138

غزلیات

از کتاب: احوال و آثارحکیم سنایی

با آنکه غزل دران وقت مانند امروز استقلال خود را حاصل نکرده بود و سرمایۀ شاعری تنها قصیده و مثنوی بود، سنائی غزلیات شیوا و بدیعی داشته و چندین غزل در دیوان او موجود است که همه بر مضامین بکر و لطیف و احساسات شاعرانه و عارفانه مشتمل می باشد.

خمریات او از قطعات زیبا و دلاویز او در غزل محسوب می گردند. پختۀ عشقم شراب خام خواهم بعد از این – ساز گار پخته جانا جز شراب خام نیست یا اینکه:

در ده پسرا می مروق را 

یاران موافق موفق را

زان می که کند زشعله پر آتش

این گنبد خانۀ معلق را

در زیر لگد بکوب چون مردان

این طارم زرق پاش ارزق را 

گه ساقی باش  وگه حریفی کن

ترتیب فرو گذار و رونق را

و یا این که:

با شیم مجاور خرابات

چندان بخوریم بادۀ خام

گر مستی و عاشقی ندانیم

کاندر کفریم یا در اسلام

و ای اینکه:

ای یار بی تکلف ما را نبید باید

و این قف رنج ما را امشب کلید باید

جامی بهای جانی بستان ز دست دلبر

آمد مراد حاصل اکنون مرید باید

ای ساقی سمن بر درده تو بادۀ تر

زیرا صبوح مار اهل من مزید باید

در عشق ورزی فرماید از غزلیات عشقی او:

دل به عشق است زنده در تن مرد

مرده باشد دلی که عاشق نیست

اندر دل من عشق تو چون نور یقین است

بر دیدۀ من نام تو چون نقش نگین است

چون درد عاشقی بجهان هیچ درد نیست

تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست

مشکل درد مرا چرخ نداند کشاد

محمل عشق مرا خاک نیارد کشید

جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست

سوگند خورم من که به غیر از تو کسم نیست

در وصف معشوق می فرماید:

چاک زد دلبر من دست صبا دامن گل

خیز تا هر دو خرامیم به پیرامن گل

تیره شد ابر چو زلفین تو بر چهرۀ چرخ

تا بیاراست چو روی تو رخ روشن گل

همه شب فاخته تا روز همی گرید زار

زغم گل چو من از عشق تو ای خرمن گل

در زلف تو دادند نگار را خبر دل

معذورم اگر آمده ام بر اثر دل

شور در شهر فگند آن بت زنار پرست

چون خرامان ز خرافات برون آمد مست

از غزلیات عارفانۀ او در قطع و فراغ خاطر فرماید .

آرزو ها را فرو رو بیم از دل کار زو

شیوۀ آبستنا نست و نه ما آبستینم 

بی گانه بود میان ما جان 

بی گانه در میان نخواهم

پسرا تا بکف عشوۀ عشق تو دریم

از بدونیک جهان هم چو جهان بی خبریم