130

حسن بنجاره فروش

از کتاب: مجموعه کتابهایم

شاه گل با قامت خميده و دو تا ى خويش مصروف دوختن لحاف قورمه ای بود . همسایه منزل دوم خیاط بود ، لباس های زنان محل را میدوخت .

  بابه ريش سفيد حسن  با دستان باريك و قامت لاغر و ضعيف خويش از دشت و دامنه های کوهسار جاروب جمع كرده و در خانه دسته دسته بسته میکرد .

پیر مرد جاروب ها را در تخته پشت ناتوان خود می بست و به شهر میبرد وقتى فروخته میشد از پول ناچیز ان یکی و دو قرص نان میخرید و با پاهای لرزان و دل بی شيمه به خانه می امد .

شبها توته نانى با چای تلخ میخوردند . طفلک از پدر بوره خواسته بود . اما پدر جاروب بیشتر نفروخته بود که بوره هم بخرد....

  خانم همسايه (خياط) هر روز عصر كه خانه و تخت بام را جاروب میکرد ، توته های اضافى تکه را با جاروب بروی حویلی میریخت .

مادر حسن تمام توته ها ى تكه را جمع میکرد ، بعد از شستشو همه را در تناب می آویخت .

بعدآ همه را بشکل های زیبا قيچي و دیزاین میکرد و آنها را با دست با هم میدوخت و از آن لحاف های قورمه ای زیبا میساخت .