جهان بینی شمس

از کتاب: از کوچه عرفان

شمس مطابق قحوای قرآن مجید (۵۱/۳) در باب میقات خداوند با موسی مبنی بود متابعت از موسی (ع) میخواند و برسبیل انکار و تعجب می پرسید ک << یکی که چهل روز اورا در خانۀ باید رفت تا او خالی بیند ، او آدمی باشد یا اورا کسی گویند ؟ (مقالات ) در پیش یک شیخ صوفی که مرید خویش را تعلیم میداد تا ذکر را از ناف بر اورد به طنز و اعتراض به این مرید خاطر نشان میکرد که <<نه ذکر از ناف بر میاورد ، بلکه از میان جان براور >> سماع را مایۀ رهایی از خودی و نیل بمرتبه رویت و تجلی میخواند و بدان اهمیت بسیار قایل میشد.

تظاهر به زهد و تقدس و انتساب به خرقه و سلسله را دوست نداشت ، با انکه هم صوفی و هم فقیه محسوب میشد یعنی که نمیخواست در برابر مردم اینطور جلوۀ تفاخر آمیز داشت یاشد دز زندگی  و طرز بر خورد و بینش شمس ابهامات زیادی وجود دارد وی معتقد بود طریقۀ که بیتواند حجابی را که بین انسان و خدا است از میان بردارد جز سماع نیست و چیزی که میتواند وی را بحق مجال اتصال بدهد عبارت است از ترک باطل و طریقه او تقریبآ در این دو مطلب خلاصه میشد ترک باطل که اعتقادی وی انسان خدا جوی را از اشتغال به چون و چرا فلسفیان و تسلیم شدن بخیالهای مترسمان صوفی  نما یا مدعیان ولایت مانع می اید ، گرایش به سماع که سالک را از خود نگری و هم از غیر نگری که تظاهر به عفت و طمانینه وسکون و قار مجعول بخود رسته لازمۀ آن است رهایی میدهد و جهیدن از ورطۀ که بین انسان و خدا فاصله می اندازد او را بدرجۀ مطلوب است می رساند. در عین حال سماع برای او ترک باطل هم بود ترک جاه فقیهانه و ترک مرده ریگ مدرسه.

او در زمانیکه در قونیه بنا به خواست و اصرار خود مولانا هادی و مرشد او بود ، در همان حال از تجارب روحی و دانش سرشال از مرید خویش مولانا نیز بهره های می یافت او خود بارها اقرار کرده است که صد یک علم مولانا  را ندارد. شمس در مورد مولانا اینظور گفته است :<< صد هزاران همچون شمس الدین تبریزی از عظمت مولانا ذرۀ بیش نیست >> (مقالات) او باوجود این ش شکستگی (شمس) شخصی بود از تبار بزرگ مردان طریقت . او بود که مولانا را بمرحلۀ بلوغ طریقت و بینش کیهانی رسانیده بود که هر وقت به شمس مگرسته بود خود را یافته بود و هر زمان که بخود نگرسته بود شمس را نیافته بود . این در احوال وجود او با وجود شمس در تصویر از یک ذات واحد بود که تجربۀ وحدت و شعور را اتحاد روحانی باو بشمار می امد . زیرا وقتی اسنان از خود پا فراتر گذارد و رای عالم محدود انسانها با تمام انسانها ، با کُل کائنات و جمع عالم اتصال و اتحاد می یابد با خاک و گیاه با انسان و حیوان ، با ستاره و آسمان وحدت هویت پیدا میکند ، باآب و ابر ، با کوه و رعد و براران احساس پیوند پیدا میکند . و وانگاه که وی دیگر نه خود هست و نه غیرف نه انسان هست و نه عالم با آنچه همۀ آنهاست و هیچ یک از انها نیست وحدت می یابد و کمال انسانی در این است . در اینجاست که او از عدم و فنا که لازمۀ تعین اشیاست مرهد ، به حیات وجودی که صفت آنچه او همه چیز هست و هیچ چیز نیست محسوب است احساس تصادف مینماید و بدین گونه است که انسان بان مرحلۀ کمال می رسد راه پیدا میکند. 

این  بود صورت و حال شخصیتی  که ظاهرا مولانا دست پروردۀ توجهات باطنی او بود هر چند بعضی از نکات و روایات با قصه ها و افسانه ها بمرور زمان گره خورده است ، اما باوجود آن ما از این منکر شده نمیتوانیم که شمس آیینۀ تمام نمایی بود که مولانا خود را تماما در ان میدید وشخصیت عاشقانه و شاعرانه و عارفانه مولوی مئولد ساختار های فکری و توجهات باطنی این مرد کریم و بزرگوار بود است که مولانا را بان واداشت تا چندین هزار بیت دیوان کبیرش را بنام نامی این شخصیت سترگ و قلۀ رفیع عرفان جاودانی سازد .