شاویهاره معبد شاهی بودائی در غزنه
قراریکه از رادیو شنیده و در روز نامه ها خواندیم از دو هفته با اینطرف هیئت باستان شناسی ایطالوی عازم غزنی شده و مجداً شروع به کاوش و حفریات نموده اند. برای اینکه علاقمندان محیط از مقصد اصلی این کاوش ها و محل حفریات و از جریان تحقیقات آن کمی اطلاع حاصل کنند به نگارش چند صفحه ذیل مبادرت شد .
در سال ١٣٣٦ بنابر وظیفه رسمی با پروفیسر توچی رئیس انجمن خاور شناسی ایطالیا و سرپرست هیئت باستان شناسی ایطالوی در غزنه عازم این شهر شدم تا نقاطی را که باید حفریات کنند انتخاب کنیم در آنوقت بعد از گردشهای زیاد و دیدن وضع خرابه ها دوجا بیشتر جلب توجه کرد. یکی خرابه های اطراف و پیرامون آرامگاه سلطان ابراهیم در مجاورت منار مسعود سوم و دیگر تبه یی در افق جنوب شرقی بالاحصار غزنی که اگر از دهکدۀ روضه حساب و نگاه کنیم به فاصله سه کیلومتری جنوب غرب آرامگاه سلطان محمود در وسط دشت وسیعی افتاده است.
این دو نقطه بدان جهت انتخاب شد تا دریکی مربوط به دورۀ غزنویان و در دیگری مربوط به دوره های پیش از اسلام کاوش و تحقیق شود.
در ۱۳۳۷ مجدداً با پروفیسر توچی به غزنه رفتم و بیادم هست که به فاصله تقریباً صد مترى جناح شرقی آرامگاه سلطان ابراهیم خط کندن زمین را انتخاب و تعین نمودیم و (شراتو) و (بمباچی) دو نفر از علما و باستان شناسان ایطالوی شروع بکار کردند و با اینکه کار هنوز درین محل به پایان نرسیده و سالیان دیگر هم ادامه خواهد یافت معذالک بقایای عمارت بزرگی نمودار شده که ایطالوی ها آنرا (قصر مسعود سوم) میخوانند و بنده معتقدم که اینجا مواجه با مدرسه یی هستیم بهر حال شرح جریان این حفریات و معرفی سنگ نوشته ها مقاله های مفصل و رساله های قطوری میخواهد که ایطالوی ها وقت بوقت نوشته و در پایان کار نتایج را بصورت کتابی خواهند نوشت و از قسمت معتنا به آثار مکشوفه موزۀ اسلامی غزنه بمیان آمده است این موزه همان بقعه سلطان عبدالرزاق است در دهکده روضه که بعد از مرمت کاری تبدیل به موزه شده و آثار مکشوفه در آن جا به معرض نمایش گذاشته شده.
مقصد اساسی در نگارش این رساله شرح حفرگاه نمره دوم یعنی حفریات تپه یی است که در زبان زدعوام به نام های: (تپه سردار( (تپه نقاره) و "بتخانه" معروف است و حفریات آن بار اول صفحه یی از تاریخ پیش از اسلام غزنه را روشن خواهد ساخت حفریات درین تپه که وجوه فولکلوری نام هایی را که عوام بر آن گذاشته اند با اصل نام تاریخی آن شرح خواهم داد در تابستان ۱۳۳۸ - از طرف باستانشناس معروف ایطالوی ادامستیانو شروع شد (نامبرده در هر دو حفرگاه بصورت متوازی کار میکرد) و چهار سال مرتب دوام کرد و دو سال متوقف شد و اینک امسال باردیگر مجدداً شروع شده است. من در همان سال ۱۳۳۸ دو مرتبه یکی در روزهای ۲۸ و ۲۹ سنبله و بار دوم در روزهای ٢٤ و ٢٥ میزان از جریان کارهای هر دو حفرگاه دیدن کردم و در نتیجه گردش و تحقیق و دیدن عکسهای هوایی خرابه غزنه و ماحول دور و نزدیک آن چنین دریافتم که خرابه های غزنی تنها مربوط به دورۀ دوصد ساله غزنویان نیست بلکه از روزگاران قبل التاریخ تا دوره های اخیر احفاد بابر یا گورگانیها و بعدتر شواهد دوره های یونانی، کوشانی کوشانو، ساسانی یفتلی، زاولی آثار دیانتهای بودایی، جینی، شیوایی زونی (یا آفتاب پرستی) بقایای دوره های قرون وسطی، اسلامی صفاری، غزنوی غوری و تیموری و کورگانی و ارغونی همه را در آنجا میتوان یافت.
در ۱۳۳۸ حینیکه بر فراز تپه سردار جریان حفریات را ملاحظه میکردم و در افق شمال غربی در دامان دشت مشق و تمرین قطعات عسکری غزنی را میدیدم بفکر تعین موقعیت و حدود (شابهار) میدان معروف سان بینی سپاه مظفر غزنویان افتادم و چون اتفاقاً یادداشتهایی مبنی بر بعضی اعلام جغرافیایی در کتابچه یی با خود داشتم به چند بیت یک قصیده امیر فرخی بر خوردم و همانجا خواندم و برای ایتالویها ترجمه کردم اینک چند بیت:
با من به شه بهار بهم بود چاشتگاه
ماه من آنکه رشک بروزد دو هفته ماه
گفت این فراخ پهنادشت گشاده چیست
گفتم که عرصه گاه شۀ بی عدد سپاه
گفتاچه خوانم این شه آزاده را به نام
گفتم یمین دولت محمود دین پناه
۱۹ سال پیش نظیر این قضیه بتاریخ ۲٦ حمل ۱۳۲۷ و هفته های بعد در کشف (لشکرگاه) غزنویان در جوار هیرمند و خرابه های قلعه بست هم رخ داد. شبهه نیست که در آنروز خرابه هایی در انحنای هیرمند به نام لشکری بازار از طرف ښاغلی محمد یونس خان نایب الحکومۀ آنوقت کندهار به ما معرفی شد و با موسیو شلوم برژه و استاد خلیلی یکجا از خرابه های مذکور دیدن میکردم ولی در مراجعت از روی تذکرات استاد ابو الفضل بیهقی و مخصوصاً از روی قسمتی از یک قصیده امیر فرخی که میگوید :
اندرین اندیشه بودم کز کنار شهر بست
بانگ آب هیرمند آمد بگوشم ناگهان
منظر عالى شه بنمود از بالای دژ
کاخ سلطانی پدیدار آمد از دشت لکان
به یقین فهمیدم که آنچه بنام "لشکری بازار" در جوار هیرمند دیده ام لشکرگاه معروف غزنویان است. فوری درین مورد مقاله های مفصل در انیس و مجله آریانا نوشتم و ښاغلی استاد خلیلی قصیده دیگری از امیر عنصری برای مجله فرستاد که نظریات مرا تائید میکرد و دو فرد آن چنین بود:
بفر قصر تو شد خوب همچو عقد به در
هوای بست و لب هیرمند و دشت لکان
اگر بدیدی نعمان سرای فرخ تو
رۀ سدید و خورنق نکوفتی نعمان
بدین ترتیب قصور معروف سلطنتی غزنویان در لشکرگاه متصل خرابه های بست کشف شد و تحقیقات باستان شناسی فرانسویان آنرا تائید کرد و شرح این همه مطالب در کتاب لشکرگاه آمده است.
(این کتاب در ۱۳۳۲ از طرف انجمن تاریخ به طبع رسیده) البته در لشکر گاه اول پیشگویی کردم و باستان شناسی مطلب را تائید کرد و در غزنه اول حفریات در تپه سردار شروع شد و بعد در تعین (دشت شابهار) بحیث میدان سان بینی سپاه توفیق دست داد و سپس به شرحی که بعد ترمیدهم دریافتم که شابهار پیش از دورۀ غزنویان اصلا و اساساً نام معبد بزرگ شاهی بودایی بود .
قراریکه در ذیل :مقاله: "میدان سان بینی سپاه غزنویان در دشت شابهار" در یکی از شمارههای ژوندون در ۱۳۳۸ نوشتم و در مقاله های دیگری که در همان سال برای رادیو کابل فرستادم متن آنها در مجموعه مقاله های رادیویی بنده درسه جلد بنام "افغانستان در پر تو تاریخ" تحت طبع است شرح دادم همه ما اسم (شابهار) را به حیث میدان سان بینی سپاه شنیده و از خلال تذکرات استاد ابوالفضل بیهقى و شاعران چکامه سرای غزنه امیر فرخی و امیر عنصری و غیره چنین استنباط میشد که (دشت شابهار) متصل به آبادی های شهر افتاده بود و میدان پهناور و فراخی بود که در دوره دوصد ساله غزنویان علاوه برسان بینیهای سپاه از طرف سلاطین غزنوی میله ها و خوشیهای ایام عیدهای مذهبی و بعضی اوقات نمازهای عید و آتش افروزی های جشنهای سده در شبهای معین در آنجا بعمل میآمد. این حرف ها را در عالم ادبیات همگان شنیده بودند ولی صریح و دقیق معلوم نبود که (دشت شابهار) (عرصه گاه) سپاه غزنویان کجا بود؟
قراریکه در ۱۳۳۸ تصریح کردم و اینک باردیگر تصریح میکنم شابهار دشت فراخ و وسیعی است که تمام ساحۀ جنوب شرقى بالاحصار وجنوب دهکده روضه را اشغال کرده و جناح شرقی آنرا یک رشتۀ کوه بچه ها و در عقب آن کوهای بلند تر محدود ساخته و مسیر قبایل کوچی است و در (تپه سردار) یا (تپه نقاره) که عوام آنرا بتخانه هم میخوانند تقریباً دروسط همین دشت معروف افتاده است .
تپه سردار درست به فاصله سه کیلومتری جنوب غرب آرامگاه سلطان محمود در میدان دشت قرار دارد و تپه ایست سنگی مرکب از سنگ ورق یا (شیست) وروی آن قشر ضخیم گل هموار است که از خرابی معبد و استوپه های بودایی بمیان آمده است. قراریکه مردم نقل میکنند این تپه از تاریخی به تپه سردار مشهور شد که اعلیحضرت امیر حبیب الله خان مرحوم در غزنی مسافرتی کرد و خیمه و خرگاه شاهی را بر فراز تپه مذکور نصب کردند چرا اینجا را (تپهٔ نقاره) گویند؟ در داستانهای فولکلوری نقل میکنند که سلطان محمود غزنوی و دیگر سلطان های غزنه هروقت که سپاه خود را در دامان دشت شابهارسان میدیدند خرگاه سلطنتی روی همین تپه نصب میشد و هروقت که سپاه غزنوی وفیل های ایشان یاد هندوستان میکرد وبقصد غزوات میبرآمدند اولین نقاره بالای همین تپه زده میشد و حرکت سپاه مظفر سلاطین غزنوی را اعلام میکرد و سپس منزل به منزل نقاره ها به صدا می در آمد و بدین ترتیب خبر حرکت سپاه از غزنه تا قلب هندوستان میرسید. سومین نام این تپه که در ذهن عوام محافظه شده است (بتخانه) است که از نظر کاوشها و نتایجی که بدست آمده است فوق العاده مهم است و نشان میدهد که در خاطره های عوام همیشه حقایقی نهفته است.
نام چهارم نام اصل و تاریخی این بتخانه که فراز این تپه از طرف یکی از پادشاهان قدیم پیش از اسلام محتملاً از طرف یکی از کوشانشاهان بنا شده بود (شاویهار) است که اولی همین کلمه متعارف (شاه) است که اقلااً از نیمه دوم قرن دوم مسیحی از سنگ نبشته کنیشکا در بغلان تا امروز به مفهوم معین و ثابت خود درهمه لهجۀ ها و زبان های ما متعارف است و دومی یعنی (ویهار) یا (ویهاره) در لهجه سانسکریت و پراکیت ادب بودایی به معنی (معبد بودایی) استعمال شده است و در ادبیات زبان دری بشکل (بهار) درآمده است.
در طول هزار سال رواج آئین بودائی در افغانستان به شهادت زائران چینی صدها بلکه هزارها معابد بودایی در نقاط مختلف مثل هذه نجرو کابل، بگرام، غزنی، غوربند، بامیان، سمنگان، بلخ، قندز، بغلان فرخار داشتیم که خاطره یی بعضی از آنها در ماخذ عربی و فارسی هم تاثیر افگنده مانند (نوبهار) بلخ که به غلط آنرا آتشکده میپنداشتند واصلا یکی از معابد معروف بودایی بود اسم اصلی این معبد در ادبیات سانسکریت و پراکریت (نواویهاره) یا (نواویهارا) بود که این هم اسم ترکیبی است و از دو کلمه (نوا) یعنی (نو) و (ویهاره) یا (ویهار) ساخته شده و "معبد نو" معنی دارد شبهه نیست که در ماخذ و ادب بودایی کلمۀ دیگری هم داریم که عبارت از (سنگهارمه) است که معمولا آنرا دیر (بودایی) "خانقاه بودایی" ترجمه و تعبیر میکنند و سنگهارمه ها معمولا معبد ودیر بودائی را با مجموع حجره های نشیمن راهبان واستوپه و یا استوپه ها همه را در بر میگرفت. شبهه ئی نیست که شاهان و امرا در آبادی معابد و استوپه های بودایی سهمی بزرگ داشتند. زائران چینی در بسیاری جاها مانند: قندز و بلخ و بامیان و بگرام وهده وغزنه ار معابد شاهی بودایی یا شابهار یاد کرده اند و بشهادت متون عربی و ماخذ اسلامی در بعضی جاها بصورت خاص تسمیۀ (شابهار) در قرون اولیه هجری هنوز باقی بود.
۱۹ سال قبل در رساله (بگرام) صفحه ٨٦ (این رساله در قطار نشرات شعبه تاریخ به نمره ۳ بر ١٦ نشر شده) به شهادت زایر چینی هیوان تسنگ نوشتم که در شمال غرب پایتخت (کاپیسا) یعنی (بگرام) معبدی وجود داشت از عمرانات یک (شاه قدیمه) که آنرا (معبد شاه) میگفتند بیست سال قبل در جلد دوم تاریخ افغانستان صفحه های ٥٤٣ و ٥٥٤ (این کتاب در سال 1325 از طرف انجمن تاریخ نشر شده) شرحی نوشتم مفصل مبنی بر خراب شدن یکی از معابد بودایی (شابهار) در سال ١٧٦ هجری (مطابق ۳-۷۹۲ م) بدست ابراهیم بن جبریل به امر فضل بن یحیی که از طرف هارون الرشید خلیفه عباسی والی خراسان تعین شده بود این (شابهار) غیر از (شابهار) غزنه است و آنرا باید "شابهار" بگرام یا "شابهار" کاپیسی بخوانیم و به احتمال زیاد محل و موقعیت آنرا در نزدیکی های درۀ غور بند در پای کوهای (گلبهار) و یا بهتر تر بگویم در (توپ دره) در مجاورت چاریکار تعین میتوانیم: تعین موقعیت این (شابهار) درین نقطه اخیر مرجح تر است و استوپه آن که تاحال باقی مانده کلان ترین و بلندترین استوپه ایست که تاحال در افغانستان سراغ داریم و مسکوکات کوشانی در دهکده اینجا بسیار پیدا میشود و قراریکه در فصل چهارم رسالۀ بگرام مفصل شرح داده ام به اساس داستانهایی که زایر چینی هیوان، تسنگ در سال ٦٢٣ در بگرام شنیده بود به اکثر احتمال از آبادیهای (کنیشکا) شاهنشاه کوشانی بود و وجهۀ تسمیه (شابهار) در آن مورد حقیقت مسلم تاریخی دارد.
(شابهار) غزنی معبد بودایی بزرگ و معروف غزنه است که بشرحیکه تذکار دادم هیئت باستان شناسی ایطالوی تحت سرپرستی پروفیسور توچی خاورشناس معروف ایطالوی از سال ۱۳۳۸ باینطرف در خرابه های آن بالای تپه سردار کاوش وحفریات دارند و بعد از دو سال متوقف شدن جریان کار اینک از دو هفته بایطرف مجدداً فعالیت باستان شناسی آنجا آغاز یافته است.
بقایای معبد بودایی (شابهار) روی تپه سردار بصورت سه مرتبه جلب نظر میکند. این تپۀ سنگی از جنوب به شمال یا صحیح تر بگویم از جنوب شرق به شمال غرب ممتد است. از مرتبه های سه گانه که ذکر کردم اول و دوم آن محتملا حویلی های دیرها و حجره های راهبان و شمن های بودایی بود و در مرتبۀ سوم که بالاترین نقطه تپه بود معبد (شاویهاره) آباد شده بود در اثر کاوشهای دو سال اول دیوار های معبد وصحن وسیعی با بقایای استوپه بزرگ مرکزی و بقایای چندین استوپۀ کوچک دیگر کشف شد که همه جا به جا موجود است. زینه اساسی از جناح غرب به محوطه استوپه مرکزی و از آنجا به بدنۀ قاعده استوپه کشیده شده بود و در جناح شرقی محوطه استوپه مرکزی سایر استوپه های یر کوچک در یک ردیف جلب توجه میکرد. مصالح تعمیر وسبک آبادی روش خاص و کلاسیک دورۀ کوشانیهای بزرگ را بیاد میدهد در صفحه های داخلی دیوارهای معبد پارچه های بزرگ سنگ در وسط پارچه های نازک سنگ ورق گرفته شده و این روش هم استحکام دارد و هم زیبا جلوه میکند پایه هایی که از روی دیوارها کمی برجستگی دارند همه از سنگ های نازک ورق تراشیده شده ساخته شده یا روی دیوارها آثار پلستر کاری و حتی آثار و شواهد رنگ آمیزی سرخ مشهود است و این رنگ آمیزی خیلی عمیق بوده که در بعضی موارد تاثیر آن از پلستر گذشته و روی سنگ های دیوار هم جا به جا معلوم میشود در زوایای بیرونی معبد تندیسها یعنی (مجسمه) های بزرگ بودا به ارتفاع ۱۰ یا ۱۲ متر وجود داشت و شاید اقلا یکی ازین پیکرها در جناح شمال شرقی روی خاک باقی مانده که تا ختم حفریات عجالتاً روی آنرا با یک ورق کاکل پوشانیده اند.
معبد شابهار روی تپه بلند با استو په مرتفع و مجسمه های عظیم بودایی در وسط دشت بهار ابهت و عظمت خاصی داشت و گنبد باشکوه و استوپه آن یا قسمت های طلایی رنگ روی و چهره مجسمه ها از شهر و از نقاط دور دست پهنه سواد غزنی معلوم میشد.
درطی مراحل اول و دوم حفریات مجسمه گک های کوچک از گل پخته و پارچه های نبشته روی پوست درخت از اینجا کشف شده قراریکه اطلاع گرفته ایم در اثر کاوش های چند روزه اخیر پارچه نوشته های دیگر هم پیدا شده این نوشته ها به رسم الخط (برهمی) است و مربوط به قرنهای سه و چهار مسیحی میباشد و با نوشته های همردیف آن در آسیای مرکزی خالی از شباهت نمیباشد.
بالا گفته شد که در جناح شرقی حویلی معبد چندین استوپه کوچک آباد شده بود که تاحال اثر ویرانی در آنها چندان دیده نمیشود. این استوپه ها به چهار سمت خود پته های زینه دارند این زینه ها بیک اسطوره بودایی تعلق دارد که مختصراً اینجا نقل میشود: در اسطوره های بودایی چنین آمده بود که بودا حینی که از دیدن مادر خود از جوهوا بر میگشت در معبد (سالکاشا) در حوالی بنارس فرود آمد راهبان بودایی غزنه اسطوره های بودایی را چنین تعبیر کرده بودند که بودا طبق داستانی که ذکر کرده بعد از دیدن مادر خود از جوهوا در غزنه در معبد شابهار فرود آمده بود. پته زینه های استوپه ها نشان آن بود که بودا طبق تخیلات اسطوره یی و داستانی و افسانوی ایشان از فراز استوپه ها از پته های زینه های مذکور در صحن حویلی معبد فرود آمد. البته این افواه خیالی تصوری بیش نبود و غایه اصلی آن متکی بر آن بود که پول بیشتر در جیب راهبان بودایی درآید و معبد را بیشتر در نظر عوام جنبه تقدس دهند. بالا گفتم که درمیان صدها و هزارها معبد، ویهاره و سنگهار مه که در نقاط مختلف نیمه شرقی افغانستان (به تناسب خط بلخ قندهار) داشتیم بعضی از آن به صفت (شاویهاره) یا (شاویهار) یاد میشد بعضی ازین (بهارها) و "شابهارها" از یادگارهای عمرانی (آشوکا) پادشاه موریای هندی بود و برخی دیگر به امر شاهان کوشانی (کنیشکا) و(هو ویشکا) وغیره ساخته شده بود. شابهار شمال غرب بگرام را طبق داستانهای بودایی که زایر چینی،هیوان تسنگ در حوالی ٦٣٢ مسیحی در بگرام شنیده بود به کوشانشاه کنیشکا نسبت دادم.
(شابهار) غزنه هم حتماً از یادگارهای عمرانی دوره های کوشانی است که دونیم قرن اول عهد مسیحی را در بر میگیرد. راجع به هویت پادشاه بانی معبد (شابهار) غزنه هنوز کدام سند موثق در دست نداریم ولی چون از معبد بزرگ (خوات) وردک کتیبه بنام (هو ویشکا) در دست داریم گمان میکنم و به احتمالات زیاد میگویم که (شابهار) غزنه از آبادیهای همین پادشاه بزرگ و معروف کوشانی است بزرگ و معروف ازین جهت گفتم که هوویشکا درمیان جانشینان کنیشکا از همه معروف تر است و در آبادی و عمران علاقۀ زیاد داشت و در اقطار سواد هند حتی در (ماتورا) در جنوب دهلی هم معبد بزرگ بنانهاده بود چون (خوات) وردک از غزنی چندان فاصله ندارد احتمالات زیاد حکم میکند که (شابهار) غزنی به امر وارده او ساخته شده باشد و به همین جهت به صفت (شاویهار) یعنی (بتخانه شاهی) یا (شابهار) معروف شده بود قراریکه درین چند روز اخیر از زبان موسیو (برنارد) رئیس هیئت حفریات فرانسوی شنیدم اخیراً یکنفر از متخصصان طبقات الارضی فرانسوی در طی گردشها و تجسسات علمی خود در (دشت ناهور) در فاصله یکصدو پنجا کیلومتری جنوب غرب غزنی در ارتفاع غیر قابل تصور ٤٢٠٠ متری سنگ نبشته یی کشف کرده که دارای دوسه متن است و به رسم الخطهای کوشانی یعنی یونانی و خردشتی نوشته شده.
سپس خود این زمین شناس که (آندره بودتیر) نام دارد واز سه سال باینطرف در افغانستان مشغول تحقیق است به دیدن من آمد. عکسهای سنگ نبشته مذکور را دیدم کاپی این عکسها از طرف باستان شناس فرانسه به پاریس برای پروفیسر "بن و نیست" زبان شناس مشهور فرانسوی و استاد "کولژ دوفرانس" فرستاده شده و تحت تحقیق است. گمان غالب من برین است و حدس میزنم که این کتیبه هم به (هوویشکا) تعلق خواهد گرفت و این حدس گمان مرا قوی تر ساخته است که شابهار معبد بودایی شاهی غزنه از عمرانات همین پادشاه بزرگ کوشانی باشد که در اواخر قرن دوم مسیحی میزیست و سلطنت میکرد. ویرانی این شابهار را مانند شابهار کاپیسا که پیشتر ذکر کردم به همان خلیفه هارون الرشید وفضل بن یحیى و ابراهیم بن جبریل یعنی به خمس چهارم قرن دوم هجری نسبت میدهم به این حساب گفته میتوانیم که (شابهار) غزنه از اواخر قرن دوم تا اواخر قرن هشتم مسیحی اقلا هفت قرن کامل معمور و بلند آوازه بود. هیوان تسنگ علاقه غزنی را به نام (تسو، کوچه) یا (تسو، کو، ته) یاد کرده و ساحۀ آنرا بحیث یک ایالت (۷۰۰۰) (لی) تخمین کرده است و چون هر "لی" چینی قریب نیم کیلومتر میشود ساحه ولایت غزنه را به حساب زایر چینی در حدود (۳5۰۰) کیلومتر مربع باید تخمین نمود زایر چینی درین ولایت که آنرا اینجا ولایت (زاول) میتوان خواند از دو شهر نام میبرد به نامهای (هوسینا) و (هوسالا) و هر دو را پایتخت می شمارد و وسعت ساحۀ هر کدام راسی "لی" تخمین مینماید.
مشارالیه تعداد (سنگهارمه) ها یا معابد بودایی را به چندین صد تخمین میزند و تعداد راهبان بودایی را در حدود هزار میشمارد طبیعی این تعداد معابد و این عده راهبان در تمام ساحه ولایت غزنی یا ولایت زابل تقسیم شده بود. این بت پرستان به عقیده او همه پیرو راه بزرگ نجات (مهایانا) بودند زایر چینی موصوف تصریح میکند که پادشاه این علاقه سلاله مفصلی دارد که همه پادشاهی کرده اندو پادشاه موجوده بسیار دیانت پرور است و به امور مذهبی علاقه فراوان دارد درین علاقه در حدود ده استوپه از طرف (آشوکا) ساخته شده و آفتاب پرستان یا پیروان (زون) یا (سون) چندین معبد دیگر دارند. اینجا به مطالب مختلف یاد داشت های زایر چینی (هیوان - تسنگ) کاری ندارم. چون عنوان مقاله (شابهار) یعنی معبد شاهی بودایی غزنه است میخواهم به استناد یاد داشتهای زایر چینی بگویم که آئین بودایی در تمام علاقه های جنوب هندوکش از هده تا کابل و کاپیسا و غزنی و حتی تا قندهار در زمان "آشوکا" پادشاه موریا اشاعه یافته بود (در زمان همین پادشاه و به امر او مبلغان بودایی به افغانستان آمدند و متن فرامین سنگی او از درون ته و قندهار پیداشده) و استوپه هایی هم به امر خود او در ولایت زاول آباد شده بود.
تعین دو شهر یا دو پایتختی که زایر مذکور درولایت زاول یاد آوری میکند دقت و مطالعه میخواهد معمولا مدققان غربی شهر (هوسینا) را (غزنه) تعبیر کردهاند از امکان بعید نیست که ازده استوپه اشوکا اقلا یکی آن در ساحه غزنی موجوده بوده باشد چون (هیوان، تسنگ) پادشاه معاصر خود را در زاول احفاد یک سلسله طولانی شاهان میداند احتمال بنای (شابهار) بهر کدام از آنها میرود چون کتیبه یی از "هوویشکا" یکی از شاهان کوشانی در علاقه (خوات) وردک در دست داریم و علاقه وردک غزنی فاصله زیاد ندارد به اکثر احتمال آبادی معبد بودایی (شابهار) غزنه را به او نسبت دادم زیرا شواهدی که تاحال از کاوشها بدست آمده از اواخر قرن دوم مسیحی و آغاز قرن سوم پیشتر دلالت نمیکند یقین دارم کشفیات آینده مسئله را روشن خواهد ساخت.
به اساس مطالعاتی که تا اینجا به عمل آمد یقین و ثابت است که معبد شاهی بودایی غزنه یا (شاویهاره) یا (شابهار) روی همین تپه آباد شده بود و "شابهار" اصلا اسم همین معبد شاهی بودایی بود و از احتمال بیرون نیست که در همان زمانههای پیش از اسلام دشت فراخ و وسیع ماحول معبدهم به نام دشت شاه (بهار) موسوم شده باشد. در دورۀ اسلامی بخصوص در عهد غزنویان مفهوم معبد بودایی از خاطره ها فراموش شده و دشت بنام (شابهار) میدان سان بینی سپاه و جایگاه خوشیها و مراسم اعیاد شد عین همین مفکوره در بغلان هم اتفاق افتاده (بغلان) یا "بغلانگ" یا "بغه لانگو" که اصلا (آتشکده) معنی داشت نام خاص آتشکده ومعبد کوشانی بود که بانی آن شخص کو شانشاه (کنیشکا) امپراطور کوشانی است و (هو ویشکا) در آنجا مرمت کاری هایی نموده وکتیبه یی نصب کرده است و مانند (شابهار) از فراز تپه سنگی بر تمام جلگه بغلان حاکم بوده در دوره اسلامی مفهوم آتشکده و معبد کوشانی با خرابی معبد از میان رفته ولی اسم آن تا امروز برجلگه وسیعی اطلاق میشود که عبارت از علاقه (بغلان) میباشد. پیشتر گفتم که مردم عوام تپۀ سردار را که بالای آن بقایای معبد (شابهار) کشف شده به نام (نقاره خانه) یا (تپه نقاره) هم یاد میکنند توجیه فوکلوری این نام راهم شرح دادم. مردم عوام غزنه میگویند که سلطان محمود غزنوی در خرگاه سلطنتی روی همین تپه مینشست و حرکت سپاه را برای غزوات هند تماشا میکرد و بعد عازم هند میشد: او بارها به هند رفت و بتکده ها را ویران کرد ولی خبر نداشت که در سایۀ خرگاه سلطنتی زیر پایه های تخت اوبت های یکی از بتکده های بزرگ و شاخانه غزنه دفن است .
(پایان)