چین
اما ولایت چین ولایت بزرگست و اگر بشرح همه ولایتان مشغول گردیم کتاب از حد شرط بیرون شود. اما راههای او از تغز غز آن جینابحکث تا قمول سوی مشرق شود اندر بیابان. و چون به بغ شوررسد، رود پیش آید و بکشتی بگذرد و هشتم روز را به قمول رسد، و از قمول براه صحرا که چشمه هاست و گیاه هفت روز برود، تا بشهری رسد از شهر های چین، آنرساجو گویند و از آنجا تا سه روز به سنگلاخ رسد، و از سنگلاخ هفت روز به سنحجو و از آنجا سه روز خاجو رسد، و از آنجا تا هشت روز کجا رسد، و از آنجا تا پانزده روز برودی رسد که آن رود راغیان گویند و بکشتی از آنجا بگذرد. اما از بغ شور تا خمدان که شهر بزرگ چین است یکماهه راهست. براه رباطها و منزلهای آبادان. و چنین گویند: که مملکت چین بزرگترین مملکتهای روی زمین است و توانگر ترین جایها. و لایت چین جای فراخست، و همه مردم آنجا پخج بینی باشند، و جامۀ ایشان از زنان ومردان دیبا و حریر باشد. وو جامۀ درویشان و بندگان حریر باشد، و همه آستین فراخ دارند و دامنهای دراز دارند چنانکه بر زمین چهار هزار مرد بیستگانی خوار است آن ملک را، و هجده هزار مرد را سالاری باشد. و مردمان چین همه ملبس باشند و با مروت، و جامه های نیکو دارند، و اوانیهای فراوان دارند.
و ابوزید حکیم چنین گویند: که ترکان غرچگان چینیانند و حدهای چین یکی ختن است. دودیگر هندوستان و سیوم بلور و چهارم یآجوج و مأجوج و عبیدالله بن خرداذبه چنین گوید: که هر کس اندر چین شود، بعلم دانا و بزرگ گردد. و مر چین را ملکان بسیاراندف اما بزرگترین ملکان فغفور است، و او جز دیبای زر نپوشدف و جز اسب خنگ بر نه نشیندف و اندر همه چین هیچکس این دو چیز ندارد جزوی و اورا اندر سالی یکبار ببینند که بیرون آید، و بر اسب باشد، و دیگران همه پیاده باشند، و پیش و پس او همیروند و او تا بگورستان پدران خویش بشود، و چون نزدیک گورستان رسد پیاده شود و بگورستان برود و از آنجا بار دهد و تا نیم روز بباشد، پس باز گردد، و اندر کوشک خویش بنشینند، و یکی قبۀ دیباء زرد بزند پس نشستگاه خویش، و دیگران از آن قبه بر آن جانب بنشینند و هر چه اندر پادشاهی او مطرب باشد همه آنجاا حاضر باشند و ملک آنروز هر کسی را مهتر و کهتر عطا بخشند و هیچ کس بنزدیم ملک نتواند شد مگر وزیر و یا حاجب و یار رسولی که از نزدیک پادشاهی امده باشد. و اندر سالی هفت روز بار دهد و پیش روان لشکر و رئیسان شهر اورا ببینند.
چون رسولی بانگ کند، تا ایشان را پیش او برند، اورا ببیند و چون رسولی از ملکی بیاید، پیش او شود بوقتیکه فغفور فرماید، و یکی وزیر برراست فغفور ایستاده باشد و دیگر بر چپ و این رسول از درو ببیند سر خویش برهنه کند و اورا سجده کند، و سر بر ندارد تا نفر مایندش. پس حاجب باوزیرپیش آید، و از رسول سخن پرسد و با ملک بگوید سر ملک بفرماید: تا تختی دیبا و جام سیمین زراندود کرده، بخانۀ رسول برند، و هر روز اورا بنان خوردن بخانۀ ملک آرند.
و چون ملک با کنیزک مجامعت خواهد کرد، منجمان بر بام خانۀ بار شوند، و طالع گیرند ووقت مجامعت اورا اختیار کنند، ان وقت مجامعت کند و بیشتر کشت چین للمی باشد. و چون باران کمتر باشد نرخ غله عزیز گردد. و چون غله گران شود، ملک به بتخانه شود، و شمنان را بگیرد و به غل اندر کشد، و بند بر نهد و تهدید کند، که اگر باران نیاید، من شمارا بکشم. و همچنان بسته همی باشد، تا باران آید.
و اندر کوشک ملک صدو هشتاد کوس است. و چون آفتاب فرو خواهد شد، بیکبار آن صدو هشتاد کوس را بزنند و چون مردمان آنرا بشوند، همه بخانه ها بشوند. و چون آفتاب فرو شود، هیچکس در بازار نماند. پس عسس اندر بازار و اندر راه آیند و شمشیرها کشیده هر کس را بدان وقت از بیرون خانه بیابند، اندر وقت گردنش بزنند و بر پشت او بنویسند که این جزای آن کس است که از فرمان ملک بیرون آید. و مجرم را هیچ عقوبت نکنند الا بکشند. مگر دشنام را، اگر کسی را قذف کنند، و آن قاذف را چوبی چند بزنند ویله کنند.
و چنین گویند: از ان سوی چین، هم از مملکت چین مردمانی اند سرخ پوست و سرخ موی، و همه اندر سمچها باشند، و چون آفتاب گرم شود، اندر رسمچها گریزند، و چون آفتاب فرو خواهد شد، از سمچها سوی صحرا بیرون آیند.
اما راههاء او از کاشغر به پایش رود، و از پایش به کرمان شردو از کرمان به خمجان و از خمجان به غزا و از غزا به پونجه و از پونچه به خجکت و از خجکت به کند پلو، و از آنحا به رایکوپند، و از آنحا به تدروف و از تدروف به ستویه شود تا اندر چین افتد پیوسته به دیها همی شود. و از رستویه که به ختن و مث ختن است تا شهر چین شود، و اندرین میان رودی آید، و آنرا بره خوانند، و او آنجا به دیهیی رسد که اورا سموریم گویند، و از انجا به کورستان مسلمانان شود، و از آن بحرمی شود که از چین آید و از آنجا به شهر ختن شود.
و از شهر ختن تا شهر کجا پانزده روزه راهست. و شهر کجا شهر بزرگست از حد چین و لیکن تغزغزان دارند. و اندر شهر ختن بتان بسیارند. و اندران شهر شانزده بهار است و دین ایشان شمنانست و اندر شهر دو کلیسای ترسایانست یکی از اندرون شهر دودیگر از بیرون شهر و اندر باز او قحبگان باشند و زنان بد کردار. و همه زنان و مردان ایشان موی فرود هشته دارند و جامۀ ایشان چون جامۀ عرب باشد. و میوه بسیار بود بدان ولایت، و ایشان را گندم وجو گال و ارزن و کنجد و ترنج و و پنبه بسیار بود، و ابریشم بسیار بود. و بیشتر لباس ایشان از ابریشم باشد، و درخت تود بسیار باشد و یکمرد را باشد که دو هزار درخت باشد، و رزو انگور فراوان باشد. و امرود های گونا گون بود. و اندر جویهایی ایشان سنگ پشت باشد، و اندر ولایت ختن آسیاها بسیار باشد، و همه آسیا را سنگ زیرین بگردد. و سنگ زیرین ساکن باشد که هیچ نجبند و اندر خانۀ آسیاب غربیها باشد از حریر چینی و چنان ساخته که آن غربیل را آب جنباند، تا آرد فرورود، و سبوس بماند. و ایشان را آتی باشد که آنرا باد آسیاب گویند، و غله اندروی افکنند، آنرا پاک کند، خاشاک بر یک جانب شود و غلۀ پاکیزه بر دیگر جانب و بد آن آسیاب را و هم آب گرداند، و آلتی دیگر باشد ایشانرا که بدان کرنج و گال کوبند، و آن چون معلف گرد ساخته باشد و چوبی قوی اندرو نهاده و سنگی قوی برآن چوب بسته، و بن آن چوب را طلسم کرده که آب گرداند اورا.