ارکان ، عناصر و آرایه های شعر نو

از کتاب: مقالات استاد احمد یاسین فرخاری
05 September 2024

متن سخنرانی استاد احمد یاسین فرخاری در سی و نهمین برنامۀ کاروان شعر در شهر تورنتوی کانادا


به نام خداوند شعر و شعور و با عرض سلام و ادب خدمت همه عزیزان حاضر در مجلس


شعـر دانی چیست مـرواریـدی از دریـای عقـل 

شاعر آن افسونگری کاین طرفه مـروارید سفت


صنعت وسجع وقوافی هست نظم ونیست شعر

ای بسا نـاظم که نظمش نیست الا حـرف مفت


شعـر آن باشد کـه خیـزد از دل و جوشد زلب

بـاز در دلـهـا نشیـنـد هـرکجـا گـوشـی شنفت


ای بسا شاعر که او در عمر خود نظمـی نساخت 

وی بسا ناظم که او در عمـر خود شعـری نگفت

« ملک الشعرا بهار»


قرار است امشب در مورد ارکان ، عناصر و آرایه های شعرنو گفتنیهایی داشته باشیم ؛ اما پیش ازین که درین مبحث داخل شویم ، من خود را ناگزیر میبینم که به عنوان مقدمه ، در تعریف شعر یک بازنگری کنیم و ببینیم که شعر چیست ، بزرگان درین مورد چه گفته اند ، چه چیزی را ما میتوانیم شعر بگوییم و آیا بزرگان از گذشته های دور تا امروز معیارهایی را برای شعر تعیین کرده اند یا این که هرسخنی را که به صورت سطرهای قطع شده ، کنار هم یا روی هم بنویسیم ، میتواند شعر باشد .


درینجا پیش ازین که به گفته های بزرگان بپردازیم ، به عنوان پیشدرامد ، نظریات مختلفی را که در مورد تعریف شعر دریک نظمی که اثر همین قلم است ، گردهم آمده و اتفاقاّ این نظم « تعریف شعر » هم عنوان دارد ، خدمت شما قرائت میکنم ، بعد ازان میپردازیم به نظریات بزرگان این عرصه .


تعريف شعر


      در ميــان درس وزن و قـافـيـــه                                          در سر بحث « سبب» يا « فاصله» (1)

      دختـري گلگــون رخ سيميـن بدن                                  شوخ طبع و دلـربا ، شيـرين سخـن

      كاو دلـش ازسرخوشي سرشـاربـود                              نـازنيـن ، شـورآفرين ، عـيـار بـود

    گفـت : اي فــن ادب را اوستـــاد                           هيچكس داد سخن چـون تو نـداد

     چيسـت شعـر و معنـي و تفسيـر او                             مـحتـوي و مـنـبـع و تـعـبـيـر او

      گفتمش هركس به قدرفهم خويش                           داده  تعريفـي گهـي كم گاه بيـش

      منطقي گويد كه شعر احساسهاست                            نكته هـاي خالي از وسـواسهـاست

      شعــر فــرياد صـداقتـبــار ماسـت                             انـعكاس رشتـۀ افـكـار مــاســت

      فلسفـي گويـد كـه شعـر إغمـا بود                              بـــازتــاب عــالــم بــالا بــود

      راز نــاپـيــداكــران بـحــرو بــر                                   هسـت پـيـوند طبيـعت بـا بـشــر

      مـذهبـي گـويـد كـلام“ كـاذبـون                                   چـون يـقـولـون بـمـا لايفعـلـون(2)

      ليـك ادبـدان پـر زمعني خـواندش                            گـفـتـۀ مـوزون مـقـفـي دانـدش

      منبـعـش الهـام و مقـصـود آگـهي                                         از فـــراز و از نـشـيــب زنــدگـي


◘      ◘      ◘


      چون شنيداين مبحث وغوغاي شعر                              اين همـه تعريف و ما فيـهاي شعر

      گوهـر دندان بـه برق خنـده سفت                                   دست بر زلفـان زد و بـا نـازگـفـت

      ايـن بـزرگان جملـه بي ره رفته اند                              در هيـاهوي جـدل گـم گشتـه انـد

      آنچـه من ميـدانم از تعـريف شعـر                                نيست توصيـفي به جز از بهر مهـر

      شعر تصـويريست از بـوس و كنـار                               بـاده خـوردن بيـدريغ از دست يـار

      تـا سحـر درخلــوت مستـي شـدن                                      بـيـخبـر از عـالــم هستـي شـدن

      همچـو پيـچكهـا بـه هـم آميختن                                        هـر گـنـاه خـفـتـه را انـگيـخـتـن

    بعـد ازان رقـص و سـرود خوشنـوا                                   باورت گر نيسـت پس با مـن بـيـا


   تا اينجا و درین نظم ، نظریات مختلفی را در مورد شناسایی شعر بررسی کردیم ؛ حال نظريات علمي دانشمندان اين عرصه را بشنویم ؛ تا از تلفيق همه به نتيجه يي دست يازيم .


پیش از همه باید گفت که درتعريف شعر سخن بسيار رفته است . تعدادی از دانشمندان بر خیال انگیز بودن شعر باور دارند ؛ تعداد دیگری از دانشمندان ، عاطفی بودن آن را معیار قرار میدهند و تعدادی هم منبعش را الهام میدانند ؛ اما یک نکته فراموش نشود که در طول تاریخ و در درازنای زمانه ها ، وزن ملازم دايمي شعر بوده و هیچگاه وزن از شعر جدایی نداشته است . و این موضوع را وقتی ما مطالعه بکنیم ، میبینیم که در طول تاریخ و در قدیمترین آثار به این نکته اشاره دارند . و به خاطر اثبات این حقیقت ما ناچار هستیم که یک سفر کوتاه به سرزمین باستان یونان بکنیم و مهمان خانه های افلاطون و سقراط و ارسطو شویم . اول میرویم به خانه ی افلاطون و در کنار الماری کتابهایش ایستاده میبینیم که او رساله یی نوشته به نام « ایون» که دران رساله منبع شعر را الهام میداند و به نقل از سقراط ، شعر را اینطور تعریف میکند و میگوید که : « شاعران درحالت بيخودي شعر ميسرايند و آهنگ و وزن شعر آنها را مسحور ميكند. » که درینجا مستقیماّ به وزن اشاره شده است . بعد از خانه ی افلاطون خارج شده و میرویم به خانه ی ارسطو و میبینیم که او نيز اين بحث را همچنان دنبال ميكند و در رساله يي كه در باب شعر نوشته ، شعر را سخن موزون ميداند و ابراز نظرميكند كه وزن ملازم التزامي شعر است و هيچگاه شعر از وزن جدايي ندارد . چنانکه او معتقد بوده ، گرايش به توازن و هماهنگي ، خود در نهاد فطري و غريزي انسان نهفته است . از همین سبب اين دو ، دست به دست هم داده و باعث پيدايش شعر و ادبيات شده است . همچنان او یک نکتة دیگر را هم علاوه میکند و میگوید : « كساني كه هم از آغاز امر درين گونه امور بيشتر استعداد داشتند ، اندك اندك پيشتر رفتند و به بديهه گويي پرداختند و هم از بديهه گويي آنها بود كه شعر پديد آمد . »


پس ازین اگر ما از سرزمین یونان خارج شده و بیاییم به طرف عصرهای نزدیکتر ، یعنی در عصرهای  قبل از اسلام ، میبینیم که سوق عکاظ در تاریخ ادبیات عرب ، از جایگاه ویژه و نام بلندی برخوردار است.« سوق عکاظ» یا بازارعکاظ، منطقه یی بوده درفاصله ی 45 کیلومتری شهر« طایف» در عربستان سعودی . و این مرکز تجارتی ، مرکز اقتصادی ، مرکز سیاسی ، فرهنگی ، ادبی و مرکز همه چیز آن روزگار بوده ؛ که از تمام سرزمینهای عربی به شمول مصر و شام و فلسطین و اردن و سوریه و عراق و . . . معمولا سالی یک بار شاعران ، ادیبان ، نقادان ، نویسندگان و خطیب ها درین بازار گرد هم می آمدند ودر وسط همین بازار در زیریک خرگاه بزرگی جمع شده ، تحت ریاست « نابغه ی ذبیانی » به خواندن اشعار و نشيده ها و قصايد و سروده هاي خود ميپرداختند و محافل نقد را برپا میکردند . بعد اگر قصیده یی ، نشیده یی یا سروده یی میتوانست که از زیر ذره بین دقیق نقد اینها بگذرد و معیارهای لازم را به سر رساند ، آنها این شعر را با آب طلا مینوشتند و به دیوار خانه ی کعبه می آویختند ؛ تا وقتی که شعر دیگری پیدا میشد و جای آن را میگرفت ، كه اين خود نشانة عظمت و بزرگي شاعر و ماية مباهات و افتخار قبيلة وي بود .


ناگفته نماند که در طول تاریخ تنها هفت پارچه شعر توانسته كه خود را به ديوار كعبه بياويزد ، كه مجموعة آن اشعار را به نام« سبعة معلقه » يا « سبعة مذهبه » ياد ميكنند . یعنی هفت پارچه شعر آویزان شده یا هفت پارچه شعری که با آب طلا نوشته شده ، و اين هفت پارچه شعر ، قويترين و نخبه ترين اثر درعرصة شعر كلاسيك عرب به شمار ميرود ، كه تا امروز صدها مقاله و رساله و كتاب و مجلدات در شرح و تفسير و توصيف و بيان ظرايف و قوت هنری و ادبي آن اشعار در زبانهای مختلف به رشتة تحرير درامده است .


وقتی که ما دران اشعار ملاحظه کنیم ، میبینیم که  عنصر « وزن » باعناصر ديگر شعري كاملاً حركت موازي داشته و هيچگاه خارج از دايرة حركت شعر نبوده است . هرچند دران زمان علم عروض به ميان نيامده بود و شاعراني كه اشعارشان افتخار تعليق به ديواركعبه را از آن خود ساخته بود ، از اوزان عروضي كوچكترين آگاهي نداشتند؛ تا که بعدها علم عروض توسط « خلیل بن احمد نحوی» به میان آمد ؛ اما كاربرد وزن درشعر را هيچگاه از نظر دور نمی داشتند . یعنی دران زمان هم به « وزن » توجه زیادی صورت میگرفته است .


پس ازین وقتی به دوره های آغازین اسلامی بیاییم ، میبینیم که بزرگترین فیلسوف و طبیب و ادیب زمان ، شیخ الرئیس ابوعلی بن سینای بلخی ، درتعريف شعر ، « وزن » را يكي از ركنهاي اساسي شعر ميداند و پذيرش هرگونه اثري زيرنام شعر را منوط و مربوط به موزون بودن آن ميداند . او درتعريف شعر ميگويد که : « شعر سخني است رسا و خيال انگيز كه از اقوال موزون و متساوي ساخته شده باشد . »


درینجا میبینیم که ابن سینا به سه موضوع اشاره میکند: یکی این که شعر باید« خیال انگیز » باشد ، دیگر باید « موزون » باشد یا وزن دران رعایت شده باشد و دیگر « متساوی » باشد ، یعنی مصراعهای مساوی باهم باید داشته باشد .


باز ابن خلدون هم درین مورد ، تعریفی را ارائه کرده که میگوید : « شعر سخني است داراي وزن وقافيه ومعني؛ اما كلمات آن بايد متكي بر{ رَوِي } واحد باشد.» جاي  ديگري  ميگويد: « شعر سخني است مركب از پارچه هاي نوشتاري گسسته ، كه همة پارچه ها از وزني واحد پيروي نموده و حرف آخرشان باهم يكسان باشد . هر دو پارچه ازين نوع  سخن را { بيت } مينامند و هر بيتي خود بيانگر معنايي مستقل است ، كه از نظر القاي معنايي ، نسبت به بيت قبلي و بعدي استقلال كامل دارد . چنانچه اگر بيتي را خارج از دايرة بيان كلي يك شعر مطالعه كنيم ، خود به تنهايي بتواند بيانگر معنايي  مستقل باشد . »


درین میان شمس قيس رازي در كتاب « المعجم في معايير أشعارالعجم » و خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب « معيار الأشعار » ، برعلاوة عناصر تركيبي ديگر شعر ، بردو عنصر « خيال انگيزي » و « وزن » تأكيد بيشتر دارند .


پس ازین اگر سری به غرب هم بزنیم ، میبینیم که دانشمندان غربی نیز تعریفهایی را در مورد شعر ارائه داشته اند، كه تعريفات آنان نيز به جاي خود خالي از ايراد نيست و هيچ يك ازانها نمي تواند تصويري كامل از شناخت شعر در ذهن مجسم سازد و تصويري جامع و مانع از چيستي و چگونگي شعر در کل ارائه نمايد ؛ بلکه هریک شان تنها به یکی از ویژگیهای شعر بیشتر اشاره کرده اند ؛ مثلاً : « ملتن » ميگويد که : « شعر سخني را گويند ، داراي بياني ساده و عاطفي كه تأثيرگذار باشد . » و اين خود تعريف برخي از ويژگيهاي شعر است ، نه تعريف كلي آن . یا : « گوته » و « لاندرو» شعر را گونه يي از هنرهاي بياني ميدانند ، كه تعريف آن وابسته است به قوت تصوير پردازي هنري آن در ذهن .


گروهي از دانشمندان ، مثل« رسكين» براي مضمون و محتواي شعر و بارعاطفي و قوت تخيل آن اهميت بيشتري قايل هستند ، نه به ويژگيهاي ديگر آن ؛ چنانچه « ورد زورت » ميگويد :  « شعر حقيقتي است كه توسط عاطفه وارد قلب ميشود. » همچنان « شللي» در مورد شعر ميگويد :  « شعرتصوير تخيل است .» و يا « امرسون» بيان ميدارد : « شعرتلاش جاودانه يي است براي تصويرگري روح اشياء.» و اما در میان این دانشمندان غربی ، تنها یکی ـ دو نفر هستند که آنها در هردو بخش شعر ، اندکی نظر بیشتر داشته اند و نظر آنها هردو بخش شكلي و محتوايي شعر را دربر ميگيرد ،که از جمله مشهورترین آنها « ستدمان» است . او میگوید که :  « شعر زبان موزون تخيل و بازتاب دهندة معاني نو ، انديشه ، عاطفه ، و اسرار روح بشري است.»


خلاصه از جمع بندی تمام این نظریات ، ما به یک تعریف واحد و کامل دسترسی پیدا نمی کنم و به جایی نمی رسیم که یک تعریف جامع و مانع و کامل برای ما ارائه بکند ؛ اما یکی دو نفر از دانشمندان معاصر ما خوشبختانه تعریفهای بسیار جالبتر و رساتر و زیباتر نسبت به تعریفهای گذشته ارائه کرده اند . یکی ازینها دکتور محمد رضا شفیعی کدکنی است ، همان دانشمند مشهوری که همه ی ما و شما با نامش آشنایی داریم . او یک تعریف بسیار ساده و پرمعنی ارائه میکند و میگوید که :   «  شعر گره خوردگي عاطفه و تخيّل است كه در زبان آهنگين شكل گرفته باشد . » که این تعریف ، تقریباَ تمام بخشهای شعر را دربر میگیرد .  و یا یک تعریف بسیار جالب دیگر دارد که میگوید :« شعر حادثه یی است که در زبان روی میدهد . »


دو دیگر تعریف بسیار جالبی هست از مهدی اخوان ثالث که میگوید: « شعر محصول بی­تابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته است.»


اين دو – سه تعریف اخیر نسبت به تعريفاتي كه پیش ازین ارائه کردیم ، نه تنها جامعتر و كاملتر به نظر ميرسد ؛ بلكه به گونه يي نشاندهندة ساختمان شعر نيزهست .


و حال اگر ما تمام این تعریفها را جمع بندی کنیم ، بالاخره به یک نتیجه میرسیم و آن نتیجه این است که :


شعر دو رکن دارد :

◘  یکی عنصر معنوی – روانی یا عنصر محتوایی شعر است ، که در تجزیه و تحلیل کوچکتر شامل عناصر سه گانه ی اندیشه ، احساس و خیال میشود .

◘  دیگر عنصر صوری –  زبانی شعر است ، که باز در تحلیل کوچکتر شامل زبان ، وزن  و آهنگ یا موسیقی درونی و بیرونی کلام میشود .

و باز با تکیه به تعریفهایی که از بزرگان این عرصه ارائه کردیم ، به این نتیجه میرسیم که :


شعر دارای پنج عنصر است :


◘  عنصر اولی شعر زبان است . طبق نظریه ی دانشمندان معاصر ، زبان مهمترین‌ عنصر شعر است . به خاطر این که : شعر درحقیقت شکست نرم زبان عادی و روزمره است و به شکلی صورت میگیرد که وقتی کسی یک شعر را میشنود ، متوجه میشود که چیزی را که در زبان عادی و منطقی و زبان روزمره استفاده میکند ، زبان شعر با آن زبان تفاوت دارد و همینجاست که میگویند : حادثه یی در زبان رخ میدهد که ازان شعر به میان می آید . یعنی تا وقتی که ما با زبان رک و راست و صاف گپ بزنیم ، آن شعر گفته نمی شود ، تا وقتی که حادثه یی در زبان رخ بدهد .


◘  عنصر دومی شعر خیال انگیزی است : در حقیقت خیال انگیزی ، کوشش ذهنی شاعر است برای برقرارکردن نسبت میان انسان و طبیعت از چیزی که خود شاعر درک میکند و میخواهد که خواننده یا شنونده در همین احساسی که شاعر کرده با او شریک شود . و خیال انگیزی شعر را ما میتوانیم در دو محور بررسی کنیم : یکی در محور افقی شعر؛ یعنی در طول مصراعها که منجر به ایجاد انواع مجاز، تشبیه ، و استعاره میگردد و دیگری در محور عمودی شعر؛ یعنی وقتی یک شعر را به صورت کامل و سراپا میخوانیم ، پس ازان ما میتوانیم عنصر خیال انگیزی آن را تصویر کنیم که این شعر از نظر انگیزش تخیل در چه درجه یی قرار دارد .


◘  عنصر سومی شعر ، عاطفه و احساس است : یعنی ایجاد کردن یک حالت اندوه یا حالت حماسی یا اعجابی یا حالتی که بتواند در شنونده یا در خواننده تأثیرگذار باشد . و یا به عبارت دیگر ، از نظر عاطفی ، تأثیری بر خواننده یا شنونده داشته باشد.  


◘  عنصر چهارم شعر ، وزن و موسیقی است . قسمی که پیشتر اشاره کردیم ، شمس قیس رازی و خواجه نصیرالدین طوسی تأکید بیشتر بر مسأله ی وزن و موسیقی داشتند به خاطری که خود وزن ، موسیقایی شعر را بالا میبرد و موسیقایی شعر، قسمی که ارسطو نظریه داده بود ، در نهاد فطری بشر است و این باعث درک بهتر و بیشتر میشود .


◘  و بالاخره عنصر پنجم شعر ، اندیشه و معنی است . به خاطری که در زندگی ما رویداد هایی است که همیشه سروکار ما با آنها با زبان منطقی است ؛ اما موضوعاتی که داخل حریم شعری میشوند ، اینها با زبان منطقی و روزمره متفاوت هستند . و هیچ تجربه یی از تجربه های بشر ممکن نیست که بدون تأثیر گذاری اندیشه و تخیل شاعرانه در حوزه ی شعر وارد شود و جنبه ی هنری پیدا کند .  


تا اینجا هرآنچه گفتیم ، مربوط به تمام انواع شعر شامل اشعار کلاسیک و اشعار نو و اشعار نوتر و همه انواع آن میشد ؛ اما ازینجا به بعد گپهای ما خاص میشود به شعر نو .


تا جایی که من خود تجربه کرده ام و در جریان تدریس و تحقیق به من روشن شده و یا از زبان بزرگان شنیده ام ، دریافته ام که سرودن شعرنو ، برخلاف تصور بسیاری از مردم ، که فکر میکنند سرودن شعر نو نسبت به شعر کلاسیک کار ساده است ، من فکر میکنم که برعکس است . و دلایلش را هم برایتان ارائه میکنم .  هرچند یک مقوله ی ادبی است که میگوید : « رمان نویس ناموفق ، داستان کوتاه نویس میشود .» به همین سبب میگویند : کسی که شعر کلاسیک سروده نمی تواند ، او شروع به سرودن شعرنو میکند ؛ اما قسمی که پیشتر گفتیم ، شعر نو قوالب و قواعد و اصول و قوانین مختص به خود را دارد که اگر شاعر خود را پابند به این اصول بسازد ، سرودن یک پارچه شعرنو ، برابر میشود با سرودن یک دیوان شعر کلاسیک. من حالا خدمت شما همین مسایل را زیر عنوان « آرایه های شعرنو » شرح میدهم .


نخستین اصلی که در شعر نو مطرح میشود که باید شاعر آن را مد نظر داشته باشد ، اصل « وحدت موضوع » است . یعنی رعایت کردن تنها یک موضوع معین و مشخص در یک پارچه شعر . این نکته در اشعار کلاسیک هیچگاه رعایت نمی شده . مخصوصا مخصوصا در غزل فارسی به صورت عموم وحدت موضوع وجود نداشته . ما میبینیم که شاعر کلاسیک در یک بیت ، به یک موضوع اشاره میکند و در بیت دومی ، موضوع به کلی تغییر میکند و یک موضوع دیگر ارائه میشود . در بیت سومی باز شاعر به یک جای دیگر سرمیزند ؛ البته تسلسل منطقی شعر حفظ میشود ؛ اما تسلسل موضوعی وجود ندارد . به عنوان مثال ، از جمله ی اشعار کلاسیک ، شعری را میخوانیم از امیر خسرو که میگوید :


      شعــلــۀ دیـریـنـه را داغ ز دل رفـتـه بـود

      نو پسری تـازه کـرد آن همـه دیـرینـه هـا


درین بیت همین یک موضوع مورد بحث قرار گرفته ؛ و بلا فاصله در مصراع دوم میگوید :


 توبه شکن صوفیا خرقه به می شو که هست

بـر قـصـب شـاهـدان خـرقـۀ پشمیـنـه را


در بیت اولی موضوع از یک « نو پسری» بود که « شعله ی دیرینه » را « تازه » کرد . و یک پاراگرافی بود که بسته شد ؛ اما در بیت دوم پاراگراف دیگری شروع شد و این موضوع « صوفی توبه شکن» است که شاعر برایش میگوید چنین و چنان بکن . یعنی دو موضوع کاملا ازهم جدا ، در دوبیت روی هم آمده اند .


یا شعر دیگری داریم از حضرت حافظ ، که میگوید :


   روی خوبت آیتـی از لطف بـرمـا کشف کـرد  زان زمان جز لطف و خوبی نیست درتفسیرما


درین بیت ما میبینیم که موضوع بر سر « روی خوبی » هست که « آیتی از لطف » را بر حافظ کشف کرده و این یک بار مثبت دارد ؛ اما بلا فاصله در بیت بعدی میگوید :  


بـا دل سنـگیـنـت آیـا هیـچ درگیـرد شبـی

آه آتـشنـاک و سـوز سـیـنـۀ شبـگـیـر مـا


درینجا از « دل سنگین» و « آه آتشناک » و « سوز سینه » صحبت میشود ، که همه بار منفی دارند . یعنی در بیت اول بار مثبت داشت و در بیت بعدی ، بار منفی میگیرد و موضوع به کلی جدا و متضاد میشود .


و حال از شعرنو یک مثال ارائه میکنیم و میبینیم که وحدت موضوع از آغاز تا پایان شعر به چه شکل حفظ شده است . شعری داریم از نادر نادرپور که میگوید :


از قصه گوی پیر


در روزگار کودکی خود شنیده ام

آنجا که مار هست ، نشانی ز گنج هست

یعنی که مار خفته ، نگهبان گنجهاست


گویی تو نیز

در پس این جامۀ حریر

گنجی نهفته ای

زیرا که بر دو قلۀ لغزان سینه ات

نقش دو مار خفتۀ درهم خزیده را

ترسیم کرده ای

جانا به من بگو

آیا ز دستبرد کسان بیم کرده ای ؟


ببینید که وحدت موضوع از آغاز تا پایان به چه زیبایی حفظ شده ، کوچکترین موضوع زاید و اضافی دران وجود ندارد و یک موضوع بزرگ با مصراعهای کوتاه و در یک قالب کوچک به بسیار زیبایی گنجانیده شده که این نخستین مسأله یی هست که باید در شعر نو رعایت شود .


اصل  دوم درشعرنو « سمبولیک بودن بیان» است : خوب ، تا جایی که ما میدانیم ، بهترین زبانی را که بشر تا حال بدان دسترسی پیدا کرده و با آن سروکار یافته ، زبان سمبولیک است یا مکتب سمبولیزم است در ادبیات غرب . زبان سمبولیک یعنی چه ؟ یعنی سخن گفتن با اشاره و کنایه و استعاره . و بیان سمبولیک در شعر یعنی کاربرد استعاره در سرتاسر شعر که زبان بیان شعر را سمبولیک بسازد . و هر فرد و هر نسلی نظر به سطح دانش و شرایط و مقتضیات زمانش ، چیزهایی را ازان استخراج کند و به دست بیاورد. و این خود به پویایی و ماندگاری شعر کمک شایانی میکند . از همین سبب است که شعر حافظ و شعر بیدل و دهها شاعر دیگر ماندگار شده اند و از جمله ی آثار جاودانه ی فارسی به شمار میروند ؛ چون زبان شعری آنها زبان سمبولیک است . از استعاره یاد کردیم . اینجا یک سوال دیگر مطرح میشود و آن سوال این که استعاره چیست ؟ استعاره را در زبان عربی به این شکل تعریف میکنند که : « الاستعاره هي الكلمة المستعملة لغير ما وضعت له » یعنی : استعاره کلمه یی است که در معنای غیر ازان معنایی که برای آن وضع شده ، استعمال شود . و قدیمترین تعریفی را که ما در مورد استعاره داریم از « جاحظ » است که او در کتاب « البیان و التبیین » میگوید : « استعاره نامیدن چیزی است به نامی جز نام اصلی‌اش، هنگامی که جای آن چیز را گرفته باشد . . . . » و مثالش را هم میتوانیم از یک بیت فرخی سیستانی ارائه بکنیم که او میگوید :


 با کاروان حله برفتم ز سیستان

با حلۀ تنیده ز دل بافته ز جـان


که درین بیت منظور واقعی شاعر از حله ، همان حله ی حقیقی نیست ؛ بلکه منظورش همان قصیده یی است که خود فرخی آن را ساخته و این قصیده را به حله تشبیه کرده است . که درینجا مشبه به ، به نوشته درآمده و مشبه حذف شده است . در حالی که مقصود اصلی فرخی مشبه ( همان قصیده ی ساخته ی خود او ) است .


البته استعاره را به دو نوع تقسیم کرده اند ؛ یکی استعارة مکنیه : که  مشبه را ذکر میکنند ؛ اما مشبه به که مقصود اصلی گوینده است در نوشته نمی آید ؛ مانند این شعر انوری :


  هـزار نـقش بـرارد زمـانـه و نبـود 

  یکی چنانکه در آیینۀ تصور ماست


که انوری درین بیت زمانه را به نقاش تشبیه کرده و مشبه را ذکر نکرده ؛ اما نقش و نقاشی را که قرینه ی لازم به مشبه است ، به زمانه نسبت داده است .  


و نوع دیگر آن استعاره ی مصرحه است که نمونه ی آن را در بیت فرخی ذکر کردیم .


به هرحال ؛ در شعر قدیم ما میبینیم که استعاره کاربرد بسیار وسیع دارد ؛ اما به صورت افقی . یعنی تنها در مصراعهای شعر ازان استفاده میشده است ؛ اما در شعر نو باید استعاره به شکل عمودی مورد کاربرد قرارگیرد. یعنی همه ی شعر از آغاز تا پایان باید با زبان استعاری بیان شود . بدین معنی که مقصد شاعر در سراسر شعر چیز دیگری باشد ؛ اما در روی کاغذ چیز دیگری را بیان کند .


درینجا به خاطر واضح شدن همین موضوع ، من شعری را از شاعر خوب ما « میرویس موج » خدمت شما تقدیم میکنم ، که این شعر « شیشه ها و سنگ » عنوان دارد ، و میگوید :


سالهای سال میزد شیشه را برخشت

در میان چار راه شهر

آنکه از رنگ شفق نام و نشانی داشت

روزها از پرده های گوشهای رهروان آماجگه میساخت

روزها از بام تا شامش سخن این بود :

« هان خریداران ! شگفتیهای گیتی را یکی اینست

بنگرید از بازوان پرتوان شیشه ها این سنگ بشکسته است »

راهپیمایان شکست سنگ را از شیشه میدیدند و نزد خویش میگفتند

« پس دگر این شیشه هم بر سنگ پیروز است ؟ ! »

رهروان شاید برابر مینهادند خشت را با سنگ

در تبار و در توان و جنگ


◘       ◘      ◘     


لیک روزی ناگهان خورشید سر زد از در مغرب

آنکه نامش در تمام کوچه های شهر روشن بود

از فروغ شیشه های سخت تر از سنگ

بیگمان بگرفت سنگی را که چونان خشت بودش رنگ

از میان شیشه ها برداشت آن یک را که بودش روزها در دست و کوبیدش به روی سنگ

آن تماشایی ، صدایی برکشید و در زمان بشکست

بار دیگر آن دگر بشکست

زان سپس یک یک تمام شیشه ها

با سنگ چونان خشت بشکستند

آنکه نامش میدرخشید از فروغ شیشه های ناشکن

در کوچه های شهر

با شکست شیشه ها زان روز همرنگ شفق

در امتداد یک غروب بی نشان

گم گشت


خوب ، درین شعر ما میبینیم که « میرویس موج » ظاهرا قصه ی یک شیشه فروش را بیان میکند که شیشه هایی داشته و خشت را میگرفته و به آنها میکوبیده ؛ تا آنکه روزی سنگی را که همانند خشت بوده و به فکر همان خشتهای قبلی به شیشه های خود کوبیده ؛ تا آن که همه شیشه هایش شکسته است . اما در عقب صحنه ، مقصد و هدف « میرویس موج » از بیان این گپها چیز دیگریست . مقصد اصلی« میرویس موج » درین شعر از شیشه فروش ، اتحاد جماهیر شوروی سابق است که از رنگ شفق نامی داشت و به اصطلاح ارتش سرخ داشت و درین شعر در نقش شیشه فروش نمایانده شده .  هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی به کشورهای دیگر حمله کرد ، در اندک زمانی آن کشورها را تصرف کرده و به قلمرو سیاسی خود ضمیمه کرد ؛ و اتحاد شوروی که فکر میکرد افغانستان هم مثل خشتهای قبلی است که شیشه های او را نمی شکنند ؛ چون به ظاهر همانند خشت بود ؛ اما وقتی سروکارش با افغانستان افتاد ، دید که این سرزمین به ظاهر خشت مانند ، در اصل سنگ بوده و باعث شکست تمام شیشه های شوروی شد و بالاخره در امتداد یک غروب بی نشان از افغانستان بیرون رانده شد و گم گشت.


منظور شاعر درینجا گفتن حکایت اتحاد شوروی است ؛ اما آن را در قالب شیشه فروش بیان میکند .


سومین اصلی که در شعر نو بسیار مهم است ، « کاربرد مفاهیم نو » است . یعنی هر مفهومی را که ما در شعر قرار است استفاده کنیم ، باید به کلی تازه و نو باشد . نه مثل گذشته ها و نه مانند شاعران قدیم که ما میبینیم یک مفهوم را در طول هزار سال جزء موضوعات شعری خود قرار داده اند و در طول قرنها حتی تا امروز ادامه یافته است . حتی میگویند که :


تا حشر میتوان سخـن از زلف یـار گفـت

 در بند آن مباش که مضمون نمانده است


اما شعرنو این را نمی پذیرد .


چند مثال از شعر قدیم خدمت شما ارائه میکنم که مفهوم « وصال و فراق » را موضوع شعر قرار داده اند . خوب ، وصال و فراق در زندگی همه بوده ، هست و خواهد بود ؛ اما این مفهوم را امروز و در زمانه ی ما موضوع شعر ساختن ، فکر میکنم که بسیار کهنه شده باشد . اول میرویم به سراغ « ابوسعید ابوالخیر » شاعر قرن چهارم که او  مفهوم وصال و فراق را بدین شکل موضوع شعر میسازد و میگوید :


 آن دست که داشتم به دامان وصال

بر سر زدم از فراق چندان که مپرس


این شعر در قرن چهارم سروده شده است . حال میرویم به قرن ششم . یعنی دو قرن بعد ، و میبینیم که باز هم همین مفهوم ، برای چندمین بار موضوع شعر قرار میگیرد و « امیر معزی » میگوید :


چـرا همی بگزینـی تو بـر وصال فـراق 

 چرا همی ز خراسان روی به سوی عراق


 باز یک قرن دیگر بالاتر میرویم و میبینیم که « امیرخسرو » شاعر قرن هفتم ، بازهم همین موضوع را در شعر خود تکرار میکند و میگوید :


 دیروز چو من شکر وصال تو نگفتم

 امروز مـرا سوز فـراق تو سـزا کـرد


و بالاخره به قرن یازدهم می رسیم و حضرت « بیدل » را میبینیم که میگوید :


  گر وصال است و گر فراق خوشیم 

چـه تـوان کـرد اختیـاری نیـست


یعنی از قرن چهارم تا قرن یازدهم ، همین موضوع شعر است که من چند مثالش را ارائه کردم و درطول این دوران ، حتی تا زمانه ی ما صدها شاعر و شاید هزارها شاعر دیگر همین مفهوم را موضوع شعر خود ساخته اند . اما شعرنو دیگر این را نمی پذیرد و میگوید اگر چیز تازه یی برای گفتن داری بگو و اگر نداری خاموش باش .  


برای واضح شدن این نکته من مثالی را خدمت شما میخوانم که شعری است زیرعنوان« نقطه و خط» از « نادر نادرپور » که یکجا میبینیم چه مفهوم تازه یی را از متن جامعه برگزیده و موضوع شعر خود قرار داده است . او میگوید :


در زير طاق نيلي آن آسمان دور

در شهر يادهاي پراكندۀ قديم

روزي كه از دريچۀ تنگ اطاق درس

پل زد به سوي پنجره ي روبرو نسيم

استاد پير هندسه ، بر تخته ی سياه


خطي سفيد را

از نقطه یي به نقطه ي ديگر دواند و گفت

كوته ترين رهي كه ميان دو نقطه هست

چونان پل نسيم ، ميان دو پنجره


خطي است مستقيم

امروز من به تجربه دانسته ام كه : نه


راه دراز زندگي ناتمام من

آن خط مستقيم ميان دو نقطه نيست


اين راه خوفناك

از نقطۀ ولادت تا نقطۀ هلاك

چون آذرخش در شب تاريك آسمان

خطي است منكسر كه ندانم كدام دست

ترسيم كرده با سر ناخن ، به روي خاك


ببینید ، از یک فرمول خشک هندسی چه شعر زیبا و پرمفهومی به میان آورده است . اگر در هزار سال شعر قدیم فارسی ما نظر اندازی بکنیم ، این چنین یک موضوع را نمی توانیم پیدا کنیم . اما همین کاربرد مفهوم فرمول هندسی در شعر ، موضوع تازه یی است و همین است شعر نو .


اصل چهارم آرایه های شعرنو « کاربرد واژه های نو » است . ما همه میدانیم که یک زبان تا وقتی به حیات خود ادامه میدهد که دران زبان کلمه سازی یا واژه سازی صورت بگیرد . تا وقتی که در زبان واژه سازی دوامدار و به اشکال مختلف صورت نگیرد ، آن زبان زنده نمی ماند و به حیات خود ادامه داده نمی تواند .  


اینجا سوال مطرح میشود که واژه سازی در زبان به چه اشکالی صورت میگیرد ؟ معمولا واژه سازی در زبان به سه شکل صورت میگیرد .


یکی از طرف خود مردم . وقتی به چیزی برمیخورند که برای آن ماده یا آن کار نام ندارند ، پس برای ایجاد سهولت در ارتباطات خودشان ، نامی را بران میگذارند و به این شکل یک کلمه در زبان تولید و تولد شده آهسته آهسته فراگیر میشود . بعضی ازان کلمات به دوردستها میرسد و بعضی هم در مناطق محدودی به حیات خود ادامه میدهد؛ مثلا در افغانستان همین کلمات رویپاک ، جاینماز یا ناخنگیر توسط کدام دانشمند زبان ساخته شده ویاکدام فرهنگستان روی ساختن این کلمات کارکرده ؟ معلوم است که اینها کلماتی هستند که توسط خود مردم ساخته شده است.


شکل دوم واژه سازی این است که نخبگان زبان و ادبیات و فرهنگیان و زبانشناسان متخصص دریک دفتر رسمی یا یک نهاد فرهنگی و یا یک سازمان علمی گردهم می آیند و با نظر داشت نیازها و مقتضیات متفاوت ، کلماتی میسازند ، مثلی که در ایران فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی هست که مثلا آنها فکس را دورنگار نامگذاری کرده اند که نام مقبول و زیبایی هم است یا مثلا رایانه و امثال اینها که همه از طرف یک دفتر یا نهاد رسمی توسط دانشمندان نامگذاری میشود و بعد توسط رسانه ها پخش میشود . اما در میان اینها یک طبقه ی دیگری هم و جود دارد که اینها هم کلماتی را به میان می آورند و اینها شاعران هستند . اینها بیشتر کلمات ترکیبی بسیار مقبول و زیبا میسازند که این هنر را جز شاعران ، کس دیگری ندارد .


اما در شعر قدیم اگر نظر اندازی کنیم ، دیده میشود که کلمات ، به ویژه کلمات شاعرانه ، بسیار کم و به ندرت تازه شده است . هرآنچه که در قرن اول و دوم گفته شده ، همان کلمات با همان بار معنایی تا امروز در قلمرو شعر ادامه یافته است . من بازهم دو – سه مثال از ادبیات قدیم خدمت شما ارائه میکنم که بیانگر همین مطلب است . یکی ازانها کاربرد « لعل لب » است . اگر شما دیوان یک شاعر قرن دوم را باز کرده و ورقگردانی کنید ، میبینید که همین « لعل لب » با همین بار معنایی در همان زمان هم وجود داشته و درقرنی که ما زندگی میکنیم ، بازهم شاعر امروز ما همان « لعل لب » را با همان بار معنایی به کار میبرد. یعنی آیا ممکن نیست که این « لعل لب » تغییرکند و مثلا « لب یاقوتی» یا « لب ارغوانی» بگویند یا نمی شود که به کدام چیز دیگری تشبیه بکنند که همان تشبیهات قرنهای اولی تا هنوز هم به همان شکل ادامه یافته است ؟


خوب، مثالی ارائه میکنیم از ادبیات قدیم، که « اوحدی مراغه یی» میگوید :


  ای نوازش کم و بهانه فراخ 

 لب لعل و دهان تنگ تـرا


چندین قرن پس از او باز حضرت « بیدل» میگوید که:  


 عمریست درسم از لب لعل خموش تست

یـعنـی شنـیـده ام سـخـن نـا شنیـده را


 و شاعر محلی ما در قرن بیست میگوید :


      لب لعلش چو بوسیدم ز روی ناز بامن گفت          که ای نـا قـابل ناکـرده کار آهسته آهسته


میبینیم که همان « لب لعل» قرنهای اولی تا قرن بیست و یکم که ما دران زندگی میکنیم به همان شکل نخستینش برای ما رسیده است ؛ اما شاعر امروز و کسی که شعر نو میسراید ، باید از استفاده ی اینگونه کلمات بپرهیزد و خود واژه های تازه اختراع کند . مخصوصا کلمات ترکیبی .  


من باز درین مورد هم دو – سه مثال خدمت شما ارائه میکنم که این کلمات را شما نمی توانید در هزارسال شعر فارسی پیدا کنید ، جز در همین عصری که ما و شما دران زندگی میکنیم ؛ چون این را شاعر  تازه پرداز زمانه ی ما سروده است . او میگوید :


اي آفريدگار

 در چاه شب ، به سوي تو اميد بسته ام

 تا بشنوي صداي مرا از درون چاه


« چاه شب » ؛ این کلمه را نه در دیوان بیدل میتوانیم بیابیم ، نه در دیوان عنصری و نه فرخی و نه در دیوان دیگر شاعران قدیم . یا مثلا میگوید :


امروز شامگاه

خورشيد پير در تب سوزنده ي جنون

از قله ي عظيم ترين آسمانخراش

خود را به روي صخره ي دريا فكند و كشت


« صخره ی دریا » ؛ در طول تاریخ ادبیات ما همین کلمه ی ترکیبی به همین صورت استفاده نشده ؛ اما شاعر زمانه ی ما همچنین یک کلمه را با معنایی بسیار زیبا و رسا اختراع میکند و در شعر خود آن را به کار میبرد .


و یا کلمه ی « کندوی آفتاب » که بازهم یک کلمه ی تازه است و شاعر درین مورد میگوید :


كندوي آفتاب به پهلو فتاده بود

زنبورهاي نور ز گردش گريخته

در پشت سبزه هاي لگدكوب آسمان

 گلبرگ هاي سرخ شقف ، تازه ريخته


خوب ، ازین موضوع هم که بگذریم ، میرسیم بر سر اصل پنجم شعرنو که « پیام » است . اصل پنجم به ما میرساند که باید شعر دارای پیام و هدف باشد و برای خواننده و شنونده چیزی برای گفتن داشته باشد . شعری که پیام نداشت ، نمی توانیم آن را در حریم شعر نو بپذیریم . ما بسیار در اشعار قدیم و کلاسیک دیده ایم که فاقد پیام و هدف مشخص بوده ؛ مثلا : حضرت « جامی » میگوید :


      در چمن یارم چو با آن لطف و بالا میرود             سرو را پای و صنوبـر را ز دل جا میـرود


خوب ، این یک موضوع شخصی شاعر است ، که معشوقه ی جامی در چمن بدین شکل راه میرود . این چه پیام و هدفی را برای ما بیان میکند و چه چیزی را برای ما میرساند و چه درد مارا دوا میکند که ما به آن اعتنا کنیم . البته که هیچ .


یا در جای دیگری ، نورعلیشاه اصفهانی میگوید :


 ندارد مه چو یارم روی زیبا

  اگر دارد ، ندارد موی زیبـا


بازهم درین شعر شما چه پیامی را نهفته میبینید که به درد ما و شما و جامعه ی ما بخورد ؟


به هرحال ؛ مهمترین اصلی که در قالب شعرنو باید رعایت شود ، « پیام» است . یعنی   شعر نو باید هدفمند باشد و پیامی را به خواننده انتقال دهد یا هدفی را در ذهن خواننده ایجاد کند یا حد اقل زنده نگاه دارد . شعرنو باید به کشف معضلات فردی و گروهی و اجتماعی بپردازد و راههای بیرون رفت ازان را بنمایاند و رابطه میان انسان و طبیعت برقرار کند و روابط موجود را حفظ کند و گسترش دهد و در پهلوی آن ارزشهای پذیرفته شده ی اجتماعی را زنده نگاه دارد و باعث رشد و انکشاف ارزشهای اخلاقی و انسانی در جامعه شود .  پس مهمترین اصلی که در شعر نو باید رعایت شود ، مسأله ی پیامش هست . شعری که پیام نداشت ، هرقدر که صنایع و آرایه های ادبی هم که دران به کار رفته باشد ، آن را نمی توان در زمره ی شعر نو به شمار آورد ؛ چون چیزی برای گفتن و دادن ندارد .


خوب ، از گذشته ها گفتیم ، حال شعر زیبایی را از شاعر معاصرمان خدمت تان تقدیم میکنم ؛ تا ببینیم که این شعر چه پیامی دارد و آیا پیامی دارد یا ندارد ؟ بازهم شعری است از « نادر نادرپور » که « شب آمریکایی » عنوان دارد . البته این شعر بسیار طولانی است ، و اگر همه ی این شعر را من خدمت شما بخوانم ، وقت زیادی را خواهد گرفت ، بنا برین من به اجازه ی خودشان و به اجازه ی شما دوستان ، قسمتهایی ازین شعر را نادیده میگیرم . این شعر اینطور میگوید که :


تبعيدگاه من

شهريست بر كرانه ي درياي باختر

با كاج هاي كهنه و با كاخ هاي نو

كز قامت خيالي غولان رساترند

اين شهر در نگاه حريص زمينيان

جاي فرشته هاست

اما جهنمي است به زيبايي بهشت

◘      ◘      ◘


 در آسمان اين شب غربت : ستاره نيست

زيرا ستاره ها همه در دود گرم ابر

گم گشته اند و برق لطيف نگاهشان

در قطره هاي كوچك باران نهفته است

◘      ◘      ◘


من ، از نسيم سرد خزان ، بوي خاك را

همچون شراب تلخ

هر دم به ياد خانه ي ويران مادري

مي نوشم و گريستن آغاز مي كنم

◘      ◘      ◘


من در ميان همهمه ي شاخه هاي خيس

از كوچه هاي خالي اين شهر پر درخت

راهي به سوي خانه ي خود باز مي كنم

وز بانگ پاي رهگذري ناشناخته

آشفته مي شوم

زيرا كسي كه در دل شب ، همره من است

با من يگانه نيست

◘      ◘      ◘


شب نيز ناگهان

سيماي ماه عشوه گر بي نقاب را

با چهره ي مهاجم دزدي نقابدار

رندانه در مقابل من جاي مي دهد

من ، خيره بر طپانچه ي اين مرد راهزن

پي مي برم كه در دل شهر فرشتگان

اهريمن و اهورا با هم برابرند


خوب ، روی پیام این شعر من تبصره نمی کنم . چون همه ی ما و شما میدانیم که این شعر چه پیامی دارد .  


اصل ششم شعرنو را مورد بحث قرار میدهیم که « ساده گرایی» است . در شعر قدیم بسیاری از اوقات دیده شده که الفاظ و عبارات و اصطلاحات و ترکیبات و کلمات قلمبه و سلمبه و عربی دشوار را به کار میبردند که کسی معنای آنها را نمیدانست و نمیداند و برای دسترسی به معانی آنها ، ضرورت است که یک کتاب فرهنگ لغت یا یک دایره المعارف را در کنار خود بگذاریم و بعد ازان شروع کنیم به خواندن شعر ؛ تا آن کلمات و عبارات و اصطلاحات ثقیل را معنی کنیم و گاهی هم شده که بعد از یافتن معانی کلمات ، در ترکیب کلمات هنوزهم پیچیدگیهایی هست . به عنوان مثال شعری است منسوب به حضرت « بیدل » که میگوید :


ستون آسمان انگشت عصیان میشود ورنه

گـره در بیضـۀ فولاد تقـوی نیست آدم را


من هفده سال است با این شعر دست و پنجه نرم میکنم و از بسیاری از خبرگان و اساتید در مورد معنای این شعر پرسشهایی به عمل آورده ام ؛ که هریک به زعم خود چیزهایی گفته اند ؛ اما تا حال قناعت من فراهم نشده و هنوزهم به معنای اصلی آن پی نبرده ام .


به هرحال ؛ در شعر قدیم این مسایل وجود داشته ؛ اما در شعر نو استفاده کردن از کلمات بسیار ثقیل و دشوار و به اصطلاح فیشنی و تشریفاتی و پر طنطنه و پرکش و فش قابل قبول نیست . شعر نو باید ساده باشد . و از ساده گرایی پیروی کند . بازهم یک مثال از ساده گرایی در شعر نو خدمت شما میخوانم از مرحوم رازق فانی که او میگوید :


شامگاهان که نگاهم به افق می پيچد


غم نشناخته یی


سينه ام را به لگد می کوبد


و به من ميگويد،


مرد بيگانه ! چرا غمگيني؟


          نه که دل تنگ شدی ؟


من غريبانه به او می گويم


      از چه دلتنگ شوم


                           همه چيز اينجا است


بحر در جوش و خروش


شهر آرام و خموش


کوچه ها خواب نبينند که و يران شده اند


آدمی آزاد است


همه جا آباد است


ترسم از تنگی دل نيست


ليکن از چيز دگر ميترسم


که مبادا روزی، اندرين ساحل دور


    دل من سنگ شود


        و غم از سينه ی من کوچ کند،


چاره ی تنگدلی آسان است


بيغمی چاره ندارد


بيغمی چاره ندارد


ببینید ، هیچ کلمه ی ثقیلی درین شعر وجود نداشت وکدام ترکیب دشواری به نظر نمی رسید که آدم مجبور شود فکر و اندیشه را به دشواری بکشاند و درعین حال بسیار ساده و روان با مفهوم عالی و زیبا نیز بود .


و حال اصل هفتم را مورد بررسی قرار میدهیم که « تصویر پردازی» در شعر است . و این همان اصل مهمی است که خیال انگیزی شعر را ایجاد و تقویه میکند . البته پیش از همه بازهم به یک پرسش برمیخوریم که تصویر پردازی چیست ؟ تصویر پردازی کوشش ذهنی شاعر است برای برقرار کردن رابطه میان انسان و طبیعت . یعنی وقتی شاعر میخواهد چیزی را در قالب شعر نو ارائه بکند ، باید آنقدر هنرمندانه تصویر آن را ایجاد کند که خواننده یا شنونده خود را در جای شاعر احساس کند و در حالت شاعر قرار بگیرد . و یک نکته ی دیگر ناگفته نماند که در تصویر و تصویر پردازی در شعرنو ، آوردن مفاهیم زاید و اضافی به کلی گنجایش ندارد ، چنانکه در داستان کوتاه امروز هم گنجایش ندارد . به قول انتوان چخوف ، غول ادبیات قرن نزدهم روسیه ، که میگوید : وقتی شما بخواهید اتاقی را در داستان تصویر کنید ، هنگامی که شما داخل این اتاق میشوید و میبینید که یک تفنگ شکاری زنگ زده ی قدیمی در دیوار این اتاق آویزان است . اگر شما تا آخر داستان ازان تفنگ استفاده نمی کنید ، در نخستین لحظه یی که وارد اتاق میشوید ، آن تفنگ را از دیوار برداشته و از اتاق خارجش کنید .  شعرنو هم برخلاف شعر کلاسیک از عین قاعده پیروی میکند .


بازهم تصویری زیبایی را در شعر « نادر نادرپور » میبینیم ، که میگوید :


 كندوي آفتاب به پهلو فتاده بود


زنبورهاي نور ز گردش گريخته


در پشت سبزه هاي لگدكوب آسمان


گلبرگهاي سرخ شفق ، تازه ريخته


كف بين پير باد درآمد ز راه دور


پيچيده شال زرد خزان را به گردنش


آن روز ، ميهمان درختان كوچه بود


تا بشنوند راز خود از فال روشنش


در هر قدم كه رفت ، درختي سلام گفت


هر شاخه ، دست خويش به سويش دراز كرد


او دست هاي يك يكشان را كنار زد


چون كوليان نواي غريبانه ساز كرد


آنقدر خواند و خواند كه زاغان شامگاه


شب را ز لابلاي درختان صدا زدند


از بيم آن صدا ، به زمين ريخت برگها


گويي هزار چلچله را در هوا زدند


شب همچو آبي از سر اين برگها گذشت


هر برگ ، همچو پنجه ي دستي بريده بود


هر چند نقشي از كف اين دست ها نخواند


كف بين باد ، طالع هر برگ ، ديده بود


وقتی این شعر را میخوانیم ، خود ماهم احساس میکنیم که همراه با کف بین پیر باد در میان درختان روان هستیم و شاخه ها هریک شان سلام میدهند و دست خود را پیش میکشند . یعنی تا این حد آدم احساس میکند که با شاعر دران راه روان است .


خوب ، آرایه های شعرنو انواع و اقسام بسیار دیگری هم دارد که از بیم خسته شدن شما عزیزان ، نمیخواهم بسیار طولانی بسازمش و بقیه گفته های ناگفته را میگذاریم به شبهای دیگر و فرصتهای دیگر . پس با نظرداشت آنچه که گفتیم و شنیدیم ، به این نتیجه میرسیم که نباید فکر شود که سرودن شعر نو کار ساده یی است و به اصطلاح کلاسیک سرای ناموفق ، سراینده ی شعرنو میشود . اگر کسی بتواند که تمام این معیارها را در یک پارچه شعر بگنجاند ، یقینا که آن شعر شاهکار ادبیات فارسی خواهد بود ؛ و اگر کسی به شکل پراگنده هم این موارد را در شعر به کار ببرد ، بازهم شعرنو خواهد بود ؛ در غیر آن نمی توانیم به هرسخن فاقد این معیارها که به صورت سطرهای کوتاه و دراز و روی هم نوشته شده باشد ، نام شعر نو بگذاریم .


من با تشکر و سپاس بسیار از حوصله مندی تان ، گفته های خود را با بیتی از حضرت بیدل خاتمه میدهم که اتفاقا با موضوع بحث ما ارتباط تنگاتنگی دارد و میگوید که :


طریق دلربایی یک جهان نیرنگ میخواهـد


به حسن محض نتوان پیش بردن نازنینیها


شب و روز شما خوش و روز و روزگارتان خرم باد


(1) سبب ، وتد و فاصله از اصطلاحات دانشمندان علم عروض است .


(2) اشاره به آيه های 224 – 226 ، سورة شعراء . که میفرماید : « وَالشُّعَرَاء يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ. أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ. وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ.» یعنی : و شاعران را گمراهان پيروى می‏كنند. آيا نديده‏اى كه آنان در هر واديى سرگردانند. و آنانند كه چيزهايى می‏گويند كه انجام نمی‏دهند