32

هوتکیان (۱۱٢۰-۱۱۵۰هجری)

از کتاب: تاریخ مختصر افغانستان (جلد ۱) ، فصل سوم ، بخش دورۀ مستقل اسلامی
23 August 1967

در اوایل این تاریخچه دراحوال دود مان پښتون خواندید، که از ججم  سه برادر پښتون یکی بیتنی یا بیت نیکه نام داشت،  که از اولاد این شیخ از بطن متو دخترش شخصی بنام غلجی = غلزائی معروف است که جد بزرگ قبایل معروف غلجائی افغانیست . 

این نام بلاشبهت (غریزی) است به معنی (کوهزاد) زیرا اسمای بسی از اماکن و رجال در افغانستان از کلمه پښتو (غر) یعنی (کوه) ریشه گرفته،و حتی کلمات غور- غرچه -غرج -غلج -خلج  همه از این ریشه برآمده اند، که در آسیایی میانه در مورد اماکن و قبایل مستعمل اند. توماسجک گوید که کلمه گر(GAR) یعنی کوه ار دری باستانی باکتری بوده و غرچه نام سکنه آریائی ولایت کوهستانی سمت علیای امویه است و بنابر آن خرچه و خلج و خلجی و غرج به معنی زادهٔ کوهسار و کوهزاد است .

کلمه (غر) که در پښتو اکنون به معنی کوه زنده  و مستعمل است در اوستا (هوم پشت) گیری آمده که در خورده اوستا نیز دیده میشود در سانسکریت هم که کیروگیری (GIRI)به معنی کوه بود، حتی عرب ها لقب گرشاه قدیم (ملک الجبال) را باصول تعریب جرشا ساخته اند.

( رک. تاریخ طبرستان ص ۵۶ – ۱٨٣ ) 

در پښتو غرچه-غرچنی به معنی کوه است که نام غرچه و غلچه = غلجی از آن برامده و غلچیان در درهای  رود زر افشان و پامیر سکنی دارند. جغرافیا نگاران عرب نیز با این نکته اشاره کرده اند که (غر) به معنی کوه در اسمای تاریخی غرشستان و غرجستان دخیل بود،  یاقوت بحوالهٔ البشاری گوید: که غرج اصلا به معنی کوه است و مورخان خراسانی که این کلمات را از اصل وطن شنیده اند، نیز نام غرجستان را به صورت اصلی آن غرسستان نوشته اند که عبارتست از غر ( کوه ) + ستان ( ادات قدیم ظرفیت ) .

 چنانچه منهاج سراج جوزجانی که از اهل این سرزمین بود اکثراً غرسستان را به عوض غرجستان و غرشستان عرب نویسد و در نسخ خطی کهنه طبقات ناصری غرستان مکررا به نظر میاید.

 بهر صورت غلجی = غلزای اسمیست قدیم به معنی کوهزاد و سر سلسلهٔ غلجیان افغانیست که وی سه پسر داشت ونام های پسرانش نیز به اسمای کهن آریایی شباهت تام دارد:

توران – تولر – بولر و ما میدانیم که تور از اسمای اعلام قدیم آریائیست که در اوستا هم ذکر میگردد،  و این تسمیه تا کنون بصور مختلف تور- تورانی - تورک - توری در بین مردم پښتون مروج است،  و هم نام بولر یا بلور اسم است کهن،  که بر مردم نورستان تا حدود کلگت اطلاق شدی، و بقول بارتولد تا کنون هم برخی از قبایل سیاه پوش آنجا خود را بلور مینامند، و این کلمه در کتب چینی تا قرن ۱٨ دیده میشود و محمد حیدر دو غلت که در حدود ( ٩٣٢هجری) زنده بود. و بر این اراضی حکمرانی داشت، حسس وادی کشمیر را تا وادی کابل و شمالا تا یارکند و کاشفر بلور و بلورستان خواند و پیش از او منهاج سراج و محمد اوفی مورخان دوره غوری نیز بلور را در ردیف جبال شغنان و طخارستان و درواز میاورند و مستر بیلو گوید: که بولر یا بلور تحریف طبعی کلمه باختر است.

به هر صورت کلمات و اعلام غلجی - توران – تولر- بولر تماما حاکی از قدمت ریشهٔ آریائی خوداند، و میرسانند که خلجیان افغانی نیز به نژاد آریائی ربط محمکی دارند.

اما هوتک سدارندهٔ قبیله هوتک ( یکی از قبایل غلجی ساکن کلات قندهار) که بذریعهٔ کتاب پته خزانه اشعار پښتوی اوهم به ما رسیده، به قول ارباب انساب ولد بار و ولد همان تولر سالف الذکر است که ملکیار و یوسف و دولت و عرب چهار فرزند وی بودند و پدر موسس سلطنت هوتکی یعنی میرویس خان که ښالم خان باشد، به ٨ وسیله سه وی میرسد بدین موجب: 

ښالم ولد کرم- ولد مند- ولد عمر- ولد جلال الدین- ولد قطب- ولد اسحاق- ولد حسین- ولد ملکیار بن هوتک.

دودمان هوتکیان در مجاری ترنگ و ارغنداب حکمرانان محلی بودند و چنانچه گذشت، با چنگیزیان نبردها دادند و پیکار ها آراستند، ولی شرح حال مفصلی ایشان در دست نیست. و پیش از میرویس خان عهدهٔ ریاست و حکمداری قبایل غلجی از جلدک قندهار تا غزنه به سلطان ملخی توخی که ذکرش گذشت تعلق داشت.

ښاه علم خان پدر میرویس خان که از بزرگان عصر بود، با نازو نام دختر سلطان ملخی ازدواج کرد، و از بطنش چهار فرزند : حاجی میر خان،  عبدالعزیز، عبدالقادر، یحیا خان بوجود آمدند.


 از این جمله میرویس خان یا حاجی میر خان شخصی بود، که نفوذ خود را از غزنی تا قندهار پهن کرده و در بین نفوذ تاریخی دو قبیلهٔ توخی و ابدالی که حکمران قندهار تا غزنی بودند، و دو شاهنشاهی دهلی و اسفهان سهمی در امور داشت که اساس سلطنت مستقلی را در قندهار نهاد وی به قول سید جمال الدین و سلطان محمد خالص، فکری متین و لسانی شیوا و اخلاقی عالی داشت چون مادرش از دود مان حکمرانان توخی بود. و با دختر جعفر خان از نبایر کامران خان ابدالی سابق الذکر مسماد به (خان زاده) ازدواج کرده بود، لهذا قبایل ابدالی و توخی با وی همراهی کردندی، و خانوادهٔ خود وی نیز از قرن ها در بین هوتکیان حکمرانی و نفوذی داشتند.

میرویس با این صفات در بین قبایل ابدالی و غلجی قندهار به لقب (بابا) شناخته شد. و در وقتی که گرگین خان حکمران نصرانی صفوی به قندهار آمد و ستم های حوصله فرسا را بر مردم کردی، میرویس چهار بار به اصفهان رفت . و به دربار شاه حسین صفوی دادخواهی نمود. و اوضاع دربار را از نزدیک مطالعه نمود، یک نفر همکار و معاصر او(ریدی خان) در کتاب منظوم (محمود نامه) که بنام پسر میرویس به زبان پښتو نظم کرده شرح این دادخواهی میرویس را چنین گوید: شاه صفوی در جواب داد خواهی میرویس گفت: که خودم هم از گرگین بیم دارم وفرمان من بر او نافذ نیست .

چون میرویس از فریاد رسی و دادشنوی دربار اصفهان مایوس گشت، ازانجا عظم بیت الله نمود، واز علمای عرب فتوای قتل گرگین و جواز جنگ را بدست آورد، و به دربار اصفهان نیز آن قدر نفوذ کرد که درباریان را نسبت به گرگین ظنین تر ساخت. بعد از این حاجی میرویس به قندهار برگشت. و جرگهٔ ملی بزرگ را در کوکران شش میلی غرب قندهار بر کنار ارغنداب فراهم آورده، و هن آوضاع دربار اصفهان و فتوای علمای حجاز را بمردم وانمود و از ایشان تعهد گرفت.

در جرگهٔ دوم که درمانجه بیست ملی شرق قندهار بشمول مشاهیر اقوام قندهار مانند سعید آل خان ناصر، بابو خان بابی،بهادران، میر محمد میاجی هوتک، یوسف خان هوتک، عزیز خان نورزایی کلبخان بنابر، نورخان بریڅ، نصروخان الکوزیی، یحیا خان برادر میرویس- محمد خان برادر زاده او، یونس خان کاکر تشکیل یافت و ثیقهٔ اعلان استقلال امضا گردید و به قران عظیم سوگند شد .



بعد ازان میرویس خان به مدد تمام اقوام قندهار گرگین خان بیگلربیگی صفویان را با تمام لشکر او قتل کرده،  و شهر قندهار را به دست آوردند. وللکسندل میرزا برادرزادهٔ گرگین نعش آن ستم گر را با زنان و اطفال گرفته بهرات گریخت . 

مورخان مابعد در تاریخ نهضت آزادی خواهانه این قاید ملی مختلف اند :  

مثلا شیر محمد ماه صفر ۱۱٢۰هجری و سلطان محمد صفر ۱۱٢۱هجری نوشته ولی نواب صمصام الدوله سال وقوع آنرا ( ۱۱٢۰هجری) ضبط کرده و خاقی خان مورخ گوید که در سال (۱۱۱٩) به دربار هند به محمد اعظم شاه خبر قتل گریگین رسید.کلنل ملیسون در تاریخ افغانستان ( ۱٧۰٩ م ۱۱٢۱ه ) نوشته و میرزا محمد خلیل صفوی (۱۱٢٢هجری) نشان داده است . 

ولی روایت پته خزانه از تمام مورخان، موثق و قابل اعتماد است، زیرا مولف حاضر و ناظر وقایع بوده و هم از پدرش مستقیمآ روایت کرده است : که حاجی میر خان این قیام استقلال خواهی را به تاریخ ٢٩ ذویقعده الحالحرام۱۱٩هجری) به قتل گرگین و لشکر صفویان به آخر رسانید . 

قندهار از حیث موقعیت جغرافی در بین دو شاهنهشاهی ایران و هند اهمیت بسزا داشت، و وقتی که مجاهدین ملی به قیادت میرویس پرچم استقلال را بر آن دیار افراشتند،از یک طرف دربار تیموریهٔ هند از استماع این خبر به تزلزل افتاد، و استقلال افغان را برای خود خطر بزرگ دانست. زیرا که حکم داران تیموری هند از تجدید عظمت و امپراطوری غوریان و لودیان و خلجیان ترسیدند چنانچه صمصام الدوله و خافی خان مینویسد:

وقت که خبر اعلان استقلال افغان به دربار تیموریه هند رسید ظاهراً به سبب مجبوریت، استقلال افغان را تاجایی به رسمیت شناختند، ولی با دربار اصفهان مخابره و مفاهمه کردند، تا به دفع این واقعه که بتصریح خافی خان رای ملک و ملت طرفین خلاف رای صایب است بزودی بکوشند (منتخب الباب) اما حاجی میرویس که موقیعت خطرناک خود را در بین دو شاهنشاهی قوی بخوبی درک کرده بود. بزرگان ملت را در جرگهٔ سومی فراهم آورد. و بعد از آن که موقف سیاسی ملت افغان را در بین دو دولت شرقی و غربی با قوای شان نشان داد گفت "اگر به من متفق باشید و یاوری کنید، همواره پرچم حرینت را بلند خواهیم داشت و نخواهیم گذاست که باز ربقهٔ غلامی اجانب به گردن ما افتند، کسانیکه غلامی اجانب را میپذرند، ما را با ایشان ربطی ومودتی نیست و در دیار ما سکونت نکند".

جرگهٔ ملی بعد از شنیدن خطابه زعیم ملی با وی موافقت کرده و مواعد موکدی دادند که تا دم واپسین از آزادی و استقلال ملی خویش دفاع کند (تتمةالبیان ) .

خبر قتل گرگین و همراهان وی از ذریعه بقیةالنسیف لشکر گرجی که از طرف گرگین به دفع اقوام ترین حوضه پشین مامور بودند، و در حین مراجعه از طرف میرویس رانده شده وبه پارس گریخته بودند رسید،  و هم خود میرویس نامه را به پاد شاه صفوی ارسال داشت، وبه قول مولف جنگ افغان و فارس در آن نوشت: که پادشاه از تدبیر کار بگیرد و قشون را به قندهار نفرستد، زیرا تمام افغانان به کشتار ایشان دست بر قبضه شمشیر ایستاده اند،  و اگر مجبور شوند شاید قندهار را به پادشاه دهلی بسپارد، بنابران پادشاه صفوی باید موقع سیاسی این کشور را ملحوظ دارد. همچنان به دربار دهلی نامه یی فرستاد و از وحدت مذهبی (سنی) بودن طرفین ذکری نمود، و تتمیع داداگر دربار هند به او امداد نماید . در آینده برخی از توابع صفویه برخلاف اصفهان خواهد شورانید...

اما دربار صفوی خواست میرویس را به تهدید و ترهیب مطیع گرداند، بنابران یک نفر قاصد را که به قول میلسون جانی خان و به قول سرجان ملکم و سید جمال الدین محمد جامی خان نام داشت. به استان میرویس فرستاد، سفیرمذکوراز دربار صفوی حامل پیغامی بود، که شاه ایران قتل گرگین را میبخشد، ولی باید میرویس اطاعت کرده،و لشکریان صفویه را در قندهار باز گزارد، علاوه بر این قاصد مذکورزعیم افغانی را از عظمت و شوکت طرف مقابل و سوء خاتمت وی تخویف کرد .

ولی میرویس که دل قوی و اعصاب محکمی داشت با مردانگی بجوابش گفت،  توپنداری که عقل و حکمت تنها در ناز و نعمت به دست میاید، و در کوهسار ما از آن اثری نیست، پادشاه تو اگر میتوانست به زور کاری را پیش ببرد. به این سخنان بی سود تو نیازی نبودی...(سر جان ملکم) میرویس امر داد: تا قاصد مهیل صفوی را به زندان برند، و به قول ملیسون در این اقدام دو مقصد بزرگ داشت . اول اینکه در جواب دربار ایران تاخیری شود تا تهیهٔ لشکر و فرستادن آن هم به تعویق افتد. دوم این که به دربار اصفهان روشن گردد که پرچم استقلال افغانی سرنگون شدنی نیست و تتمع و تهدید دربار روح وی و افغانان دلیر اثری ندارد . 

چون فرستادن سفیر اول، میرویس خان را از عزم راسخ آزادی خواهی باز نداشت، ارکان دربار اصفهان از یک وسیلهٔ دیگر کار گرفتند و محمد خان بلوچ حکمران هرات را که از دوستان قدیم میرویس و در سفر حج هم باوی همراه بود، به صیغهٔ سفارت به قندهار فرستادند، تا وی دوستانه با قاید ملی افغان مذاکره کند، و کانون گرم حریت را به نصایح دوستانه خاموش گرداند، ولی زعیم افغان با این قاصد جدید گفت: "خدای را سپاس بجای آر که حق مصاحبت تو مانعست ولا باید چون دیگران پاداش میدیدی، آزادگان کوهسار ما بقید بندگی باز نیفتند، شیران شرزه زنجیر گسیختند و شمشیر های آخته دوباره در نیام نیاید".

میرویس بپاس حقوق دوستی، محمد خان را با احترام نگهداشت، و با این وسیله به دربار اصفهان روشن گردانید:

که وی و قومش استقلال ملی خود از دست باز ندهند. و در مقابل این ثبات مردانه عزم خلل ناپذیر میرویس بود که از دربار اصفهان به حکمران هرات که عوض محمد خان مقرر شده بود در ( ۱۱٢٢ ه- ۱٧۱۰ م) امر داده شد، تا بر قندهار بتازد ولی میرویس با ۵ هزار سوار افغان پیش اورا گرفت و شکستی داد سخت اعظیم .

در (۱٨) ماه آینده چهار بار دیگر از اصفهان بر میرویس و احرار افغانی لشکر کشی شد، که که همه ناکام برگشتند، و در آخرین بار ۵ هزار لشکر جرار به قیادت محمد خان حکمران تبریز نامزاد گردید، که تنها ۵ صد سوار افغان ایشان را عقب زدند، و زیاده از هزار نفرشان در میان نبرد کشته و مجروح ماندند وخود حکمران نیز با سه پسرش به دست نبرد آزمایان افغان گرفتار آمد .

این شکست ها وناکامی های پیاپی درباراصفهان را به فسون کشی بزرگی مجبور نمود. سخت براشفتند و لشکر اعظیم و خون خوار آراستند و سالاری این لشکر را به خسرو خان یا کیخسرو خان گرجی برادرزادهٔ گرگین مقتول که حکمران گرجستان و از رجال زبر دست دربار بود سپردند تاشاید به خون خواهی عم خویش وغلیان عصبیت کاری را پیش برد، خسرو علی العجاله پیش آمد، و در فراه قرارگاه ساخت. در این لشکر کشی عظیم، جمیع امرای خراسان وحاکم هرات وعلی قلی حکمران کرمان نیز با وی همراه بودند.

میرویس درینوقت داود خان هوتکی پدر مولف پته خرانه را به سالاری قوای افغانی در فراه گماشت، که از آنجا با خسرو درآویختند، ولی خسرو پیشتر آمد، و میرویس با قوای قلیلی برکنارهلمند نزدیک گرشک انتظار میمیکشید.اردوی خسرو به قول میرزا محمد خلیل (۵۰) هزار سوار و پیاده و توپخانه و خزاین بود و (۱٢۰۰) نفر از جنس گرجی مخصوصا به خون خواهی گرگین آمده بودند، بلمقابل قوای ملیون کم بود بنابران پس نشستند، و اوردی خسرو قندهار را محاصره کرد (۱۱٢٣ه-۱٧۱٢م) .

قندهاریان در حفظ حصار پای مردانگی و همت فشردند، در هر حمله قوای صفوی را عقب زدند، خود میرویس نیز قوای خود را از سرنوع فراهم آورد، و از طرف جنوب قندهار اقوام بلوچ و تزین پښین و دیگران را به حفظ وطن برانگیخت، وبراردوی خسرو تاخت، و راه اصول ذخایر را هم برایشان مصدود گردانید. خسرو که نصف اوردی خود را درین گیرودار از دست داده بود خخواستبه پارس باز گریزد، ولی میرویس با قوای (۱۶) هزاری خود بروی تاخت آورد، و به قول جان ملکم از(٢۵) هزار اردوی متجاوز صفوی فقط پنجصد تا هفت صد نفر جان به سلامت بدربردند.

خسرو خان نیز در جنگ به غم خویش پیوست و سرنوشت سلف خود را دید، و سر درپای  قلعهٔ قندهار گذاشت و کان ذالک فی ٢٨ رمضان ۱۱٢٢ه (بقول مجمع التواریخ ۱۱٢۴ه ) بعد از این پیکار خونین که مردان قندهاری متجاوزان صفوی را تمامآ کشتار کردند. دربار اصفهان یک اردوی مدحش دیگری را به قومندانی محمد رستم خان بقندهارسوق کرد. ولی چون بازوی زعیم ملی به اتفاق و همکاری ملت قوی و سخت محکم بود، بنابران این لشکر نیز کاری از پیش نبرد، و هزیمت خورد، و رستم برای اینکه بسرنوشت اسلاف گرفتار نیاید، بس به پارس عقب نشست ( ۱۱٢۶ ه- ۱٧۱۴ م ) 

عدالت محمد زمان قورچی باشی نیز از اصفهان با قوای زیاد بقندهار فرستاده شد که این شخص بقول میزرا خلیل در حوالی بستان به مرض مود سفر آخرت را نمود، چون درینوقت ملیون هرات نیز بقیادت اومرای ابدالی (چنانچه گذاشت) با صفویان متجاوز مقاومت میکردند، بنابران بعد ازان فرستادن لشکر صفوی به قندهار ممکن نشد، و میرویس نیز در قندهار اقتداری بدست آورد، و زعیم ملی آنولا شمرده شد و لقب (بابا) را گرفت .

وی در این وقت روابط سیاسی خود را با دربار دهلی بخوبی حفظ میکرد، و(دولت ملی قندهار) را در آن دربار به رسمیت معرفی کرده بود، و بلاخره برای تشیید روابط دوستانه  سیاسی حاجی امکو برادر خود را بحیث سفیر به دربار دهلی نزد فرخ شیرشاه تیموری هند فرستاد، و هدایایی دوستانه بذریعهٔ وی ارسال داشت، در بار دهلی نیز حکمران ملی قندهار را به رسمت شناخت، و خطاب (حاجی امیر خانی) را با تحف شمشیر و فیل به دربار ملی میرویس گسیل داشت (مجمع التواریخ) که بدین وسیلهٔ سیاسی میرویس از طرف شرق کشور خویش فی الجمله مطمئن گردید . 

حدود حکمرانی میرویس از فراه و سبزوار و سیستان گرفته تا پشین و دامنه های کوه سلیمان و شمالا تا غزنی میرسید، و بر قبایل ابدالی و غلجی متساویا حکم راندی و بلوچان نیز با وی امداد و یاوری کردندی، وی لقب شاهی را قبول نکرد، در جرگه یی که اقوام قندهار او را به تقدیر خدمت های بزرگش به شاهی خویش میبرداشتند بمردم چنین گفت : 

                نه خدمت نمودم که شاهی کنم      به تختی شهی کج کلاهی کنم 

                نزیبد مرا شاهی و سروری         سر افرازم از افسر چاگری 

                مرا بس که گویند قومم (پدر)       ندارم طمع گوهر و سیم و زر 

                هیمن افسرم به که خدمت کنم       شما را چو فرزند خود پرورم 

                نه دیهیم شاهی بود در خورم        شما را همی کمترک چاکرم 

میرویس شخص فکور و دانشمند و دیپلمات بود، از اوضاع ساسی همسایه گان بخوبی واقفیت داشت، به دربار صفوی آشنا بود. و راه رسم حکم داری را نیکو میدانست، وی مدت هشت سال باستقلال در لباس یک نفر بابای ریش سپید قوم حکم راند، مردم را راضی نگهداشت و در هر موقوع به درد شان رسید و مانند پدر مهربان تربیه کرد . 


در قندهار مردم تا کنون او را (بابا) گویند و مزار او را مانند یک نفر قطب بزرگواری زیارت کنند و در برخی امراض زیارت مزار و خاک او را شفا دانند و گویند: که این زعیم نامور قدی بلند و اندامی قوی و ریش سفید درازی داشت، سر او از موی خالی بود، یک تنبان و پیراهن سپید میپوشید و چادری همراه داشت که در جرگه های ملی و در قرای افغانی، همواره بین مردم مانند یکی از آنان بران چادر نشستی، و دیگران را نیز بر چادر خود نشاندی و قضایای ملی را به مدد فکر صایب حل فرمودی، و مردم را به نیکویی و دوستی وهمدردی و یاوری یک دیگر خواندی.

میرویس در پایان مجاهدات وطن خواهانهٔ خویش شعله های خاموش سلطنت افغانی و عظمت ملی را از قندهار باز روشن کرد. و در گوش مردم درس فراموش شدهٔ استقلال وحریت را فروخواند وبا نام نیکوی جاویدان بتاریخ ٢٨ ذیحجة الحرام ۱۱٢٧ هجری از جهان رفت به غرب شهر کندهار در دهکدههٔ کوکران به خاک سپرده شد، مردم برتربتش چنین نوشته اند: 

بر سر مرقد ما چون گذری همت خواه      که زیارتگهٔ مردان جهان خواهد بود

(عکس ٧۶-٧٧)

از میرویس دو پسر بدنیا ماند: یکی محمود که حین وفات پدر(۱٨) ساله بود، دیگر حسین که (۱۴) ساله بود .

بعد از وفات میرویس برادرش که به قول ملیسون و جان ملکم و سید جمال الدین عبدالله و بقول موثوق معاصرین مانند جهانگشای نادری و مجمع التواریخ و پته خزانه وهکذا سلطان محمد و شیرمحمد و روضة الصفای ناصری وانسکلوپیدی اسلامی (عبدالعزیز) نامداشت بجایش نشست، این شخص مانند برادر بزرگوارش همتی بلند نداشت و به مجرد اقتدار جرگهٔ ملی را خواست و به مردم قبول اطاعت صفویان را پیشنهاد کرد. جرگهٔ ملی زیر بار این یوغ نرفت ولی عبدالعزیز سفیری را به دربار اصفهان فرستاد و به سه شرط اطاعت دربار اصفهان را پذیرفت: اول معافی باج و خراجیکه درعصر گرگین گرفته میشد. 

دوم : نیامدن لشکر صفوی به قندهار. سوم : دوام شاهی در اخلاف و احفاد عبدالعزیز، چون ملیون افغان از این اوضاع ناشایست عبدالعزیز واقف گشتند، چهل هزار نفر از بزرگان شان با محمود پسر بزرگ میرویس همدست شدند تا عبدالعزیز را به دار آخرتبفرستند.


ولی پته خزانه گوید: که وی به سال ( ۱۱٢٩هجری ) از بام قصر شاهی قندهار مسمی به نارنج خطا شده و به پایین فرود افتاد و درگذشت. تاریخ این واقعه را ملیسون مارچ ۱٧۱۶م  مینوسید که مساویست با همان (۱۱۱٢هجری ).

به هر صورت ملیون قندهار این مرد اجنبی پرست را به دارمکافات فرستادند و نگذاشتند که استقلال ملی ایشان که بخون هزاران جوان افغان خریده بودند از دهند، بعد از مرگ عبدالعزیز فرزند بزرگ میرویس را که محمود نام داشت بر سریر جهان داری نشاندند، محمود تا ( ۱۱٣۵ه- ۱٧٢۱ م ) به حیث پاشاه قندهار حکمرانی کرد، ولی چون مانند پدر همتی عالی داشت، بفکر توسیع حکومت ملی برآمد، و در این سال از راه فراه و سیستان بر کرمان لشکر کشید، و بعد از مصالحه با لطف علی حاکم آن جا واپس به قندهار آمد. و کمی آرام ننشست و در همین سال  ۱۱٣٢هجری باز قوای تازه دم ملی قندهار را فراهم آورد و برپایتخت دولت صفوی اصفهان بتاخت، و ان شهر را به محاصره کشید، و بعد از محاصره هشت ماه در (۱۱)یا(۱۵) محرم ( ۱۱٣۵ه- ۱٧٢٢م ) شاه حسین آخرین پادشاه صفوی تاج و تخت را به محمود سپرد و پایتخت را به لشکریان فاتح افغان گذاشت .

شاه محمود فاتح ایران در ایام شاهنشاهی خود بعد از فتح اصفهان به ذریعهٔ سپهالاران بزرگ خود مانند سیدال خان ناصر، و پیرمحمد میاجی و محمد خان و عبدالله خان بلوچ لشکرکشی های بزرگی نمود، تا کی بعد از شاهی دونیم سال شب ۱٢ شعبان ( ۱۱٣٧ ه- ۱٧٢۵ م) در اصفهان در خلال مرض دماغی به عمر(٢٧) سالگی مقتول گردید، و این قول سلطان محمد و شیر محمد و صاحب ماثرالامرا و روضةالصفا ناصریست و سید جمال الدین و ملیسون تاریخ قتل او را ( ۱٧٢۵ م- ۱۱٣٨ه ) نوشته اند.

بعد از قتل شاه محمود فاتح اصفهان شاه شرف فرزند عبدالعزیز که برادر زادهٔ میرویس بود، بر تخت سلطنت افغانی در اصفهان نشست و در اثر کیاستی که داشت، ادارهٔ امور را به صورت درست نمود و سیدال خان ناصری را به سپهسالاری ,قوای افغان گماشت، و به هر طرف لشکرکشی و فتوحات نمود. از وقایع مهمهٔ عصرش لشکرکشی احمد یا شا والی بغداد است که در سال سوم جلوس اشرف از( ۱٢ شعبان ۱۱٣٩هجری تا اواسط ۱۱۴۰ه- ۱٧٢٧م ) اتفاق افتاد و شاه اشرف با لشکر خود به ترکان هزیمت داد، ولی نگذاشت که لشکریان افغان با ایشان درآویزند زیرا شاه اشرف نمیخواست بین ترکان و افغان قتال واقع گردد . همان بود که در اثر حسن سیاست شاه اشرف،  این واقعه بعد از(٩) ماه به صلح و صفا تصبیه شد، و در سال پنجم جلوس وی ( ۱۱۴٢ ه- ۱٧٢٩ م ) از جانب سلطان احمد خان ثالث خلیفهٔ عثمانی، راشد پاشا به رسم سفارت به دربار اشرف به اصفهان آمد، و از دربار افغانی هم محمد علی خان بلوچ به حیث الچی به دربار عثمانی رفت، و به این طور روابط حسنه بین دولتین افغانی و عثمانی موکد گشت.

 بعد از این شاه اشرف تجاوز قوای روسی را از شمال ایران نیز جلو گیری کرد، ولی در داخل با حریف مانند نادر افشار مقابل آمد، و رشتهٔ قوت افغانی از هم گسیخت، زیرا از قندهار که مرکز اصلی سلطنت هوتکی بود نیز امدادی به لشکریان افغانی به ایران نمیرسد، بنا بر آن اشرف در چندین مراحل شکست خورد، و بعد ازشاهی(۵) سال و(٧) ماه از ایران عقب نشسته وبه قلعه ملخان گرمسیر کنار هلمند آمد، و از آنجا به زرد کوه شوراوک سفلی پناه جست، و در همانجا به دست ابراهیم نامیکه پسر عبدالله خان بلوچ بود قتل گردید، و کان ذالک فی اواخر ( ۱۱۴٢ه- ۱٧٢٩ م ) .

اما در قندهار که کانون سلطنت هوتکی بود، بعد از (۱۱٣۵هجری) که شاه محمود اصفهان را فتح کرد برادر کوچکش شاه حسین بن میرویس حکم میراند وی پادشاه عالم و ادیب و ادب پرور بود، عصر شاهی وی در قندهار به راحت گذشت و بقول پته خزانه که در دربارش نوشته شده از حدود هرات و فراه و سبزه وار گرفته تا غزنی و کومل امرش نافذ بود. و هم صفحات شمال (کویته) و پشین تا دیره اسماعیل خان و غازی خان حدود پنجاب مفتوح گردید، و همچنان صوبهٔ ملتان از طرف قوای قندهار مورد تهدید قرار گرفت، و پیشرفت قوای افغان تا ملتان رسید در این وقت شاشهشاهی هوتکی از کناره های دجله تا ملتان به شمول بلوجستان کنونی رسیده بود، که در غرب شاه محمود و اشرف و در شرق حسین حکم راندندی دورهٔ شاهی آرام شاه حسین تا( ۱۱۴٢ ه- ۱٧٣۶ م) و در(۱٧) رجب همین سال بود، که نادر افشار به غرض ضبط صفحات افغانستان لشکر کشید زیرا وی بقایای قوای افغان را در پارس و گرجستان در هم شکسته بود، و اکنون کاری جز استیصال دولت هوتکی قندهار نداشت . 

نادر شاه در دوم شوال از سیستان گذشت و به ۱٨ شوال از دلخک و دلارام به قلعه گرشک کنار هلمند رسید و بعد از تسخیر آن جا به(٢۱) شوال از هلمند گذشت و در اوایل ذیعقده ( ۱۱۴٩ه- ۱٧٣۶م ) قعله محکم قندهار را که پایتخت هوتیکیه بود به محاصره کشید.

شاه حسین مدافع جوان قندهار با سپه سالار معروف سیدال خان ناصر تا مدت یکسال و چند ما از شهر دفاع کردند و نگهداشتند، که نادر شاه با عظمت نظامی خود بران تصرف جوید اوایل ذیحجه ۱۱۵۰ه - ۱٧٣۶ م بود که مقاومت نظامی شاه حسین به اخر رسید، زیرا پیش ازین سپهسالار دلاور او سیدال خان با محمد پسر شاه حسین در قلعهٔ کلات به دست نادر افشار افتاده و سیدال به امرنادر از حلیه بصرعاری شده بود.

 بنابران شاه حسین به نادر شاه تسلیم گرید،و به سقوط قندهار ستارهٔ شاهنشاهی هوتک نیز افول کرد، و تمام افغانستان بدست نادر افشار آمد و بقول سلطان محمد، شاه حسین بعد از حکم داری ۱۵ سال به امر نادر به مازندران نفی گردید، و هم در آنجا بزهر قهر نادری در ۱۰ شعبان  ۱۱۴٩ (باید ۱۱۵۱ ه- ۱٧٣٨ م باشد) از جهان رفت.

(عکس نمبر ٧٨-٧٩-٨۰)

دوره سی ساله حکمداری هوتکیان در تاریخ افغانستان از حیث نهضت داخلی و غلیان احساس استقلال طلبی خیلی مهم است، زیرا در این وقت اساس حکومت داخلی و ملی مکرراً در قندهار گذاشته شد، که بعد ها احمد شاه بابا به همان شالوده بنای سلطنت افغانی را ریخت این دوره قوم افغان را به دلاوری به دنیا معرفی کرد، خود میرویس شخصیت قوی و محبوبی داشت، و در آغوش عم و تربیه افغانی  پرورده شده بود، و مادرش نازو دختر سلطان ملخی زن عالم و شاعر بود، که پته خزانه اشعار پښتو او و دختر میرویس خان (زینب) را نقل کند.

علاوه بر آن دوره هوتکیان اشخاص ادیب و صاحب قلم و شمشیر مانند سیدال خان ناصر سپهسالار بزرگ افغان، و بهادر خان و پیر محمد میاجی و داود خان هم سپه داران هوتکیان و هم علماء و شاعرای وقت بودند  در این محصر کتاب پته خزانه (خزانه پنهان) به قلم محمد هوتک منشی دربار شاه حسین در شرح احوال شاعرای قدیم و معاصر پښتو نوشته شد، و همچنان ملابازمحمد توخی و ملایار محمد هوتک مولف ارکان خمسه، و محمد یونس توخی و ملا اکبر مولف جامع الفرایض پښتو و ملا زعفران توخی (بقول سلطان محمد ترکی و بقول امیرعبدالرحمن توخی) وزیر شاه حسین مولف گلدستهٔ زعفرانی و اللهیار افریدی شاعر صاحب دیوان پښتو،



وریدی خان ناظم محمود نامه پښتو (در شرح احوال فتوحات محمود هوتک) و ملا عادل مولف محاسن الضلوة پښتو و ملا نور محمد مولف نافع مسلمین پښتو و غیره از شعراء و مولفان این عصرند. شاه  حسین در قصر شاهی نارنج شهر قندهار که اتلال آن تا کنون نمایان است، مجالس ادبی داشت و علماء و گویندگان را میپروانید . میان عبدالحکیم کاکړ (مشهور به نانا صاحب مدفون چتیالی بلوچستان کنونی) از مشاهیر روحانی و متصوفان همین عصر است که در طریقهٔ نقش بندی از اقطاب دوران شمرده میشود. 

هوتکیان:

۱-میرویس خان ولد شالم خان (۱۱۱٩- ۱۱٢٧هجری)

٢-عبدالعزیز ولد شالم (۱۱٢٧- ۱۱٢٩هجری)

٣-شاه محمود بن میرویس (۱۱٢٩- ۱۱٣٧هجری)

۴-شاه اشرف بن عبدالعزیز (۱۱٣٧- ۱۱۴٢هجری

۵-شاه حسین بن میرویس (۱۱٣۵- ۱۱۵۰هجری)