در بیان رفتن سردار رحمدل خان از شکارپور
در بیان رفتن سردار رحمدل خان از شکارپور جانب قندهار و مقرر نمودن عالیجاه عبدالمنصور خان بعهدۀ حکومت شکارپور، و گرفتن شکارپور امیران سند، و کشیدن عبدالمنصور خان از شکاپور
مشاطۀ قلم مشکین رقم، در چهره آرائی عروس این مدعا،بخط و خال، و سمه و غازه (۱) عبارات، چنین زینت افزای بیان میشود که: هرگاه در سنه یکهزار و دو صد و سی و نه هجری، عالیجاه سردار شیر دل خان از کابل بحصول شاهد مدعای خود، مراجعت نموده داخل قندهار گردیده، بعد از گذشتن یکدو ماه سردار رحمدل خان برادر خود را که در شکارپور، هم آغوش معشوقه حکومت بود، طلب قندهار نمود. سردار موصوف بموجب طلب شیردل خان، تشریف فرمای قندهار گردیده. و عالیجاه عبدالمنصور خان خسر (۲) بوره خود را بعهدۀ نیابت و حکومت شکارپور مامور نمود.
------------------------------------------------------------------------------------------
(۱)وسمه رنگ موی و غازه رنگ گونه است.
(۱)ک: خیرپور؟ که مطابق الف: خسر بوره صحیح است بمغنی خسر زاده که اصطلاح مردم کابل است.
بعد گذشتن چهار ماه، آوازۀ آمد آمد افواج خالصه سنگهـ، بعزم تسخیر شکارپور، منتشر عالم گردیده، بلکه عالیجاه موسیو نورلیه نطوره فرانسس (۱) بجمعیت عساکر، داخل دیرۀ غازیخان شده. امیران سند بدریافت این معنی ، فقرات نویس تشویش و تجویز گردیده، بمقتضای" عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" درین صورت گرفتن شکارپور، عین مدعای خود دانسته، عالیجاه نواب ولی محمد خان لغازی را که مشیر بی نظیر امیران سندهـ بود، مامور نمودند که طایفۀ افغانان را از شکارپور اخراج نموده، ملک شکارپور را در قبضۀ اقتدار خود آرند.
نواب مذکور اولا از لار کانه(۲)ف نوشتجات خود را متواتر، بطرف عالیجاه عبدالمنصور خان بهمین مضمون فرستاده که : " ارادۀ آمدن افواج خالصه سنگهـ، بنابر تسخیر ملک شکارپور مصمم. و حالا که ملک شکارپور در قرب و جوار همسایگی مایان است، خدا نخواسته، اگر ملک شکارپور، تصرف خالصه سنگهـ گردیده، پس خوب نیست. از همسایگی خالصۀ مذکور برای مایان، چندین شگوفهای خراب (۳) متبسم خواهد شد.
-----------------------------------------------------------
(۱)کذا در ک، که در الف موسیو نوالیه و نطوره فراسیس است. در ب مسخ شده که خوانده نمی شود. در سراج التواریخ [۱-۸۸] و ن توره است این شخص یکی از فرانسویان بود در خدمت رنجیت سنگهـ [ر ک: تعلیق نمبر ۲۴].
(۲)ک: لدو کانه [؟] (۳)الف، ب: خرابی.
نظر بران " علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد" گفتۀ خردمندان است، بالفعل اهالی خراسان را قدرت مقابله خالصه سنگهـ نمی باشد. سردار صاحبان در خراسان لحم گوسفندان ناصری (۱) و برنج های پشاوری، و انگور صاحبی و خلیلی و کشمکشی (۲) و خربوزهای و سردها و تربوزهای شیرین، و انارهای بی دانه و فالوده ها، نوش جان (۳) میفرمایند، و آب یخ مینوشند. ازین سبب لشکر برودت، بر حصار وجود سردار صاحبان استیلا آورده، که اصلا گرمی غیرت اسلامی در شریان جان ندارند(۴) تا لشکر از خراسان بیاید بسیار سفر میخواهد، و ملک شکارپور ازدست خواهد رفت. مشتی که بعد از جنگ پیاد آید، بگردن خود باید زد. افضل همین است که ملک شکارپور بدست تصرف مایان سپارند، که باز اهل اسلام میباشیم.
هرگاه سردار صاحبان، ملک های دیگر سلطنت از خالصه سنگهـ گرفتند، و بر اعدای دین مظفر و منصور شدند. پس ملک شکارپور دور نیست دولت خالص (۵) ایشان است.
---------------------------------------------------------------------------
(۱)ناصری قبیله ایست از غلجی افغان که در حدود مقر سکونت دارند و کوچی اند، و گوسفندان آنجا خیلی گوشت لطیف و نازک دارد.
(۲)این سه نوع انگور بسیار لذیذ و لطیف قندهار است.
(۳)الف: تناول میفرمایند.
(۴)فسوسا! که سردار صاحبان ازین طعنها نیز متنبه نشدند
(۵)الف: دولت خاص.
الحال مهربانی نموده، بزودی بلا توقف، یکدم تشریف فرمای خراسان شوند، که پردۀ کار طرفین [در این] است. بخیر و عافیت رفته، با سردار صاحبان همدم خوان گوشت و پلوها و فواکهات شیرین شیرین کام گردیده، صحت حمام حاصل نمایند و اگر بنحو دیگر، اراده مطمع نظر دارند،[پس] این گوی و این میدان! و عبث خود را و مارا در فکر دور و دراز نیاندازند، که عاقبت سود ندارند."
عالیجاه عبدالمنصور خان هر گاه از چنین نوشتجات نواب موصوف مطلع گردیده، مانند دود بر خود پیچیده، حیران این ماجرا شده، و هیچ چارۀ این کار نتوانست کرد. لا علاج در فکر تدارک روانگی خود، جانب خراسان گردیده. و در جواب بطرف امیران سندهـ و نواب مذکور نوشته فرستاد که : " لشکر خالصه سنگهـ قدر قلیل و در حدود دیرۀ غازیخان بجهت انتظام امور خودف دران سر زمین دایر است، و ارادۀ ملک شکاپور ندارد. و اکثر ملکهای متعلقۀ شکاپورف همه باحاطۀ تصرف ایشان است، فقط چار دیوار شکارپور مانده بود، که الحال بران هم دندان طمع خود را تیز نموده اند، و لحاظ عاقبت اندیشی ندارند. و چشم اخلاص از اهالی خراسان پوشیده، و بهانۀ خالصه سنگهـ پیش نهاد خاطر خود نموده. باین حیله وری، ملک شکارپور را بدست تصرف خود می آرند[مصرعه]: "مکن مکن که نکو محضران چنین نکنند" و دوستی والیان خراسان، بفریب دنیای بی اعتبار از دست ندهند. و از تصرف شکارپور هیچ نتیجۀ خوبی و بهبودگی نخواهد دید، بلکه بد نامی بسیار دارد."
لیکن عالیجاه جمعه خان که چشم خشم آلودۀ نواب معظم الیه دیده بود، از لحاظ نقض عزت خود، طنبور آه و اخ ، کوک ساخته، هر دم درپیش عالیجاه عبدالمنصور خان نغمۀ هی هی و وای وای میسرائید و میگفت: که من در میانه چه گناه و چه تقصیر نموده ام، که نواب مذکور بر من زهر غصه و خفگی از مار زبان می ریزد، و آبروی میگیرد، و شما بجای خود، طبل بی پروائی می زنید، این چه حال و چه خیال است؟ هنوز عالیجاه جمعه خان، همین چنگ گفتگوی مینواخت، که در این اثناء مسمی دلاور خدمتگار نواب مذکور، با چند نفر کلاهداران ژولیده (۲) موی ستیزه خوی جامه چرکین، چشم رنگین، بر انگبین حکم شکارپورف چشمک زنان پری رخان شکارپورف معۀ چوبداران شهر بر و بر و کنان داخل شهر شدند و در قصر سیتهـ میارام(۳) در باغچۀ سردار بر مسند حکمرانی آرام گیر، و در پیرهن خرمی و خوشحالی چون غنچه نمی گنجیدند. و در ساعت منادی حکم حکم امیران سندهـ در کوچه و بازار شهر گردانیدند. و جای بجای بر محال سایر و کوتوالی (۴) و هشت دروازه، آدمان خود را مقرر نمودند، و
-----------------------------------------------------------------
(۱)الف، ج» داده.
(۲)ک: لولیده [؟] الف: یولیده [؟]
(۳)ب: و به ماری میارام شاهو آمده.
(۴)کوتوالی= محل ادارۀ مامورین حفظ شهر، کوتوال بمعنی شهر دار کلمۀ پشتوست.
مکالید ابواب شهر، بدست خود کردند.
در یوم میلۀ هندوان، بر نالۀ سندهـ گاه سوار و گاه پیاده غبار کف پای پری رویانف افتخار سر و روی خود دانسته، بر نالۀ مذکور در میله حاضر می شدف و بی محابا در میان عورتان عور و پوشیده خود را داخل می نمود، و بدلجوئی آنها می پرداخت. و بعضی عورتان خنده کنان از او حجاب می نمودندف و بعضی متنفر می شدند.
فقیر مذکور بمعانیۀ این حالت در زبان سندهی بعورتان مخاطب میگردید(۱):
[فقیر کؤن چو تیون پچو چو تیون لگو جاتی اوان جی چتری تاتی فقیر عالم خان جی سری- این میگفت و سر خوش بادۀ بیخبری گردیدهف چون میمون باین قامت موزون میرقصید. یعنی ] از فقیر چرا می گریزید (۲)، و چرا پنهان می شوید(۳) هر جا که از شمایان پیکر (۴) در انجا از فقیر عالم جان (۵) و سر خواهد بود. چون ازین قسم چندین اختراعات فقیر مذکور میباشد. اگر تشریح داده شود، هراینه مجموعۀ هزلیات خواهد شد.
و از عالیجاه زبدۀ نجیا سید محمد کاظم شاه، چه بیان نمایم؟
صفت پاک وی از مدحت ما مستغنی است
دست (۶) مشاطه چه با حسن خدا داد کند؟
در نجابت ذات و حسن صفات، یگانۀ روزگارف و قدر اهل کمال و شریف بسیار میدانست (۷) . خود هم در کمال
-----------------------------------------------------------------------
(۱)این جمله سندهی را از ک حذف کرده اند، از الف ، ج به تصحیح املای سندهی نوشته شد.
(۲)الف: می گریزند. (۳)الف: می شوند.
(۴)الف، ج: پیشگیر و این ترجمۀ کلمه چتری سندهی است، که بمعنی گوشۀ دامن است. که در ک بجای آن [پیکر] نوشته اند.
(۵) الف: فقیر عالم خانف سر خواهد بود.
(۶)الف: فرک مشاطه.
(۷) ک: بسا می میدانست [؟] الف: مانند متن.
حسن و صورت معنی نظیر نداشت. و دست نوازش (۱) چون ابر بهار در ریزش عجب جوان رعنا قد، زیبا صورت شیرین کلام، خسرو معنی شناس بود. و بانتظام امورات ریاست شکارپور بخوبی می پرداخت، که هر کس وضیع و شریف، از حسن اخلاق کریمانه (۲) او ممنون و ثناخوان بوده. مگر آدمان عمله اش اکثر بادی (۳) آتش خوئی که اصلا آب مروت در دیدۀ حیا نداشتند، و بر اندک سخن، چون غبار آشفته می شدند. فی الجمله از سرائیدن این نغمه، مطرب خامه را باز داشته، بنواختن طبل جهاد جناب عرفان مآب میر (۴) میان احمد شاه غازی پرداخته می شود.
----------------------------------------------------------------------
(۱)الف: نوالش.
(۲)الف: گرانمایه.
(۳)بادی=مغرور
(۴)الف:پیر.