الرشید ابو الفرواس عبدالملک بن نوح
و مر نوح بن نصر را چهار پسر بود: عبدالملک و احمد و نصر (و) و عبدالعزیز و ایشانرا بر ترتیب بیعت کرده بود. و مهتر عبدالملک بود. او بولایت بنشست اندر ماه ربیع الاخر سنه ثلث و اربعین و ثلثمائه و ابو منصور محمد بن عزیز را بر تدبیر وزارت خویش نصب کرد، و ابو سعید بکر بن مالک را سپه سالاری داد، او به نیشاپور آمد اندر شعبان سنه ثلث و اربعین و ثلثمائه و سیرت نیکو نهاد و عدل کرد.
پس خبر رسید که مطیع خراسان مر ابو علی چغانیانی را داد، و بکر بن مالک بدین تافته گشت، و با حشم بیرون آمد، و به ده آزاد وار فرود آمد از روستای گویان و از آنجا با حشم تدبیر کرد مر حرب را. پس پیشروان لشکر گفتند: علف تنگ است، و لشکر چیزی ندارد حرب نتوانند کرد.
پس بکر بن مالک سوی رشید عبدالملک بن نوح نامه نوشت بصورت این حال و از وی مال خواست. رشید مر اسماعیل بن طغیان را باز گردانید و مال واجب نفرستاد. و چون این خبر بخراسان رسیده بود، و خراسان بشوریده بود، و بدین سبب حسن بویه مر ابوالفتح بن العمید را به اصفهان فرستاد تا حرب کرد، و پسرماکان را بگرفت و به قلعۀ ارگان فرستاد و نیز کس اورا ندید. و این فتح اصفهان اندر ماه ربیع الاول سنه اربع و اربعین و ثلثمائه (بود).
و حسن بویه قصد گرگان کرد، و خبربه نزدیک بکر بن مالک آمد و حسن فیروزان بحد جاجرم آمد.چون عبدالملک بن نوح این خبرها بشنید، لشکر ها گرد کرد، و سوی بکر بن مالک فرستاد به آزادوار. حسن بویه و ابو علی بحرب بکر نه استادند، سوی طبرستان بشدند. و ابو الحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور را ابو سعید مالک بخواند تا به نیشاپور (192) شحنه باشد. و نام حسن بویه و ابو علی چغانی آمد سوی علی بن المرزبان و صلح جستند با ابو سعید بکر بن مالک و حسن همی ضمان کرد، که از ری و کورجبال هر سال دویست هزار دینار همی فرستند و هدیهای دیگر میزتها کند، و با وشمگیر مزاحمت نکند بحدیث طبرستان. و علی بن المرزبان در میان شد و همبرین جمله صلح افتاد، و حسن مال صلح با هدیها بفرستاد، و خونها بشته شد، وعداوتها برخاست و کارهای خراسان راست شد.
و مطیع نامه نوشت به حسن بویه، و این صلح مواضعت ازوی نپسندید و گفت: آن عطاء لشکر خراسان است هر سال از قرار سنه اربع و اربعین و ثلثمامئه و ابو علی نالان شد و بمرد، اندر آخر رجب سنه اربع و اربعین و ثلثمائه، و تابوتش به چغانیان بردند. و بکر بن مالک حشم را خوار داشتی، و اندر حاجتها شان تقصیر کردی، تا از وی کینه گرفتند و به بخارا باز آمدند و پیش عبدالملک گله کردند. پس بکر بن مالک اندر رمضان سنه خمس و اربعین و ثلثمائه بحضرت بخارا آمد برآنکه اورا خلعت دهند، و سی و هفت تن دیگر را از سالاران باوی تا بفرغانه بازگردند، و چون بکر بن مالک بیامد و رسم خدمت بجای آورد، و باز خواست گشتف فتگین خزینه دار بر راست او بود. و الپتگین بر چپ او بود، خواست که بر نشیند، الپتگین حاجب اورا بر زمین زد، و شمشیر و حربه اندر و نهادند، و اورا بردر سلطان و سر او برگرفتند، و ابو منصور یوسف بن اسحاق دادند، اندر شهور سنه ثمان و اربعین و ثلثمائه.
و امیرابوالحسن محمد بن ابراهمی به نیشاپور ستمها بسیار کرد، و تظلیم او بحضرت بخارا پوسته کشت. پس اورا معزول کردند اندر جمادی الاخره سنه تسع و اربعین و ثلثمائه. و سپه سالاری به ابو منصور محمد بن عبدالرزاق دادند. و ابو نصر منصور بن بایقرا را با عهد ولوا و خعت نزدیک او فرستادند.
و چون آن عهد بنزدیک ابو منصور عبدالرزاق رسید، و لایت مادون النهر نیکو ضبط کرد، و رسمهای نیکو نهاد، و به مظالم بنشست، و حکم میان خصمان خود کرد، و انصاف رعایا از یکدیگر بستد و ابو منصور مردی پاکیزه بود و رسم دان و نیکو عشرت و اندر و فعلهای نیکو فراوان بود.
و الپتگین حاجب بحضرت لیاقت ابو منصور همی دانستی. و الپتکین گفت: اند کار یوسف اسحاق بد محضری ( رفته است) تا وزارت از و باز ستدند، و به ابو علی محمد بن محمد البلعمی دادند. تا الپتگین از عبدالملک حال دیگر گون دید، اندر عشرت بخدمت کمتر آمدی . پس عبدالملک او را فرمود تا ببلخ شود. الپتگین گفت:(194) « عامل نباشم بهیچ حال، پس از آن که حاجب الحجاب بودم» پس سپه سالاری خراسان اورا دادند، و ابو منصور را صرف کردند، او سوی طوس رفت، و الپتگین به نیشابور آمد. بیستم ذی الحجه سنه تسع و اربعین و ثلثمائه، ووزیر او ابو عبدالله محمد ابن احمد الشبلی بود.
و میان الپتگین و ابو علی بلعمی عهد بود: که هر دو نایب یکدیگر باشند، و بلعمی هیچ کار بی علم . و مشورت الپتگین نکردی. الپتگین از بهر عبدالملک الرشید را هدیها فرستاد، و اندران اسبان بود، و دیگر چیزها پیش آوردند پس از نماز دیگر و عبدالملک همی چوگان زد اندر میدان، و مقدار شراب خورده و از آن اسبان هدیه، یگان یگان همی بر نشست. یکی اسب از زیر عبدالملک بجست، و اورا بینداخت و سروگردن او خورد بکشست. اورا مرده برداشتند و رشید لقب کردند.