المأمون عبدالله بن رشید
و چون رشید فرمان یافت، مأمون بمرو بود، و رشید وصیت کرده بود که «مالی که با منست، همه به مأمون رساندد» و فضل بن الربیع خیانت کرد، و همه مال سوی بغداد بردند بنزدیک محمد بن زبیده، برخلاف انچه رشید وصیت کرده بود. و مأمون از پس امین ولیعهد بود.
و چون مأمون بخراسان بود بوقت وفات پدر، هم آنجا قرار کرد، وولایت خراسان را ضبط کرد. و امین مؤتمن را از زمین مغرب باز خواند، و اورا بفرمود: تا خویشتن را خلع کرد. و امین مر پسر خویش را بیعت ستد، و اورا « الناطق بالحق» لقب نهادند، و نامه نوشت بمأمون، و او را باز خواند از خراسان. و مأمون بس زیر و هوشیار بود، و غرض محمد االامین همی دانست. عذری آورد، و ببغداد نشد. پس محمد الامین مر علی بن عیسی را بحرب مأمون فرستاد. و چون مأمون خبر یافتف با فضل بن سهل مشورت کرد، و باتفاق و باشارت او (و) ذوبان منجم ، طاهر بن الحسین (152) بن مصعب را پیش علی بن عیسی بفرستاد، و بر یک منزلی ری اندر ملاقات یکدیگر رسیدند وبر آویختند و حرب کردند، پس روزگاری نشد، که طاهر ظفر یافت، و علی بن عیسی کشته شد، و طاهر سر او ببرید، و سوی مأمون فرستاد، و از آنجا روی سوی عراق نهاد، و عبدالرحمن بن جبله را محمد امین باسی هزار کس بحرب طاهر فرستاد، و در نزدیک همدان میان ایشان، محاربة عظیم دست داد، و عبدالرحمن منهزم گشتف و به همدان درآمد، و طاهر شهر را محاصره کرد. پس عبدالرحمن بزینهارآمد و یکچندی بود، آنگاه حیلتی ساخت، و با قومی که از بغداد بمدد عبدالرحمن آمده بودندف نیم روزی اندر لشکر طاهر او فتادند، و طاهر بیرون آمده بود، و بحرب پیوستند، و آن همه قوم را بکشتند، و عبدالرحمن را بگرفتند، و سر او ببریدند، و سوی مأمون فرستاد، و پس قصد بغداد کرد، و هر ثمه بن اعین بمدد طاهر از خراسان اندر رسید و ببغداد شدند، و لشکر اندر حوالی بغداد فرود آوردند و حرب پیوستند، و بغداد را احصار کردند، و کار بر مححمد بن زبیده تنگ شد.
چون از حد بشد و در خزینه مال نماند و همه حشم و سپاهیان و رعیت و مولایان از محمد الامین اعراض کردند و او تنها بماند و هیچ حیله نماند، رقعه نوشت سوی هرثمه که : «من امشب بنزدیک تو آیم». و هرثمه اندر زورق (153) نشست، و براه دجله ببغداد آمد، و محمد بنزدیک اوشد، و هر دو اندر زورق بودند، و طاهر ازین حال خبر یافت، راه بر محمد بگرفت، بفرمود تا سنگ همی انداختند، تا زورق محمد بشکست، و کشتیان هرثمه را بگرفت و بیرون برد، و محمد شنا دانست، از دجله بیرون خواست شد، غلام از آن طاهر اورا بگرفت، و به خر پشتۀ خویش برد، و طاهر را خبر داد، و طاهر همان غلام را بفرمود: تا سر اورا ببرید. پس سراز محمد زبیده و ردا قصب و مصلی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم، بدست محمد بن الحسن بن مصعب، پسر عم طاهر بنزدیک مأمون فرستاد، و مأمون محمد بن الحسن را هزار هزار درم صله داد، و چون مأمون بخراسان بنشست، همه داد و عدل کرد، و هر روز اندر مسجد جامع مرو آمدی، آنجا مظالم کردی، و سخن مردمان بشنیدی، و انصافهای ایشان بدادی.