گیرندة پند ها و اندرز هاست که اکثر این آثار توسط ابن مقفع و دیگران به زبان عربی برگردانده شده است. علاوتاً اوستا را نیز مطابق اساسات پهلوی ساسانی برگردان و تدوین کردند که در اثر ترجمه مانند ( ایاتگازریران ) تغییراتی را پذیرا شده است.
نفوذ ساحوی و تأثیرات متقابلۀ پهلویها :
پس ازانکه مرکز سلطنتی پارتها ازخراسان غربی به غرب فلات ایران انتقال یافت، زبان پرثوی آهسته آهسته درمیان مردم راه نفوذی برای خویش گشوده و در اندک زمانی در صفحات مرکزی و شمالی ایران انتشار یافت؛ ولی ازانجایی که پارتها در اوایل وهله یونانی مآب بودند و درمورد گسترش این زبان چندان توجهی به عمل نمیاوردند، این زبان آنقدرها که لازم بود نتوانست تعمیم حاصل نماید، تا آن که سیاست پارتها دچار دگرگونی شد و من حیث زبان رسمی در کانون زبانهای آن خطه مورد پذیرش قرار گرفت و به آن صبغۀ رسمیت داده شد. البته لازم به تذکر است که زبان پرثوی درمناطق شمالغربی و غربی افغانستان – پس از جدا شدن دودمان پهلوا از پارتهای غربی و تشکیل سلطنت مستقل آنها در حوزۀ هیرمند و ارغنداب و به دست آوردن نفوذ سیاسی بیشتر در کابلستان ، زابلستان و سند – همچنان مسیر خویش را میپیمود.
چنانچه در مباحث گذشته یاد آور شدیم، درطول قرنهای اول و دوم قبل المیلاد و قرن اول مسیحی، در اثر ورود لهجات و زبانهایی؛ چون: اسکایی، تخاری و کوشانی و آمیزش آنها با پرثوی، زبان سغدی به وجود آمد، که درعین زمان با آمدن نسطوریها به سرزمین ما، رسم الخط سریانی نیز به این سامان راه یافت، و آیین مانی – که ساسانیان مزدکی آن را در سرزمین خویش مجال نمیدادند – قلمرو افغانستان کنونی را مرکز فعالیتهای خویش قرار داد و ازینجا به ماوراءالنهر و ترکستان چین رسید و درین مرحله زبان پهلوی و سغدی به یاری هم وارد دورۀ فعال ادبی و مذهبی خویش شدند.
خط پهلوی با آن که نقایصی در طرز ادای تلفظ واژه ها داشت، در مجاورت رسم الخط سریانی – که بهترین نمونۀ رسم الخط آن روزگار را داشت – به ابتکار ( مانی ) صاحب خط ( سطرنجیلی ) شد. و بیشترین کشفیاتی که پیرامون پهلوی پارتی – به ویژه از آثار به دست آمده از خرابه های شهر تورفان – صورت گرفته، به یاری این رسم الخط به تحقق رسیده است.
پس از انقراض دولت کوشانی و استیلای ساسانیان در سرزمین ما، پهلوی ساسانی نیز درین خطه به انتشار آغازیده و تا حدودی در صفحات شمالی و غربی افغانستان کنونی منتشر شد، که ساحۀ نفوذ و انتشار آن در سیستان بیشتر و طولانی تر از مناطق دیگر بود.
اگرچه جنگهای یفتلیها و ساسانیها درین عصر باعث تضعیف نفوذ سیاسی و اداری ساسانی شد؛ مگر از جهت دیگر شرایطی را فراهم آورد، تا پهلوی ساسانی از مناطق متذکره، انتقال یافته و در حصص مرکزی افغانستان کنونی و حتی درجنوب سلسله جبال هندوکش، رحل اقامت افگنده و به حیات خویش ادامه دهد.
پس ازان که رسم الخط خروشتی – در اواخر قرن پنجم – ازمیان رفت، درست درهمین هنگام رسم الخط پهلوی وارد صحنه شده، خاصتاً روی مسکوکات یفتلیها جاگزین شد. در قدم نخست مسکوکات یفتلی را میتوان بهترین شاهد اوضاع ادبی درقرن پنجم به شمار آورد؛ چه به استناد شهادت این مسکوکات، نکتۀ دیگری نیز به اثبات میرسد، که درین دور رسم الخط برهمی، سانسکریت و زبان و رسم الخط پهلوی همه موازی هم متداول بوده اند.
به گواهی مسکوکات یفتلیها، به نکتۀ قابل توجه دیگری نیز میتوان پی برد، که زبان سغدی در دور یفتلیها در مناطق شمالی هندوکش منتشر و متداول بوده، که در اثر آمیزش افکار ادبی افغانستان – درقرن پنجم – با ساسانیهای فارس و گویتا های هند، شرایطی پدید آمده که از طرف شرق، رسم الخط برهمی سانسکریت، از جانب غرب زبان و رسم الخط پهلوی ساسانی و از سوی شمال ( حوزۀ آمودریا ) زبان سغدی داخل سرزمین ما شده و تدریجاً به گسترش دامنه های خویش پرداخته اند.
به هرصورت؛ پس از یفتلیها – در دورۀ زمامداری رتبیلشاهان کابلی و کوشانو یفتلی – در یک روی مسکوکات، پراگریت گندهاری با رسم الخط برهمی سانسکریت ( دیواناگاری ) نقش است و در روی دیگر آن رسم الخط پهلوی به نظر میرسد، که این روش درخلال قرون سوم و چهارم هجری – معاصر صفاریان و آغاز دور غزنویان درکابلستان – ادامه یافته است.
رسم الخط پهلوی بیشتر روی مهرها و نگینه ها عمومیت داشته تا روی مسکوکات، و در شهرهای حوزۀ هیرمند و سیستان افغانی، در طول قرنهای سوم و چهارم هجری هم این خط روی مهرها، نگینه ها و انگشترها حکاکی میشده است.
و اما آمیزشهای ادبی میان پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی :
درین هیچ جای شک و شبه وجود ندارد، که میان پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی، آمیزشها و تداخلاتی صورت گرفته و هرکدام به نوبۀ خود چیزی از یکدیگر به عاریت گرفته و یا داده اند. این نکته درخلال پژوهشهای گسترده و دامنه دار زبانشناسان به اثبات رسیده و آثار به دست آمده درین عرصه به وضاحت گواهی داده است؛ اما باید علاوه نمود که بیشترین اثرگذاری از طرف پهلوی پارتی بر پهلوی ساسانی صورت گرفته؛ چه این زبان دارای قدامت بیشتر و تسلط سیاسی بیشتربوده. به همینگونه بیشترین عاریت گیریها مربوط میشود به پهلوی ساسانی، که آن به نوبۀ خود از پهلوی پارتی اخذ نموده و مورد استفاده قرار داده است. برعلاوۀ آن که بسیاری از واژه ها از پهلوی پارتی به پهلوی ساسانی راه یافته، به همینگونه اصطلاحات خاص، اسما، افعال و . . . زیادی نیز به پهلوی ساسانی راه گشوده و درساحات گوناگونی به ویژه در محاورات روزمره مورد استعمال قرارگرفته است. شاهد این مدعای ما سخن استاد ( کریستن سن ) ـ پژوهشگرشهیر – است که درکتاب خویش به نام ( ایران درعصر ساسانیان ) چنین مینویسد:
(( یک عدۀ زیاد کلمات – که به حیات مذهبی، سیاسی و اجتماعی ارتباط دارد – اعم از اسمای اسلحه و وسایل نقلیه و اصطلاحات طبی و محاوره های معمولی روزمره، حتی بعضی افعال عادی که در پهلوی ساسانی و در زبان فارسی مروج است، شکل پهلوی پارتی خود را محافظه کرده است و بعضی بی انتظامیها که در تلفظ بعضی کلمات فارسی دیده میشود، نتیجۀ نفوذ صوتی لهجۀ شمالی بر لهجۀ جنوب غربی است. ))
به هر صورت؛ پهلوی پارتی چون قدامت بیشتری داشته و نسبت به پهلوی ساسانی دورۀ تکاملی خود را زودتر طی نموده و از جهتی هم از دیدگاه سیاسی و مدنی مسلط تر بوده، لذا توانسته است تأثیرات بیشتری را بر پهلوی ساسانی إعمال نماید.
رسم الخط پهلوی:
ازخلال آثاری که از پهلوی باقی مانده و به دسترس دانشمندان قرار گرفته، چنین نتیجه به دست میاید که رسم الخط پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی مانند رسم الخط خروشتی، برهمی، دیوانا گاری و میخی مأخوذ از رسم الخط آرامی میباشد؛ ولی همانگونه که میان هردو پهلوی تفاوتهای وجود دارد، میان رسم الخط آنها نیز نا همگونیهایی قابل ملاحظه است.
پارتها در نخست، چون تحت تأثیر یونانیان و زبان ایشان قرار داشتند، در مورد رسم الخط پهلوی چندان وقعی نمیگذاشتند و در قسمت ترویج و انکشاف آن آنقدر ها علاقه نداشته درعوض، رسم الخط یونانی را رسمیت داده بودند. آثار رسم الخط پهلوی پارتی جز در برخی از سنگنوشته ها کمتر به یادگار مانده، که آثار مذکور ـ به ویژه مسکوکات به دست آمده ازیشان، عدم علاقمندی آنها را در مورد این نکته تجسم میبخشد؛ ولی به تدریج و آهسته آهسته رسم الخط پهلوی پارتی جایی برای خویش فراهم آورده و بالاخره جاگزین خط یونانی شد.
هر چند در اوایل میان رسم الخط پهلوی و آرامی چندان تفاوتی به نظر نمی رسید؛ مگر بعدها ( با مرور زمان ) رسم الخط پهلوی شکل خود را تغییر داده و به کلی از آرامی جدا و متفاوت شد. رسم الخط پهلوی ساسانی خیلی ساده تر از پهلوی پارتی بود، و دارای بیست و پنج حرف بود. این 25 حرف همه حروف واول ( صدا دار ) و کانسوننت ( بیصدا ) را شامل بوده و به دو شکل گسسته و پیوسته به نوشتار در میامد، که حروف گسسته برای کندنکاری روی سنگنوشته ها و حروف متصل برای نوشته های عادی روزمره مورد استفاده قرار میگرفت.
رسم الخط پهلوی ساسانی پس از سقوط کوشانیهای بزرگ و به قدرت رسیدن ساسانیها در افغانستان: یعنی در اواخر قرن سوم مسیحی به سرزمین افغانستان راه بسط و توسعه گشود و انتشار حاصل نمود، که این انتشار از آغاز دور اسلامی تا عهد معاصر صفاریان ادامه داشت و برهمنشاهان، کیداریها، یفتلیها وکوشانویفتلیها در ضرب سکه های خویش ازین رسم الخط استمداد میجستند.
زبانهای اسکایی، تخاری وسغدی :
همانگونه که پراگریت، در جنوب سلسله جبال هندوکش، از زبان ویدی سرچشمه گرفته و بعداً در دورة یونانوباختری وکوشانیها – نظر به گواهی مسکوکات وکتیبه ها – درین مناطق عمومیت حاصل نمود؛ در صفحات شمال نیز شاخه های دیگری از زبان زند یا اوستایی سرچشمه گرفته و بر جاماند، که برخی از لهجات آن را میتوان اکنون در پامیر سراغ نمود. و این همان زبان پهلوی پارتی یا پرثوی است، که در مناطق شمالی سرزمین ما کسب ترقی نموده و به اوج خود رسید.
چنانکه در مباحث گذشته گفتیم، این زبان پس از انحطاط مرکز سلطنتی پارتها راه بسط و توسعه به جانب ایران گشود و درانجا رحل اقامت افگند؛ ولی موجودیت اصلی این زبان در مناطق متذکره ازمیان نرفت و نه تنها در دور کوشانیان؛ بلکه معاصر ساسانیان هم در خراسان مورد استفاده قرار داشت.
پدیدۀ جدیدی که با آمدن قبایل سیتی ( ازی یی، پارتیزانی، تخاری و ساکاری ) در حدود دو قرن قبل از میلاد وارد سرزمین افغانستان شد، زبانهای این قبایل است، که با گام نهادن ایشان درین مناطق در برخی از حصص کشور انتشار یافت. البته زبان این قبایل را در جهان ادبیات به نام ( اسکایی ) و ( تخاری ) میشناسند. نظر به کاوشهایی که دانشمندان عرصة زبانشناسی پیرامون این زبان انجام داده اند، به این نتیجه دست یازیده اند که زبان تخاری مربوط به قسمتی از قبایل سیتی من جمله کوشانیهاست، که در نخست آن را ( ایرانی شرقی ) یا ( آریایی شمالی ) میخواندند، تا بالاخر به همان نام اصلی خویش (تخاری) مسمی گردید. و این زبان جزیی از شاخه زبانهای هند و اروپایی به شمار میاید؛ مگر زبان اسکایی را که بقایای لهجات آن را در میان لهجات پامیر کنونی سراغ میدهند، جزء شاخة شرقی زبانهای ایرانی میدانند.
و اما زبان سغدی :
این زبان محتملاً در اثر آمیزش لهجات تخاری و اسکایی با پهلوی پارتی ( پرثوی ) در حوزة اکسوس پا به عرصة وجود گذاشته و در دو کنار رود آمو، سغدیان و باختر انتشار پذیرفته است. نظر به قول استاد ( کریستن سن ) این زبان پس از قرن دوم میلادی تا چندین قرن دیگر من حیث زبان اصلی مناطق آسیای مرکزی به حیات خویش ادامه داد. بوداییان، مانویان و نسطوریان باختر تا هنگام اختراع رسم الخط ( سطرنجیلی ) – که آن را ( مانی ) به رویت رسم الخط سریانی در حوالی قرن سوم اختراع نمود ـ آثار زیادی بدان نوشتند و از این به بعد آثار بیشمار دیگری به زبان سغدی با رسم الخط سطر نجیلی به نبشته درامد و در فرجام این رسم الخط جدید مبدأ رسم الخط ( ایغور ) و قبایل دیگر مناطق آسیای مرکزی شد.
یاد آوری این زبان ( سغدی ) در تاریخ ادبیات سرزمین ما اهمیت قابل ملاحظه یی را دارا میباشد؛ زیرا این یک امر واضح و آشکار است که زبان سغدی در بنیانگذاری زبان دری کنونی نقش مؤثری را ایفا نموده است، چنانچه اکثریت دانشمندان را عقیده برآنست که در اثر آمیزش پهلوی پارتی ( پرثوی ) با سغدی و تأثیر لهجه های زند در تخارستان، ماورالنهر و باختر، زبان دری زاده شد که البته در بحثهای بعدی پیرامون آن مشرحتر سخن خواهیم گفت.
زادگاه زبان پارتی ( پارسی ) – دری و زمان پیدایش آن
قبل ازان که پیرامون زادگاه اصلی زبان پارسی- دری بحث نماییم، بجا خواهد بود تا پیرامون مملکت آریانای قدیم ( افغانستان امروز ) سخنی چند آوریم، تا در پرتو آن به صورت بهتر بتوانیم به هدف نایل آییم.
مؤرخین یونانی خاکهای میان اکسوس ( رود آمو ) و اندوس ( دریای سند) را که موطن اصلی قبایل آریایی بود، به نام ( آریانا ) یاد نموده اند. پس از آمدن دین مقدس اسلام، عربها این سرزمین را – که مرز شرقی امپراتوری اسلام بود ـ ( خراسان ) میگفتند، که معنای آن ( جایگاه طلوع خورشید) است.
کتاب ( حدود العالم من المشرق الی المغرب ) ـ که در سال ( 372هـ . ) به رشتۀ تحریر درامده و مؤلف آن معلوم نیست – در صفحات ( 55 و 62 ) حدود خراسان را چنین توضیح مینماید:
(( سخن اندر ناحیت خراسان و شهر های وی : ناحیتیست که مشرق وی هندوستان است و جنوب وی بعضی از حدود خراسان ( ؟ ) و بیابان سند است و مغرب وی حدود هری و بعضی نواحی گرگانست و شمال وی حدود غرجستان، گوزگانان، طخارستان غور و رود جیحون است. ))
آنگاه شهر هایی را که در خراسان موقعیت دارند، چنین نام میبرد: (( نشاپور، سبزوار، نسا، طوس، هری ( هرات )، پوشنگ ( زنده جان )، بادغیس، سرخس، غرجستان ( هزاره جات )، مرو رود، مرو، گوزگانان (میمنه )، بلخ، طخارستان ( قطغن )، بامیان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سیستان، زرنگ ( زرنج )، فره ( فراه )، قرنی، کابل، غزنین، زابلستان، پرروان و بدخشان. ))
در کتاب ( معجم البلدان ) ـ که آن را ( یاقوت الحموی ) در اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظر به قول ( بلاذری ) چنین نگاشته شده است: (( سرزمین خراسان به چهار بخش منقسم میگردد:
1ـ ایرانشهر، شامل شهرهای نیسابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، باذغیس و طوس.
2ـ مرو شاهجهان، سرخس، نسا، ابیورد، مرو رود، طالقان ( تخار ) خوارزم و آمل. که همة اینها در کنار رود آمو قرار دارند.
3ـ شهر هایی که در ناحیة جنوبی رود آمو قرار دارند و فاصلة حدودی میان آنها و میان این رود ( 8 ) فرسخ میباشد، عبارتند از: فاریاب، جوزجان، طخارستان علیا، خست ( خوست )، اندرابه ( اندراب )، بامیان، بغلان، والج، رستاق و بدخشان، که شهر اخیر الذکر مدخل به سرزمین تبت میباشد. و اندراب عبورگاه به جانب کابل و ترمذ بوده در شرق بلخ موقعیت دارد. همچنان خلم، طخارستان سفلی و سمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند.
4ـ بخش چهارم آن در ماورای رود ( آمو ) قرار دارد، که عبارتند از: بخاری ( بخارا )، شاش، طرار بند، صغد ( سغد )، هوکس، نسف، روبستان، اشروسته، سنام، قلعة المقنع، فرغانه و سمرقند. ))
کتاب مذکور در مورد وجه تسمیۀ (خراسان ) چنین مینگارد:
(( خُر اسم للشمس بالفارسیة الدریة و آسان کأنه أصل الشیء و مکانه، و قیل: معناه كُل سهلاً. لأن معنی ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل. و الله اعلم . ج/2 ص 350 – 351 ))
یعنی: خُر ( مخفف خورشید ) ـ در زبان فارسی دری نام آفتاب است و اسان، یعنی اصل یا مکان شی. و گفته اند که معنای آن ( آسان بخور ) است؛ زیرا خُر ( مخفف خور با حذف (ب) تأکید به معنای ( بخور ) است و آسان به معنای ( سهل ) ( که مجموعاً میشود آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است.
پس نظر به تذکر اسمای این شهرها که مؤلفین ( حدود العالم …) و ( معجم البلدان ) آن را در کتب خویش آورده اند، میتوان به این نتیجه رسید که افغانستان امروز همان خراسان قدیم میباشد که بعداً در فرازها و نشیبهای ایام و گیر و دار زمانه ها چند شهری ازین شهرها به دست همسایگان افتاده است.
لازم به تذکر میتواند بود، که دران هنگام یعنی در عهد ورود آیین اسلام درین سرزمین، مجموع این مناطق را ( خراسان ) مینامیدند و نام ( افغانستان ) دران روزگار وجود نداشت، که بعدها در زمان احمدشاه ابدالی این نام بالای این خطه گذارده شد، و تا هنوز هم به همین نام مسمی میباشد. چنانچه سراندیپ را امروز ( سریلانکا )، پروس را ( آلمان ) و گول را ( فرانسه ) مینامند.
به هرحال؛ در اثر تحقیقات و پژوهشهای دانشمندان این نکته به اثبات رسیده، که خاکهای میان آمو و سند زادگاه و پرورشگاه زبانهای خانوادۀ هند و آریایی بوده و زبانهای ویدی، زند یا اوستایی، پراگریت گندهاری، سانسکریت کلاسیک، پرثوی ( پهلوی پارتی )، سغدی، اسکایی، تخاری، پهلوی ساسانی و شاخه های دیگر غلچه یی پامیر و نورستانی – که هنوز هم دردامان دره های سرسبز مناطق شمالشرقی افغانستان موجودیت خود را حفظ نموده اند – درین مناطق زاده شده و به مرور زمان به تکامل رسیده و یا با گذاشتن چند لهجه و شاخه، خود مرده اند و از اختلاط شاخه های آنها با همدیگر، زبانهای دیگری به عرصۀ وجود ظهور نموده است.
زبان دری – که تاریخی تقریباً دو هزار ساله دارد – در همین زادگاه زبانهای دیگر خانوادۀ هند و آریایی پا به عرصۀ وجود نهاده و درنخست ساکنین کابلستان، زابلستان، غزنین، بدخشان، نیمروز ( سیستان افغانی )، بلخ، قطغن و هری آن را وسیلۀ افهام وتفهیم خویش قرارداده بودند؛ چنانچه نمونه هایی از طرز تکلم پارسی- دری خالص تا هم اکنون در برخی از ساحات مرکزی، شمالی و غربی افغانستان معمول و مروج است. و از همین جاها بود که نخستین جوانه های زبان پارسی- دری رویید، به سیر تکاملی پرداخت و پس از مرور دوره های نوباوگی و فرازها و نشیبهای گوناگون، به حدی رشد کرد که در برابر بزرگترین تجاوز زبان عربی با پایمردی کامل ایستاد و درخود آن زبان تأثیرات، تغییرات و تحولات بیشماری را وارد ساخت، درحالی که زبان عربی قبل از رسیدن به این دیار، بسیاری از زبانهای پرگوینده و مشهور آن زمان، مانند زبانهای عبری، قبطی و . . . را از صفحۀ هستی نابود کرده بود، و خوشبختانه امروز این زبان به درخت گشن شاخ و پرباری مبدل گردیده است.
به نقل از ( ص . 17 ) تاریخ ادبیات افغانستان ، تألیف محمد حیدر ژوبل، چنین مینگاریم :
(( مبدأ جغرافیایی و روشن شدن وجود زبان پرثوی یا پهلوی خراسانی و زبان سغدی و ظهور آثار ادبی این دو زبان و ثبوت قطعی نفوذ ادبی پرثوی بر پهلوی ساسانی و ارتباط محکم ادبی زبان دری با پرثوی و سغدی و تشخیص لغات در دو زبان اخیر الذکر و وجود زبان دری در افغانستان معاصر زبان پهلوی در ایران و باز تأثیر زبان اسکایی به خصوص تخاری در زبان دری دلایلی است که منشأ زبان دری، به زبانهای پرثوی یا پهلوی خراسانی و سغدی در بلخ ، تخارستان، بخارا و سمرقند ارتباط حاصل میکند و بعد تخاری یا زبان کوشانی که زبان همین ناحیت هاست و با تأثیری که در اصل ساختمان سغدی وارد کرد، در تشکل زبان دری مدخلیت و تأثیر مستقیم دارد. ))
نظر به گواهی آثاری که از خرابه های شهر ( تورفان ) به دست آمده و تحت بررسی دانشمندان قرار گرفته است، این نکته هویدا میگردد که زبان دری مشابهت های تام با زبان سغدی و پرثوی داشته است. وجود واژه های دری در زبان سغدی میتواند دلیل محکمی باشد برای ارتباط عمیق ریشه یی زبان پارسی- دری با سغدی و پرثوی یا پهلوی خراسانی نه با پهلوی ساسانی که لهجه یی از فرس قدیم است. بدین ترتیب زبانهای سغدی و پرثوی که طی چندین قرن قبل از اسلام درماوراء النهر، تخارستان و . . . وجود داشته اند، درتشکل زبان دری نقشی مهم داشته اند، که البته زبان تخاری را نیز نمیتوان خارج ازین دایره تصورنمود.
همچنان مواقع جغرافیایی لهجات خالص دری؛ مانند: هروی، سکزی و زاولی در افغانستان و ماوراءالنهر و تأثیرات زبانهای اسکایی و تخاری که در سرزمین افغانستان مورد استفاده قرار میگرفته، با تأثیراتی که میان سغدی و پهلوی ساسانی درین خطه صورت پذیرفته، هر کدام به نوبۀ خود تأثیری در تشکیل زبان دری داشته اند.
از جانب دیگر زبان دری زبانی نیست که پس از نابود شدن پهلوی ساسانی به میان آمده باشد؛ بلکه هردو موازی هم یکی در فارس و دیگری درافغانستان پرورش یافته و در سیر زمانه های معین در قلمرو های یکدیگر نفوذ حاصل نموده و دامنۀ گسترش گشوده اند. همچنان نضج، سلاست و روانی دری بر پهلوی هویداست. با درنظرداشت این موارد میتوان به این حقیقت پی برد که زبان دری یک و یکباره در عصر صفاریان و سامانیان به عرصۀ وجود ظهور ننموده است و اگر فرضاً ساسانیها زبان دری را مورد استفاده قرار داده باشند، صرف من حیث زبان درباری و تشریفاتی ازان استمداد میجستند و درمیان مردم معمول نبوده است.
این نکته را نیز باید به خاطر داشت که وقتی زبان پارسی- دری و پهلوی ساسانی درمعرض هجوم زبان تازی ( عربی ) قرارگرفتند، پهلوی پس از قرن سوم و چهارم همری در ایران به تدریج از ساحۀ نگارش برداشته شد و پس از قرن هفتم هجری از سراسر سرزمین ایران رخت سفر بربست؛ ولی زبان دری – که تا قرن چهارم به افغانستان و ماوراءالنهر منحصربود – رو به انکشاف گذاشت و در برابر زبان تازی به پرخاش برخاست و فراوان آثاری پرمایه و پایای منثور و منظوم با این زبان پخته و سلیس به رشتۀ نگارش درامد، درحالی که درطول این عصر درهمۀ سرزمین ایران اثری وجود ندارد که گواهی ده نگارشگری آثار بدین زبان باشد.
قبلاُ یاد دهانی نمودیم که زبان دری زادۀ پهلوی ساسانی نیست؛ بل هردو زبان موازی هم در یک عصر دردو سرزمین مجاور مورد استفاده قرار داشتند. برای مدلل شدن این نکته، عبارات و جملاتی را که از قول شاهنشاهان ساسانی و بزرگان آن عهد و اوایل دورۀ اسلامی درکتب عربی نقل شده، که بعضی به زبان پارسی دری و برخی دیگر به زبان پهلویست، اقتباس مینماییم:
جاحظ در کتاب ( المحاسن و الأضداد ) مینویسد: (( ووقع عبدالله بن طاهر: من سعی رعی، و من لزم المنام رأی الأحلام، هذا المعنی سرقة من توقیعات انوشروان. فإنه یقول: هرک روذ چرذ، و هرک خسپذ خواب بینذ . ))
همچنان ابن قتیبه در ( عیون الأخبار ) از قول علی بن هشام چنین روایت میکند: (( در شهر مرو مردی بود که برای ما قصه های گریه آور نقل میکرد و مارا میگریانید. پس از آستین طنبوری براورد و چنین میخواند: ابا این تیمار باید اندکی شادی . . . . ))
طبری از قول اسماعیل بن عامر – از سرداران خراسان که مروان بن محمد، آخرین خلیفۀ اموی ( 127 – 132 )، را تعقیب کرد و در مصر به او رسید و مروان دران جنگ کشته شد – گوید: اسماعیل به خراسانیان گفت: (( دهیذ یا جوانکان ! ) و جای دیگر هم از قول او آرد: (( یا أهل خراسان، مردمان خانه بیابان هستید، برخیزید ! ))
این عبارتها همه و همه موجودیت و موازی بودن زبان پارسی- دری را با پهلوی ساسانی دران عصر به اثبات میکشاند. از سوی دیگر قول عبدالله بن المقفع که آن را ابن الندیم درکتاب خویش مینویسد، دال بر این نکته است. وی گوید:
(( قال عبدالله بن المقفع: لغات الفارسیة: الفهلویة و الدریة و الفارسیة و الخوزیة و السریانیة. فأما الفهلویة فمنسوب الی فهلة: اسم یقع علی خمسة بلدان و هی اصفهان و الری و همدان و ماه نهاوند و اذربیجان؛ و اما الدریة فلغة مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبة الی حاضرة الباب و الغالب علیها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة أهل بلخ؛ و اما الفارسیة فیتکلم بها الموابذة و العلماء و أشباههم و هی لغة أهل فارس . . . . ))
یعنی: عبدالله فرزند مقفع گفت: زبانهای فارسی، عبارتند از: پهلوی دری، فارسی، خوزی و سریانی. و پهلوی منسوب به ( پهله ) است و این اسمی است که بر پنج شهر اطلاق میشود، و آن ( پنچ شهر ): اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است. و اما دری زبان شهرهای مداین است و کسانی بدان سخن میگویند که در دربار شاه هستند و آن ( دری ) منسوب به مقربان دربار است. که از میان زبانهای مردم خراسان و مشرق، زبان اهالی بلخ بران غالب است. و اما فارسی زبان موبدان، دانشمندان و اشباه آنهاست، که آن زبان اهالی فارس میباشد.
ازخلال این گفته ها به صراحت برمیاید، که زبان پارسی دری و زبان پهلوی دو زبانی بوده اند که هردو موازی هم موجودیت داشته اند نه آن که پس از نابود شدن پهلوی، زبان فارسی دری به میان آمده و زادۀ آن گفته شود، که این نکته را خود زبان پهلوی چنین تأیید مینماید:
. . . درنامۀ پهلوی ( خسرو کواتان اریتک وی ) بند ( 50 )، آمده:
انارگیل که اپاک شکرخورند، په هیندوک انارگیل خوانند، په پارسیک، گوچ ی هیندوک خوانند. )) یعنی: نارگیل را – که با شکر میخورند – ، به زبان هندی نارگیل خوانند و به پارسیک گوچ ی هیندوک نامند.
بنا به مفاد این عبارت، پارسیک به زبانی گفته میشده، که (گوچ ی- هیندوک ) ازان زبان بوده و بدون شک این مضاف و مضاف الیه پهلویست، و پارسی آن ( گَوز هندی ) است.
با این همه دلایل و شواهد، نمیتوان اشعار و سروده های شعرایی را که در اوایل عهد اسلامی سروده شده و اکنون قدیمترین نمونه های آن را ما در دست داریم، نادیده گرفت. هرچند این اشعار مربوط به دوره های آغازین اسلام است و اثر مقدمتری نسبت به آن در دست نیست؛ ولی برای این نکته کافیست که گفته شود متانت، ابهت، برجستگی و پرمایگی این آثار مبین این رمز است، که این زبان در آغاز دور اسلامی به صورت یکبارگی به میان نیامده؛ بلکه سابقۀ چندین قرن داشته تا به این سرحد پختگی، لطافت و فصاحت رسیده است.
. . . اشعار گویندگانی، مانند ابوشکور بلخی، معاصر نوح بن نصرسامانی ( 321- 343 )، شهید بلخی ( متوفی 325 ؟ )، رودکی سمرقندی ( 329 – متوفی )، کسایی مروزی ( قرن چهارم )، دقیقی بلخی ( متوفی درحدود 367 – 370 ) و حتی منظومۀ کبیر فردوسی طوسی ( شاهنامه ) – که در سال ( 400 ) تحت تجدید نظر قرارگرفته و تکمیل شده است – همه به زبان فصیح ، استوار و شیوای پارسی دری گفته و نوشته شده است. در درازای دو- سه قرن بعید به نظر میرسد، زبانی به این مرحلۀ استواری پختگی و بدین درجه از فصاحت و بلاغت برسد. باید گفت که پایه و شالودۀ این زبان، قرنها پیش از اسلام ریخته شده و بازبان پهلوی متوازیاً پیش میرفته است.
با این همه، برخی تشابهات و همگونیهایی که در برخی از واژه ها یا ساختمانهای دیگر زبانهای دری و پهلوی به مشاهده میرسد، زادۀ عواملی چون روابط خانوادگی، همعصر بودن و انتشارشان به قلمروهای یکدیگر میباشد.
و اما در مورد انتشار این زبان به صفحات غربی زادگاه آن، به قول استاد داکتر محمد معین – استاد دانشگاه تهران – استدلال مینماییم، که درصفحات (۲۸ – ۲۹ ) برهان قاطع، مینگارد:
(( زبان پارسی نو [ دری ] نخستین بار درمشرق ایران اسلامی [ خراسان ] انتشاریافت، چه زبان عامۀ مردم مغرب و شمال ایران در قرنهای اول اسلامی، پهلوی و لهجه های محلی نزدیک بدان بوده، و اشعاری هم که درجبال و آذربایجان و طبرستان و مغرب ایران گفته میشد، تا مدتی به زبان پهلوی یا طبری یا دیگر زبانهای محلی بود؛ لکن قدیمترین اشعار پارسی که درخراسان و سیستان [ نیمروز افغانستان کنونی ] توسط گویندگانی مانند حنظلۀ بادغیسی، محمد بن وصیف سکزی، بسام کردخارجی و دیگران سروده شده، به زبان فصیح پارسی بود و سرود کرکوی بنا بر روایت تاریخ سیستان ( خواه آن را ساختۀ دورۀ پیش از اسلام بدانیم یا ساختۀ دورۀ اسلامی ) هم به زبان پارسی است، نه به زبان پهلوی .))
از خلال گفته های بالا، با درنظرداشت اسمای شهرهایی که مؤلفین (حدود العالم ) و ( معجم البلدان ) آن را تذکر داده اند، میتوان به این نتیجه رسید که زادگاه اصلی و پرورشگاه نخستین زبان پارسی- دری، در قدم اول افغانستان قدیم و سپس ماوراءالنهر میباشد، که مراحل ابتدایی خویش را در بطن قرون سوم و چهارم مسیحی یا تقریباً دو نیم قرن قبل از عهد اسلامی سپری نموده و در قرون اول و دوم هجری، مرحله یی میانه، میان سغدی و پهلوی خراسانی داشت.
سرانجام در اواخر دور سامانیان و اوایل دور غزنویان بنا بر فتوح سلاطین خراسانی در مناطق ری، اصفهان و گرگان راه نفوذی برای خویش در سرزمین ایران گشود و آهسته آهسته دامنۀ این نفوذ و گسترش وسعت حاصل نموده، نخست در قرن چهارم هجری، من حیث زبان علمی و ادبی جانشین پهلوی ساسانی شد.
علل از میان رفتن پهلوی ساسانی
قبلا متذکر شدیم که پهلوی ساسانی، همدوش با زبان پارسی- دری در امتداد یک عصر به پیش میرفتند و شواهدی هم برین نکته گواه است، که شمه یی ازان را بازگو کردیم. همچنان گفتیم که زبان پهلوی ساسانی در طول حکمروایی چهارصد سالۀ ساسانیان، تکامل بیشتر و وسعت افزونتر یافت و آثار زیادی درین زبان به وجود آمد، که پاره یی ازین آثار اکنون در دسترس دانشمندان قرار داشته و در نتیجۀ تحقیقاتی که پیرامون آن صورت پذیرفته معلوم گردیده که زبان پهلوی ساسانی بنا بر بعضی عوامل، نخست در قرن چهارم هجری از ساحة کتابت و نگارش برداشته شد و پیکر نیمه جان آن تا قرن هفتم هجری به راه خویش ادامه داد، که تا آن زمان در برخی از مناطق غربی ایران وسیلة افهام و تفهیم مردمان آن دیار قرار داشت و پس از آن زمان، دیگر از خاطره ها فراموش گردید و کسی را با آن سروکاری نبود.
اما این که چرا زبان پارسی- دری، تا امروز به راه خود ادامه داده و به بالاترین مدارج نضج و تکامل خویش راه یافته، در حالی که زبان پهلوی – با آن که روزگاری در سرزمین خراسان نیز راه نفوذی وسیع برای خویش گشوده بود –امروز وجود ندارد و مورد استفاده قرار نمیگیرد؟ سوالیست که جواب آن را در خلال مطالعۀ پاره یی از عوامل میتوان دریافت. و اینک آن عوامل را ـ به گونة مختصر ـ چنین مورد بحث قرار میدهیم:
هنگامی که دین مقدس اسلام بر سرزمین ایران راه یافت، زبان رسمی و رایج آن خطه همانا پهلوی ساسانی بود. در عین حال در میان ترسایان آن دیار زبان سریانی متداول بود؛ ولی پس ازین که مردمان این کشور به آیین اسلام مشرف شدند، استفاده ازین زبان را ـ که زبان زردشتیان بود – امری مکروه میدانستند و بدان توجه نشان نمیدادند، تا اینکه رفته رفته این جریان دامنگیر همه مردمان شده و جز از برخی زردشتیان که تا آن ایام به آیین نیاکان خویش مانده بودند، بقیه همة مردم توسل به این زبان را نا پسند میخواندند. با لاخر به مرور ایام، زبان مذکور به نابودی محکوم شده و به باد فراموشی سپرده شد.
دو دیگر استیلای عربها درین سرزمین ( ایران ) میتواند دلیلی باشد برای نابود شدن پهلوی؛ چون که همه میدانیم، هرگاه سرزمینی تحت سیطرة بیگانه قرار گیرد، ملت فاتح به گسترش زبان و فرهنگ خویش در قلمرو سرزمین مفتوح میپردازد. روی این اساس عربها وقتی به ایران راه یافتند در گسترش زبان و ادبیات خویش گامهای وسیع برداشتند، که تداول زبان عربی من حیث زبان دینی، علمی و سیاسی در بنیان زبان پهلوی رخنه ایجاد نمود. و در اثر آن سیر طبیعی آن با سستی و کندی مواجه گردیده، در فرجام با همه داشته های ادبی و فرهنگی اش به گودال نیستی سوق داده شد.
به گفتۀ استاد ابراهیم پور داؤود، دانشمند ایرانی:
(( …آنچه را عرب درین سرزمین برانداخت و تباه ساخت پس از چند قرن دیگر بدست مغول یکسره نابود گردید. درینجا باید بیفزاییم که گذشته از شکست ایران بدست تازیان که به ناچار درینگونه پیشامدهای سخت سرمایۀ معنوی قومی از دست میرود ـ به ویژه اگر هماورد پیروزمند خود به هیچ روی از تمدن بهره یی نداشته باشد و به تعصب شدید هم دچار باشد ـ سبب دیگری که از ذخیرۀ هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره مانده ایم، تغییر یافتن خط پهلویست به خط ملت فاتح . . . . ))
عامل دیگری را که دانشمندان پیرامون نابود شدن زبان مورد بحث دریافته اند، همانا نارسایی رسم الخط این زبان بوده است، که این را از جملۀ علل عمده به شمار آورده اند.
با تذکر گفته های پیشین، یاد آور میشویم: رسم الخط پهلوی – که از اصل ( آرامی ) سر چشمه گرفته بود ـ دارای ( 25 ) حرف بود و عدم موجودیت برخی از سمبول ها ی صوتی مهم، تطابق گفتار و نوشتار را به دشواری کشانیده بود. پس ازانکه زبان عربی، من حیث زبان سیاسی، دینی و علمی درین سرزمین تسلط یافت، از جهتی علاقة مزید مردم به دین جدید و زبان آن و از جهتی هم نارساییهای رسم الخط پهلوی دست به دست هم داده سبب بیرون رفت این رسم الخط را فراهم آوردند، که نتیجتاً رسم الخط زبان تازی جای رسم الخط پهلوی را اشغال نمود و آن را از ساحة کاربرد خارج ساخت. و بدیهیست که با مردن رسم الخط دیگر اثری بدین زبان نگارش نیافت و آنچه بجا مانده بود ـ جز ناچیزی که به ما رسیده – و آن هم علی قدر مرتبته، سخت ارزناک است ـ همه در کشاکش روزگار رهسپار دیار نیستی شد.
به جز از عوامل و عللی که برشمردیم، عوامل دیگری نیز در نابودی زبان پهلوی دست دارند، که برشماری همۀ آنها سخن را به درازا میکشاند و جهت اختصار کلام به همین قدر اکتفا مینماییم .