32

نخستین گروه مشروطه خواهان

از کتاب: جنبش مشروطیت در افغانستان ، فصل اول

عشق شور انگیز ما را بر سر کوی تو برد 

بر تلاش خود چه مینازم که ره سوی تو برد


وجامعه يک مخلوق متكامل واثر پذیر است سیر فکری و نشو و ارتقای دی ممکن است در اثر موانع مدتی متوقف شود ولی به کلی از بین نمیرود حرکت انجمن سراج الاخبار نیز با موانعی که استعمار انگلیس ایجاد کرده بود، مدت کمی ظاهراً متوقف شد. ولی بعد از دو سه سال به صورت يک حزب متشكل و دارای مرام مترقی تری بوجود آمد که آنرا در تاریخ فکری افغانستان "مشروطیت" اول گوییم.

سردسته و پیشتاز این حرکت یکی از بقایای انجمن سراج الاخبار ومحرر (منشی) این انجمن بود ، که ذیلا در بارۀ او و خاندانش که از پیشروان و قربانیان این جمعیت بودند معلومات داده میشود :


مولوی محمد سرور خان "واصف" و خاندانش : 

چنانچه قبلا گفته شد این شخص عالم و درد مند وشاعر ، فرزند مولوی احمد جان متخلص به تاجر این آزاد خان ابن زین العابدین از مردم الکو زایی بالا ژره ارغسان کندهار بود که پدرش در عصر امير عبدالرحمن از رجال اداری و منور ادیب بوده و در تنظیم اداره مملکت و قضا ، بعد از تخریبات جنگ دوم انگلیس وافغان دستی داشت.


چنانچه کتاب اساس القصات مشتمل بر ١٣٦ قاعده را برای رهنمایی قاضیان و تنظیم محاکم شرعیه نوشت که در همان وقت دوبار چاپ شد (طبع دوم کابل ۱۳۱۱ق) در حالیکه برای تنظیم ادارات دولتی نیز کتابی را بنام قواعد دولتی دارای ٦٣ فقره قبلا در ۱۳۰۹ ق ۱۸۹۱م نوشته و چاپ کرده بود. مولوی تاجر شاعر خوشکلام زبان دری و پشتو و دارای دیوان غزلیات وقصايد محلا به انواع صنایع بدیعی بود ، که در ۱۳۲۰ق ۱۹۰۲م به مرض سل ریه از جهان رفت نعش او در کندهار در جوار مزار صوفی صاحب مدفون است .

فرزند مولوی تاجر ، محمد سرور واصف نیز عالم وشاعر و روشن فکر و به علوم ادبی و اسلامی آشنا بود، که درسنه ۱۳۲۳ق چنانچه خواندید  در انجمن سراج الاخبار افغانسان به حيث محرر (منشی) شمول داشت . 

مرحوم میر قاسم خان که همکار و معاصر واصف بود، چنین گفت : " رئیس جمعیت نهضت مشروطه ١٦ صفر ۱۳۲۷ هـ ق مولوی محمد سرورخان کندهاری الکو زایی متخلص به واصف بود" . او قبل از تاسیس مکتب حبیبیه و پیش از آنکه دکتر عبدالغني بافغانستان بیاید، صاحب مفکورۀ های مترقی بوده ، در حلقه دوستان نزدیک خود در زمینه مشروطیت شبها به بحث می پرداخت.

 در عصر امير حبيب الله جمعیت العلما یی موجود بود بنام جمعیت تالیف فتاوای سراج الاحكام ، که در آن پنجاه نفر از علما ء در درجات مختلف مصروف استخراج احكام شر عيه و تدقیق ترجمه و تحریر بودند کار این جمعیت ، تحت نظر و اهتمام ده نفر از علمای متبحر مثل گل اخندزاده احمد زیی ، مولوی عبدالروف اخند زاده کندهاری سید غلام محمد آغای چار باغی ( پدر میر قاسم خان) مولوی عبد الرازق اخندزادۀ ،اندری، مولوی احمد جان اخندزاده توخی، ملا لالا گل ارغنديوال و غیره انجام می یافت.

اكثر آنها بنابر شهرت علمی در وقت امیر عبدالر حمن خان ازجاهای شان به کابل جلب شده بودند که در جه قاضی را داشتند . علمای نسبتاً جوانتر مثل مولوی محمد سرور خان واصف و مولوی قیام الدین خان نیازی بدرجه مفتی و کم سنتر از آن مثل میر سید قاسم بدرجۀ محرر گرفته شده بودند ... واصف و میر قاسم در همان وقت باهم مصاحبه داشته آرزو نمودند که باید در مملكت يک سلسلة قوا نين طرح شود و نظام حکومت بر اساس قوانین استوار گردد . اشخاص مذکور بر علاوه اینکه عالم و منور بودند ، افکار متر قی نیز داشتند... در سنه ۱۳۲۳ق مولوی واصف به حيث معلم مكتب حبیبیه شامل شد و در حدود ۱۳۲۵ ق بود که او رفیق دیگر خود میرقاسم خان را تشویق به مکتب نمود و بعضی از رفقای دیگرشان هم

به حيث معلم در ان مکتب پذیرفته شدند. درینجا فرصت بیشتر مساعدت میکرد، تا منورین مذکور با هم نشسته، راجع به مشروطیت و اوضاع و مردم تبادل افکار نمایند تعداد جوانان مشروطه خواه تقریباً به سه صد نفر میرسید که در جرگه های کوچک جدا گانه منقسم بودند و در هر جرگه یک دسته رفقایی که همدیگر را خوب میشناختند ، دور هم جمع می شدند.


و از بین خود يک منشى ويک رئيس انتخاب میکردند . این جرگه های كوچک با يكديگر ار تباطی نداشتند اما رئیس عمو می همه جرگه ها مولوی محمد سرور خان و اصف بود .

وي رئيس يک جرگه ده نفری نیز بود، که اکثر شان را همان رفقاء معلمين مكتب حبيبيه تشکیل میداد ..."

به قول میر قاسم خان : "واصف استادی بود که مدرسۀ حبیبیه نظیرش باز به چشم ندیده ، هم عالم بود ، هم اديب وشاعر و هـــم روشنفکران بارز و جسور ، او مرد خیلی ظریف و خوش طبع بشمار می رفت و از اشعار و قصاید استادان سلف زبان دری ، هزاران بیت در حفظ داشت. از لندی های شوخ و ظرافت آمیز پشتو نیز بسیاری به حافظه سپرده بود، که در مجالس با رفقای خود زمزمه میکرد. وی با برادرش سعدالله و پسر عموی پدرش (؟) عبدالقيوم خان وكاكايش عبدالر حمن خان در شیر پور محبوس گردید و بعد از دو روز بلادرنگ در تپه شیرپور به توپ بسته شده و با سعد الله خان وعبد القيوم خان یکجا اعدام شد. هنگامیکه واصف را به توپ می بستند ، و ي برپارۀ کاغذی نوشت:

"در حالیکه به آمنت بالله و ملائكته...... ایمان کامل داشتم ، به حکم امیر کشته شدم. روزیکه شود اذ السماء انفطرت وندر پی آن اذا النجوم انكدرت 

من دامن تو بگیرم اندر عرصات

گویم : صنما ! بای ذنب قتلت ؟


 توصيۀ من به اخلاف اینست:

ترک مال و ترک جان وترک سر

در درۀ مشروطه اول منزلست"




مر حوم میر غلام محمد غبار مینویسد : که این کاغذ پیش عبدالهادی داوی است و از دادن نقل آن به او مضایقه شد ولی نویسنده این سطور از خود داوی مرحوم شنیدم که "او در آنوقت كودک بود و با مادر خود (اتکو) به فاتحۀ واصف به خانه ایشا نرفته بود و در آن وقت حتى نام مشروطیت را نمی شناخت ، و لی کاغذ مذکور را در ایام جوانی و کسب شعور سیاسی نزد اخلاف وا صف واصف دیده بود" (تم کلامه)

قراریکه نویسندۀ این سطور دیده ام : عمو زاده مولوی واصف یار محمد بن غلام حیدر خان در حدود ۱۳۱۰ ش در کندهار سر مامور پلیس بود و او گفتی که خطاخیر کاکا زاده ام موجود است ولی فرصتی بدست نیامد که آن نوشته دیده شود و یار محمد مذکور در حالیکه حاکم گزیو اروزگان بود وفات یافت (۱۳۱٦ش) به این نهج آن مرد آزادیخواه با برادر و عمو زاده اش ،سر های خود را برای اولین نهضت مشروطه خواهی و دموکراسی وطن قربان کردند و عبدالنهادی داری در باره او گفته بودم:

محب قوم و فدایی دین جزاۀ الله  که ماند سنت مشروطه را قوام و اساس به قول میر قاسم خان:  "مرحوم واصف او لين قافله سالاری بود که کاروان مشروطه خواهی را با قیمت حیات خود به راه انداخت هیچ نهالی همروزه ثمر نداده است اگر او نهالی را غرس نمود امروز ثمر آنرا باز ماندگانش میگیرند. جوانان منور با درایت مشروطه اول ، نخستین چراغی را برای حصول حقوق دموکراسی هموطنان خود افروختند."


میر قاسم خان مر حوم بعد ازین میگوید :

" در سال ۱۳۲۷ قمری مولوی محمد سرور خان مرحوم زعیم بزرگ نهضت مشروطه خواهی در یکی از اتاق های بزرگ باخ مهمانخانه که در آنوقت مكتب حبيبيه دران واقع بود  تشکیل جلسه داده عده زیادی از مشروطه خواهان در آن گرد آمده بودند. درین جلسه که دکتر غنی و برادرانش سهم نداشتند، پیشنهاد تسوید عریضه ای به حضور امیر حبیب الله خان شد که درآن نوشتند:

" در بعضی کشورها مردم بجبر وقوت قاهره ، حکومت را مجبور می نمایند تا نظام اداری را تابع آرزوی ملت ساخته ، شکل مشروطه وقانونی بدهد ، و در برخی پادشاه روشنفکر به ابتکار خود و بانیت خیر ، قوانین و اصول مشروطیت را در مملکت نافذ میسازد. سراج الملة والدین پادشاه عالم و ترقیخواه است، چنانچه تاسیس مكتب حبيبيه و مکتب حربيه ونشر سراج الاخبار وطبع کتب و آوردن مطبعۀ عصرى واحدات شوارع وعمارات و غیره از مظا و توجه شاهانه و در جهت مجد و اعتلای وطن است لذا توقع میرود. که مجاری امور حکومت را نیز براساس قوانین مشروطه استوار سازند، تا از احکام خود سرانه و خلاف مقررات اسلامی جلو گیری بعمل آمده ، مردم در تحت سلطه قانون و نظام مشروطيت حيات مرفه قرین گردند." این عریضه توسط پروفیسر غلام محمد خان میمنگی به جلال آباد شده و به حضور امیر تقدیم گردید هر چند آن پادشاه در مهلۀ اول مرام مشروطه خواها را چندان به نظر بد نمی دید، اما شاید بعضی از مفسدان درباری و مرتجعان متملق ، موضوع را مبالغه آمیز جلوه داده مرام پاک وطن خواهانه یکعده را بدرستی ادراک ننموده امر داد تا چهار نفر از جوانان آن نهضت را همانجا اعدام کنند این جوانان رشید عبارت بودند از لعل محمد خان غلام بچه و جوهر شاه غلام بچه و محمد عثمان خان بن سرورخان پروانی و محمدایوب خان پوپلزایی کندهاری ."


میر قاسم خان می افزاید:

" امیز قبل از آنکه احکام اعدام آنها را صادر نماید ، آن دو غلام بچه را در محضر درباريان مورد عتاب قرار داده پرسید: چرا در برابر آن همه نعمت های فراوان و عزت های بیکران، به نمک حرامى و کفران نعمت پر داختید؟ آن جوانان دلیر مخصو صاً جوهر شاه غوربندی) بدون کمترین احساس خوف ، از بی مبالاتی های مقامات حکومتی به حال مردم و از مظالمی که عمال دولت در سرتا سر مملکت روا میداشتند، يكايک بيان نمود و این دو جوان دلیر در همان مجلس به ضرب تفنگچه کشته شده و جان سپردند ." و بزیان حال می گفتند : 

بملک جم ندهم مصرع نظیری را

هر آنکه کشته نشد از قبیلهٔ ما نیست


مولوی واصف نویسنده و مترجم وشاعر فحلی بود و از آثار ترجمه گردۀ او کتابیست بنام تاریخ ادریسیان و حمودیان و موحدین افریقای شمالی که از عربی بزبان دری در آورده شده و نسخۀ خطی آن در آرشیف ملی کابل موجود است.

از نمونه کلامش يک پارچه شعر شیوائیست که به عنوان قصيدۀ مدحيه و وعظیه در شمارۀ نخستین سراج الاخبار افغانستان ۱۳۲۳ ق نشر شده و نسخۀ واحده آن در کتب خانه خاندانی نویسنده این سطور باقی مانده بود و اکنون در آرشیف ملی کابل محفوظست که درینجا عینا نقل میشود تا در دسترس پژوهندگان باشد :




قصیدهٔ

مدحيه و وعظيه طبغراد فصاحت و بلاغت نشان محمد سرور خان کندهارى المتخلص به واصف 

بحمد الله که از آثار رحمتهای یزدانی

خدیوداد گر شد مر بنای عدل را بانی

لوای دین به عهدش آسمان ساگشت در عالم

که از رفعت زند صد طعنه را بر چرخ کیوانی

رواج حکمت ایمانیان آمد که از رشکش

به خاک تیره یکسان گشت حکمت های یونانی

فروغ جوهر دانش ، فرو بگرفت عالم را

سواد جهل شد از لوحۀ جان جهان فانی

فزود از پرتو دین ، لمعه انوار دانش را

ز دود از چهره مرآت دهر آثار ظلمانی

مدارس را که بد پیرایۀ دولت مشید شد

مساجد را که بد زیب طراز دین شدش با نی

معارف را رواجی داد در اسلام نیکوتر

حقایق را اساسی ماند محکم در جهانبانی

پی ترویج آن ارشاد فرمود از سر حکمت فرمود

که عالم را شود حاصل از ان طرز جهانداری

بنور آن جریده کش سراج اخبار نام آمد

همیدون دیدۀ جان جهان گردید نورانی

منافع را بود مظهر نتایج ورد در بر

درخت فیضش آرد ، بر همه پندو زبا ندانی

همه حالات عالم اندر آن پیدا چو جام جم

و یا آیینه اسکندر، از فرو در خشانی

کسی کاین گلستان بخردان را کرد گلچینی

اگر خود طفل باشد ، سر کند مشق سخندانی

بشارت باد اهل فضل و دانش را ازین مژده

که باغ بخردی را آمد اکنون وقت ریانی

یکی ایعالم ایمان ، نگاهی کن به کیهان بر

روان بیدار دار از نشهٔ خواب گرانجانی

یکی بادیده عبرت ببین اقوام دنیا را

که از غیرت همی گردد ذهول از دامن افشانی

ببال از پستی سستی ، با وجپایه بینش

گرایان شوسوی جمعیت از ملک پریشانی

ببین اصناف عالم را ترقیهای پی در پی

چه نمساو فرنسا و چه جرمانی چه جاپانی

کسی کز دوحه تهذیب ، بار کام دل چیند

بگیتی فایق آید از همه اقران انسانی

نگر اقلیم جاپانرا که با آن فترت فطرت

چسان بر اوج رفعت کرد بنیاد پر افشانی

اروپا فخر کردی بر جهان در سبقت واکنون

ز رسم ایشیا افتاد در گرداب حیرانی

نه تنها یورپ از او ضاع شان افتاد در حیرت

که محو خویشتن شد ایشیا زین رسم جاپانی

قدم در عرصه جهد و مروتمان وجهدی کن 

که از قید وسا و رخش همت را برون رانی

نهال دین و دولت را بهمت آبیاری ده

که آرد میوه افضال و رحمتهای یزدانی

بجوش غیرت دین ، پختگی میبایدت حاصل

که تازین عالم خامی کمیت عزم بجهانی

به صدق خاطر، امدادی بده اخوان دینی را

بشوی از لوح دل ، زنگار تسويلات نفسانی

هدایت بخشد ایزد هر کرا در راه دین کو شد

ثبوتی دارد این معنى به استدلال قرآنی

خوشا حال کسی کاندر غریبی یار دین باشد

کند صرف مروت در ترقی های ایمانی

تکلف بر طرف ، نی در پی تزیین الفاظم 

چو معنی راستان گویم چه عبرانی چه سریانی

نگویم اینکه سحبانم ، و لیکن اینقدر دانم

که همچون شاعران دون نیم در خال و خطفانی

سخن از بهر دین گویم ، زحق اعلای دین جویم

ره تو به همی پویم ، بسر زالوده دامانی

خداوندا بذات پاک و اوصاف جمیل خود

بقرب حضرت شاه رسل آن شمع ایمانی

یکی بر حال این پژمردگان از فیض خود رحمی

که بس درمانده ایم از سورت اغوای نفسانی

نظامی بخش سلک رشته دین پیمبر را

قوامی ملت ما را ز رحمت دار ار زانی

عطا کن دولت اسلام را از فضل خود رونق

بنور معرفت شمع دیانت ساز نو رانی

شهان ملت اسلام کا کنونند در گیتی

بده توفیقشان در قوت دین مسلمانی

خصوص آنخسرو عادل دیانت خوی دریا دل

که باشد همتش مصروف تا پیدات ایمانی

سراج ملت و دین ، شهـــــر يار عادل و باذل

که روشن شد ز عدل و جود او کیش مسلمانی

چو مصروفست یارب همتش در رفعت دینت

بحفظ خویش کن زافات کیهانش نگهبانی

سخن کوتاه با ید "واصفا" در رسم دانایان

که تطویل کلام آرد ملال طبع انسانی