حال و مقام و مناسبت آن با رضا
ابونصر سراج مینویسد
«معنی مقام العبد بین ید الله عزوجل فیمایقام فیه من العبادات و المجاهدات و الریاضات و الانقطاع الی الله عزوجل »*۲۳۴
علی هجویری غزنوی در معنی « حال » و «مقام» پس از بحث چنین نتیجه میگیرد که مقام عبارت بود از راه طالب و قدمگاه وی اندر اجتهاد و اندر محل اجتهاد و در جهت وی بمقدار اکتسابش اندر حضرت حق تعالی و حال عبارت بود از فضل خداوند تعالی و ولطف وی بدل بنده بی تعلق مجاهدت وی بدان . از آنچه مقام از جمله اعمال بود و حال از جمله افضال و مقام از جمله مکاسب و حال از جمله مواهب پس صاحب مقام المجاهدت خود قائم بود وصاحب حال خود فانی بود ، قیام وی بحال بود که حق تعالی اندر وی آفریند . و مشایخ (رض) دوام حال را روا دارد و گوید محبت و شوق و قبض و بسط جمله احوال اند ، اگر دوام آن روا نباشدی نه محب محب باشدی و نه مشتاق مشتاق و تا اینحال بنده را صفت نگردد اسم آن بر بنده واقع نشود . و از آن است که وی رضا را از جملۀ احوال گوید و گروه دیگر حال را دوام و بقا روا ندارند ، چنانکه جنید (رض) گوید : احوال چون بروق باشد که بنماید و بپاید و انچه باقی شود نه حال بود که ان حدیث نفس و هوس طمع باشد *۲۳۵
امام محمد غزالی (رض) نیز چون سایر بزرگان ، رضا را برترین مقام میداند :« بدان که رضا به قضای حق تعالی بلند ترین مقامات است و هیج مقامی ورای ان نیست . چه محبت مقام بهترین است و رضا به قضای خداوندی ثمرۀ محبت است ، نه ثمرۀ مُحبتی ، بل ثمرۀ محبتیست که بر کمال بود و از این گفت رسول صلوت علیه : الرضا بالقضاء باب الله الاعظم .
گفت در گاه مهین حق تعالی رضا است به قضای وی و گفت رسول خدای (ص) که خدای تعالی میگوید : منم خدایی که جز من خدای نیست هر که بر بلای من صبر نکند و بر نعمت من شکر بجای نیاورد و به قضای من راضی نباشد ، او را گوید خدای دیگری طلب کن . *۲۳۶ و هم امام غزالی فرمود: چون رسول الله صلوات الله علیه از قومی پرسید که نشان ایمان چیست ؟ گفتند در بلا صبر کنیم بر نعمت شکر کنیم و به قضا رضا دهیم گفت : حکیمانند و علما نزدیک است از عظیم قوت ایشان انبیا باشند.*۲۳۷
« رضا بر دو گونه باشد : یکی رضای خداوند از بنده و دیگر رضای بنده از خداوند تعالی و تقدس اما حقیقت رضای عزوجل ارادت ثواب و نعمت و کرامت بنده باشد و حقیقت رضای عزوجل ارادت ثواب و نعمت وکرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمانهی وی و گردن نهادن مر احکام او را ننهد . بر مرادی وی تعالی اقامت نکند از آن که رضای بنده مقرون برضای خداوند است عزوجل و قیاس بدان است . از امیرالمومنین حسین (رض) بن علی (رض) پرسیدند از قول بوزر غفاری (رض) که گفت درویشی به نزدیک من دوست تر از توانگری و بیماری دوست تر از تندرستی ، حسین (رض) گفت حق بر بوزر باد اما من گویم هر که را بر اختیار اشراف افتد هیچ تمنا نکند بجز آنکه حق تعالی وی را در اختیار کرده باشد و چون بنده اختیار حق بدید از اختیار خود اعراض کرد از همه اندهان برست .
و این غیبت درست نیاید که این را حضور باید لا الرضا الاحزان نافیته و للغفلته معافیته ، رضا مرد را از اندهان برهاند و از چنگ غفلن برباید و از مشقتها آزاد گرداند که خداوند تعالی در همه احوال بدو بیناست
و ..... محبان وی اند که اندر رضا و سخط هستی ایشان عاریت بود و منازل دلهای شان بجز حضرت نباشد و سراپرده اسرار ایشانجز در روضۀ اُنس نه . حاضرانی باشند غایب و حشیان عرضی جسمیان روحانی موحدانی ربانی دل از خلق رُسته و از بند مقامات و احوال جسته و سراز مکنونات گسسته مردوستی را میان در بسته و ..... در جمله بدان که رضای نهایت مقامات است و بدان احوال و این محلیست که یکطرفش در کسب و اجتهاد است و یکی در محبت و غلیان آن و فوق ان مقام نیست و انقطاع مجاهدات اندر ان است . پس ابتدای آن از مکاسب بود و انتهای ان از مواهب . اکنون احتمال کند که انکه اندر ابتدا رضای خود بخود دید گفتم مقام است و اگر انکه در رضای خود بحق دید گفت حال است »*۲۳۸
حضرت مولانا بلخ در قصۀ بهلول در مثنوی چنین فرماید:
گفت بهلول آن یکی درویش را چون ای درویش واقف کن مرا
گفت چون باشد کسی که جاودان بر مراد او رود کار جهان
سیل جویها بر مراد او روند اختران زان سان که خواهند ان شوند
زندگی و مرگ سرهنگان او بر مراد او روانه کو به کو
هر کجا خواهد فرستنتد تعزیت هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
سالکان راه هم بر کام او ماندگان در راه هم در دام او
هیچ دندانی نخندد در جهان بی رضا و امر آن فرمان روان
گفت ایشه راست گفت هم چنین در فرو سیمای تو پیداست این
این صدو چندینی ای صادق ولیک شرح کن این را بیان کن نیک نیک
آنچنانک فاضل . مرد فضول چون بگوش او رسد آرد قبول
آنچنانش شرح کن اندر کلام که از ان بهره بیابد عقل عام
ناطق کامل چو خوان پاشی بود خوانش پُر هر گونۀ آشی بود
که نماند هیچ مهمان بی نوا هر کسی باشد غذای خود جدا
همچو قرآن که بمعنی هفت تست خاص را و عام را مطعم در او است
گفت این باری یقین شد پیش عام که جهان در امر یزدان است رام
هیچ برگی در نیفتد از درخت بی قضا و حکم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوی گلو آن نگوید لقمه را که اُدخلوا
میل و رغبت کان زمام آدمیست جنبش آن رام امر آن غنیست
این قدر بشنو که چون کُلی کار می نگردد جز به امر کرد گار
چون قضای حق رضای بنده شد حکم او را بندۀ خواهند شد
نی تکلف نی پیمزد و ثواب بلکه ظبع او چنین شد مُستطاب
بهر یزدان می زید نی بهر گنج بهر یزدان می مُردانه از خوف و رنج
آنگهان خندد که او بیند رضا همچو حلوای شکر او را قضا
بندۀ کز خوی و خلقت این بود نی جهان بر امرو و فرمانش رود *۲۳۹
روز بهان بقلی فرماید:
ای ترا با هر دلی رازی دیگر هر گدا را با دلت آری دگر
صد هزاران پرده دارد عشق دوست میکند هر پرده آوزا دیگر *۲۴۰
مولانا بلخ رضا بر قهر و لطف را بحد اعلای کمال پرورانیده است انجا که گوید :
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ با طربتر از سماع و بانگ و چنگ
ای جفای تو زدولت خوبتر و انتقام تو ز جان محبوب تر
نار تو این است و نورت چون بود ماتم این تا خود که سورت چون بود
از حلاتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو
نالم و تر سم که او باور کن وز کرم آن جور را کمتر کند
عشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
والله ار زین خار در بستان شوم همچو بلبل زین سبب نالان شوم
ای عجب بلبل که بکشاید دهان تا خور او خار را با گلستان
این چه بلبل این نهنگ آتشیست جملۀ خوشها ز عشق او را خوشی است
عاشق گل است و خود گلست او عاشق خویش است و عشق خویش جو *۲۴۱