غنی خان حکمران کابل
در جریان سال پنجم سلطنت جلال الدین اکبر یعنی سال ۹۶۷ هجری قمری بیرام خان خان خانان که مهمترین شخصیت دربار اکبری بود و از زمان پدرش به حسن خدمت در آن دودمان معروف شده بود و مدتی حکمران قندهار هم بود، سر مخالفت بلند کرد جلال الدین اکبر منعم خان را که صوبه دار کابل و اتالیق محمد حکیم میرزا بود، از کابل خواسته و جاه و مقام بیرام خان را بوی تفویض نمود.
منعم خان قبل از اینکه از کابل حرکت کند، پسر خویش غنی خان را به حکومت کابل نصب نمود خواجه نظام الدین در جلد دوم طبقات اکبری (ص ۱۶۲) مدعی است که منعم خان حین حرکت از کابل، حیدر محمد خان آخته بیگی را بحکومت کابل منصوب کرد ولی چون متعاقباً خبر بدگذرانی او بگوشش رسید، پسرش غنی خان را بجای او تعیین نمود ابوالفضل علامی در دفتر دوم اکبر نامه (ص ۱۲۲) معتقد است که : "چون به اقتضای فرمان شاهنشاهی منعم خان متوجه پایه سریر اعلی شد کابل را به غنی خان پسر خود سپرده او را بجای خود نصب کرد و در تقویت و تمشیت مهمات او حیدر محمد اخته بیگی را آنجا گذاشت که مساعد و معاون او بوده مهمات آن حدود انتظام دهد و از کوته حوصلگی طرفین و طفل مشربی جانبین ناسازگاری پدید آمد. در ین والا (۹۷) (که موکب عالی به دهلی نزول اجلال فرمود) عرضداشت غنی خان به درگاه گیتی پناه آمد تا رضامندی حیدر محمد اخته بیگی بظهور پیوست بنابران با ستصواب منعم خان، حیدر محمد را منشور طلب صادر شد و بجهت کمک غنی خان و اعانت او شگون پسر قراچه و درویش محمد و خواجه دوست و خواجگی محمد حسین برادر محمد قاسم خان و کثیر را بسر کردگی ابوالفتح برادرزاده منعم خان بکابل روان ساختند."
بد رفتاری غنی خان، مخالفت غنی و تولک
آزردگی اهالی کابل، جنگ در ضلع شرقی بالاحصار
از دروازه دهلی تا پشته سیاه سنگ
نقشه های ماه چوچک بیگم، محمد حکیم بالای دروازه
آهنین
وکالت فصیل بیگ و نیابت ابوالفتح، تقسیم جاگیر
همکاری مادر حکیم میرزا و سران کابلی
مجلس شراب در دیوانخانه چهل ستون
قتل ابوافتح و فضایل بیگ در بالاحصار
شاه ولی اتکه ملقب به عادل شاه، حیدر قاسم کوبر
جنگ منعم خان و مادر حکیم میرزا
در حوالی جوی شاهی
در دوران هشت سال اول سلطنت جلال الدین اکبر با بودن منعم خان یا نبودن او در شهر کابل بحیث صوبه دار و حکمران تقریباً همیشه اوضاع آشفته بود. بعد از آنکه منعم خان به هند احضار شد و پسرش غنی خان بجایش زمام اداره شهر را گرفت، در اثر بد سلوکی او اوضاع روز بروز بدتر شد بودن محمد حکیم میرزا (با اینکه سال اول طفلی را میپیمود) مخصوصاً بودن مادرش ماه چوچک بیگم بکابل که زن جاه طلب و مقتدر و هنگامه جو بود، بر دامنه مخالفت ها افزوده و عقد پیمان های او با ارباب نفوذ جبهه مخالفتها را پیوسته رنگ دیگر میداد تا اقتدار همیشه بدست خودش باشد. جلال الدین اکبر در سال هشتم سلطنت که از تثبیت و تقویت مقام و موقعیت تاج و تخت خودش در هند کمی فارغ شد مجدداً منعم خان را به عنوان اتالیق محمد حکیم میرزا بکابل اعزام کرد ولی مادر محمد حکیم میرزا بعد از بند و بستها و فایق شدن بر یکعده روءسا بقدری احراز قوت کرده بود که منعم خان را در(جلال آباد) شکست داده و خود زمام اداره کابل و مضافات را بدست گرفت و از بالاحصار مشغول اداره امور بود. خواجه محمد ناظم خلص این واقعات را در طبقات اکبری و ابوالفتح علامی مفصل تر آنرا در اکبرنامه میدهد اینک به تدریج هر دو متن را از نظر خوانندگان میگذرانیم :
متن طبقات اکبری (۹۸) : " ذکر توجه منعم خان بکابل وقتی که منعم خان از کابل متوجه درگاه عالم پناه گشت حیدر محمد خان اخته بیگی را بحکومت کابل نصب نموده بود. چون خبر بدمعاشی او به مردم کابل به منعم خان رسید، او را معزول ساخته، پسر خود غنی خان را بجای او نصب کرد و برادر زاده خود ابوالفتح بیگ ولد فضایل بیگ را که همراه بود بکابل فرستاد تا در مهمات آنجا ممد غنی خان باشد. بعد از چندگاه مردم کابل و والده میرزا محمد حکیم ماه چوچک بیگم از اوضاع ناپسندیده غنی خان بجان آمده غنی خان را از کابل برآورده فضایل بیگ و ابوالفتح بیگ را بقتل رسانیده مهمات کابل را باتفاق شاه ولی اتکه از پیش خود گرفت و از غنی خان اعمال نالایق بسیار بظهور آمدن گرفت از جمله تولک خان قولچین را که از قدما خدمتگاران این دودمان بود بیجهت گرفته در حبس نگاه میداشت. بعد چندگاه مردم در میان آمده تولک خان را خلاص کردند. تولک خان به موضع ماما خاتون که جاگیر او بود رفته انتظار فرصت میکشید. اتفاقاً قافله بلخ به چاریکاران فرود آمده بود و غنی خان جریده باستقبال آن قافله رفت. تولک خان جمعی از نوکران و خویشان خود را یکجا کرده نیم شب برسم ایلغار آنجا رسیده غنی خان را گرفته و در زنجیر کرده باز به موضع ماما خاتون مراجعت نمود و غنی خان را باهانت تمام در حبس نگاه میداشت"
" بآزاری دل مردم چه کوشی؟
هران شربت که نوشانی بنوشی"
"به اخر مردم در میان آمده غنی خان را خلاص داده و عهد و پیمان گرفتند که دگر با تولک خان در مقام نزاع و عداوت نباشد غنی خان پیش از آنکه بکابل رسد نقض عهد نموده به جمعیت تمام بر سر تولک خان رفت تولک خان خبر یافته و بدرگاه گیتی پناه آورد غنی خان پاره راه تعاقب او نموده باز گشت. بعد از چند روز غنی خان بسیر فالیز از کابل بیرون رفته والده میرزا محمد حکیم باتفاق شاه ولی اتکه و فضایل بیگ و پسرش ابوالفتح بیگ بقلعه درآمده دروازه ها بروی غنی خان بستند، چون بحوالی قلعه رسید دروازهها را بسته دید دانست که مردم از و برگشته اند ناچار کابل را گذاشته رو بدر رگاه معلی آورد والده میرزا مهمات کابل را پیش خود گرفته وکالت میرزا را به فضایل بیگ تفویض نمود و پسرش ابوالفتح بنیات او بلوازم وکالت میپرداخت چون او در وقت تقسیم موضع، جاگیر های خوب را برای خود جدا کرد و مواضع خراب را جهت سرکار میرزا و سایر ملازمان تعین نموده شاه ولی اتکه و ولی محمد اسپ و دیگران تاب ستم شریکی او نیاورده با والده میرزا متفق شده در مقام دفع او شدند ناگاه شبی ابوالفتح بیگ مست بدرخانه آمده در خواب فرورفت. میرم بیگ خبر یافته بر سر او آمده بیک ضرب شمشیر کار او را کفایت کرد پدرش فضایل بیگ باز روسپاهی که داشت گریخته خواست که بمیان هزاره در آید که بعضی از نوکران میرزا از عقب او رفته او را گردن زد و بعد از آن شاه ولی بیگ اتکه باتفاق والده میرزا خود را عادل شاه خطاب کرد چون این خبر بسامع علیه رسید منعم خان برلاس و حسین خان برادر شهاب الدین احمد خان و تیمور ازبک و دیگر مردم را بکومک تعین نمود. والده میرزا تمام لشکر را یکجا کرده و میرزا را که در آن اوان سن او بده سیده بود همراه گرفته بعزم جنگ بجلال آباد که سابقاً به جوی شاهی موسوم بود آمده انتظار وصول منعم خان میکشید منعم خان از این طرف به تعجیل رفته و جنگ کرده در حمله اول شکست یافت و تمام لشکر و حشم بباد داده باهانت تمام رو بددره رگاه آورده و و والده میرزا محمد حکیم بعد از فتح به کابل رفته شاه ولی اتکه را بمظنه اتکه او نسبت به بیگم قصد غدر دارد بقتل رسانید و حیدر قاسم کوه بر را بوکالت میرزا موسوم ساخت."
متن اکبر نامه(۹۹) : " ذکر تعین نمودن منعم خان، خان خانان بکابل و سوانحی که روی نمود چون (باطن جهان آرای شاهنشاهی همواره توجه اقدس بانتظام کابل و آنحدود استخبار سوانح آن داشت) در ینوالا بمسامع علیه رسید که فضیل بیگ برادر منعم خان باتفاق امیر بابوس و شاه ولی اتکه و علی محمد اسپ و سیونج سیدی بائی و خواجه خاص ملک و جمع دیگر عفت قباب ماه چوچک بیگم والده میرزا محمد حکیم را بر بی اعتدالی غنی خان اطلاع بخشیده در بر آوردن او از عشرت سرای کابل کمال سعى بتقدیم رسانیده برآوردند منعم خان را اتالیق میرزا محمد حکیم ساخته بکابل رخصت فرمودند و تفصیل این سرگذشت آنکه فضیل بیگ اگر چه چشمش از بینش بهره نداشت اما در گربزت و شرارت همه تن چشم بود و از حکومت برادر زاده خود پیوسته پیچ و تاب داشت و غنی خان ولد منعم خان در اصل از هوشمندی و سعادت منشی بی نصیب بود و با این همه سرمستی ریاست او را از پایه اعتدال انداخته بود و به مصاحبی (که بدترین آفات آدمیزاد است) بکمند ادبار او را از فراز سعادت به نشیب شقاوت میکشید از آنجمله میر امانی و گل بابا بهرزه گوئی ژاژخائی سنگ راه سعادت او بودند تا آنکه آنجماعه مهد علیا بیگم را با خود متفق ساختند و در اوائل شهریور ماه الهی سال هفتم غنی خان بسیر فالیز بجانب زمه رفته بود شهر را استحکام نموده در حصار را بروی او بستند و او لشکر آراسته در برابر دروازه دهلی (۱۰۰) آمده پشته سیاه سنگ بر ایستاد و کاری نتوانست .کرد پهلوان عیدی کوتوال را برسالت فرستاد که شاید به فکر و تزویر کاری بسازد نام بردها جواب دادند که تو از جانب حضرت شاهنشاهی بحکومت اینجا تعین نبودی مردم از ستمکاری و بی اعتدالی تو به تنگ آمده بودند. اکنون مناسب آنست که بسلامت بدر روی و اگر میخواهی (که باز بریاست این ولایت برسی) بدرگاه جهان پناه رفته عیار خود را درست کن و منشور والا از دیوان خلافت گرفته بیا تا به موجب آن عمل نموده آید در ین گفت و گو بود که مردم از او جدا شدن گرفتند و چون ایستادن او بامتداد کشید و دانست که رفتن درون شهر صورت نمی بندد و نزدیک است (که گرفتار شود) آخر های روز برهنمونی حمزه عرب (یا میر عرب) و میر مغیث الدین نیشاپوری بجانب جلال آباد رفت و تمام اسباب و اموال او را در شهر غارت کردند و باعث دلیری کابلیان بر این امر سرگذشت تولک خان قوچین است."
"و شرح این قضیه برسم اجمال آنکه غنی خان (که مستئی جوانی و اعتبار او را ضمیمه شقاوت ذاتی شده بود) سود خود را در زیان دیگران دانستی و بستیزه کاری و هرزه درائی بسر بردی و پایه قدر مردم ندانستی و بدمستانه سلوک کردی از انجمله تولک خان قوچین را که از دلاوران نامور و از مقربان بساط اقدس حضرت جهانبانی جنت آشیانی بود بی سببی گرفته با جمعی از خویشان او در بند کرد"
بد با تو نکرد هر که بد کرد
آن بد بیقین بجان خود کرد
"تا آنکه بعضی ارباب صلاح در میان آمده خلاص کردند و تولک خان از ین بی آبروئی که روی داد به موقع ماما خاتون که به جایگیر او مقرر بود رفته و پای جرئت در دامن صبر پیچیده فرصت انتقام .جست در خلال این حال قافله از جانب بلخ می آمد غنی خان خبر قافله به چاریکاران شنیده با معدودی باستقبال قافله و انتخاب اسباب سیر خواجه سیاران را که سرمنزلی ست خاطر فریب بهانه ساخته از شهر بیرون رفت و آنجا بزم بدمستی ترتیب داد و ترانه خود پرستی ساز کرد. چون تولک خان که گاه و بیگاه در کمین انتقام بود از برآمدن او آگاه شد فرصت را غنیمت دانسته با جمعی از خویشان و نوکران از پیشتافت نیم شبی بر سر غنی خان (که خود به شراب و تن به خواب داده بود) رسیده بخت بکام و صید بدام یافت. او را و شگون پسر قراچه خان را دستگیر کرده در بند کشید و بسرزنش زبانی دل شوریده خود را خالی ساخت و گمان آنکه (چون حاکم را به قید در آورده شاید شهر هم تواند گرفت) از انجا عنان تاب شده و احشام کابل را بخود متاق ساخته در موضع خواجه رواش که در دو کروهی کابل است فرود آمد. فضیل بیگ و ابوالفتح پسر او و مردم غنی خان در استعداد جنگ شدند. تولک خان دریافت که قصد او بجائی نمیکشد و دست او بشهر نمیرسد بحصه قانع شده صرف صلح و تقسیم ولایت در میان آورد فضیل بیگ نیز بسبب استخلاص برادرزاده خود این معنی را غنیمت شمرده اکابر شهر را فرستاد و از معموره پای منار تا حد ضحاک و بامیان (که قریب به خمس کابل است) باو مسلم داشت و اطفای نایره آشوب کرده غنی خان را از چنگ او خلاص کرد."
در اندیش ای حکیم از کار ایام
که پاداش عمل یابی سرانجام
سلامت بایدت کس را نیازار
ادب را در عوض تیز است بازار
"غنی خان بکابل جای گرم نکرده دفتر عهد و پیمان را بر طاق نیسان گذاشت و به جمعیت تمام بقصد انتقام بر سر او روانه شد تولک خان صلاح وقت در بودن خود ندانسته با خویشان و مردم خود را بدرگاه جهان پناه نهاده شاه راه هندوستان پیش گرفت غنی خان با لشکری گران تعاقب نمود چون تولک خان تاب ستیزه نداشت راه گریز پیش گرفت و قریب به موضع ژاله (که از گذر های آب غوربند است) لشکر کابل باو رسید و جنگ در پیوست آخر تولک خان تاب نیاورده با پسر خود اسفندیار و معدودی از خویشان و نوکران مردانه از میان چندین لشکر برآمد و بابای قوچین و مسکین قوچین و چندی دیگر از ملازمان او بقتل رسیدند و از آنجا غتی خان کامیاب برگشته بکابل آمد و بساط تحکم و ترفع مبسوط ساخت و دست تطاول بر رعایا و سایر اهل شهر دراز کرد و بخودرائی و خود آرائی پرداخت و با آنکه (حقیقت بی سامانی سرکار میرزا محمد حکیم معلوم او بود) پروای آن نکرد. مردم میرزا و سایر اهل کابل از ین ممر تنگدل شده باتفاق فضیل بیگ (فضایل بیگ) و پسرش ابوالفتح کمر همت بدفع او بستند اتفاقاً در همان ایام در قریه معموره فالیزها بکمال رسیده بود هوای سیر فالیز از خاطر او سر بزد غافل از اینکه گفته اند :
" مصرع : تو خربزه خور ترا بفالیز چه کار "
"چون هنگام ادبار او رسیده بود بسیر فالیز روان شد و شب آنجا توقف کرد. ابوالفتح بیگ و دیگر ناموران شهر فرصت یافته میرزا محمد حکیم را بالای دروازه آهنین آورده نقاره و نفیر بلند آوازه کردند و غلغله عظیم از وضیع و شریف برخاست. غنی خان از استماع این خبر سراسیمه با معدودی که همراه او بودند بجانب شهر شتافت چون بان حوالی رسید دید که منصوبه طوری دیگر نشسته ابواب موا وافقت مسدود است و مداخل مخالفت مفتوح و کاری از پیش نمی تواند برد و اگر نزدیکتر آید یحتمل که همراهان او (که عیال ایشان در شهر است) او را تنها گذاشته بروند بلکه دستگیر کرده ببرند حیران و مضطرب بر پشته سیاه سنگ شامیانه زده ایستاد. اهل قلعه توپی بجانب او انداختند بحسب تقدیر تیر آن بشامیانه رسید غنی خان از مشاهده آن هراسان شده بصد داغ حسرت حرمان و هزاران درد آرزو و ارمان دل از خان و مان و حکومت کابل برکنده روی بجانب هندوستان آورد. بعد از رفتن غنی خان عفت قباب مهد عایا ماه چوچک بیگم مهمات کابل را متمشی ساخته وکالت میرزا محمد حکیم را فضیل بیگ نمودند و چون نظرش از سرمه بینائی پرتوی نداشت ابوالفتح پسرش به نیابت پدر مهمات و معاملات فیصل میداد و او را هم چون (شایستگی بزرگی نبود و عقل دور اندیش معامله دان نداشت) در تقسیم جایگیر و قطع معاملات عدالت منظور نداشته بیخبر دانه بسر میبرد و از همه بدتر آنکه جایگیرهای چیده را برای خود و موافقان خود مقرر ساخت و جاهای زبون را برای سرکار میرزا نامزد کرده و مظالم غریب برایخود سامان نمود از آنجمله غزنین را به میرزا خضر خان که از سرداران هزاره است داد و بابوس بیگ را مقید ساخته باو سپرد و او تمام اموال و اسباب باقیمانده او را گرفته بناکامی گشت و هر که نه عقل صلاح بین داشته باشد که بفروغ آن در مسالک اعمال رود و نه دیده بینا که از دید احوال دیگران عبرت گزین شود و نه مصاحبی خیر اندیش دوربین که بسخن او اقتا نماید هر آینه در ین سرای مکافات سزای لایق در کنار او نهاده اید و لهذا چون دوماه از این معامله گذشت والده ماجده میرزا ملازمان قدیمی تاب این ستم شریکی و ستیزه کاری نیاورده کمر عربده بستند و جماعه از آن مردم مثل (شاه ولی اتکه و علی محمد اسپ و میرم خویش شاه ولی و معصوم کابلی و سیوندوک و عیدی سرمست و جمعی دیگر) دیگر در قصدپسر فضیل بیگ همداستان شده مترصد فرصت نشستند تا جمعی شبی بهمین داعیه او را بدرخانه طلبیده در خرگاهی (که در صحن دیوانخانه چهل ستون نصب کرده بودند) مجلس شراب منعقد ساختند و پیاله را بگردش در آوردند از شام تا نیم شب بانگ نوشانوش بود. درین اثنا چند نوبت ابوالفتح آهنگ بیرون رفتن کرد اهل مجلس به تملق مستانه از مجلس برامدن نگذاشتند و این بدمست خون گرفته بیخبر از سنگ اندازی دوران چون (وقت بدردی شب کشید و کیفیت شراب زور آورد و فراختگی خواب با او هم آغوش شد) جمعی شمشیر ها کشیده بخرگاه در آمدند و بضربات تیغ جان ستان کار او را تمام ساختند و میرم بهادر خویش شاولی سر او را بریده بر سر نیزه علم کرد و جسدش را از بالای حصار پایان انداختند و غلغله عظیم در کابل افتاد."
"چون سر گذشت ابوالفتح بفضیل بیگ رسید از سر اظطراب اسباب و اموال بمدد میرزا سنجر پسر خضر خان هزاره (که پسر سنجر سکندر نام باو نسبت دامادی داشت) بار کرده خواست که خود را بالوس هزاره رساند و باین اندیشه برآمد بعضی از ملازمان میرزا خبر فرار او شنیده از دنبال شتافتند و دستگیر کرده بقلعه آورده اواره صحرای عدم ساختند و بعد از این واقعه شاه ولی اتکه کافل حل عقد مهمات کابل گشت و و خود را از بی خردی عادل شاه خان خطاب کرد و حیدر قاسم خان کوه بر را منصب خان خانانی داد و خواجه خاص ملک خواجه سر را اخلاص خان لقب کرد و از خود سری و بیخردی لقبهایی که پادشاهان به بندهای خود مکرمت فرمایند دادن گرفت و بسعی خویش در فنای خود اهتمام نمود و در اندک فرصتی بیگم قصد غدری از و فهمیده بعدم آباد فرستادند و برای رزین خود مهمات کابل پیش گرفته بجهت مصلحت وقت حیدر قاسم کوه بر را (که آبا و اجداد او در سلک امرای حضرت کیتی ستانی فردوس مکانی و حضرت جهانبانی جنت آشیانی انتظام (داشتند) وکیل میرزا اندیشیده برای انتظام مهمات مقرر ساختند."
"و بالجمله چون (شرح برآوردن غنی خان و کیفیت بی سر و سامانی مهمات کابل معروض بارگاه معلی شد) بخاطر نکته دان دوربین حضرت شاهنشاهی رسید که منعم خان بودن کابل را بسیار میخواهد مناسب آنست که او را اتالیق میرزا محمو حکیم ساخته روانه کابل باید نمود که هم انتقام پسر خود را بکشد و هم تدارک پریشانی احوال کابلیان نماید و هم قدر عنایت و مرحمت شاهنشاهی بهتر از ین دریابد بنابرین اندیشه صواب انتها منعم خان را که (که بر سر راجه مذکور تعین فرموده بودند) از اتاوه باز گردانیده با این خدمت عالی رخصت فرمودند و چندی از امرا (مثل محمد قلی خان برلاس و حیدر محمد خان اخته بیگی و شاه حسین خان نکدری و حسن خان برادر شهاب الدین خان احمد خان و تیمور خان یکه و جمعی دیگر از بهادران و یکه جوانان) نیز تعین شدند منعم خان چون از تبه رائی قدر دولت حضور نمی شناخت و پایه عنایت شاهنشاهی نیک در نمی یافت و از کابلیان اعتباری نمیگرفت این نقش را فوزی عظیم دانست و به مجرد رخصت بسرعت تمام متوجه کابل شد و از روی استعجال طی منازل و قطع مراحل نموده بجلال آباد رسید و چندان توقف نکرد که امرای کمک بتمام باو ملحق شوند و محمد قلی خان برلاس حاکم ملتان که جمعیت تمام داشت گردی از و پیدا نبود. بیگم باستماع آمدن منعم خان با عیان کابل کنگاش کرده قرار دادند که اهل کابل را از سپاهی و اویماق فراهم آورده و میرزا را همراه گرفته متوجه پیش شویم که در لمغانات جنگ صورت بندد اگر در مصاف غالب شدیم از آن چه بهتر و اگر نه گریخته خود را بقبائل مهمند و خلیل میرسانیم و از انجا روی توجه بملازمت حضرت شاهنشاهی می آوریم و خود را بحمایت درگاه والا می سپاریم و اگر نه خان خانان بسیاستهای گوناگون انتقام برادر و پسر و برادر زاده خود خواهد کشید."
"چون منعم خان بده غلامان رسید خبر آمد که عیدی سرمست بجلال آباد آمده در استحکام انجاست و تیمور یکه و خواجه کلان و جمعی را بر سر عیدی فرستاد. عیدی قلعه را محکم کرده بجنگ پیش آمد روز دیگر خان خانان متوجه محاصره جلال آباد شد. درین اثنا خبر رسیدن میرزا حکیم و لشکر کابل رسید. جبار بردی بیگ را (که در زمره نامداران حضرت فردوس مکانی انسلاک داشت و درویش شده عمری میگذراند و در ین سفر همراه شده بود) پیش میرزا فرستاد که شاید بی جنگ مهم صورت یابد و اگر صورت نیابد قرار دهد که جنگ روز دیگر باشد که ستاره روبروست تیمور یکه از فوج هراول جدا شده آمد که غنیم اندکیست و بفردا نیندازد که شاید غنیم شب بجانبی پدر رود و کار دراز شود خان خانان بکوشش خود و اهتمام حیدر محمد خان (که هر دو عاشق کابل و مغرور شجاعت خود بودند) راه جنگ پیش گرفت. درین اثنا خواجه کلان که سردار هراول بود کشته شد. میرزا حسن که در جوانغار بودند از جای خود نجنبید و قاقشالان و جمعی که در برانغار بودند نیز توفیق خدمت نیافتند و ابوالمعالی توبچی که کابلیان به او خطاب رومی خانی داده بودند در گرد اسپ خود تعبیه آتش بازی کرده بود تیری از آن به چلمه حصاری رسید و از هم گذشت و چون از کشته شدن خواجه کلان دل بای داده بودند در این مرتبه عنان از دست داده پای ثبات در رکاب نماند و نزدیک چهارباغ در مقام خواجه رستم این مصاف روی داد و بجهت مجازات و مکافات نادانستن قدر چنان نعمتی و باد فراه غرور که نکوهیده ترین خصلت انسانی ست شکست بر منعم خان افتاد و جمعی بی حقیقی نموده بکابلیان ملحق شدند و تمامی اموال و اسباب منعم خان بتاراج رفت بایزید بیگ که یکی از معتمدان منعم خان است تقریر میکرد که مقدار سی لک تنگه از نقد و جنس همراه من بود که بغارت رفت و اگر مردم به تاراج مشغول نمی شدند منعم خان هم گرفتار میشد. منعم خان بال و پر ریخته به بگرام آمد و چند روز در آنجا بوده صلاح کار خود می جست آخر یاری تواچی باشی را با عرضداشت بدرگاه گیتی پناه فرستاده التماس نمود که روی آمدن علیه ندارم امید که رخصت مکه معظمه یابم."
ماه چوچک بیگم مالک الرقاب کابل در بالاحصار
پناه آوردن ابوالمعالی به کابل
انتقال قدرت در اثر ازدواج فخرالنسا در عقد ابوالمعالی
کابل و بالاحصار صحنه قتل و قتال
کشته شدن ماه چوچک بیگم مادر حکیم میرزا
قتل حیدر قاسم کوه بر وکیل امور کابل
جنگ اندرون قلعه بالاحصار، تردی محمد میدانی
مداخله سلیمان میرزا و زنش حرم بیگ از بدخشان
قتل ابوالمعالی
ازدواج محمد حکیم با دختر سلیمان میرزا
امید علی وکیل محمد حکیم میرزا در کابل
بودن حکیم میرزا برادر کوچک جلال الدین اکبر در کابل با اینکه طفلی بیش نبود بصورت یک نقطه یا یک هسته مرکزیتی تشکیل داده بود که بدور آن عناصر دور و نزدیک به خاندان بابری تجمع نموده و هر کس به نفع خود نقشه هائی میکشید. این هسته با گذشتن سنین عمر محمد حکیم میرزا کلان تر میشد و ماه چوچک بیگم مادر محمد حکیم زن همایون که جاه طلبی و نفوذ شخصی او را تا حدی در صفحات قبل مطالعه کردیم، در اثر خلق ذاتی خود و با اتکا به وجود فرزند خود کم کم به اداره امور کابل در بالاحصار یکنوع خودی و استقلال عمل داده بود که رشته های پیوند آن از دربار اکبر از هند گسیخته میرفت.
قراریکه در صفحات پیش دیدیم ماه چوچک بیگم مادر محمد حکیم میرزا بعد از کشته شدن غنی خان پسر منعم خان نفوذ بیشتری در اداره امور کابل پیدا کرده و به انتخاب شخصی خود شاه ولی اتکه و بعد حیدر قاسم کوه بر را به عنوان وکالت پسرش در کابل بر سر اقتدار آورده و خود به اندازه ئی کسب قدرت کرد که در جنگ چهار باغ جلال آباد یکی از معروفترین امرای دربار اکبری را که منعم خان حکمران سابق کابل باشد چنان شکست فاحش داد که روی مراجعت به دهلی نداشت. این وقتی است که زنی که روزی ملکه همایون بود در بالاحصار کابل تکیه بر بالش حکمفرمائی زده و خویش را در کارهای خود طوری مختار میدانست که به اکبر و مقام شاهنشاهی وی در هند وقعی نمیگذاشت.
در صفحات پیش دیدیم که ابوالمعالی یکی از سادات ترمذ که مردی کهن سال و روزگاری در دربار همایون گذرانیده بود به پادشاهی جلال الدین اکبر چندان وقعی نگذاشته سر مخالفت بلند کرد. وی در لاهور حبس شد و از حبس گریخت و به مکه معظمه رفت و به هند مراجعت کرد به جزئیات سایر مخالفت های او با دربار اکبری کاری نداریم همین قدر کافی است که در اثر تعقیبی که جلال الدین اکبر از وی بعمل آورد بالاخره عرصه پنجاب را بر خود تنگ دیده روی التجا بطرف کابل و به ماه چوچک بیگم آورد زیرا میدانست که در کابل مادر حکیم میرزا بعد از شکست دادن منعم خان و سپاه او طوری اقتدار پیدا کرده که به دربار هند و جلال الدین محمد اکبر وقعی نمیگذارد.
ابوالمعالى حین قصد بطرف کابل عریضه ئی مبنی بر عجز و انکسار به ماه چوچک بیگم فرستاد و در آن تذکار داد که حوادث فکر جاه طلبی و مقام را از دماغ او کشیده و محض بحیث یک پناهگزین به آن درگاه رو آورده است. ماه چوچک بیگم بعد از مشوره با خاصان اعتمادی خود به ورود وی روی موا وافقت نشان داد حتی حاضر شد که دختر خویش فخرالنسأ ،بیگم، خواهر محمد حکیم میرزا را هم به زنی به وی بدهد. به این طریق ابوالمعالی مرد با تجربه که چون گرگ باران دیده در اثر تعقیب سپاهیان اکبری در پنجاب جای نداشت، راهی برای خود بکابل باز کرد و با ازدواجی که به نفعش صورت گرفت باخاندان پادشاهی مغلی تعلقات خویشاوندی پیدا کرد و داماد زنی شد که از بالاحصار سرنوشت کابل و قلمرو بزرگی را اداره میکرد.
ابوالمعالی عجز و انکسار روزهای اول ورود را که به حیث یک پناه گزین داشت فراموش نموده کم کم در کارها بنای مداخله را گذاشت و دستش طوری قوی شد که خطر تصادم تولید گردید. چون حکمفرمائی و کسب اقتدار همیشه مزه خاصی دارد و در عصری که مشغول مطالعه آن هستیم آرزوی قلبی هر خان و بیگی که بنام شگون پسر قراچه خان و شادمان ذکر شده اند به ابوالمعالی توصیه نمودند که تا کار ماه چوچک بیگم را یکطرفه نکند اقتدار واقعی به دستش نخواهد آمد.
اینجاست که ابوالمعالی دست به جنایت زده و به دستیاری شگون و مرد دیگری بنام قاضی زاده نقشه قتل ماه چوچک بیگم را که به وی اینقدر نیکی کرده بود طرح کرد و شبکی وی را در خانه اش بقتل رسانید. تاریخ بصورت دقیق از محل وقوع این فاجعه چیزی نمی گوید ولی واضح است که این قتل فجیع که تاریخش را ابوالفضل علامی (اواسط فروردین ماه) سال نهم جلوس اکبر قید کرده در فروردین ۹۷۱ در بالاحصار کابل واقع شده است. زیرا ماه چوچک بیگم ملکه بیوه همایون، مادر حکیم میرزا مالک الرقاب و حکمفرمای مقتدر کابل جایگاهی جز قلعه بالاحصار نداشت ابوالمعالی بعد از کشتن ماه چوچک بیگم فوری به سراغ محمد حکیم میرزا رفته و طفل را با خود گرفته به دیوانخانه بالاحصار آورد و پهلوی خود نشانید تا در سایه او و به اتکای وجود او دامنه عملیات خویش را وسعت دهد. شبهه ئی نیست که شهادت ماه چوچک بیگم مقدمه یک سلسله گیر و گرفت و قتل و قتال را فراهم کرد اول تر از همه حیدر قاسم کو بر وکیل محمد حکیم میرزا را دستگیر نموده بقتل رسانید سپس به سراغ خواجه خاص ملک و جمع دیگر برآمدند و برادر وکیل مذکور که او هم محمد قاسم نام داشت به حبس افگندند و غوغای عظیمی در کابل چاغ شد و جمعی به خونخواهی ماه چوچک بیگم و هواخواهی پسرش محمد حکیم میرزا برخاستند تردی بیگ میدانی جمعی را که در آن میان محمد خان قاشقال و حسین خین را میتوان نام برد برای اخذ انتقام بیگم از ابوالمعالی آماده ساخت و محمد قاسم برادر کوه بر وکیل حکیم میرزا از محبس فرار نموده به بدخشان نزد سلیمان میرزا رفت چون محمد حکیم میرزا هم کسی را نزد سلیمان میرزا فرستاد میرزای مذکور باز به اتفاق حرم بیگ زن خود متوجه کابل شد. ابوالمعالی لشکر کابل و محمد حکیم میرزا را با خود گرفته از بالاحصار برآمد و در قسمت شمالی در کنار آب غوربند صف آرائی کرد. از کابلیان که در جناح راست بودند از بدخشیها شکست کردند. در فرصتیکه ابوالمعالی خود برای تقویت ایشان حرکت کرد، جمعی دیگر محمد حکیم میرزا را از آب غوربند عبور داده نزد سلیمان میرزا بردند و باقی لشکر کابل پراگنده شدند. ابوالمعالی از مشاهده این احوال جز گریز چاره نیافت. معذالک وی را در حدود چاریکار دستگیر کرده نزد سلیمان میرزا بردند. سلیمان میرزا حریف اسیر را با محمد حکیم میرزا گرفت و فاتح به کابل وارد شد و دو سه روز بعد ابوالمعالی را دست و گردن بسته نزد حکیم میرزا فرستاد اخیر و الذکر زبان قاتل مادر خود را از حلق کشیده به قصاص رسانید (۱۷ رمضان ۹۷۰).
بعد از آن سلیمان میرزا دختر خویش را از بدخشان خواسته به حباله ازدواج محمد حکیم میرزا درآورد و امید علی نام را که از معتمدان او بود بوکالت میرزا در کابل تعیین نمود و خود بطرف بدخشان مراجعت .کرد کابلی ها مخصوصاً بالاحصاری ها که در کانون شهر مسکن داشتند این واقعات مترقبه و غیرمترقبه را چون فیلم رنگه تماشا میکردند و در عین تماشا خود در تحول واقعات سهم داشتند. آدم هائی محض با گرفتن عنوان وکالت میرزا محمد حکیم میرزا به دیار عدم رفتند و عده دیگر را انتقام خون مقتولان ناپدید .ساخت عروسی ها، ازدواج ها، دوستی ها، عهدها و پیمانها همه برای تقرب و احراز جاه و مقام بود. در هندوستان جلال الدین اکبر آرامی نداشت و در کابل ملکه بیوه همایون قربان نقشه های خود شد و اگر محمد حکیم میرزا جانی به سلامت برد تنها علتش صغر سن بود که همه بقای خود و کامروائیهای خود را در سایه او میدانستند تا اینکه اطراف او به تدریج صاف شده رفت و به عمر ده سالگی دختر سلیمان میرزا و شهر کابل از طرف میرزای اخیرالذکر به وی تفویض گردید. ولی با اینکه ازدواج کرده هنوز در اداره امور وکیلی دارد و این دفعه این وکیل امید علی نام دارد و از معتمدان حکمفرمای بدخشان است چون مطالب این اثر همیشه متکی به متن مأخذ است، واقعاتی را که به درام (تراژیدی کومیک) ابوالمعالی و ماه چوچک بیگم در صحنه کابل ارتباط دارد در طبقات اکبری و اکبرنامه مطالعه میکنیم :
".... چون ابوالمعالی احمد بیگ (۱۰۱) را کشت و معلوم کرد که افواج قاهره به تعاقب او می آیند سر اسیمه شده راهای راست را گذاشته روی گریز بجانب کابل نهاد. چون به حدود کابل رسید عرضداشت متضمن اظهار نسبت خلوص عقیدت و صدق واردات که به حضرت جنت آشیانی داشت نوشته به ماه چوچک بیگم فرستاده باین بیت مصدر ساخت :
ما بدین در نه پی عزت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ده ایم
"ماه چوچک بیگم به مضمون عرضداشت او وقوف یافته در جواب او این مصراع را نوشت که :
کرم نما و فرود آ که خانه، خانه تست
"و باحترام تمام طلبیده صبیه خود را در عقد ازدواج او درآورد و ابوالمعالی مرجع کل گشته تمام مهمات در خانه میرزا محمد حکیم را از پیش خود گرفت جمعی که قبل از ین از سلوک ماه چوچک بیگم گرفته بودند مثل شوکون پسر قراچه خان و شادمان و غیره در مزاج ابوالمعالی در آمده خاطر نشان او نمودند که تا بیگم در حیات است مهمات تو رواج نخواهد یافت ابوالمعالی این مصلحت را صواب دیده آن عورت بیچاره را به خنجر بیداد کشت و میرزا محمد حکیم را که خورد سال بود در دست خود کرده، تمامی مهمات را از پیش خود گرفت و حیدر قاسم کوه بر را که وکیل میرزا بود بدست آورده بقتل رسانید و برادرش محمد قاسم را مقید ساخت تردی محمد خان و باقی محمد خان قاشقال و حسین خان با جمعی از ملازمان بیگم یکجا شده بر سر ابوالمعالی روان شدند که انتقام بیگم را بکشند عبدی سرمست ابوالمعالی را از ین معنی خبر دار ساخت. ابوالمعالی با جمعی که به او متفق بودند مسلح و مکمل و مستعد قتال ایشان گشت. جماعت مذکور بطرف راست بدرون قلعه در آمدند ابوالمعالی نیز به مدافعت پیش آمد و بسیاری از طرفین بقتل آمدند آخر ابوالمعالی زور آورده ایشان را از قلعه بیرون آورد چنانچه هر یک از ایشان متفرق شده رو بطرفی نهادند و محمد قاسم که در بند بود خلاص شده در بدخشان نزد میرزا سلیمان رفته کیفیت واقعه را معلوم ساخته میرزا را به رفتن کابل تحریص نمود و میرزا محمد حکیم نیز کس خود نزد سلیمان میرزا فرستاده استدعای حضور او .کرد میرزا سلیمان چون بر کیفیت واقعه اطلاع یافت لشکر بدخشان را جمع کرده باتفاق حرم محترم خود خرم بیگ رو بکابل آورد ابوالمعالی نیز لشکر کابل را یکجا کرده میرزا محمد حکیم را همراه گرفته بکنار آب غوربند رفت و از طرفین صفها ترتیب یافته آتش قتال اندوخته شد. جمعی از کابلیان که بجانب دست راست ابوالمعالی بودند از بدخشیان شکست خورده روگردان شدند. ابوالمعالی میرزا محمد حکیم را از آب گذرانده نزد میرزا سلیمان بردند و باقی لشکر کابل از مشاهده این حال پراگنده شده هر کس خود را بگوشه کشید ابوالمعالی چون باز بجای خود آمد از میرزا محمد حکیم و لشکر او اثری ندیده مضطرب شده راه گریز پیش گرفت بدخشیان سر در تعاقب او نهاده در موضع چاریکاران با و رسیده گرفته بخدمت میرزا سلیمان آوردند میرزا سلیمان بخوشحالی ،تمام میرزا محمد حکیم را همراه گرفته بکابل درآمد و ابوالمعالی را بعد از دو سه روز دست و گردن بسته نزد محمد حکیم فرستاد و میرزا فرمود تا زبان او را از حلق کشیده بقصاص رسانیدند و این واقعه در شب هفدهم رمضان سنه سبعین و تسعماته واقع شد. بعد از آن میرزا سلیمان صبیه خود را از بدخشان بکابل طلبیده در ازدواج میرزا محمد حکیم درآورد و اکثر ولایت را به مردم خود جاگیر داده امید علی را که محل اعتماد او بود بوکالت میرزا تعین نموده خود بجانب بدخشان مراجعت فرمود. (۱۰۲)
***
"... و از جلائل وقایع سزا یافتن ابوالمعالی ست و شرح این واقعه عبرت بخش دولت آرای آنست که چون ابوالمعالی به نیت تباه کابل رویه رفت و عسکر منصور که به تعاقب و اخراج او از ممالک محروسه متعین بود از پنجانب گذرانده مراجعت نمود این بی سعادت از حوالی سند عرضداشتی متضمن نسبت توجهات قدسیه حضرت جهانبانی جنت آشیانی به ماه چوچک بیگم والده میرزا محمد حکیم که تق و فتق کابل برای زرین او تمشیت می یافت فرستاد و شرح خسران احوال خود را ضمیمه آن ساخته عریضه را باین بیت مضمون گردانید:
ما برین در نه پی عزت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
" ماه چوچک بیگم بعد از اطلاع بر فحوای عریضه در وادی او با مردم اعتمادی خود کنگاش نمود جمعی کوته اندیشان ناقص تدبیر و صاحب غرضان بیدولت خیانت در مشورت نموده خاطر نشان بیگم کردند که شاه ابوالمعالی از سادات کرام ترمذ است و فرمان روایان مغلستان و سلاطین کاشغر بان سلسله ست پیو کرده اند لایق دولت آنست که چون او پناه باین دودمان عالی آورده است اساس التجای او را استحکام تمام بخشند و سر رفعتش باوج عزت و احترام رسانند بحدیکه در نظرها عزیز و گران قدر شود و صبیه شریفه خود را که همشیره میرزا محمد حکیم است با و نسبت کنند تا او این خانه را از خود دانسته رونقی و رواجی بخشد و کارها را برو تیره خیر اندیشی و مصلحت گزینی از دغدغه تفرقه فارغ ساخته بجانب جمعیت و رفاهیت آورد دل ساده بیگم از سخنان فریبنده این مردم برین اندیشه نادرست مایل گشت و کلمات ملائمت ترجمان در جواب شاه ابوالمعالی نوشته باعزاز و احترام تمام بکابل آوردند و بی آنکه حقیقت حال بدرگاه حضرت شاهنشاهی عرضداشت نمایند از پیش خود با فخر النسا بیگم عقد نکاح صورت دادند و ان سلاله دودمان دین و دولت را بان نادرست خوی بد اندیش پیوند کردند و به نتائج و ثمرات آن در اندک فرصتی گرفتار شدند و در کمتر زمانی بیگم از شامت آن وصلت ناعاقبت بخیر نقد حیات خود را از جیب بقا گم کردند و تفصیل این مقال انست که ابوالمعالی چون در آن خانه صاحب اختیار و قدرت گشت در پیراهن حوصله خود نگنجید و از مصاحبت اهل اغوا به مقتضای طبیعت اصلی و فطرت جبلی خود خبث بر خبث افزود از بیگم و منتسبان آن سلسله اصلاً حسابی نمیگرفت و از نصایح گرانمایه بیگم پندپذیر نمیشد و رایحه حق شناسی و حقیقت ورزی از و بظهور نمی آمد و بعضی مفتنان تیره رأى مثل شگون پسر قراچه خان و شادمان (که سابقاً از بیگم رنجشی داشتند) در ینولا با ابوالمعالی پیوستند و چنان وانمودند که تا بیگم در قید حیات باشد ترا در امور ملک و تمشیت کار استقلال صورت نخواهد بست و در اندک فرصتی مثل فضیل بیگ و پسرش ابوالفتح و شاه ولی اتکه ترا ضایع خواهند کرد صلاح کار تو انست که پای جرئت در میان نهاده پیش دستی کنی و میرزا محمد حکیم را (که هنوز خرد سال است) موافق اراده خرد نشو نما در دهی و تا همه کابلیان سر اطاعت بر خط متابعت تو نهند آن نکوهیده سرشت ناعاقبت اندیش گوش بسخنان بدآموز داشته باین چنین کاری ناپستدیده اقدام نمود و کلید عقلی که نداشت در تیه جهالت گم کرد و خرمن حقوق این دودمان بباد عقوق داد و احسانهای تازه بیگم را پشت پا زده بقصد خون (که بدترین انواع عقوق است) در کمین نشست. الحاصل آن بیدولت شگون و قاضی زاده لقب خبیثه ماورالنهر را با خود یار کرده روی بمنزل بیگم آورد. ابوالمعالی از راهی و آن دو بی سعادت از راهی دیگر بدرون خانه دراه رآمدند جماعه از عورات در آن بودند بغلطی بانوئی را خون ناحق ریختند و چون ظاهر شد که خطا کردند و بیگم نبوده اند باز از پی تفحص بیگم به حقیقت حال آگاهی یافته در خانه بر روی ظالمان بربست ابوالمعالی باتفاق این دو بی سعادت در را شکست و باندرون در آمده بیگم را بشهادت رسانید و باین تیره رائی رایت ظلم برافراشت و این سانحه ئی عبرت بخش در اواسط فروردین ماه الهی موافق اواسط شهر شعبان بظهور آمد و بعد از خون ریزی بیگم بتفحص میرزا محمد حکیم شتافت و او را از میان خورد سالان آورده در دیوانخانه پهلوی خود جای داد و مردم در خانه میرزا خواهی نخواهی پیش او رفتند. روز دیگر قاسم کوه بر را (که پدر بر پدر درین دودمان عالی از امرای بزرگ بود و در ینولا بر در خانه میرزا منصب وکالت یافته کارگذار مهمات ملکی بود) و خواجه خاص ملک و بعضی دیگر را بقتل رسانید و برادرش محمد قاسم را مقید کرد. تردی محمد میدانی و باقی قاشقال و حسن خان و محسن خان برادر شهاب الدین احمد خان با جمعی از ملازمان بیگم اتفاق به کشتن ابوالمعالی کردند. عیدی سرمست از میان این جماعت خبر به ابوالمعالی رسانید او با موافقان و ملازمان خود سلاح پوشیده آماده قتال شد و آن غیرتمندان از روی قدرت و استیلا از راه راست به قلعه در آمدند و از ین جانب ابوالمعالی پیشرفت و در میان نقش جنگ نشست، کشش و کوشش بسیار شد و از جانبین خلقی بقتل رسیدند و جماعت ابوالمعالی غالب آمد آن مردم را از قلعه بدر کردند و شب پرده ظلمت را بین الفریقین فروهشته هر کدام را بجانبی متفرق .ساخت قاقشالان به غوربند شتافتند و میدانیان طریق میدان سپردند و حسن خان و محسن خان روی بجلال آباد آوردند محمد برادر حیدر قاسم (که در بند بود) نجات یافته راه بدخشان پیش گرفت
و حادثه کابل و فتنه انگیزی آن بی دولت بمیرزا سلیمان رسانیده او را به آمدن کابل برانگیخت و میرزا محمد حکیم با وجود خرد سالی از واقعه والده خود غمناک گشته سراسیمه و به تعلیم دولتخواهان پنهانی کسان پیش میرزا سلیمان فرستاده چاره جوی انتقام شد و استدعای آمدن او کرد.
"میرزا سلیمان بعد از اطلاع بر حوادث کابل کمر عزیمت بسته سامان رفتن آن نشاط آباد (که همواره گره طمع آن بر باد میزد و آرزوی حکومت آنجا پی سپر اوهام و خیالات او بود) پیش دید همت خود ساخت و لشکر و حشم بدخشان جمع کرده باتفاق حرم بیگم روی بکابل نهاد ابوالمعالی خبر عزیمت میرزا سلیمان شنیده از جای رفت و لشکر و احشام کابل جمع ساخت و میرزا محمد حکیم را از بیخبری بخود متفق انگاشته و دست آویز خود دانسته تهیه پیشرفتن نمود و پیش از انکه میرزا سلیمان بکابل رسد پیش دستی کرده از شهر برآمد و بکنار آب غوربند رفته و سر پل را گرفته بر ساحت انتظار نشست و از انطرف میرزا سلیمان با لشکر بدخشان جلو ریز بر سر پل رسید و فریقین مقابل همدیگر فوجها ترتیب داده صفها آراستند. در خلال این حال فوجی از جماعت کولابیان میمنه سیاهی کرد. ابوالمعالی از سپاه کابل جمعی را بمدافعه آن فوج روان ساخت و بعد از در امیختن مبارزان طرفین خبر شکست کابلیان بابوالمعالی رسید او میرزا محمد حکیم را در قول مقابل میرزا سلیمان نصب کرده خود بکمک هزیمتیان رفت در چنین فابو مردم میرزا محمد حکیم وقت را غنیمت دانسته جلو اسپ میرزا را گرفته بآب زدند و گرم شتافته به میرزا سلیمان رسانیدند و تمامی سپاه کابل بوقوع این حال پراگنده شده هر کدام رو به جانبی نهاد ابوالمعالی چون باز آمد و به حقیقت حال آگاهی یافت از غایت حیرت و اضطرار دل از معامله جنگ برکنده راه هزیمت پیشگرفت و بدخشیان بپای مردی همت تعاقب او نموده در حوالی موضع چاریکاران بآن مدبر بی باک پیوستند و او را دستگیر کرده پیش میرزا سلیمان آوردند میرزا سلیمان باستبشار تمام بامیر محمد حکیم در کابل درآمد و بعد از دو روز آن بی اعتدال را مقید و مسلسل پیش میرزا فرستاد میرزا فرمود تا آن حرام نمک حق ناشناس را روز اومرد غره خرداد ماه الهی موافق عید رمضان بکمند مکافات از حلق برکشیده قصاص نمودند.
بچشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد موری بجان مورکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغی دیگر آمد کار او ساخت
چو بد کردی مباش ایمن زافات
که واجب شد طبیعت را مکافات
"در هنگام حلق کشیدن جوهر ذات ناپاک او بظهور آمد و عجز و زاری پیش آورد که شاید بهزاران خواری و نگونساری بچند روزه زندگانی (که برتر از مردن باشد) کامیاب گردد اما بغیر از ظهور جوهر بی جوهری امری دیگر بران ترتیب نگشت و قالب ناپاک او را بشفاعت بعضی عزیزان در حوالی مرقد غفران قباب خانزاده بیگم و مهدی خواجه مدفون ساختند لله الحمد که عالم از وجود خبیث او پاک شد و بپای سعی و اهتمام خود بگور هلاکت شتافت هر که قدر نعمت نداند و کفران نعمت کند او را باین مذلت و هوان نیست و نابود گردانند. اگر از چنگال اولیای دولت بدر رود متصدیان اقبال مخالفان را برو گمارند تا بجهت عبرت هوشمندان دمار از روزگار او برارند بعد از آن میرزا سلیمان در مقام سر انجام مهمات کابل و ترتیب میرزا محمد حکیم شده کسان ببدخشان فرستاد و صبیه خود را بکابل طلبیده بعقد ازدواج میرزا درآورد و اکثر ولایت کابل را به مردم بدخشان جایگیر کرده امید علی را (که از عیان امرای او بود) بوکالت میرزا محمد حکیم تعین نموده محل اعتماد خود ساخت و خود به بدخشان مراجعت نمود. حرم بیگ بجد بود که میرزا حکیم را همراه ببدخشان برد و کابل را ببدخشیان سپارد میرزا سلیمان این معنی را قبول نکرد که عجالته الوقت صورت نیکنامی ندارد به مرور ایام صورت داده خواهد شد سه حصه ولایت کابل را به مردم خود جایگیر کرد و جاهای چیده را بانها داد و یک حصه زبون به میرزا حکیم و کابلیان مقرر ساخت و این معنی را توطیه گرفتن کابل دانست."(۱۰۳)