138

ثابت و سیار

از کتاب: سرود خون

یکدم زحجاب آن گل رخسار بر آور

فریاد زدیوانه وهشیار بر آور

این رامش وآرامش بیهوده بهم زن

از طاق فلک ثابت وسیار بر آور 

آن عقدۀ مرموز که دل نام نهادند 

رسوا کن واز جعبۀ اسرار بر آور

صد آرزوی گمشده ای باد سحر گه 

از هر گرۀ گیسوی دلدار بر آور

تا کی دل ما دستخوش وسوسه وشک

واز باغ یقیق سرزنش خار بر آور 

یک مشت هژبر افگن ویک آه جگر سوز

با این دو غرور از سر سرکار بر آور 

صد غو طه بدر یای ادب چو خلیلی 

وآنکه سن نغز گهر وار بر آور