بلخ، یکی از پایگاههای علوم اسلامی
قرن چهارم هجری عصریست که سامانیان بلخی در ماوراء النهر حکمرانی داشتند، و درین طرف آمو ارباغ خراسان یعنی بلخ- هرات- مرو- نشابور نیز داخل پادشایی آل سامان بود، ولی امرای محلی مانند فریغونیان در جوزجان و حکمرانان لودی در ملتان و پشتون در سلسلۀ کوهسار سلیمان و روه و آل بانیجور در تخارستان و شاران در غرجستان و بقایای شیران در بامیان و لویکان بقایای کوشانی در غزنه و گردیز و اخلاف صفاری در سیستان ووادی هلمند و اخلاف کابلشاهان در وادی دریای کابل و امرای اندراب در کوهسار هندوکش و وسوریان در غور و آل محتاج در چغانیان و سیمجوریان در نشابور و طوس و هرات بطور مستقل یا نیمه مستقل حکم میراندند و مردم آسیای میانه در آشوب این گونه ملوک طوایف سرگردان و پریشان بودند. از بین این امرای محلی امیر سبکنگین ولد جوق قرا بجکم که مرد نو مسلم کرامی کافی و دلاوری بود در ۲۷ شعبان ۳۶۶ق بر تخت شاهی غزنه نشست و از دریای سند تاری و از آمو تا سواحل بحیرۀ عرب حکمراند و چون در سال ۳۸۷ هـ بمرد، پسرش محمود سلطان معروف و جهانکشای غزنه بجایش نشست، و درین قسمت شرقی دنیای اسلامی آنوقت، شاهنشاهی عظیمی تشکیل داد، و اکثر ملوک طوایف و امرای محلی را هم از بین برد.
درینوقت خلافت اسلامی دو مرکز مهم داشت که یکی قدرت فاطمیان اسماعیلی مصر در قاهره و دیگر خاندان آل عباس در بغداد باشد.
این هر دو خاندان اگر چه هاشمیان اصیل منسوب بدودمان نبوت بودند، ولی فاطمیان مصر چون مستقیما حسینی و فاطمی و علوی بودند، بنا بر نظریه (امامت معصوم) خود را از احق به آن میدانستند وهم در دنیای اسلام اخلاف دیگر حضرت امیر المومنین علی بوده اند، که سلطۀ آل عباس را مشروع ندانسته و برای بدست آوردن مقام امامت و خلافت میکوشیدند.
ذیحجة ۳۸۹ـ( عتبی ۲۱۵) و چون در سال (۴۰۳هـ) رسول عزیز مصر الحکیم فاطمی بنام تاهرتی بدربار محمود آمد، بقول گردیزی مران رسول را پیش خود نگذاشت و بفرمود تا اورا به حسن بن طاهر بن مسلم علوی سپردند، و حسن تاهرتی را بدست خویش گردن بزد به شهر بست.(زین الاخبار ۱۸۱)
در قلمرو سلطنت محمود دو فرقۀ اسلامی در اکثریت بودند، یکی فرقۀ اهل سنت حنفی مذهب که یک مرکز علمی و فکری ایشان بلخ بود. دوم شیعیان اثنا عشری آل محمد که در اکثر بلاد خراسان و عراق زندگی داشتند و در مسئله امامت با اسماعیلیان درین امر اختلاف کردند، که ایشان بعد از امام ابو عبدالله جعفر الصادق متوفا (۱۴۸هـ) پسرش موسی الکاظم (متوفا ۱۸۳هـ) را امام هفتم میدانستند، ولی اسماعیلیان باطنیه اهل تاویل فرزند دیگر امام جعفر صادق یعنی اسماعیل را (امام معصوم) می شمردند(ضحی الاسلام ۳/۲۱۱)
سلطان محمود چون رقابت اسماعیلیان مصری را با خلفای بغداد به چشم سر می دیدی برای اینکه منافع خود را در سایۀ خلافت بغداد حفظ کرده و هم رعایای اثنا عشری خود را خویش داشته باشد سیاست شدیدی را در مقابل دربار قاهره و پیروان آن بکار بست تا جاییکه میگفت: من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده ام در همه جهان و قرمطی می جویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند.(بیهقی ۲۰۸)
درین پنچ قرن بسا از رجال دینی و علمای عربی را در بلخ می بینیم، و هم رجال بلخی را در مراکز فقهی و علمی عرب در حجاز و کوفه و بصره و بغداد و غیره می یابیم که بانتقال علوم اسلامی بخراسان و بلخ به خدمت ابو حنیفه پیوست، و در فقه و فتوا بدرجه رسید که امام ابو حنیفه بحضور خود اورا به دادن فتوا گماشت و امام مالک بن انس میگوفت در بلخ قاضی است که قایم مقام انبیاء است
(فضایل بلخ ۱۷۷) و حتی ابو یوسف قاضی بغداد که اعلم اصحاب امام ابو حنیفه بود گفتی: " لیس ماورا الجسرا فقه من ابی مطیع البلخی و هم یحیی بن اکثیرقاضی بغداد و بصره (۱۵۹/۲۴۲هـ) در بارۀ علمای بلخ گفته بود: در هیچ شهر آن علماء و فضلاء دیده نشود که در بلخ (فضایل ۲۴).
اکثر علمای بلخی بطلب علم در مراکز علمی اسلامی گشت و گذار داشتند، مثلا عمر بن هارون بلخی که از اجله محدثان وفقها است و اورا بحر علم میخوانند متوفا (۱۹۶هـ) بطلب علم به بصره رفته بود (فضایل ۱۹۳) و قاضی القضاة ابو علی حس وخشی متوفا (۴۷۱هـ) به عراقین و مصر بطلب حدیث رفت و متحادر اصفهان مستملی حافظ ابو نعیم محدث و صوفی بزرگ بود.(فضایل ۴۰۰) و باید گفت نه تنها مردان بلخ برای تحصیل علمف به خدمت امام ابو حنیفه میرفتند و در درسگاهای هر علم و مدارس اسلامی شامل بودند (فضایل ۲۹/۴۳) بلکی زنان این شهر نیز سفرهای علمی داشتند چنانچه مهد علیه خاتون شیخ احمد خضرویه عاف معروف بلخی در حدود (۲۳۰هـ) به طلب علم سفری کرده و مولف فضایل بلخ دربارۀ او گوید و خاتون شیخ احمد خضرویه کتاب التفسیر روایت کرده از صالح بن عبدالله و چنین گوید که ضیاع و عقار خود را به هفتاد و نه هزار درم بفروخت و احرام حج کرد، و چون به مکه رسید و حج اسلام آورد، و از مناسک فارغ شد، روی به اموختن علم آورد، هفت سال انجا مقام کرد در جمع علوم ماهر شد و احادیث سماع کرد، آن گاه به بلخ آمد (فضایل ۲۷۲).
اکثر علمای بلخ از تابعین و تبع تابعین و بعد از آن راویان احادیث و دارای مقام اجتهاد در فقه بودند و نظام الملک طوسی یک مدرسۀ نظامیه را درین شهر را نیزتاسیس کرده بود، که قاضی القضات حسن وخشی در آن در آن درس حدیث فقیه و متدین بودند و از برای عوام، مسائل پارسی درس گفتندی تا فایده ی باشد "(فضایل ۴۸).
بدینصورت اگر ما نامهای ائمه بزرگ و مولفان قدیم تفسیر و حدیث و فقه و تصوف بلخ را گرد آوریم کتاب قطوری خواهد شد و برخی از مؤلفان قدیم عهد تابعین و تبع تابعین و بعد از ان در تفسیر و حدیث و فقه و تصوف و علوم عقلی مانند کلام و فلسفه و فلکیات و ریاضی و غیره بلخی بوده اند و یا بدین مکتب دانش نسبتی داشته اند، که برای مثال ابو زید احمد بن سهیل (۲۳۵/۳۲۲هـ) فیلسوف و سیاسی و جغرافی دان و مؤرخ بلخی و مؤلف ۳۵ جلد کتاب در شرایع و فلسفه و ادبیات و نجوم و ریاضی و علوم قرآنی و کلام و سیاست را نام توان برد، که کتابی بنام مناقب بلخ هم داشت (فضایل ۶۰ معجم الادباء ۱/۲۹ الفهرست ۱۹۸).
از مفسران قدیم اواخر تابعین مقاتل بن سلیمان بن سلیمان بلخی متوفا ۱۵۸ هـ است که در مسجد جامع بلخ تفسیر و کلام و احادیث را در اوایل قرن دوم درس میگفت و امام شافعی گفته بود که الناس کلهم عیال علی مقاتل فی التفسیر (فضایل ۱۰۸) و یک نسخۀ خطی تفسیری وی در کتابخانۀ توپ قاپو سرای استانبول موجود است.
هنگامیکه در ممالک عربی اقتدار حکمرانی در دست امویان بود مردم خراسان به حمایت آل نبوت بوده اند، و نهضت ابو مسلم خراسانی در نصف اول قرن دوم هجری برهمین فکر بنیاد یافته بود و ابراهیم امام بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را از خاندان پیامبر تایید مینمودید و داعیان او هم در خراسان گشت و گذاری داشتند و او همواره گفتی: که پرچم های سیاه بطرفداری اهل بیت پیامبر از خراسان بیرون آید تا که خانه ابو سلمه حفض سلیمان خلال همدانی در کوفه پناه گاه شیعیان آل محمد گردید و ابو مسلم هم لشکر خویشرا از خراسان بکوه فرستاد و سفاح برادر ابراهیم امام را در مسجد جامع کوفه به خلافت برداشتند، و در سنه ۱۳۲ هـ با او بیعت نمودند (الفخری ۱۲۸ زین الاخبار) و بنابرین ابو سلمه را وزیر آل محمد و بومسلم را (ایمن آل محمد) گفتندی. (زین الاخبار)
اگر چه سلطۀ امویان بسعی خراسانیان دوستدار آل محمد، از بین رفت ولی آل عباس نیز بنابر منافع خاندانی خویش روی خوشی به آل نبوت نشان ندادند، و ایشانرا رقیب خود شمردند، بنابرین بسا ازرجال آل محمد به بلاد خراسان آمدند، تا از شر آل عباس در حمایت شیعیان خراسان نجات یابند.
در عصر عباسیان مذهب ابو حنیفه در خراسان و ماوراء النهر رواج کامل یافت، و بلخ یکی از مراکز مهم فقه حنفی گردید، ولی چون حنفیان قدیم، حضرت امیر المؤمنین علی را نخستین مبدا فیوض نبوی و قدوۀ علم میدانستند و سرچشمۀ فقه و تصوف بلخیان از آن منبع زلال جوشیده بود بنابرین با رجال آل محمد و اصحاب ایشان ارادتی داشته اند، و شعار آنها این گونه اقوال بوده است:
و قد رضیت علیا قدوة علم
فهل علی بهذا القول من عار
(فضایل ۴۴۴)
از لحاظ اوضاع فکری خراسانیان حنفی المذهب در قرن سوم و چهارم و پیش از آن این نکته در خور تامل است، که مکتب فقهی " حنفی در کوفه بوسیله استاد حضرت ابو حنیفه یعنی حماد بن ابو سلیملن (متوفا ۱۲۰هـ) به ابراهیم نخعی (متوفا ۹۵هـ) و عامر بن شراحیل شعبی (متوفا ۱۴۰هـ) میرسد و این دو استاد از کسانی استفاضه کرده اند که از اصحاب با گاه قدوۀ علم امام علی بن ابی طالب بودندف مانند شریح کندی (متوفا ۷۸هـ) و علقمه بن قیس نخعی (متوفا ۶۲هـ) و هم همین مدرسه فکری و فقهی به عبدالله بن مسعود صحابی پیامبر پیوندی دارد (صحی الاسلام ۲/۱۸۰) که اورا هم از مقتبسان مشکوة فیوض علوی دانسته اند و فیض کاشانی گوید و کان خیر من یستندون الیه بعده (ای امیر المؤمنین) ابن مسعود و ابن عباس (تفسیر صافی ۳) و جلال الدین سیوطی در بارۀ او آرد که: و امام ابن مسعود فروی عنه اکثر مما روی عن علی (الانقان ۲/۱۷۸) و هم خود امام ابو حنیفه بقول صاحب مشکوة از امام جعفر صادق روایت حدیث نموده که بدین وسیله سلسله روایت حدیث مدرسه ابو حنیفهف بحضرت امام محمد باقر و اسلاف او از اهل بیت هم میرسد (مناقب ابو حنیفه از ملا علی قاری هروی ۵۴۵).
بدین نحو اگر ما مبدا مذاهب اربعۀ اهل سنت و تصوف و حتی تفسیر و نحو عربی را جستجو کنیم باز هم ریشۀ آن به قدوۀ علم علی ابن ابی طالب میرسد (فخر السلام ۲۷۶) و هم از این روست که خود امام ابو حنیفه در اختلافاتی که بین علویان و عباسیان روی میداد، به آل محمد متمایل بود و هنگامیکه ابراهیم کواسۀ حضرت امام حسن و برادر محمد نفس زکیه بر منصور خلیفه عباسی شورید، امام ابو حنیفه بحمایت او بود و بقول زفر بن هذیل که خطیب بغدادی نقل کرده با شدت و جهر بر خلاف منصور سخن راندی (تاریخ بغداد ۱۳/۳۲۹) و حتی وقتی منصور دو نامه معجول از طرف همین ابراهیم حسنی بنام اعمش محدث و ابو حنیفه نوشت، اعمش بعد از خواندن آنرا بخورد گوسپند داد ولی چون به ابو حنیفه رسید آنرا بوسید و جوایش نوشت (ضحی الاسلام ۲/۱۸۲ بحواله ابن عبدالبر ۱۷) و این امر سبب شد که بین ابو حنیفه (رض) و خلیفه عباسی کدورتی پدید آمد، و در نتیجه بامر خلیفه تازیانه خورد، و بزندان افتاد، و در آنجا بقول برخی مسموما از جهان رفت.
اگر چه روش ابو حنیفه در فقه حدیث و استخراج احکام از ان و عمل برای و قیاس همان نیست که علمای جعفری و اثنا عشری دارند، ولی عقیدت علمای حنفی- مخصوصا در بلخ – با قدوه علم امیر المومنین علی و آل او بدرجه ایست که همواره امامان و رجال این دودمان شریف را محترم و مبجل داشته اند و حتی در مدرسه فقهاء بلخ چنین روایات هم مسموع بود:
ابو جعفر محمد هندوانی راوی حدیث وفقیه معروف حنفی که او را ابو حنیفه صغیر گفتندی (متوفا۳۶۲هـ) وی بحد اجتهاد و تقلید قضای بلخ رسیده بود از و حکایت کنند: که در اول حال که بتعلم مشغول شد از قلت فهم عظیم زحمت میدید، شبی امیر المؤمنین علی (رض) را به خواب دید که هر دو انگشت مبارک خویشرا در دهان ابو جعفر در آورده و تا بحنک رسانید، و آنگاه دعا گفت، ابو جعفر میگوید که سال نگشت بود که ، تم لی ماتم یعنی بزیور علم محلی گشتم (فضایل ۳۶۳).
ابو اسحاق محمد بن ابراهیم مستملی از محدثان قدیم بلخ است که مستملی محدث بزرگ محمد بن یوسف فریابی و شریک در و مصاحب محمد بن اسماعیل صاحب صحیح بخاری بود، وی چهارده دفتر معجم الکبیر علمای بلخ را تالیف کرده است. (فضایل ۱۸۸).
در خراسان و بلاد معموران خانواده های سادات حسینی و علوی در کمال احترام و جلال میزیستند و در امور سیاست و قضا و فقه و نشر علم و دانش اسلامی دستی داشتند برای مثال خانواده روساء و نقباء بلخ از اولاد ابو عبدالله اعرج یکی از اسباط علی ابن ابی طالب بوده اند، که بقول ناصر الدین سمرقندی مولف تاریخ بلخ خاندانی بزرگ و نسبتی عالی داشتند و امام اجل اشرق سید الساده محمد بن حسین حسینی ضیاء الدین صدر الطالبیه ازین خاندان مدتی رئیس بلخ بود (متوفا ۲۳۷هـ) و پسرش محمد نیز رئیس خراسان و نقیب النقباء لقب جلال آل محمد داشت، و برادر دیگرش تاج الدین حسن هم رئیس خراسان و صدر آل رسول الله بود و خود امام اجل محمد بن حسین پدر ایشان احادیث زیادی روایت کرده است (فضایل بلخ ۴۲۴/۴۲۵) همچنین از سادات شریف بلخ محمد بن حسن نعمة الله را نام توان برد که شیخ صدوق ابن بابویه پیش از (۲۸۱هـ) اورا در بلخ دیده و به خواهش او یکی از کتب اربعه اصول شیعه من لایحضره الفقیه را نوشته بود.(روکلمن ۳/۳۴۵)
بستگی مدرسۀ حدیث و فقه بلخ، با آل محمد عین از قرن دوم و اوقات حیات امام ابو حنیفه است بدین معنی که مقاتل بن سلیمان مفسر و محدث فقیه مشهور بلخی همواره مناقب و محامد ابو حنیفه گفتی (فضایل ۱۰۶) در حالیکه همین شخص بقول شیخ طوسی و محم بن عمر کشتی از اصحاب امام محمد باقر بود، و صاحب الذریعه گوید عده الشیخ فی رجاله من اصحاب الباقر و الصادق علیها السلام (۴/۳۱۵) و استاد او در حدیث فقیه مکه بن ابی رباح از اصحاب علی (رض) بود. (خلاصة الاقوال قسم ۲).
قرن سوم اسلامی اوقات عروج و شیوخ تام تسنن و مذهب حنفی در خراسان است زیرا سلاطین سامانی و غزنوی و سلجوقی و اکثر رجال این عصر پیروان سر سخت تسنن و تحنیف بودند، و یک مرکز تمام این فعالیت های فکری و تشکیل و ترتیب فقه حنفی بلخ بود، چون شیخ طوسی (۲۳) سال نخستین زندگانی و ایام ربعان شباب را در خراسان، پس منشاء فکر و تفقه او نیز درینجاست، و حتما در فقه و کلام و کتب احادیث حنفیان بلخ و خراسان مطالعات داشتند، و همین معلومات خراسانی را در بغداد از مخضر شیخ مفید و سید مرتضی تکمیل کرده اند، و هم میبنیم که محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی در حدود (۳۴۰هـ) و استاد او محمد بن مسعود عیاشی (حدود ۳۲۰هـ) هر دو از کبار فقهان و محدثان امانیه در مکتب دیگر مربوط بلخ یعنی سمرقند زیسته، و از اهالی آنجا بودند، که کتاب معرفة اخبار رجال کشی و دو صد جلد مولفات عیاشی، از منابع خراسانی فقه و احادیث امامیان قدیم در خراسان شمرده میشود و یکی از مراکز تحقیق در فقه همین بلخ بوده است.
مدرسۀ فقهی بلخ که اساس آن بر تعلیم امام ابو حنیفه (رح) و اصحاب او گذاشته شده است، به قدوه علم امیر المؤمنین علی (رض) و ائمه آل محمد (ص) پیوستگی دارد.
بنابرین دودمانها و رجال آل محمد در سراسر خراسان همواره در کمال عزت و احترام زیسته اند، و مراقد ایشان هم در بلخ و هرات و دیگر بلاد تاکنون مطاف مردم است، و حتی بر بناء مرقد یحیی بن زید بن علی بن امام حسین که در ارغوی جوزجان بلخ در سنۀ (۱۲۵هـ) بدست سلم بن اخوز کشته شد، بناء و کتیبۀ موجود است، که با بنیۀ عصر غزنویان میماند و برآن نام جمعی از شیعیان اهل بیت دیده میشود. در حالیکه این جای در کانون حنفیان بلخ واقع بوده و بنابر احترام این شخصیت مظلوم آل محمد تاکنون آن را بر همان حالت قدیم احترام باقی مانده اند. و همچنین مرقد عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار بن ابو طالب مقتول (۱۲۹هـ) در کمال تبجیل و احترام تاکنون هم در هرات مطاف عامه است و در سنه (۷۰۶هـ) ملک غیاث الدین محمد کرت پادشاه هرات بر آن بناء و گنبدی ساخته است.
مدرسۀ فقهی بلخ و حنیفۀ خراسان در نصف اول قرن پنجم قرار تقسیم ادوار فقه حنفی در دورۀ سوم جهاد در مسائل واقع بود و دورۀ اجتهاد در مذهب را سپری کرده بود و از طرف متدقمان علماء اهل سنت در دورۀ اول و دوم فقه کتابهای نوشته شده است مانند اختلاف الصحابۀ امام ابو حنیفه (رض) و اختلاف ابی حنیفه و ابن ابی لیلی از قاضی ابو یوسف و اختلاف یعقوب و ز فراز محمد بن شجاع بلخی و اخلاف الفقهاء عامة از احمد بن محمد طحاوی متوفا (۳۲۱هـ) (۱)که درین کتب علماء حنیفه در مدرسۀ بلخ و دیگر بلاد اسلامی مذهب حنفی یا مذاهب اربعه را در قید خلاف در نظر داشته اند و کتب الرضة فی اختلاف العلماء تالیف احمد بن محمد غزنوی (متوفا ۵۹۳هـ) و زبدة الاحکام فی اختلاف الائمه تالیف عمر بن اسحاق غزنوی از اکابر علماء احناف (۷۰۴/۷۷۳هـ) ازین قبیل است و کتاب دیگر الغرة المنیفة فی ترجیح مذهب ابی حنیفه در ترجیح مذهب خود هم دارد (الواید البهیه ۱۴۸) و ازین اهتمام خاص علماء بلخ و غزنه بترتیب و ترویج فقه ظاهر می آید.
تصوف در مدرسۀ بلخ:
یکی از خصایص مدرسۀ فقهی بلخ و رجال منسوب به آن ر خراسان، این است که از همان آغاز قرن دوم اکثر علماء بلخ از مفسران و محدثان و فقیهان از طبقۀ زاهدان و ناسکان اسلامی بوده و بنا برین با مکاتب تصوف در بغداد و خراسان ربطی داشته اند. در جملۀ (۷۰) نفر مشایخ بلخ که صفی الدین واعظی بلخی در حدود (۶۱۰هـ) در کتاب فضایل بلخ ذکر کرده اکثر آن فقیها متعبد زاهدی اند که در عصر خود به مکاتب مروجۀ زهد تنسک و تصوف هم پیوندی دارند، و حتی متقدمان این طایفه مانند ابراهیم بن ادهم بلخی و شقیق بن ابراهیم بلخی و حاتم بن اصم بلخی و احمد خضرویه و بلخی و محمد وراق ترمذی- در زمان که هنور مکاتب تصوف به مفاهیم بعدی خود ایجاد نشده بود از عجلۀ صوفیان قدیم بشمار آمده اند، که در تذکر های اولیا مانند طبقات الصوفیه سملی و انصاری هروی و حلیه الاولیاء اصفهانی و غیره جای دارند.
در طریقه های تصوف، از زمان قدیم تاکنن تمام آن- بشمول ملامتیه و اهل فتوت- سلسلۀ تلقی و لبس خرقه و مقامات و احوال ملامتیه و اهل فتوت- سلسلۀ تلقی و لیس خرقه و مقامات و احوال خود را به ائمه آل محمد و امیر المؤمنین میرسانند، و بنا برین مدرسۀ بلخ از نظر روحی و باطنی و فیوض اشراقی به وسیلۀ تصوف به ائمه بزرگ دودمان نبوت و ابستگی کامل دارد و کلا بادی اقدام مولفان صوفیه امام زین العابدین علی بن حسین (متوفا ۹۴ هـ) را اجل بانیان تصوف میشمارد (التعرف ۱۱) و همین کلا بادی و عالمان دیگر مانند ابو نعیم اصفهانی ( در حلیه ۳/۱۸۱) و عطار ( در تذکره ۲/۲۶۶) و ابن حجر (در صوائق محرقه ۱۹۹) بروایات صوفیان اقدم، امام محمد باقر را از بانیان تصوف شمرده اند، و حتی این بابویه شیخ صدوق قمی (متوفا ۳۸۱هـ) هنگامیکه روش فتوت و لباس و مناسک آن را شرح میدهد مبداء این گونه جوانمردان صوفی مشرب را به لافتی الاعلی میرساند (معانی الاخبار ۳۹).
درین مورد قول ابو نصر سراج طوسی (متوفا ۳۷۸هـ) رابطۀ تصوف اهل سنت را با ائمه اطهار میرساند وی گوید: امیر المؤمنین علی (رض) صاحب علم لدنی بین جمیع اصحاب پیامبر، خصوصیت به فهم معانی جلیله و اشارت لطیفه و الفاظ مفرده و بیان توحید و معرفت و ایمان و علم و غیر ذالک داشت که اهل حقایق صوفیه بدان خصال شریفه تعق و تخلق جویند (اللمع ۱۲۹-۱۷۹) ابن خلدون نیز مشرب صوفیه را توغل در دین و لبس خرقه یی داند که علی بحسن بصری پوشانید و عهد التزام طریقۀ خود را ازو گرفته بود (مقدمه ۳۲۳) و هم صاحب تعرف مبداء مواجد و مقامات صوفیه را به امام زین العابدین وامام محمد باقر و امام جعفر صادق بعد از علی و حسن و حسین علیهم السلام نسبت دهد (تعرف ۱۱) و مشایخ اقدم بلخ هم تماما ازین مشکاة آل نبوت استناره کرده اند مانند: شقیق بلخی از امام کاظم اخذ احوال طریقت کرده بود( طریق الحقایق ۲.۱۹۳) و ابراهیم ادهم بلخی بوسیلۀ ویس قرنی بقدوۀ علم علی پیوندد (طبقات سلمی ۴۴۲) و احمد خضرویه از جوانمردان خراسان بود که لافتی الاعلی شعار ایشان بود، و هم قدیمترین عالم مفسر و محدث و زاهد بلخی ضحاک بن مزاحم (متوفا در بروقان بلخ ۱۰۵هـ) بقول ماسینیون از پیشقدمان روش تاویل در تفسیر است که از ائمه عراق و کوفه برداشته است ( رجال مشهور اسلام ۲۳).
مدرسه فکری تصوف در بلخ باوسعت نظر و عدم تعصب و انسان دوستی خودف مانع آشوبهای افراطی ارباب تمذهب بود چنانچه در بلخ حرکتی نظیر آنچه در کرخ بغداد روی داد (طبقات الشافعیه ۳/۵۲۹ دیده نشد.
سهم تصوف در تصفیۀ روح و تزکیۀ عمل و تقلیل تعصب در مدرسۀ فکری بلخ ازین جهت محسوس است که که در همین محیط فکری از شهر بلخ مرد روشن روانی که صوفی نیکو ضمیر و صاحبدلی بود، بنام جلال الدین بر آمد که میگفت(۲).
ده چراغ از حاضر آری در مکان
هر یکی باشد بصورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون بنورش روی آری بی شکی
منبسط بودیم و یک گوهر همه
بی سرو بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایهای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق