رمز در تصوف
صوفیان اسلام بیش از فلاسفه در تعبیر از اذواق و مواجید خویش اسلوب رمزی را بکار برده اند تا آنجا که این روش کلام آنان را غامض و مبهم ساخته و از حیطه فهم عموم بیرون کرده است عارفان از امور محسوسسه مانند رخ ، زلف ، خط ، خال ، شراب ، شمع، شاهد ، خرابات ، بت ، زنار و جز آن معانی خاصی را اراده کرده و این کلمات را رموز مقاصد عالیه عرفان قرار داده اند . چنانکه امیرحینی هروی از شیخ محمود شب تسری معانی را که مراد عارف از آن کلمات است چنین پرسیده است.
چه خواهد مرد معنی زان عبارت
که دارد سوی چشم و لب اشارت
چه جوید از رخ وز لف و خط و خال
کسی کاندر مقامات است و احوال
شراب و شمع و شاهد را چه معنی است
خرا با تی شدن آخر چه دعو یست
بت و ز نارو ترسائی در این کوی
همه کفر است ور نه چیست بر گوی
بجرئت میتوان گفت که ما به الامتیاز ادب صوفی همین اسلوب رمزی است چه وی تمام مظاهر جهان را بشکل رمز می فهد یعنی آنچه را که میشنود و یا به حواس دیگر خود در می یابد همه رموز است و عارف از آنها غذای عواطف و مشاعر خودرا بدست می آورد و بدینسان جهانی شگفت انگیز و مملوء از زیبایی در برابر او گشوده می شود، از نیرو در نظر صوفی کلیه موجودات ولو هر قدر كوچک باشد کتابی است انباشته از اسرار و حکم و یا زبانی است که پیوسته از دانش و حکمت سخن میگوید.
صوفی عقیده دارد که در وارء هر ظاهری باطنی و در هر چیزی اشارتی و در هر سطحی عمقی و در پشت هر پرده ای جمال زیبائی نهفته است . عقل روان را از ادراک آن زیبائی باز میدارد و بایست پرده را از رخسار حقیقت بوسیله ذوق و الهام برداشت. صوفی با چشم "رمز" بعالم نگاه میکند و حقیقت را "لیلی" می نامد .اکنون باید بدین نکته توجه کرد که چه عاملی صوفیان را برآنداشت که از مقاصد خود بکسوت رمز تعبیر کنند و بعبارت دیگر ایشان چرا مکاشفات و اذواق خویش را بالفاظ صریح وعبارات واضح بیان نکردند و بجای آن روشی را بکار بردند که موجب خلط و اضطراب در فهم و شرح مقاصد آنان گردید ؟ قشیری از آن پرسش بدینسان جواب گفته است که :
" هر طایفه ای از علما الفاظی را بکار میبرند و در اثر استعمال آن الفاظ از طایفه دیگر امتیاز پیدا میکنند ... و این طایفه - صوفیه در مابین خود الفاظی استعمال مینمایند بدان وسیله" میخواهند برای خود از مقاصد خود پرده بردارند و از کسانیکه" در راه و رسم با ایشان اختلاف دارند ، آنرا اخفا وستر کنند " تا معانی الفاظ آنان بر بیگانگان پوشیده بماند زیرا صوفیان غیور اند از اینکه اسرارشان در میان کسانیکه اهلش نیستند شایع شود . ابن عربی میگوید: " باید دانست که اهل الله اشاراتی را که در میان ایشان مصطلح است ، برای خود وضع نکرده اند ، زیرا ایشان حق صریح وروشن را در آن اشارات میدانند. بلکه آن اشارات را برای منع از ورود بیگانه ساخته اند تا آن شخص بحال اهل الله " " پی نبرد و این کار را از باب شفقت بر او کرده اند چه ممکن است اصل مطلب را نفهمد و بر اهل الله انکار ورزد و در نتیجه معاقب شود ."
عارف ما جامی در اینکه صاحبدلان معانی خود را در لباس صورد و اشارات بیان کرده اند چهار وجه ذیل را آورده است : " نکته در ادای معانی به لباس صور چند چیز تواند بو د " یکی آنکه آدمی در بدایت حال بواسطه اعمال آلات حس و خیال از محسوسات بمعقولات رسیده و از جزئیات کلیات را دانسته . پس ادراک معانی جز در ضمن صور مأنوس و مألوف طبع او نباشد . اگر خلاف آن کنند ممکن که قوت فهم او بآن نرسد و طاقت ادراک آن نیارد "رباعی"
هر چند ترا رای جفا کاری نیست
در سینه تمنای دل آزاری نیست
بی پر ده سوی عاشق خود مگذر
کش طاقت آنکه پرده برداری نیست
دیگر آنکه از ادای معانی بی لباس صور جز اهل معنی به هر در نتوانند شد. اما چون بلباس صور مودی گردد نفع آن عام باشد و فائده آن تمام - رباعی – "
معنی است که دل همی ر باید دین هم
معنی است که مهر میفزاید کین هم
لیكن به لباس صورتش جلوه دهند
تا بهره برد دیده صورت بین هم
" و بسیار باشد که صورت پرست را به مناسبت آن که بعضی معانی در لباس صور مودی شده باشد به استماع آن میل افتد جمال معنی از پرده صورت پر تو اندازد" "فهم او را تیز گرداند و سر اور الطیف سازد از صورت بگریزد و در معنی آویزد : "
بس کس که کشد برردۀ بیهوده رنج
نا گه برهش فرو رود پای بگنج
بس کس که بقصد سنگ بشکافد کوه
ناگه شود از کان گهر گوهر سنج
" دیگر آنکه هر کس محرم اسرار حقیقت و واقف احوال طریقت نیست پس از برای ستر آن اسرار و اخفاء آن احوال الفاظ وعباراتیکه در محاورات اهل صورت در مقاصد مجازی مستعمل و مشهور باشد استعاره کنند تا جمال آن معانی از دیده بیگانگان دور ماند و از نظر نامحرمان مستور : "
دی شانه زد آن ماه خم گیو را
بر چهره نهاد زلف عنبر بور
پوشیده بدین حیله رخ نیکو را
تا هر که نه محرم نشناسد او را
"دیگر آنکه اذواق و مواجیدار باب محبت و اسرار و معارف اصحاب معرفت چون بلباس اشارت مذکور گردد تأثیر آن در نفوس مستعمان زیادت از آن باشد که بصریح عبارت در آید ..."
نظر بجهات بالا جامی خود مانند عارفان دیگر در " غزلیات " خویش شیوه رمز را بکار بسته و از حقایق عرفان بکسوت صورت عبارت کرده است فی المثل در یک غزل از باده و می دم زده و یقینا مرادش از آن نکته دیگر است زیرا در یکی از ابیات آن تصریح میکند : من آن می را میخواهم که کنیتش ابو الطیبات است و اینست آن غزل
مرا نیست بر خوردن با ده باعث
بجز غفلت از عالم پر حـوادث
چه جمعیت آید ز گردنده چرخی
که بر وضع واحد دو آن نیست لابث
بده ساقیا می که بی بهره از وی
بود در همه شغل لاهــی و عابث
از آن می که کنیت ابو الطیباتش
سزا وار با شد نه ام الخباثث
از آن می که سوگند تائب نگردد
ز شربش بشرع خرد مند حانث
از آن می که معنی است بر کسب دانش
ز بسط اقاویل و طول مباحث
به می صرف کن جا میا هر چه داری
مکن صرفه چون ممسکان بهر وارث
به عقیده نگارنده باید خواننده غزلیات جامی این نکته را در نظر داشته باشد که وی برسبیل رمز سخن گفت و از هر صورتی معنانی اراده کرده است.
روی هم رفته، یکی از مواردی که فلسفه و تصوف در آن کنار میایند همین اسلوب رمزی است که فیلسوف و صوفی هر دو از آن در ادای مقاصد خود بهره مند میشوند و به همین جهت است که می بینیم افسانه سلامان و ابسال گاهی از خامه ابن سینا تراوش میکند و زمان دیگر در پردۀ نغمه های دل انگیز جامی منعکس میشود. گویا جامی با نظم کردن داستان سلامان و ابسال خواسته است در میان فیلسوف و صوفی تا حدی آشتی دهد امری که این نکته را قوت میدهد آنست که جامی در پایان داستان آنرا بشیوه فلسفی تأویل کرده است و به عبارت دیگر همان تأویل فلسفی داستان را آور ده است . حالا که بدینجا رسیدیم به تأویل ر موز داستان میپردازیم.