138

بیدل، آغاز شاعری

از کتاب: فیض قدس

هنوز بیدل در دبستان بود و از قید رسوم مباحث لفظی خارج نگشته بود و بقول خودش شوق جنون جولانش هنوز در قید گاه مکتب پای در زنجیر داشت نخستین باراندیشه خود را منظوم گردانید و در ده سالگی شاعر شد وزیبائی صوری یکی از هم سبقان جمال معنوی وی را از پردۀ خفا در معرض ظهور جلوه داد

بیدل این داستان را در آغاز عنصر دوم چنین می نگارد یکی از کودکان همسال که در درس و بازی با وی انبازی داشت اکثر اوقات قرنفل زیر زبان می نهاد روزی این نگهت لطیف ازان غنچۀ زیبا فطرت حساس بیدل را که در کودکی نیز عاشق جمال بود به تحریک در آورد و بدون تأمل این رباعی را منظوم کرد . 

یارم هرگاه در سخن می آید 

بوی عجیبش ز دهن می آید

این بوی قرنفل است یا نگهت گل 

یا رایحه مشک ختن می آید

بعضی انکار کردند و این رباعی را از سبق آموز خردسالی مستبعد شمردند بیدل تاده سال با وصف آنکه هر روز بی اختیار ناله موزون میکرد اشعار خود را فراهم نمود و ترتیب نداد .

میرزا قلندر عیم مبارز وامی وصوفی و شاعر مشرب وی نخست کسی بود که او را بدین راه تشویق می کرد و چنانکه گفتیم هنگامیکه او را از مدرسه برآورد به شاعری توصیه کرد شوریدگان طریق مانند شاه ملوک و شاه یکه آزاد و بزرگترین رهبروی شاه قاسم هوالمهی نیز هر کدام او را بشاعری توصیه می کردند .

مجذوبی که در رانی ساگر توسط میرزا قلندر ببدل بمحضرش رسیده بود و او را بیدل بنام شاه می ستاید و مردی سرو پا برهنه و شوریده و شیدا بود و همیشه بأنین مجذوبان و جنون زدگان با خود صحبت میکرده است بیدل را با شاره فهمانده که باید بشاعری گراید و ناله موزون کنند .


بیدل گوید روزی فقیر، سامع کلمات بیرنگی آیاتش بود تا در یابد که آن خمکده عالم اسرار از چه کیف مترنم غلغله جوش است و آن قانون محفل حقیقت بچه آهنگ محرک سلسلۀ خروش ناگاه بشارت نوای این زمزمه اش دریافت که ای هوس انتظار رموز حقایق از دبستان اعتبار وجود بحرف وصوتی پراکنده قانع مباش تا ممکن است بعشق موزونی خامۀ جهدی بر تراش .

و حتی می گوید این شوریده مجذوب بیدل را فهمانده است که بر سخنان او گوش نهد و آنچه در خلال گفتار او موزون مییابد آنرا سر مشق قریحت خویش قرار دهد و بیدل سه شبانه روز بر سخنان وی گوش نهاد و از میان جملات متراکم چل بیت موزون به اصطلاحات هندوان دریافته است و چون آن مصطلحات از فهم فارسی زبانان خارج بود آنرا در چار عنصر ذکر نکرده است. 

بیدل در پایان این داستان ، گرمی شعلۀ زبان خود را از تاثیر صحبت او دانسته میگوید :

بیدل چه قدر بر تو نفس سوخته اند 

کاین شعله بیان ، کلامت آموخته اند 

ای شمع ز پرتو تو اندیشه گداخت

گویا بگداز دلت افروخته اند

همچنین مجذوبی دیگر که بیدل آنرا شاه یکه آزاد میخواند و بسیار شوریده و وارسته بوده است روزی با بیدل بر سر راز آمده و ویرا بشاعری توصیه کرد و به آینده در خشان بشارت داد بیدل از زبان او به خود گفته است .

ای نوای درد دل نومید افسردن مباش

آخر از ضبط نفس شور قیامت می شوی کوش

وی سرشک ناتوان چندی دگر در صبر

مایه ات چون جمع شد طوفان علامت می شوی

بیتی را در وحدت الوجود به بیدل داده که از ان استفاده کند .

هم چنین مجد ولی دیگر که بیدل آنرا شاه فاضل مینامد بیدل را می ستوده و به عرفان و شعر تشویق نموده است .

بزرگتر از همه حضرت شاه قاسم هو الهی بود که کمال شاعری بیدل را مورد التفات قرار می داد و ویرا در زمرۀ تلامیذ الرحمن محسوب می کرد و موزونی طبع اورا ذاتی می گفت :

گویا این بزرگواران هر کدام در آتش سوز و درد بیدل چنان دامن می زدند که شمس تبریزی باتش مولینا دامن میزد و این سوختگان در حکم آفتاب بودند که بیدل ازپر تو آنها اقتباس میکرد . بیدل در عنصر دوم در مورد اشعاری که فی البدیه سروده داستانهای دل انگیز و جذاب دارد و یکی از ان داستانها داستان نقش بوریا است . این داستان چنان است که روزی یکی از اراد تمندان به محضر (شاه فاضل) معروضداشته بود که کلبه وی را بورود خریش منور گرداند و این بیت را نیز در آن معروضه ضمیمه نموده بود.

میتوان در کلبه ماهم شبی را روز کرد

بوریا گر نیست نقش بوریا افتاده است

شاه به بیدل اشاره فرمود تا آن معروضه را جواب دهد و واضح گرداند که ما را جهانیست که حتی نقش بوریا نیز دران راه ندارد و نمی توانیم از این جهانی که آنرا با جمعیت دل ساخته ایم جدا شویم بیدل بدون تامل این اشعار را منظوم گردانید و بحضور شاء خواند و مورد تحسین و آفرین گردید .

خود بیا و حال ما بنگر که در ملک فنا 

روز گار ماز روز و شب جدا افتاده است 

کلبه و سواس است و نقش بوریا زنگار طبع 

کار ما باشبوۀ صدق وصفا افتاده است 

بوریا و کلبه را در عالم ما بار نیست 

هر کجا مائیم نقش مد ها افتاده است

کلبه آتش زن نقوش بوریا را محو کنن

در بساط فقر تا بینی چها افتاده است 

تا نخواهد سوخت از ما در نخواهد داشت دست

نیستی ما را چو آتش در قفا افتاده است

روزی دیگر در انجمن شاه سخن از تجرد و وارستگی می رفت و هر یک از دانشمندان که در محفل حضور داشتند داد سخن دادند بیدل با وصف خردسالی و کوچکی این رباعی را فى البدیهه سرود و بسمع شاه رسانید و طرف التفات شاه رسانید و طرف التفات وى وتحسین مجلسیان قرار یافت . 

ای دل زغم و نشاط دوران بگذر

ازبیش و کم و مشکل و آسان بگذر 

در گلشن دهر چون نسیم دم صبح

آزاده در ای و دامن افشان بگذر

داستان بدیهه سرائی بیدل در جشن رانی ساگر شهکار شاعری وی شمرده می شود با وصف آنکه این داستان در ایام جوانی و نو بهار زندگانی اتفاق افتاده و مدتی از ان گذشته بود بیدل آنرا بس شیرین وشیوا جوانامه و دلکش نگارش میدهد و چنانکه شیوه و است این داستان را با استعارات بدیع و تشبیهات بکر و لطیف و صنعت کاریهای ظریف می آراید چون متن داستان بدسترس خوانندگان میباشد من قسمتی از آنرا در این جا خلاصه میکنم اگر چه میدانم تلخیص من از هنر نمائی شاعر و شهکارهای بی مانند او می

کاهد وی گوید :


شبی در کنار حوض رانی ساگر مجلس جشنی بر پا بود زلال این حوض چنان روشن و شفاف بود که نسبت قطره را با کوثر درست میکرد امواج ساکن و آرام آن بدان می ماند که حوض سراپا در آب کوثر خوابیده است از شوخی ماهیان آن ستاره اشک حسرت می ریخت .

موج و جباب آن از نسه آسمان بین صد سر و گردن بلندتر بود صفایش از بس لطافت چون عینک بود که دیده را بخواندن نسخه گاو و ماهی یعنی آن سوی زمین بدون تامل آشنا می گردانید . چشم شوق از تماشای این جشن شش جهت را یک ساغر سرشار میدید و گوش تامل از شنیدن آن نغمه های دلکش از هفت فلک یک پرده آهنگ می شنید بساط زمین از هجوم رنگین ادایان خرمن گل شده و فضا از آهنگ نغمه سرایان با منقار بلبل پوشیده بود آواز مطرب با آواز موج دمسازی داشت . آب آهسته زمزمه می کرد و سازها نرمک نرمک به نوا می آمد گره نی بدون تحریک نفس آغوش میکشود و رشته ساز پیش از جنبش مضراب بر شوخی جولان نغمه راه باز می کرد .  از شکستن شیشه بر سنگ ، نوای جنگ بر میخواست و از افتادن جام بر زمین صدای عیش بلند می شد ساز صحبت چندان از شعله آواز گرم شده بود که حتی رشته شمع نیز ننگ خموشی نمی پذیرفت .

در این بزم زهره نسبت مغنیه بود که سعی مضرابش از تار رکهای گل نغمه بلبل بر می آورد و حسرت نوایش از پرو بال بلیل پرده گوش گل میدماند . شوخ و زیبا مست و مغرور چون ماه خندان و چون طاوس خرامان . در آن هنگامۀ مستان ناگهان قدح از دست ساقی برزمین افتاد را مشگر هندی نژاد بساقی نگاه عتاب آلود افگند بیدل را که در عین هوشیاری مسحور این همه زیبائی شده بود پیمانه ورود این قطعه از خمستان عالم معانی علم گردش افراشت و مینای هوش مجلسیان را بانشاد این بدیهه حیرت زا بر طاق بیخودی گذاشت یعنی این شعر را فی البدیهه سرود و از زبان ساقی عذر خواست و گفت افتادن قدح باید مایه خشم نشود زیرا نه کف ساقی رعشه دار بود و نه جام می لغزید علت اصلی این است که نگاه مست تو پیاله را برزمین افگند . تو باید حسن مغرور خویش را محکوم نسازی که چرا در خرمن هستی قدح آتش زد نه تنها ساغر آنجا که ناز تو بنیاد شوخی میکند آبروی هزار آئینه بر زمین می ریزد .

ز دست ساقی اگر جرعه چکید بخاک

در آبروی تو چرا موج ناز چین انداخت

نه رعشه در کف ساقی نه لرزشی در جام 

که گویم از کفش افگند آن و این انداخت 

دمی که چشم تو سوی پیاله کرد نگاه 

قدح زدست شد و باده برزمین انداخت 

بحسن شوخ زمانی عتاب کن که چرا 

بجام آتش از این لعل آتشین انداخت

پیاله چیست که در بزم شوخی نازست 

هزار آئینه آب رخ این چنین انداخت

روزی در مجلس حضرت شاه قاسم هوا للهى واله شاعر هراتی نیز حضور داشت وسخن از صنایع لفظی در میان بود سخنوران هر یک مضمونی در این مورد روایت می کردند بیدل نیز در صنعت مفرد و مرکب یک قطعه و در الزام حروف منقوط یک بیت فی البدیهه انشاد کرد. صنعت مفرد و مرکب از اختراعات خود او ست قطعه این است :

مرا بر زلف رشک آید ز گرد یار گردیدن

که خواهم زاین الم آخر زبان مار گردیدن 

ز شرم خود عرق بارنده شد رنگ رخش آخر 

چراغان کرد جوش خط زشام تار گردیدن

و بیت این است :

بجنبش تیغ زن چین جبینش

غضب پشتی نشین نقش چینش

فاما معلوم است این اشعار متخلف و خشک با طبع دریا بار ببدل که همیشه الفاظ دران پیرو معانیست هیچ مناسبت ندارد و پیداست که بیدل نیز در این صنعت به تبع مجلس وارد گردیده و تکلف بخرج داده و او که از نقطه نظر لفظ در ان اوستادی و صنعت بکار برده و خود فى البدیهه هم صنعتی اختراع کرده و هم مثالی انشاد نموده است همچنین در همان اوان شباب که خدمت حضرت شاه قاسم هو اللهی می بود روزی چند مجلس دوستان منحل گردید شاه نیز بسرا پردۀ خلوت خرامید بیدل مجموعه رسایلی را مطالعه میکرد و در ان تأمل مینمود و این رساله در شرح احوال ومقامات واقوال و وجایز صوفیان بود .

روزی حضرت شاه ناگهان در حجرۀ بیدل وارد شد و از وی پرسید در این رسایل کدام نقطه ویرا بر سر ذوق آورده بیدل معروض داشت مدت ها گرهی در خاطر داشتم امروز بتاثیر کلام شیخ طریقت شبلی آن گره گشوده گشت و این مقولۀ شبلی را خواند التصوف شرک لانه صیانت القلب عن غیر ولاغیر .

شاه قاسم بیدل را توصیه نمود که آن رسائل را مکرر مطالعه کند و بیشتر در مطالب و مصطلحات این طایفه غور نماید بیدل به مطالعۀ آن رسائل پرداخت وازان استفاده نمود و آن فوائد را بخط خود نگاشت وبران خطبۀ افزود و خاتمۀ نگاشت و در خاتمه یک قطعه افزود که مطلع آن این است .

دارد این نسخه از علوم کمال

و آن نسخه را بحضرت شاه تحفه کرد و مورد تحسین و وستایش شاه واقع شد و شاه آنرا به شاه نعمت الله فیروز پوری که از علمای روزگار و عرفای وقت بود فرستاد وی نیز بران صحه گذاشت و تصدیق نمود و بیدل را ستایش کرد .

وقتی در یکی از قلاع متصل سنگ می بارید و اثاث البیت مردم میسوخت و آنرا از آسیب جن میدانستند و این کار به سه سال انجامیده بود شکایت به بیدل بردند و بیدل گوید: در انحالت افسون قدرتی که عبارت از کلام موزون انتظام است رد نسخه اسرار بعرض اظهار رسید و به عریانی این مضمون کسوت عبارت پوشید .

یا عفاریت ! جهانی دیگر

جای کم نیست ، مکانی دیگر !

و این بیت خود را با قلم خشک نگاشت و گفت بر علمی نصب کنند و بران قلعه استوار سازند بیدل میگوید به تاثیر این کلام آن آفت مرتفع گردید و مردم آسوده شدند . و بعد از این داستان عقیده خود را درباره تاثیر سخن خاصه کلام موزون شرح میدهد و میگوید : ". . . ورود سخن نزول ملایک است از عرش حقیقت دل بظهور آباد عالم تصرف و تدبیر وسخن کار فرمای اعیان ممکنات است بحلم کمال قدرت و تاثیر .