138

سبب تألیف کتاب حدیقه

از کتاب: حکیم ابوالمجد مجدود سنایی

آنگاه چند سطر در وصف در بار غزنه و حشمت بهرام شاهنگاشته شده و پس از آن در مورد تأليف كتاب حديقة الحقیقه در نسخه مخطوط چنین نگاشته شده "بنده شکرانه این موهبت را مجموعی انشاء کرد که از روزگار آدم تا نوبت او هیچ کس کتابی برین نسق نساخت و آنرا (الحديقه في الحقيقه) و ( الشريعه في الطريقه ) بتازی و ( فخری نامه ) بپارسی نام نهاد" این قضیه در نسخ مطبوع که بنام محمد علی رفا ثبت گردیده چنین است. "شکرانه این تربیت را فخری نامه می آورد و آغاز کرد . سنائی آبادی که از روزگار آدم تا روزگار او کسی کتابی برین نسق ننهاده و نساخته بود که مایهء جها نیست و پیرا یه عالمی و آنرا ( حديقة الحقيقه ) و (شريعة الطريقه ) نام كرد" .

(داستان سرقت اوراق کتاب حديقة الحقيقه)

تنی چند از تذکره نگاران برآنند:- که حکیم پیش از اتمام کتاب حديقة الحقيقه هدف سهام طعن و ملامت علماء و فقها غزنه که سنيان متعصب بودند قرا ریافت و حتی او را تکفیر کردند.

و بدین جهت حكيم كتاب خود را در مدینه السلام بغداد نزد برهان الدین معروف به (بریا نکر) فرستاد و وی پس از مطالعه کتاب . حکیم را تبرئه نمود و در طهارت معتقدات حکیم، مکتوبی بحضرت غزنه فرستاد، چنانچه درخواتیم بعض نسخ حديقة الحقیقه نامهء منظومی نیزد را این باب بحکیم نسبت داده شده و ثبت گرديده.

باید دانست که این داستانرا غالباً برای اول بار دولت شاه در تذکره خود بیاورده اما دولت شاه تنها اینقدر مینوسد با وجود این فضل و کمال چون کتاب حدیقه را تمام کرد علمای ظاهر غزنین بر حکیم طعنه کردند و اعتراض نمودند و آن کتا برا به بغداد فرستاد و بدارالخلافه عرض کرد .) عوفی که قبل ازدولت شاه میباشد و از حکیم به تفصیل سخن رانده ومولانا نور الدين عبدالرحمن جامی در تذکره شريفه نفحات الانس که از حکیم به تفصیل ذکر کرده این داستانرا ذکر نکرده اند.

تذکره نگاران دیگر تعصب علمای سنی غزنی را بر سخنان دولت شاه افزوده و حتی هدایت و موءلف مجالس الموء منین در این مور د غلو نموده و سخن را به مبالغه کشانده اند.

شگفت این جاست که در دیباچه، نسخه موجوده ، خطوط موزهء کابل و

در دیباچه محمد بن علی رقاکه در نسخ مطبوع و غیره طبوع ثبت است به تعصب سنیان غزنه و این حرف مجعول اشاره مختصری نشده - بلکه درین

هر دو دیباچه قضیه بگونه دیگر آمده و آن اینست که : جماعتی از حاسدان (نه علمای سنی غزنه) خواستند از روی حسد (نه تعصب و اختلاف مذهبی) کتاب حديقة الحقيقه را متفرق گردانند و بدین جهت جزئی چند از آنرا دزدیدند. تفاوتی که بر سر این اصل مسلم میان هر دو دیباچه مشاهده میشود این است که در دیاچه مخطوط محفوظه موزهء کابل از قول حکیم نگاشته شده است که (چون اجزاى حديقة الحقيقه را حاسدان سرقت کردند من به محمد بن طاهر بن ابراهیم حسینی که از رفیع قدمان و سریع و بزرگان غزنه بود شکایت بردم و وی اجزای مسروقه را از حاسدان باز گرفته بمن سپرد) و درد یباچه، محمد بن علی رقا ذكر سرقت بتصريح آمده اما از محمد بن طاهر حسینی نام برده نشده.

اینست عبارت هرد و دیباچه: -

دیباچه نسخه مخطوطه موزه کابل 

در اثنای انشای آن جماعتی کوتاه اندیشه ، غول پیشه زیر تیشه که سر ما به عقل و پایگاه فضل نداشتند از دايه خرد سیر شیر نخورده میوه آرزو طلبیدن کردند و مار و ار بی پشتی بشکم خزیدن ، و آن موسوس که در سیصد و شصت رک ایشان است اسپ کذب در جولان داشت در میان دزدان پنهان و بنده فریاد میکرد که ( ولاتقر با هذه الشجره) ای گرفتاران؟ لقمه در حکمت لقمان میاو یزید و ای کوفتكان خرقه از مخراق لعنت بپرهیزید با هوای شیطان بس نیامدند و (کل ممنوع متبوع) در راه هوا اقتدا بحواکردند و بی فرمان جزوی چند از این کتاب که هر حکمتی از آن نمودار هزار دارالقرار بود بر سبیل ختم و استسرار برگرفتند از سیاست (السارق والسارقة ) غافل جماعتى را از ارباب دل رنجور گردانیدند (یرید الحاسد ون ليطفئوا نور الله و یا بى الله الا ان يتمه) 

قدح سوی مل و آن سوسن سوی گل و آن اجزا سوی کل مایل گشت این غم دل با امیر سید مجد الساده محمد بن ابرهيم بن طاهر الحسيني ادام الله شرفه و سیادته باز گفتم آن در همنامی جد خویش و شنا سای حد خویش در پیش حوادث ، سد بيگانه و خویش از آنکه در حضرت غزنین ازور فیع قدم تر و سریع قلم تر هموست. 

(دیباچه محمد بن علی رقام)

جماعتى مختصر بی بصر زیر تیشه غول پیشه که سرمایه عقل و پیرایه بصر نداشتند و از دایه علم سیر شیر نبودند میوه آرز و طلبیدن گرفتند. ما روار گرد بهشت دل او بر امدند و آن موسوسی که در سیصد و شصت رگ ایشان سیصد و شصت راه دارد که ان الشيطان يجرى في عروق احدكم مجرى الدم  بحكم وسوسه در میان درون دل ایشان پنهان شده و آن عزیز میگفت (ولا تقر با هذه الشجره ) ای بی حكمتان در حکمت لقمان میاویزید و ای گرفتگان از مخراق لعنت بپرهیزید ایشان با هوای خویش بر نیامدند که : (كل ممنوع مطبوع) در آمدند و اول اقتداء بهوا کردند و بی فرمان جزوی چند که هر کلمه از آن کل عالم و کل روزگار بود بر داشتند و ازسیاست این فرمان غافل که. (و السارق و السارقة فاقطعوا أيديهما) جماعتی از ارباب دل را رنجور و مهجور کردند و خود در بیمارستان خوف بماندند که (الخائن خائف) خواستند که از روی حسد این کتابرا متفرق کنند که (يريدون ليطفئو نور الله بافواههم والله متم نوره.)

روح آن عزیز در جوش آمد و نفسش در خروش. که بدین نقص رضۀ

دادند که منتبی همی گوید .

(ولم ارفى عيوب الناس شیء

كنقص القادرين على التمام

و چون روز گار چیزی از پیش برداشت از پی آن رفتن بی خردی باشد.

آنچه گفته بود .

قرب ده هزاربیت مسوده به بغداد فرستاد. . . . . .

چنانچه از عبارات هر دو دیباچه بطور وضوح بر می آید جمعی از ارباب حسد نه فقهای اهل سنت که حکیم نیز پیر و ایشان بود اوراق حديقة الحقيقه را دزدیده بودند و محمد بن ابراهيم بخواهش حکیم آن اوراق را از ایشان باز گرفته بحکیم مستر د نموده است .

نظیر این واقعه چند سال قبل از واقعه سرقت اوراق حديقة الحقيقه در مورد یکی از عرفای هموطن حکیم علی بن عثمان جلابی هجویری غزنوی (مشهور به د ا دا گنج بخش) مؤلف کتاب نفیس كشف المحجوب نيز اتفاق افتاده بود .

چنانچه وی در دیباچه کشف المحجوب خود ازین حال شکایت کند و گوید :

(مرا این حادثه افتاد بدو بار - یکی آنکه دیوان شعرم یکی بخواست و باز گرفت و اصل نسخه جز آن نبود آن جمله بگردانید و نام من از سر آن

بیفگند . و رنج من ضائع گر دانید. 

دیگر کتابی تألیف کردم اندر طریق تصوف ، عمر ها الله نام آن (منهاج الدين) یکی از مدعیان ركیک . كه كرای گفتار نام او نکند نام من از سر آن پاک كرد و به نزدیک عوام چنان نمود که آن وی کرده است ."

(اختتام کتاب حديقة الحقيقه وتاريخ آن)

از دیباچه مخطوطه حديقة الحقيقه بر می آید : که چون اجزای متفرقه حدیقه را آن مهتر زاده (محمد بن ابراهیم) از حاسدان باز ستدو بحکیم سنائی سپرد.

حکیم اراده کرد آنرا نظمی و ترتیبی دهد و باین کار دست برد اما همین که باین بیت رسید.

اينک اقليم بيم و اميد است        خود یکی روزه راه خورشید است 

مریض گردید و تب بروی عارض شد و از گفتن و نوشتن بازماند و پس

از یک روز حدیقه را ناتمام رها کرده چشم از جهان بست. 

اما از دیباچه محمد بن علی رقا بر می آید که حکیم در ده هزار بیت حدیقه را تدوین نمود و به بغداد نزد برهان الدین فرستاد و آنچه در دست او بماند چند قسمت داد و خود جان بجان آفرین سپرد و محمد بن على حديقة الحقیقه را یکبار در پنجهزار بیت بحکم بهرام شاه تدوین نمود و بوی تقدیم داشت و بموقع احماد افتاد - و بار دیگر اجزای متفرقه را از هر جا گرد آورد و بر اساس آن حدیقه را تدوین نمود و تبویب کرد و فصول واصول هرباب را باسمی مسمی گردانید

باین ترتیب گويا یک نسخه از حديقة الحقیقه آنست که حکیم سنائی به بغداد فرستاده و نسخه دیگر را در پنجهزار بيت محمد بن على رقام بحكم بهرام شاه ترتیب کرده و نسخه سوم آنکه محمد بن علی رقا از هرجا گرد آورده و اجزای متفرقه را تدوین نموده و حدیقه را تکمیل کرده است . و همین کار سبب گردیده که نساخان هر یک در هر وقت موقع يافته بذوق و مشرب خود در این کتاب چیزها افزوده و تصرفات بیجا کرده اند و این همه اقوال متناقض را درحدیقه گنجانیده و بحکیم ربانی سنائی غزنوی نسبت داده اند .

امید وارم هنگامی که حدیقة الحقیقه از روی این نسخه بطبع برسد آنجا درین باب به تفصیل سخن گوئیم.


"تا ریخ وفات حکیم سنائی"

در سال وفات حکیم غزنوی اختلاف زیاد موجود است و هنوز سال وفات وی بصورت قطع معلوم و معین نشده .

تذكره نگاران - هر یک سالی را معین نمودهاند برخی (525) و برخی (535) و برخی (545) و دریک جنگ خطی که مدرس رضوی از آن نام برده (529) ثبت شده است و نگارنده در رساله احوال و آثار حکیم سنائی آن ارقام را ثبت نموده ام .

در سنگ مزار حکیم (٥٢٥) ضبط شده اما ا سنگ که سال وفات در ان قید شده بسیار بعد از وفات سنائی نوشته شده و بدان اعتماد نمیتوان کرد

محقق مرحوم ایرانی میرزا محمد قزوینی که از علمای معاصر بود سال وفات حكيم را اول (545) قيد نمود . و سپس از آن نکول نموده و بقول محمد بن علی رقا استناد کرده و سال وفات حکیم را (٥٢٥) مقرر داشته است.

جناب مدرس رضوی دانشمند معاصر ایرانی که واقعاً در طبع آثار حکیم و تحقیق در شرح احوال اورنج فراوان برده سال وفات حکیم بزرگوار ما ر ا (٥٣٥) تخمین کرده است در دیباچه منسوب به محمد بن علی رقا سال وفات حکیم (٥٢٥) ثبت شده اما در دیباچه نسخه مخطوطه موزه کابل سال وفات حكيم صريحاً (٥٢٩) قید گردیده است و تاریخ روز ماه و محل رحلت در هر دو دیباچه موافق هم میباشد.

این است عبارت آنها

در آخر دیباچه مخطوطه بخط همان کاتب که دیباچه بقلم اوست چنین نوشته شده :

و بعد از انشاء این کتاب از دنیا برفت . 

شب یکشنبه - یازدهم ماه شعبان سال بر پانصد و بیست و نه هلالی ـ در شهر غزنی به محلت نو آباد . در خانه عايشه نيكو و این دیباچه با ملای او نبشته شد در حال ایشان این کلمات مجموع بود دیگر شب فرمان يافت رحمة الله عليه رحمة واسعة والصلوت على رسوله محمدوآله اجمعين در آخر دبیاچه منسوب به محمد بن علی رقا . ( این دیباچه مجدود بن آدم السنائی ال غزنوی تغمها الله برحمته ورضوانه املا کرد و حال آن بود که در تب بود و امیر سید فضل بن طاهر الحسینی بنوشت از بامداد روز یکشنبه یازدهم ماه شعبان سال پانصد و بیست و پنج از هجرت محمد مصطفى صلى الله عليه واله چون نماز شام بگذارد آخرترین سخنی که بگفت این بود كرم تو حكم من بس و خالی کر دیکوی نو آباد در خانه عایشه نیکو) نا گفته نماند را این سخن که محمد بن علی رقا نوشته که حکیم جمله (کرم تو حكم من بس ) را در دقایق آخر حیات گفته است نیز مورد تأمل است زیرا بقول مولانا جلا الدين بلخى قدس الله سره العزيز سنائی در لمحات واپسین این بیت زیر لب میگفت . باز گشتم ز آنچه گفتم زانکه نیست در سخن معنی ود رمعنی سخن در آخر حديقه الحقيقه در نسخه مخطوط ذکری از تاریخ اختنام كتاب حديقه نیامده و این بیت از اختنام ثبت شده : -

اینکه اقلیم بیم و امید است.

خود یکی روزه راه خورشید است. و پس از آن این عنوان و بیت ذکر شد:

بعضی از این ابیات به تفاریق آمده است اما این جا لایق بود) 

حسب حال آنکه دیو آزمرا              داشت یک چند در نیاز مرا 

جاه خرسندیم جمال نمود                 جمع و منع و طمع و بال نمود

تا شدم در طلاب مال ملول             از جهان و جهانیان معزول 

کرد چون دولتم خرد تلقين                کردم این نامه بدیع آئین 

بخدای ار بزیر چرخ کبود                چون منی هست و بود و خواهد بود 

کردم از خاطری ز گوهر پر             دامن آخرالزمان پر در

دان فسانه حدیث چرخ کبو                سرافسانه هر چه بود نبود

(اختلاف کتاب موجوده باسا پر نسخ)

تعجب این جاست که بسا ابیات حتی چندین بیت که تحت فصول و ابواب جداگانه در نسخ دیگر آمده در این نسخه دیده نمیشود . مثلاً داستان حرب جمل و حرب صفین که پس از ستایش جناب خلیفه رابع حضرت سید نا علی کرم الله وجهه در غالب نسخه هاست در این نسخه نیست. و مثلاً نظير این بیت که در آخر ستایش سیدنا عثمان در اکثر نسخه ها موجود است در این نسخه نمیبا شد:-

درمد يحش مدايح مطلق                زهق الباطل است و جاء الحق

عنوانهای مطول عربی که در آغاز هر فصل در نسخه های دیگر دیده میشود در این نسخه آن همه تطویل نیست و عنوان فصول در كمال اختصار است.

(مثنوى سير العبادالى المعاد )

بعد از كتاب حديقه الحقيقه مثنوى سيرا لعباد الى المعاد نوشته شده و با این بیت آغاز میشود:

مرحبا ای برید سلطان وش           ای ترا تخت آب و تاج آتش 

این مثنوی نیز باد و نسخه معتبر سيرالعباد که در دسترس نگارنده بود مقابله شد در کلمات وتقديم وتاء خيرا بيات تفاوت های زیاد دارد مثلاً بیت بالا د رنسخه های دیگر چنین است .

مرحبا ای برید سلطان وش                 تختت از آب و تاجت از آتش

اما در تعد ادابيات و مطالب عمده تفاوت ندارد .

در شرح سيرالعباد که در یکی از کتابخانه های استانبول موجود میباشد و شارح نام خود را در آن ثبت نکرده اما چون تا ریخ کتابت آن ( ٦٨٤ ) است لابد تألیف کتاب در قریب ترین وقتی بعصر سنائی بعمل آمده و بهترین کتاب درین مورد است (۲۷) بیت از اول و یک فصل كامل از آخر ندارد.

آغاز شرح با این بیت میشود:             دانکه درساحهء سرای کهن 

انجام شرح با این بیت است                چون تهی شد زمن مشیمهء کن گفتم آن نور کیست گفت آن نور            بوالمفاخر محمد منصور 

شک نيست شارح فصل آخر را بدان جهت شرح نکرده که سیر معنوی

حکیم تا آنجا بپایان رسیده و فصل ما بعد در ستایش حمد بن منصور است

که از مبحث عرفانی و تصوفی خارج میباشد .

در نسخه مخطوطهء سيرالعباد كه در كتابخانه سلطنتی کابل محفوظ میباشد هم ابیات دیباچه و هم ابیات فصل آخر کاملاً و تمام بالاستیعاب نگاشته شده. 

(مثنوی کارنامه باخ )

این مثنوی جز در بعض موارد جزئیه با نسخ مطبوع و غیر مطبوع که در دسترس ما بودتفاوت نداشت.

اما چون درین مثنوی نکات بسیار سودمند از شرح زندگانی حکیم و مناسبات ا و با علمای غزنه و باخ نیشا پور موجود است و داستان مسافرت وی از گردنه های صعب المرور هندوکش ذکر شده و بر بسیار مطالب آن عصر روشنی می افگند و نسخه موجوده نهایت صحیح و مصون از تصرفاتست امید واریم بزودی در کشور سنائی با حواشی و تعلیقات مفصل طبع گردد . 

(مثنوى تحريمة القلم )

این مثنوی بهمان وزن حديقه الحقيقه و سيرا لعباد و كارنامهء بلخ و درحدود صد بیت است و تا هنوز بطبع نرسیده و در بعض نسخه های خطی به ندرت دیده میشود .

در این مثنوی حکیم با قلم مخاطبه نموده و از زبان قلم خود را معاتب قرار داده و راه رستگاری را شرح نموده و از وحدت الوجود و منصور حلاج و با یزیدسخن رانده و ربا را مانع عروج معنوی و مخالف كرامت انسانی شمرده این چند بیت از تحريمة القلم است .

مرحبا ای سیه دل دو زبان             ای حدیث آفرین بی دل وجان 

كاتب وحی کردگار توئی               مركب عقل را سوار توئی 

تيشه كان هر ضمیز توئی              رایت و هم را امیر توئی 

گلبن عقل کل شگفته تست              عقل کل پیشکاره سر تست 

قاصد و هم دور بینی تو                 زان سزاوار آفرینی تو


آنگاه گوید : 

جون قلم را ستایشی کردم                    در بیان کردنش در آوردم 

چون ز دریای و هم در می سفت           درمیان حدیث با من گفت 

کای تنت امر دیورا مأمور                   چند ازین دیو بودن مستور 

یکدم از غایت پیشمانی                         دیده بگشای در مسلمانی 

ای همه باطنت سوی ظاهر                   نیست پوشیده شرم دار آخر 

آتش درد دین نه ئی دودی                     زرنه ئی آهن زر اندودی 

چند ازین بازگونه پیمودن                     چون رسن تاب شاهراه رسن 

چون بهمت ز کون بگذشتی                  فرش هستی تمام بنوشتی 

چون تو خود را تمام اودانی                  گرانا الحق ندا کنی آنی 

از خدای ارد رونت آگاهست                 برزمین نقش خونت الله است 

بی خودار از خدای مغروری                در ره دین حسین منصوری 

او بکوشش بدان مقام رسید                    صبح روشن ز خون او بدمید 

مرد باید که تن بکار دهد                        در درامر دو اربار دهد

در ره صدق کار بسیار است                   منزل او لش سر دار است

خرقه کوته کنی چه سود بود

زهد کی جامه کبود بود 

رو بکش جامه هوا از سر

بر بساط رضا مبر سگ تر

و در آخر مثنوى تحريمة القلم این دو بیت است :

نیستی در تو دیده باز کند                      ذاتت از هستی احتراز کند 

چون مصفا شوی ز زرق و زمتن          مرد گردی اگر چه هستی زن 

تم المجلد الأول بعون الله وحسن تو فيقه

نا گفته نماند که از قسمتهای اخیر جلد اول یعنی بعد از چند ورق سير العباد چندین صفحه بدون ترتيب صحافی شده و مخلوط گردیده و شاید

ازین قسمت چندین ورق سقط شده باشد.

(بخش دوم ديوان قصايد غزليات )

(ترجیعات قطعات - رباعيات )

بخش دوم مشتمل است بر دیباچه منثور و اشعار منظوم - اشعار منظوم بر اساس تقسیمی که در پایان دیباچه شده منقسم است بچند بخش که هر بخش عنوان جداگانه دارد .

زهديات - مدحیات - قلند ریات - غزليات

هجویات مرثيات - مقطعات - رباعيات

در قصاید و مدحیات و قلند ریات و غزلیات در هیچ کدام رعایت ردیف نشده مثلاً در قصاید اول قصیده شیوای (طلب ای عاشقان خوش رفتار) ثبت گردیده و چنانچه پسان آئین شده ترتیب تاریخی اشعار شاعر یا ترتیبی که شاعر بذوق خود در نظر داشته فدای ترتیبات لفظی و ردیف بندی نگردیده است در یک نسخه مخطوطه کلیات شیخ اجل سعدی که در کتبخانه سلطنتی در کابل محفوظ است و در سال ٧٢٦ نگاشته شده و قریب ترین نسخه بعهد شیخ بزرگوار است نیز در قصاید و غزلیات ترتيب رديف مراعت نشده است .

دیباچه عبارت از همان خطبه منسور است که حکیم بزرگوار در آغاز کلیات نگاشته و در نسخ مطبوع و غیر مطبوع موجود میباشد و مصدر است باین سطور .

(سپاس و ستایش مبدعی است کی بسخن باک سخندان و سخنگوی را ابداع کرد و حمد مخترعی است کی بر تو نور اين شریف صورت و مایه را اختراع کرد) دیپاچه کلیات مخطوطه با سایر نسخ تفاوت های جزئی دارد که در ترکیب جملات و شکل مفردات است و در معنی و مطلب تغيری و اردن میشود

تطبيق هر جمله را این مقاله مختصر تحمل نتواند.

(زهدیات)

در قسمت زهدیات (٤٦) چکامه ثبت گردیده و چنانکه گفتیم باین چکامه شور انگیز شیوا آغاز گردیده

طلب ای عاشقان خوش رفتار             طرب ای شاهدان شیرینکار 

و با قصیده رائیه که مطلع آن در ذیل ثبت میشود و در ستایش پیشوای حنیفیان یعنی حضرت امام ابو حنیفه رحمت الله علیه میباشد پایان میپذیرد. ای خردمند موحد پاک دين هوشیا    از امام دین حق یک حجت از من گوشدار

آن امامی کوز حجت بیخ بدعت را بکند 

نخل دین در بوستان علم از او آمد بیار

 در قصاید اغلب وجه انشاد و محل انشاد آن در عنوان ذکر شده مثلا در عنوان قصیده که با این مطلع است :

مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا چنین نوشته شده (این قصیده غرا در عرصه سرخس و در ان زمین مقدس گفته شده) در عنوان قصیده دیگر چنین نگارش یافته:-

(اين قصيده ريخته خاک نیشاپور است )

یا :- (این قصیده از فرزندان تربت نیشاپور است ) 

در عنوان قصیده که مصدر است بمطلع ذیل:

بسکه شنیدی صفت روم و چين - خيز و بيا ملک سنائی بیان چنین نگاشته شده (سبب این قصیده طایفه بودند از شعراء خراسان و معتقدان جبال و افاضل عراق که در سنه ثمانية عشر این گوینده را تشريف دادند به قصاید و مقطعات و رباعی تا یکی از ایمه سرخس گفت. که جون آن عزیزان نعمت خدایرابر تو یا دکردند تو نیز شکر آن بر خویش فراموش مکن که نص تنز يلست

(و اما بنعمة ربک فحدث)

در عنوان بعض قصايد نوشته شده که این قصيده بحضرت غزنین گفته است .

یا ۔ این قصیده هم فتوح آن خاک باک است .

در هر قصید و غزلی میان نسخه مخطوطه محفوظه موزیم کابل و سایر نسخه ها تفاوت های جزئی و جای تفاوت های بس کلی پدیدار است در ترتیب ابیات نیز غالباً تفاوت است در تعد اد ابیات نیز تفاوت ها پدیدار است.

جای در یک قصيده چند بیت افزود شده است و گاهی چند بيت بيفتاد ممثلا شمار ابیات این قصیده که در تربت قبة الاسلام گفته شده

برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن

                                   رخ چو عیاران میار اجان چو نامردان مکن

در نسخه مخطوطه (۳۸) بیت و در نسخه های مطبوعه (٤٣) بيت

است و این بیتها که در نسخه های مطبوع آمده در نسخه مخطوط نیست. ماه ها باید که تا یک پنبه دانه ز آب وخاک

                                        شاهدی راحله گردد یا شهیدی را کفن

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

                                      زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن


عمر ها بايد كه تا یک كودكی از روی طبع

                                     عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

قرن ها باید که تا از پشت آدم نطفه شی

                                      بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

نفس تو جویای کفر است و خرد جویای دین

                                      گر بقا خواهی بدین اور فنا خواهی بتن

در نسخه مخلوط درین مورد تنها همان یک مثال آمده که در کمال قوت و بلاغت و به مقتضای حالت 

سالها بايد كه تا یک سنگ اصلی ز آفتاب 

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

همچنین قصیده در ذیل که در بعضی نسخ بعنوان پاسخ سنائی در پرسش سلطان سنجر پادشاه متعصب، سنی مذهب سلجوقی در مورد مذهب حكيم سنائی از زبان حکیم نسبت شده من اولها الى آخرها در نسخه مخطوط نیست کارعاقل نیست 

دل در مهر دلبر داشتن                جان نگین مهر مهرشاخ بی برداشتن (غزلیات گمشده )

مزیت دیگر این نسخه در انست که چند غزل حکیم سنائی که در سایر نسخه ها نیست درین نسخه موجود است

فاضل معاصر درس رضوی که دیوان حکیم را در سال ۱۳۳۰ در تهران تصحيح و طبع و نشر نموده و درین راه رنج های فروان برده در صفحه 

(٤) دیباچه خود چنین مینگارد.

چنانکه از ملاحظه فهرست نسخه (م) که قصاید و غزلیات دران نام برده شده پیداست که هنوز اشعار بسیاری از او هست که درد یوان حاضر نیست ) آقای مدرس فهرستی از آن غزلیات ترتیب داده و از خوانندگان تمنا نموده اند که اگر آن اشعار را از جنگها یا دیوانهای دیگر یابند دانند که از آن سنائیست و بران دیوان افزایند و نسخه را تکمیل نمایند اینک بیست و یک غزل از غزل های گمشده که از نسخه حاضر استنساح شده و بمطالعه خوانندگان گرامی تقدیم میشود.

غزل اول

گر من از آفات حذر کرد می               کی بخرابات گذر کرد می 

ورنه بلا کرده امی اختیار                   کی بدل و روح خطر کرد می 

گرد دل سوخته خويشتن                     کی ز لباسات حشر کرد می 

ای پسرار قصد بلا کرده ای               من سوی تو قصد بسر کرد می 

قدر خرابات ندانی چه سود                 ور نه صفات تو دگر کرد می بسکه بگوئی چوبدانی که کاش

کار سنائی چو ظفر کر دمی

غزل دوم

مشتری بر فلک نظاره تست                    زهره در حسن پیشکاره تست

ز نکوئی ودلبری که توئی                       ماه نو پشکار و یاره تست 

دیده نی تو همیشه ای دلبر                       فتنه با روی ماه پاره تست 

بر همه نیکویان تو سالاری                  هر که نیکوست یک سواره تست تو جوان دولتی و محتشمی

کس ندیدم که بر ستاره تست 

غزل سوم

از روی تو با شگوفه نم نیست                  وززلف تو با بنفشه خم نیست در بتکده های چین و ماچین                     مانند تولعبت ای صنم نیست


گر راستی قلم بود خوب                 از قد تور استر قلم نیست

 ورنقش کرم بديع باشد                چون روی و نقش درارم نیست 

پیوسته بهم بود غم و دل               نزد تو و نزد ما بهم نیست

آنجا که منم غمست دل نیست         و آنجا که توئی دلست غم نیست

جز گونه زرد و اشک سرخم

بر جامه عشق من علم نیست

زل چهارم

هر چندمه ما را از ماخیری نیست

                             دل برده زما ما را از خود اثری نیست

گویند که خورشید رسد در همه عالم

                           پس چونکه بسالیش بر ما گذری نیست

ز و نور گرفته است جهان جمله سراسر

                            بی نور بماند یم سوی ما شری نیست 

از حسن خودا و داد بدادی بلب ازلطف

                          کاندر همه گیتی چولبش داد گری نیست

زین بیش چتو خلق نگفته که بکس بود

                         یک  زره  زعشق من و از من خبری نیست

ز آن شاخ برومند جهان چونکه سنائی

آوپخته ز آن شاخ و دران شاخ بری نیست


غزل پنجم

الا بر خیز مهر و یا که با دمشک بيز آمد

                     همه لشکرگه غم را مفاجا و گریز آمد

الا برخیز یا ساقی بیاران باده باقی

                                  یکی پر جام زرین را که بر صف تیغ تیز آمد

یکی شب بر هوای دل بروز آورد نتوانم

                                 بدان ماند که موذن را بما دل بر ستیز آمد

الا یا باد شبگیری رسولی کن سوى موذن

                                  هنوز این دل نیار امید با نک خيز خيز آمد

اگر بیدادی کردم دو صد بیداد غم خور دم

                                  نه عشق آئين من آوردم که چندین رستخیز آمد

زدیده در برآوردم  بدا من در بکستردم

                                   چو در دامن نگه کردم عروسی را جهیز آمد

نشا پور پست معشوقم چو اصل از خاک او دارد

و لیکن چون سخن گوید تو گوئی از شنیز آمد



غزل ششم

 تا تافته زلفین تو بر گوش نهادند

                                  عشاق ترا غالیه بر دوش نهادند

من حلقه فرمان تو در گوش کشیدم

                                      تا حلقه زلف تو برین گوش نهادند

از جور تو پیراهن عشاق قبا شد

                                      تا نام ترا سر و قبا پوش نهادند

تا گرد مه از غالیه زنجیر نهادی

                                       ز نجیر برین عاشق مدهوش نهادند

در وقت ملاحت ز پی فتنه و آشوب

در کام لب تو شکر و نوش نهادند


غزل هفتم

جا دوان از چشم مستت هر زمان افسون برند

                                        رو میان از بند زلفت بندد یگرگون برند

خوبرویان بر سر کویت مجا ور مانده اند

                                      تا ز دریای و صالت لولوی مکنون برند

روز رستاخیز را ماند سرای و کوی تو

                                    صد هزاران عاشق از کویت همی افزون برند

ای عجب چندین هزار آن دل که در میدان تست

                                 هیچ هشیاری نه بینی کردرت بیرون برند

زلف رنگ آمیز آن دلبر تو گوئی هر زمان

                                لشکر کفر از رخش ایمان همی یکسون برند

عا لمی در عشق او جان و جهان در باخته

ترسم از تاب فراقش چشم و دل پرخون برند


غزل هشتم

 مرا لبان تو باید شکر چه سود کند        بجای مهر تو مهر دگر چه کند

 مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر       كجا معاينه با شد خبر چه سود کند 

اگر حذر کنم ازعشق تو وگر نکنم      قضای بدچون بیاید حذرچه سود کند سپر به پیش نهادیم تیر ظلم ترا

چونیر بر جگر آید سپرچه سود کند


غزل نهم

ای مسلمانان یکی تدبیر کارما کند

                                     آن کناره گشته را اندر کنار ما کنید 

من یکی بازم شکاری رفته در دنبال صید

                                    آن شکر مسکین شکاری را شکا ر ما کنید


لاله زارم زعفران شد بر رخان لاله بر

                                        توده های زعفران از لاله زار ما کنید 

چون دل و جانم بزیر زلف او دارد قرار

                                       هم بزیر زلف اوجای قرار ما کنید 

دوزخ و دریا زآه و از شرارم بفسرد

د وزخ و دریا زآه و از شرا رها کنید

غزل دهم

هست مرا عشق تو دروا هنوز                     کز تود لم نيست شكيبا هنوز 

سنگ دلا این دل بد مهر من                        عشق تر ا هست مهیا هنوز 

چشم من آن ديده زاندوه تو                          هست بماننده دریا هنوز آنچه غمت کرد نهان برد لم                        هست مرا بر رخ پید ا هنوز

 پیر شدم درغمت ای ماه و تو                   همچو گلی تازه و رعنا هنوز

فرد شدم از دل و جان ای پری

تاکی از این وعدهء فردا هنوز

غزل یا زدهم 

مسلمان نیستم جا ناگرم جان بی توکار آید

                                      کجا بی وصل مرجان تو مرجان را قرار آید

مرامر جان لبت باید چه خواهم کرد مرجان را

                                    چو آمد وصل مرجانت مرا جان صد هزار آید

نه مرجان را ز مرجانت همی جانان دریغ آید

                                    ولی مرجانت را جانان زمرجان بوک وعارآيد

زمانی جانم ارجا ناز مرجانت جدا ماند

                                 تو دریاهای مرجان بین که مرجان را نثار آید

مده جان سنائی را بدست هجر مرجانت

که جون وی درهمه عالم کیت در عشق یارآید

غزل دوازدهم

 همی برارد مشکین خطش سراز گلزاز

                                          جونیم دایره دو زلف دایره کردار

 همی به پیچد زلفش چومار بررخ او 

                                       هر آیینه چوبر آتش بود بپیچد مار

 دو زاغ لا له پرستند گرد لاله ستان

                                      ببرگ لاله فرو برده قیرگون منقار

 گهی بنفشه چرند و گهی سمن سپرند 

                                     گهی نگارگرندوگهی طرا زنگار

گهی چو سلسله گردند و گاه چون چوگان

گهی مشعبد وگه پای کوب و گه عطار

غزل سیزدهم

بوقت یاسمین ای یاسمین بر                       صراحی در میان یاسمین بر 

بیاد گل ازین پس تا رسد                           گل شراب اندر میان یاسمین

طرب کن چون شدی مست ای نگارین          حریف اندر میان یاسمین بر کنون بر گرد گرد باغ خرم                       چو بلبل درمیان یاسمین بر 

زعشق ياسمين بلبل شب و روز                 همی بنهد میان یاسمین بر

اگر بدرید خواهی جامه عشق

برو اندر میان یاسمین بر


غزل چهاردهم

پسرا تا بكف عشوه عشق تو دریم

                                      از بدو نیک جهان همچو جهان بی خبریم

عقل ما عشق تو کردست هبا شاید از انک

                                      بی غم عشق تو ما عقل بدانکی نخریم

نظری کرده سوی چهره تو دیده ما

                                    از پی روی تو تا حشر غلام نظریم

چاکران رخ و آن عارض و آن چشم ولبیم

                                بنده آن قدو و آن قامت و آن زیب و فریم

آن گرازیدن و آن کام زدن پیش رقیب

                             که غلام تو و آن رفتن و آن رهگذریم

برگذرچون تو بینیم خرامنده چوکبک

                           باز کردار دران لحظه زشادی بپریم

و الهی کرد چنان عشق تو ما را که ز دور

                          چاک دامنت چو دیدیم گریبان بدریم

تا به بستیم کمرعشق ترا ای مه روی

                          زیر سایه علم عشق تو همچون کمریم

آتشی بیش مزن در دل و جان ها زفراق

                          که خود از آتش عشقت چود خان و شرریم

به عزیزی و به خردی بدرم مانی راست

                          زان زعشقت به نزاری و بزاری چو زریم

تو چه دانی که ز چشم و جگر از آتش و آب

                        همه شب باد و لب خشک و دورخسار تریم

تو چه دانی که از آن جوتی چون ما را زغم

                         بر سرکویت چون ما رهمی خارخوریم

تو چه دانی که از آن شکر آتش صفتت

                        چه گد ازنده درین آتش و سوزان جگریم

بسلامی و حدیثی دل ما را دریاب

                      که هم اکنون بود این زحمت ازینجا ببریم

دين ما عشق تو و خدمت ما مذهب تست

                                        تا ندانی تو که درعشق تو ما مختصریم

از پی عشق تو ای طرفه پسر در همه حال

بنده شهر تو و دشمن شهر پدریم


غزل پانزدهم

جانا زغم عشق تو من زارم من زارم

                                   و ز توده سیمینبر در بارم دربارم

هر چند که بیزار شدم من زجفا هات

                                     زین نامه بیزاری بیزارم بیزارم

تا در کف اندوه بماندست دل من

                                        زین محنت و اندوه سزا وارم و آوارم

ای روی تو چون روز و دو زلفین تو چون شب

                                         پیوسته شب از عشق تو بیدارم بیدارم

ای نقطه خوبی ونکوئی بهمه وقت

                                         گردنده زعشق تو چه پر کارم پرکارم

از هجر تو نزدیک سنائی چو رخ تو

                                           اندر چمن عشق تو گلزارم گلزارم

از عشق توای دوست اگر مست شدم مست

از خوردن اندوه تو هشیارم هشیارم

غزل شا نزدهم

 ای برده پیکنظر زراهم                         در یا ب مرا که بس تباهم 

من راه بد بگری ندانم                            زیرا که تو کی همه پناهم

من عاشقم و گناهم این است                    بردار مکن برین گناهم 

بی عشق تو با کلاه بودم                        در عشق تو بی سرو کلاهم چون ذره اگر تتم بکاهد                         یک ذره از عشق تو نکاهم 

هر چند تو گوئی ای سنائی

هست از تود ریغ گرد را هم


هفدهم 

خیز یا را تا بمی خانه زمانی کم زنیم

                                              وزنهیب تهمت می ما زمانی دم زنیم

هست کردیم از جفا و پست کردیم ازوفا

                                          هست گردیم از فنا آتش در این عالم زنیم

دل ببریم از نفاق و نام گیریم از وفاق

                                           دست هستی در میان دوستی محکم زنیم

کرو صال بی تکلف کام ما را بر دهد

                                          ما كمال خويشتن را در کما هی کم زنیم

تهمت نا چیز تاکیهان از پن روی نفاق

                                           راستی با راستی تاکی خم اندرخم زنیم

آدم اندر تهمت خود نیک بخت آمد زاصل

باد روغی چند تا کی لاف این آدم زنیم

هیجدهم

آن خو رووح وش را بر عقل عرضه کردم

                                      و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم

یا قوت نفس کشتم از گوهر نفیست

                                      کا باد کرد چون عقل از چرخ لاجوردم


گردم بباد ساری کردی همی ولیکن

                                    باران تو بیامد بفشاند جمله گردم

گفتی جواب خواهم شرط کرم نبود این

                                       نگذاشتن چو مردان در مدح خویش فرد م

کر قطعه خوش نیامد معذور دار از یرا

                                        هم تو عجول مردی هم من عجول مردم

من توبه کرده بودم زین هرزه ها ولیکن

چون حکم تو بیامد زین توبه توبه کردم


نوزدهم

 ندارم ندارم کرا زار دارم                   کزان یاسمین بر تهی شد کنار

 بوقتی که دولت به پیوست بر من           بپيوست هجران توغمگسارم

 که داند که حالم چگونه است بی او        که داند که شبهاهمی چون گذارم خیالش ربودست خواب از دو چشمم        گرفتش بیاید همی استوارم 

ز من بود هر یک يكى هوشیاری           کنون با غم ا و نه بس هوشیارم 

اگرغمگشا نرا غم اندر دل آید              چرا غم کنم من که خود غم ندارم 

بران پاک يا قوت کز من جدا شد          سزد کرمن از چشم یا قوت بارم 

چو من یاد گاریش دلرا بدادم

دهد هجر جان مرا یادگارم




غزل بیستم

ای بت سنگدل سيم تنک                    دلبر شوخک شيرين سخنک

حبشی زلفک تركانه تو                     تنگ چون چشمک تركان دهنگ

چه کشی زیر قبا موی سمور             که ترا تن همه خزاست و فنک

چون کند از تن نازکت سلاح              که گرانست بر و پير هنک

دل مسكين من ازد ور بدوخت             آن سیه كز دمک نيش زنک

چون فروزند ززرگون کمرت

من سپارمش از این دل خونک

غزل بيست و يكم

خواب شب من ربود نرگس پر خواب تو

                                             تاب دل من فزود سنبل پرتاب تو

موی مرا برف کرد آتش پر دود تو

                                          اشک مرا لعل کرد لولوی خوش آب تو

سرخی عناب دید در لب تو چشم من

                                       رنگ رخم زرد کرد سرخی عذا ب تو

نرمی سنجاب یافت از لب تو دست من

                                     بند دلم سخت کرد نرمی سنجاب تو

روی تو مهتاب بد تار قصب شد تنه تنم

                                    آفت تار قصب هست ز مهتاب تو

گر تو وفا پر وری هست مرا رائی تو

                                   ورتو جفا گستری نیست مرا تاب تو

با تو نپایم همی نیز من از بهر آنک

در دلم آتش ز دست دیده بی آب تو

در آخر جلد دوم که آخر نسخه مخطوط است این جمله خوانده میشود.

(تمت الديوان بعون الله وحسن توفيقه)