138

فقیه وخوتن خلیفه مهدی

از کتاب: سرود خون

بود شیخی در فقاهت بی نظیر

در مقام دانش وتقوی شهیر

داشت مهدی دایم ازوی التجا

تابدوش خود نهد بار قضا

اوهمیشه عزر های کرد پیش

تا نیالا ید بان دامان خویش 

چون خلیفه زین سخن شد نا امید 

بار دیگر کرد تا کید اکید

تا نماید امر تدریس اختیار 

برگزیند عهده آموزگار

در حدیث حضرت خیرالبشر

کودکانش را کند روشن نظر

باز هم  دانشور آزاد مرد

اعتنای بر تقاضایش نکرد

شد خلیفه زین سخن اندر شگفت

لاجرم تدبیر دیگربر گرفت

شامگاهی شیخ رامهان نمود

سفره را پر نعمت الوان نمود

حلویاتی رنگ رنگ دلپسند

ساخته از پسته وبادام وقتد 

شربت یخ با گلاب آمیخته

دیدنش آب از دهن ها ریخته

گفت مهدی شیخرا پیش ازغذا

آمدی خوش آمدی صد مرحبا

لیک میدانی که دارم من سرکار

می کنی امشب یکی را اختیار

یا قضایادرس فزندان من

یا غذا امشت خوری بر خوان من

شیخ چون افگند بر هرسه نظر

یا فت امر سومی را سهل تر

کرد برخوان خلیفه صرف شام 

خورد از انواع نعمت هاتمام

روز ها بگذشت وشب ها گشت طی

نوبهار آغاز شد بگذشت وی

دید یاری کان مهین ازد مرد

آنکه سر نزد خلیفه خم نکرد

هم بدیوان رفته وقاضی شده

هم بدرس کودکان راضی شده

بعد ازان دیدش که از بهر معاش 

نزد خازن بود سر گرم تلاش

بهر یک دنیا گرم گفت وگو

ریخته برخاک ذلت آبرو

گفت خازن جوبما نفر وختی

کاین قدر نار جدل افروختی

دادپا سخ دمن نداوم مشت جو

لیک دادم دین خود را درگرو