السادس السلطان الاعظم مغز الدنیا و الدین سنجر بن ملک شاه سلجوقی
سلطان سنجر پادشاه بزرگ و معظم و با قدر بود،و ولادت او در بلاد سنجار بود ( ۱ ) در شهور سنه تسع و سبعین و اربعمائه ، در ان ایامی که ملک شاه پدرش بخدمت درگاه خلافت و پرداخت مصالح دولت امیر المومنین مشغول بود چون ملک شاه برحمت حق پیوست، سلطان سنجر ده ساله بود، و برادر او محمد بر تخت نشست، و بعد از برادر او را بتخت نشاندند ، و بتشریف ولواء عهد دار الخلافت مشرف شد بدار الملک مرو شاهجان ( ۲ )، و در جمله ممالک اسلام که پدر و جدش ضبط و فتح کرده بودند، خطبه و سکه بنام او شد. چون بالغ گشت و بریعان عمر و شرخ ( ۳ ) شباب رسید، جمله ممالک شرق و غرب در ضبط بندگاه او آمد و چاکران او اول مصاف با محمد خان به سمرقند کردند ، و او را بزدند ، بعد از ان در اطراف ممالک شانزده مصاف کرد، در همه فیروز آمد، و عهد دولت او امتداد یافت، و کار ها بر جاده سنت و سیاست و نهج معدلت کرد، و امور شریعت محمد ، و احکام ملت اسلام ، بر طریق او امر و نواهی الهی طراوت کلی یافت و زمین خراسان و عراق و ماوراء النهر بغایت معمور گشت و در بغداد باسم او قصر ها ء سلطنت مبنی شد، و شحنگی و لشکر کشی بغداد بر قرار پدران بلکه زیادت در تصرف او، و گماشتگان او، آمد و بندگان خود را بایالت و ملکی در هر دیار نصب کرد : اران و عراق و آذربیجان به
______________________________________________________________________
۱) سنجار : شهری بود در بیابان ولایت جزیره ، که آنرا به دیار ربیعه باز خوانند ( اصطخری ۷۷ )
(۲) ااصل: شاه جهان که صحیح آن شاهجاه است دیده شود یاقوت . ( ۳ ) اصل: سرخ و الصحیح شرخ اول شباب و ریعان آن ( المنجد).
سلجوقیان طبقه(۱۲) (۲۵۸ )
ایلدکز ( ۱ ) داد که بنده او بود، و اتابک محمد واتابک یوزبک و اتابک ارسلان ( ۲ ) همه فرزندان او بودند، و فارس به سنقرداد ، که پدر اتابکان فارس بود، و اتابک دکله و اتابک زنگی و اتابک سعد و پسران او از فرزندان او اند ، و خوارزم به پسر خوارزم شاه ( ۳ ) داد ، که چاکر او بود، و پدر ایل ارسلان بود، و او پدر تکش خوارزم شاه بود، و او پدر محمد خوارزم شاه بود، مسعود کریم ( ۴ ) خواهر او در حبالۀ خود آورد، و در عهد او میان سلاطین غزنین بسبب فوت شدن مسعود کریم گویند اختلاف افتاد، ملک ارسلان بن مسعود بغزنین بتخت نشست، و بهرام شاه بن مسعود کریم در گذشت ، بهرام شاه هم از انجا بخدمت سلطان سنجر رفت ، و مدتی او را خدمت کرد، و بعد از ان بچند گاه سلطان سنجر بمدد بهرام شاه بغزنین آمد، و بهرام شاه را بر تخت نشاند و در ممالک غزنین و هندوستان همه خطبه و سکه بنام سنجر شد، و آن دولت که سنجر را بود، هیچ یک از پدران او را نبود. ملک موصل به بنده خود داد ، تا بدین عهد نزدیک ، اتابکان موصل از فرزندان بنده او بودند بنده ترک خطائی بود و ممالک شام همه بند گان او داشتند ، و سلطان نور الدین شام ( ۵ ) هم از فرزندان اتابک موصل بود، چنانچه بعد ازین ثبت افتد ، انشاء الله تعالی.
ملوک غور و سلاطین جبال جمله منقاد سلطان سنجر بودند، و در عهد او میان سلاطین غزنین و ملوک غور خصومت ظاهر شد، ملوک غور راجح آمد ( ند ) چون نوبت ملک غور به سلطان علاء الدین حسین رسید، سر از طاعت سلطان بکشید، و در حدود جبال هرات بموضعی که آنرا سگوشه ناب ( ۶ ) گویند.
______________________________________________________________________
(۱) اصل باتگین ، این کلمه در نسخ بصور مختلفه التگیز ، التکین ، ایلد کوز آمده ، ولی شمس الدین ایلدکز پدر اتابکان آذر بایجان متوفی ۵۶۸ ه است که محمد و قزل ارسلان عثمان پسران وی بودند ( دول اسلامیه )
(۲) اصل: احتسان . راورتی : اختان . پ : اختپار . ( ۳ ) در اصل بعد از خوارزم شاه دو کلمه خوانده نمیشود، در ترجمه راورتی و ( پ ) مانند متن است. ( ۴ ) راورتی : سلطان غزنین مسعود کریم بن سلطان ابراهیم طاب ثراه الخ . ( ۵ ) اصل: سام ، راورتی و پ : شام . ( ۶ ) اصل: سکوشه تاب . پ : سکوسه ناب ، راورتی : سه گوشه ناب . این جنگ پیش دروازه شهر اوبه واقع شد. ابن اثیر گوید که علاء الدین پیش ازین جنگ ناب ، اوبه ، مارباد هوات الرودا غارت نمود . این سه گوشه ناب اکنون هم بین چشت و هرات نزدیک اوبه موجود است و هریرود از ان میگذرد . برای شرح ناب ( ر : ۴).
سلجوقیان طبقه(۱۲) (۲۵۹ )
با سلطان سنجر مصاف کرد، لشکر غور منهزم گشتند، سلطان علاء الدین گرفتار شد، و بعد از چند روز خلاص یافت، و ندیم خاص سلطان سنجر گشت . چون سلطان را حادثۀ خروج غزان افتاد، روزی بخدمت سلطان سنجر به عشرت مشغول شد، سنجر بر تخت نشسته بود، و پای مبارک را از تخت فرو آویخته بود و بر کف پای مبارک او خالی بود، چون علاء الدین را نظر بران خال افتاد برخاست و التماس نمود، تا بشرف تقلبیل آن خال مشرف گردد ، و این بیت در حسب حال گفت ، رباعی:
ای خاک در سرای تو افسر من وی حلقۀ بندگی تو زیور من
چون خال کف پای ترا بوسه زنم اقبال همی بوسه زند بر سر من
سلطان سنجر التماس او را اجابت کرد، علاء الدین چون بوسه بر ان خال زد سلطان سنجر روی موی علاء الدین را با نگشت پای بر زمین بگرفت علاء الدین خواست : تا سر از زمین بر دارد ، مویش کنده شد، حاضران بخندیدند علاء الدین طیره ( ۱ ) شد، گونش متغیر گشت . سلطان سنجر چون آن خجالت او مشاهده فرمود ، از کرم پادشاهانه گفت: علاء الدین ! ازین مزاح بشکستی ! کفارت این مزاح ملک غورت مبارک باد ، بطرف تخت خود مراجعت کن ، تو برادر منی ؟ درین وقت حادثۀ خروج غزان افتاده است. جمله رمهاء گوسپندان و گلۀ اسپان و شتران خاص همه باید با خود برد ، اگر نصرت یار یگر آید، و فساد آن طایفه دفع شود ، بنزدیک ما بفرست، و الا بتو بماند بهتر از آنکه در دست کافر نعمتان افتد . سلطان علاء الدین بغور باز رفت و بدولت سنجر بر تخت خود باز رسید، این روایت کرم ( ۲ ) و احسان او بود اما آنچه دلالت میکند بر جهانداری:
چنین گوید نویسندۀ این طبقات منهاج سراج عصمه الله : در شهور سنه احدی عشر و ستمائه در حضرت فیروز کوه که دارالملک سلاطین غور است رحمة الله علیهم ( ۳ ) ، از امیر علی چاوش شنیدم ، او گفت: جد او سهم الحشم ( ۴ ) سلطان سنجر بود ( و سلطان مسعود عراق که یکی از برادر زادگان سلطان سنجر بود).
______________________________________________________________________
(۱) طیره : خشم و آشفتگی و خجلت . ( ۲ ) اصل: کریم . ( ۳ ) اصل: علیه . ( ۴ ) اصل: سهم تجسم ، در راورتی و چند سطر بعد سهم الحشم است، که بقول وی سردار لشکر و حشم باشد.
سلجوقیان طبقه(۱۲) (۲۶۰ )
[ عاصی شد ] ( ۱ ) و قراجه ساقی که بنده : سنجر بود، با او در ان عصیان یار گشت سلطان سنجر از مرو لشکر کشید، بر عزیمت آنچه بمعارضه آن طایفه را در یابد چون بر بالاء عقبۀ ساوه رسید، و لشکر گاه عاصیان عراق برانطرف در پایان عقبه بود، سلطان سنجر باندک سوار آنجا بر آمد، چون نظرش بر لشکر مخالفات افتاد. عنان باز کشیده طایفه ملوک را که باو رسیده بودند طلب فرمود و گفت: ما بسر آن قوم رسیدیم ، و با ما سوار اندک است و مخالفان بسیار و صواب چه باشد ؟ بعضی از ملوک گفتند : رای اعلی در انچه فرمان دهد صوابتر ، اما اگر توقف فرماید، تا حشم تمام برسد آنگاه بریشان زند بهتر آید ، و بعضی از ملوک گفتند : که این طایفه بندگان پادشاه اند ، مرحمت باید فرمود، و ایشان را از وصول رایات اعلی اعلام داد ، تا همه بخدمت آیند ، و در ظل حمایت و عفو پادشاهانه بسلامت بمانند.
فی الجمله هر یک از ملوک و ارباب دولت عرضه داشتی کردند، چنانچه ایشانرا در خاطر آمد. سلطان سنجر رحمه الله ، روی بطرف میرچاوش کرد که سهم الحشم بود، و فرمود: که چاوش چه باید کرد ؟ و چاوش از اسپ پیاده شد و روی بر زمین نهاد، و این نظم گفت ، نظم:
خسروا کار زار باید کرد بر عدو کار ، زار باید کرد
شره شیران مرغزاری را همه در مرغزار باید کرد
ژنده پیلان کار زاری را جمله در کار زار باید کرد
تیغ را بیقرار باید کرد ! ملک را چون قرار خواهی داد
سلطان فرمود: چنین باید کرد، که چاوش میگوید ، و همان ساعت به آن قدر سوار که رسیده بود فروراند ، و قراجه ساقی و مسعود عراق اسیر گشتند و لشکر آن طایفه منهزم گشت، و ممالک عراق و آذربیجان بتجدید در ضبط آمد، و سنجر بخراسان باز آمد، و اعم احوال او علیه الرحمه آن بود : که تابستان به بخارا بودی ، و زمستان بمرو شاهجان. سالی چنان اتفاق افتاد
______________________________________________________________________
. (۱) کلمات بین قوسین ( ) در ( پ ) نیست، و کلمات بین قلابین [ ] در اصل نیست، از ( پ ) گرفتم
سلجوقیان طبقه(۱۲) (۲۶۱ )
که در مرو مقام بیشتر فرمود، و هوا گرم شدن گرفت، هیچکس از مقربان، عرضه داشت باز گشت نمیتوانست کرد، که باز گشت زمین بخارا کنند، و جماعت ملوک را هوا ء بخارا بود، بامیر معزی گفتند، که بتقاضاء قصور و بساتین شهر بخارا نظمی بسمع اعلی میباید رسانید ، تا کمال الرمان آنرا در سماع مز امیر و غنا عرضه دارد . امیر معزی که امیر الشعراء بود، و چهل شاعر استاد که روز بزم مدایح سلطان گفتندی، و روایت کردندی ، همه در خیل و تبع او بودند، این قطعه بگفت ، و در سحری که سلطان صبوح کرده بود، کمال الزمان در طرب برد ، از غایت طراوت و لطافت سلطان علیه الرحمه با شقۀ خاص و کفش بیرون آمد و سوار شد، بمنزل معهود رسید، آنگاه استراحت فرمود ( ۱ ) : شعر
بانگ جوی مولیان آید همی بوی یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتیهاء او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون و شگرفیهاء او خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی شاه نزدت میهمان آید همی
شاه ماهست و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
شاه سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
رحمة الله علیهم اجمعین و عفا عنهم . چون مدتی از ملک او گذشت، جماعت قراخطا از طمغاج و ممالک چین بحدود قراقوم ترکستان آمدند و از سلطان سجنر چرا خور خواستند، و در ان حدود بلا ساغون و قبالق
و المالق با جازت سلطان سنجر چراخور ساختند، و توالد و تناسل ایشان بسیار شد، در عهد سلطان عصیان آوردند و مصاف کردند، و تا ینکو طراز و سنکم و ایما ( ۲ ) ، که بر سر خطایان بودند، حشم سلطان از کثرت مدت فراغت و امتاد تنعم و ناز ، طاقت مقاومت نیاوردند، منهزم شدند و ترکان خاتون را که ملکۀ جهان بود و زن سلطان اسیر کردند ، و اول
___________________________________________________________
(۱) این قصه و شعر بقول اغلب تذکره نویسان منسوبست به ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی شاعر معروف آل سامان، و یگانه ماخذ یکه این اشعار را به معزی و دربار سنجر منسوب داشته همین کتابست برای تحقیق ( ر : ۲۳ تعلیقات ).( ۲ ) اصل: با نیکو طراز و منکم و ایما . راورتی تا نیکو الخ . . . پ : و با نکو طراز و سنکم که دایما ( ر : ۵۴ ). س
سلجوقیان طبقه(۱۲) (۲۶۲ )
نکبتی که سنجر را افتاد این بود، بعد از ان سلطان صلح کرد، و چراخورهاء ترکستان و بلاساغون با آڼ شهرها که در سرحد بود، ایشان را مسلم داشت و ترکان خاتون را بعد از صلح بخدمت سلطان باز فرستادند ، و حکیم کوشککی ( ۱ ) درین حادثه هجو بسیار کرده است ، و در دواوین وکتب ثبت است. چون آن نکبت ظاهر شد، کار مملکت ضعیف شدن گرفت، و از ملک سنجری مدت شست سال بگذشت، جماعت غزان از ختلان خروج کردند و در سلطان عاصی شدند، و آنچه قرار خراج هزار سال بود باز گرفت. سلطان لشکر به آنجانب کشید ، غزان از هر خانه یک کلاه نقره میدادند قبول نیفتاد و با ایشان مصاف داد ، تا سلطان منهزم و گرفتار آمد، چون سلطان بدست ایشان افتاد، جمله پیش رکاب پیاده شدند و خدمت کردند ، و امراء غزان طوطی و قزقوت ( ۲ ) و ملک دینار و ابراهیم ( ۳ ) ختلی و جز ایشان پیش تخت سلطان کمر بستند، خود فرمان دادن گرفتند خراسان با یک دیگر قسمت کردند ، و هرچه می بایست میکردند و میگفتند که سلطان چنین میفرماید ، و بند گان سنجری متفرق شدند، و نظام مملکت برفت، و سلک دولت بگسست ( ۴ ) ، بعد از مدت چند گاه و قریب یک سال کم و بیش یکی از بندگان و امراء سلطان بخدمت رفت ، سلطان را بوجه شکار بر نشاند، و از میان ایشان بیرون برد و خلاص داد ، و بمرو بر تخت نشاند، و بعضی از بند گان باقی مانده جمع شدند اما عمر به آخر رسیده و دولت کهن گشته بود، یوم الاثنین ، الرابع و العشرون من شهر الاول ( ۵ ) ، سنه اثنین و خمسمائه در دارالملک مرو برحمت حق پیوست، و همانجا دفن کردندش ، و مدت عمر او هفتاد و سه سال و چیزی بود، مدت ملک او شست ( و دو ( ۶ ) سال بود، و الله اعلم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ( ۱ ) راورتی: کوشکی . پ : کوپکی ، هدایت گوید : که کوشککی قاینی حکیم فاضلی بود از ندمای سطان سنجر که بعد از اسارت ترکان خاتون هجوهای ملیح و قبیح گفت ( مجمع الفصحاء ج ا ) . ( ۲ ) کذا فی الاصل. راورتی: طوطی ، قورغرت پ : طوطی، فرقرب . اخبار الدوله : قرقو دو طوطی بک. زبده النصر : قرغود. ابن اثیر: فرغوت ابن عبدالحمید و طوطی بن دادبک ( ج ۱۱ ص ۵۴ ) . ( ۳ ) کذا راورتی : ابراهیم و ختلی . پ : ابراهیم ندارد . ( ۴ ) اصل: بکشت. پ : مانند متن . ( ۵ ) کذا در اصل و پ . راورتی : ربیع الاول ، ابن اثیر ( ۱۱ : ۹۹ ) : ربیع الاول ۵۵۲ ه ، گزیده : ۱۶ ربیع الاول ۵۵۲ بعمر ۷۲ سال لب التواریخ : ۲۶ ربیع الاول ۵۵۲ ه بعمر ۷۲ . ( ۶ ) اصل: شست . راورتی و پ : ۶۲