بومسلم درزیر تیغ منصور
دودمان عباسیان که بوسلمه خلال وزیر آل محمد ومربی خودرا باوضعی شگفت انگیز واسرار آلود کشته بودند،اکنون نوبت امین آل محمد رسید که منصور خلیفه اورا دشمن بزرگ خوددانستنی ۱ ودرامر جهانداری یگانه رقیب خودشمردی. گویندروزی منصور درباره بومسلم بایکی ازدرباریان معتمد خویش مسلم بن قتیبه مشورت میکرد،مسلم گفت: لوکان فیهما آلهة الاالله لفسدتا۲ منصور چون این گفتار مسلم راشنید جواب داد: مشورت ترا بسمع قبول شنیدم ۳ بومسلم نیز این وضع رابه نظر غایر میدید،ودرکتب ملاحم خوانده ویا ازمنجمان شنیده بود، که اواز بین برنده دولت بنی امیه ، وپدید آورندۀ دولت دیگر بست،بنابران عاقبتش نیک نخواهد بودوکشته خواهد شد۴ اکنون باید دیدمردیکه در راه استواری بنیان خلافت عباسیان ودودمان منصور سه صدهزار مدرا کشته ۵ چگونه خودش صیدهمین دام می شود؟
چون بومسلم ،عبدالله بن علی مدعی مقام خلافت رادرمقابل منصور از بین
۱-طبری ۶/۱۳۸
۲-آیت قرآن سمت ،سورۀ انبیاء۲۱،یعنی :اگر دردوجهان جز خدا،خدایان دیگری بودی هرآینه فاسد شدی
۳-ابن خلکان ۱/۲۸۲
۴-طبری ۶/۱۳۱
۵-مجمل ۳۲۷،طبری (۶/۱۳۷)این عدد راششصد هزار میداند.
برداشت ،واموال وجواهر گرانبها درین جنگ بدست فاتحان خراسانی افتاد،منصور که سخت بخیل بود،وازانرواوراابودوانتیق (دانه شمر)گفتندی ،ابوالخصیب رابه حساب اموال وغنایم فرستاد،که بومسلم را ازان عظیم خشم آمد وگفت: برخون مسلمانان ریختن امینم وبرخواسته نه!
ابوابخصیب چون خشم بومسلم رابدید ،به بهانۀ اینکه ایلچی رانه بند است نه زندان ،خودرا ازچنگ اورهانید ،وچون بدربار منصور رسید،وضع بومسلم را گفت ترسیدند: که به خراسان نرود، وبنا بران نامه یی رازمنصور بوسیلۀ یقطین با بومسلم فرستادند:«که برشام ومصر والی باش ،وان کار برایت ازخراسان افضل است، وهر مراخواهی ازطرف خود برمصر گمار، وخودت درشام باش ،تانزدیک امیرالمومنین باشی ! وهنگامیکه ترا بخواهد بزودی محضرش را دریابی !»
ومصر والی گردانیدند، درحالیکه خراسان ازان منسب ،وی توهیناً فرستادۀ خلیفه یقطین بن موسی رایک گفت ، وباخشم ورنجش عزیمت خراسان نمود. منصور چون راپور یقطین راشنید ، ازانبار به مداین آمد وبومسلم رانزد خود خواست ولی بومسلم با وچنین نوشت :
«ازشاهان آل ساسان چنین روایت شده که: درهنگام ایمنی
مردم ،وزیران درمحل خوفند پس ماهم ازنزدیک تو
میگریزیم ،ولی ازدوربرعهد خودوفاداروفرمان برداریم.
واطاعتی که ازدور باشد باسلامتی پیوسته است. واگر بچنین
وضع راضی باشی ،پس مابندگان نیکوی توایم»۱
چون نامۀ بومسلم به منصور رسید درپاسخ آن نوشت:
«نامه ات راخواندم ،تومانند آن وزیران آلوده نیستی ،که
۱-طبری ۶/۱۳۰،الکامل ۵/۲۲۳
همواره بسبب کثرت جرایم خویش اضطراب دولت راآرزو
کنند،وراحت ابشان درانتشار نظام مردم باشد. وچرا خودرا
بمنزلت آن وزیران میدانی ؟درحالیکه همواره ازراه اطاعت
ونیکخواهی درتحمل گرانیهای امر خلافت کوشیده یی!
وامیر المومنین به عیسی بن موسی امرداده،تابعد ازشنیدن
سخنهای اوتسکین یابی! ودلیلی موجود نیست، که موجب
فسادنیت توگردد،پس ازین دریکه برویت کشوده است بازا»۱
منصور علاوه برین نامۀ پرمدارا و تسلیت آمیز،جریربن زید بجلی را که از هوشیاران عصر و آشنایان بو مسلم بود ،پیش اوفرستاد ،واوتو انست بو مسلم را بفریبد ، واز رفتن خراسان باز دارد .
ولی بو مسلم بخدعت طرف مقابل ،وبرباد ی خدمات خود ملتفت شده ،واز خونریزی هائی که در راه استواری بنیان خلافت عباسی کرده بودپشیمان بود ، ودر نامه ی که به منصور نگاشت ، باصراحت نام خلافت عباسی را استوار ساخته است ، بر تمام این مراتب توبه پشیمانی نمود ، واین بامه پشیمانی آلودچنین بود :
«اما بعد : من مردی رابرای ادای فرایض الهی امام ورهنمای خود گرفتم که از کوچه علم بر آمده ، واز اقارب رسول الله صلعم بود ، ولی او مرا به تحریف قرآن بفیفت ، وبه متاع اندک طمع کرد. اومرا بغرور انداخت،تا که شمشیر رااز نیام کشیدم ، ورحمدلی را پدر ود گفتم . عذر کسی را نپذیرفتم ،و از جنگ دست باز نداشتم ، وتمام این کار ها را برای تقویه دولت شما
۱-طبری ۶/۱۳۱ والکامل ۵/۲۲۴
کردم ،تا کسانیکه شمار انشنا ختندی بشنا ختند ، ولی وکنون خداوند توفیق تو بت داد ،وخدابربندگان خود ستمگر نیست »۱
بو مسلم چون به حلوان رفت گفت: خداوند رادرین طرف حلوان بسا کار هاست . پس منصور نامه ها فرستادن گرفت به بو مسلم ، و عهد ها کردو فرمود : تاهمه بنی هاشم بوی نامه نوشتد ... وبرآخرعیسی عم ودرا بفرستاد ، تا ابو مسلم را سر بگردانید و منصور بن ابراهیم ذهلی بود فرستاد تا او خراسان را بگرفت ع و چون این خبر ببومسلم رسید عظیم تافته شد و هیچ درمان ندید جز رفتن ۲
چون تمام این تسکین ها و کوشش ها در ترضیۀ بو مسلم کار نداد, بالاخرمنصور یکی از هموطنان اورا که ابی حمید مروردی بود با نامه یی فرستاد و سپارش کرد که اولا اورا به سخن نرم بفریبد و بگوید که اگر بصلح گراید و بر گردد, خلیفه اورا جایگاه بزرگی که دیگری را میسر نباشد خواهد داد والا اگر نیاید و از آمدم انکار کند باو گفته شود:
که امیر المومنین گوید :« اکنون چون تو از ان عباس نیستی من از محمد صلعم برائت ذمت میکنم که مقابلت و پیکار ترا جز خود بدیگری نخواهم سپرد اگر یاروی در انجا ترا خواهم یافت و اگر به آتش فرو شوی همداران درایم تا ترا بکشم و با خودم کشته شوم»۳
ابوحمید با ابو مالک و جمعی دیگر , در حلوان با بومسلم رسیدند و گفتند: مردم از امیر المومنین سخن هائی را بتو رساند که او نگفته و میخواهند از روی کینه توزی نعمت خداوندی را که بتو داده است زیال سازند در حالیکه تا کنون هه امین آل محمدی ! و مردم بهمین صفتت شناسند و اجر خداوندی هم بزرگترین خواهد بود . اول تو مارا اباین راه و اطاعت اهل بیت نبی ( ص) و بنی عباس خواندی,
۱طبری ۶/۱۳۱, الکامل ۵/۲۲۴ مروج۳/۲۱۷
۲-مجمل۳۲۶
۳-طبری۶/۱۳۲
و امردادی تا با مخالفان ایشان بجنگیم , اکنون که بنهایت آمال خود رسیده و بر اطاعت و محبت ایشان گرد آمده ایم میخواهی که کار مارا پریشان و گروه مارا پراکنده سازی؟ آیا بما نگفته بودی؟ اگر کسی درین راه با شما خلافت کند اورا بکشید و حتی اگر من از در مخالفت آیم مراهم بکشید؟
بو مسلم چون این سخنان هموطنان خراسانی خود را شنید به نیزک یکی از خراسانیان پیام داد, که من بالا بلند هوشیار تری را از تو ندیدم درین باره چه گوئی؟ نیزک رای داد, که پیش خلیفه مرو و به ری بیا, که بین خراسان وری از تست و مردم اینجا لشکریان تواند که احدی از امرت سرباز نزنند و همواره در بین لشکریان خود محفوظ خواهی بود. و بو مسلم هم رای نیزک را پسندید و به ابو حمید جواب منفی داد۱
از طرف دیگر منصور خلیفه به ابو داود گماشتۀ ابو مسلم در خراسان نامه نوشت و باو تادم مرگ وعده حکمرانی خراسان داد و وابوداود هم به ابو مسلم نامۀ تهدید آمیز نوشت و اورا از عصیان خلفاء اله و اهل بیت پیامبر (ص) باز داشت و گفت که بدون اجازت منصور به خراسان نیاید.
درینوقت ابو اسحاق قوماندان سنه نگهبانان (حرس) بو مسلم که مورد اعتماد او بود از طرف خلیفه منصور به حکرمانی خراسان باین شرط تطمیع شد, که بو مسلم را از رفتن به آنجا باز دارد و جمعی از بنی هاشم هم اورا بدین مهم گماشتند ,و چون پیش بو مسلم رسید گفت: تمام بنی هاشم حق ترا اعتراف دارند و تعظیم کنند و انچه را برای خود خواهند بر تو نیز رو وادارند و باید پیش امیر المومنین بروی ! چون این شخص با منطق دوستانه راأی بو مسلم را بر گردانید و خواست پیش خلیفه رود نیزک به بو مسلم گفت:
ماللرجال مع القضاء محالة ذهب القضاء بحیلة الاقوام
«یعنی مردم را با قضا ستیزه یی نیست , و قضا در اقوام کار خود را میکند»
۱-طبری۶/۱۳۳, الکامل ۵/۲۲۵ شاید همان نیزک بن صالح باشد که ذکرش پیشتر گذشت.
اکنون که ارادۀ رفتن پیش منصور داری چون بحضورش رسی ع اورا بکش ع و هر کس را که خواهی بخلافت بردار زیرا مردم از رای تو نخواهد گذشت .
بهر صورت انچه منصور خلیفه در نظر داشت ابن بود: روزی خلیفه لباس موئینه پوشیده و در رومیه (نزدیکهای مداین) بر سجاده نشسته بود, وی نامۀ اخرین بو مسلم را به وزیر خود ابو ایوب تورانی داد و گفت : سوگند بخدا اگر بو مسلم را بینم فورا اورا خواهم کشت.
در چنین حال بو مسلم مانند صید اجل گرفته بطرف مداین و قرارگاه منصور می امد و روزسه شنبه ۲۵ شعبان ۱۳۷ ه در رومیه به لشکر گاه خلیفه رسید, و منصور چون اورا بدید بنواختش و ایمنش کرد وگفت : امشب راحت کن ع و بگر ما به رو و خود را از زرنج سفر برهان و فردا بیا ۱ و البته مقصد خلیفه این بود تا برای کشتن این رقیب بزرگ ترتیباتی بگیرد و نقشۀ خود را با موفقیت عملی سازد.
روز دیگر منصور خلیفه , عثمان بن نهیک سر هنگ حرس با چهار نفر از نگهبانان خویش که دران جمله شبیب بن واج مروردی ( مسعودی : بن رواح) و ابو حنیفه حرب بن قیس بودند بقتل بو مسلم گماشته و ایشانرا در سرا پرده پنهان کرده بود و گفت چون بر دست زنم شما از پس اندر آبید و شمشیر ببومسلم اندرزنید!
چون بو مسلم را باردادند اندر امد, و بایستاد, منصور حمایل وی از وی خواست تا بنگرد بو مسلم حمایل از گردن بر اورد, و پیش منصور نهاد و گفت: ویلک با مجرم هر سخنی را حجتی پیش آوری ؟ بعد از ان دست بردست زدع و ان مردان بیرون امدند و شمشیر ببومسلم در بستند. بو مسلم همچنان بر پای ایستاده بود, و سوی ایشان هیچ ننگرید و گفت ک با منصور
۱-طبری ۶/۱۳۴ ببعد مجمل ۳۲۶
مرامکش که پشیمان گردی و ترا بکار آیم . پس منصور ایشانرا گفت : دست تان بریده باد شمشمیر بر سر زنید همچنان کردند و کشته شد روز چهار شنبه ۲۶ شعبان ۱۳۷ هـ (۷۵۵م) دوم روزکه امد بود و اورا بمیان بساز اندر پیچیدند و کارش سپری گشت و منصور میگفت :
زعمت ان الدین لا یقتضی فاستوف بالکیل با مجرم
سقیت کاساکنت تسقی بها امر فی الحلق من العلقم ۱
«پنداشتی که وام مردم از تو گرفته نخواهد شد ای پدر گنه کاران ! اکنون بهمان پیمانه جزای خود را ببین زیرا همان جام تلخی که بمردم چشانیدی اکنون بخودت چشانیده شد»
بچنین صورت منصور خلیفه رقیب خراسانی خودر را که از سه صد هزار تا شش صد هزار نفر را در راه تقویۀ خلافت بنی عباس کشته بود و اورا رایگانه دشمن بزرگ خود میدانست از بین برد, و به سر هنگیان لشکرش جوایز هنگفتی داد و با فراد زیر دست ایشان نیز پول فراوان بخشید تا بر قتل بو مسلم احتجاجی نکنند و ایشان چون با آن جوایز خلیفه از دربار بازگشتند با خود میگفتند «ما بادار خود را به پول بفروختم »۲
و چون یکی از در باریان عباسی جعفر بن حنظله نعش بو مسلم را بدید گفت : « ای امیر المومنی ! همین امروز را اول خلافت خود بشمار »۳
زیرا ایام خلافت حقیقی او اکنون آغاز شده بود و مدعی و رقیب دیگری نداشت.
منصور که خطیب زبان اوری بود , بعد از قتل بو مسلم مردم را فراهم اورد,
۱-مجمل۳۲۷طبری۶/۱۳۵ , مروج ۳/۱۲۱۹ ما در تاریخ الیعقوبی (۲/۳۶۸) چنین است :
اشرب بکاس کنت تسقی بها امرفی فیک من العقلم
کنت حبست الدین لا یقتضی کذبت والله ابا مجرم
۲-طبری۶/۱۳۹
۳-طبری۶/۱۳۸ مروج ۳/۲۱۹
وبایشان چنین خطابه داد تا آشوبی بر پا نگردد:
«ای مردم از انس فرمان برداری به وحشت عصیان مگرائید! و کینۀ امامان را در دل
نیندوزید ! زیرا کسانیکه با امام خویش کینه ورزند , این کینه توزی ایشانرا خداوند در سخنان آنها پیدا می سازد , و از کار های او هویدا میگردد و رسوا می شود.
و امامیکه خداوند ش به عزیزی دین و بلندی حق بر میگزیند, ازینچنین کینه توزیهایش نگهدمیدارد. ما حقوق شما را پامال نمی سازیم , ولی حق دین را هم بسبب شما فرو نمیگذاریم, و اگر کسی خواست که این پیراهم (خلافت ) را از بر ما بیرون کشد برو شمشمیر را از غلاف کشیدیم. ابو مسلم باما بیعت کرد و این مقصد را پذیرفت, که اگر کسی ازین بیعت بگذرد خون وی بر ما مباح باشد بعد ازین بیعت خودی وی ازان سر تابید و بنابرین برو حکمی را نمودیم که همواره خودش بر دیگران برای ما کرده بود. و رعایت حق او مارا در بارۀ اقامت حق برو باز زنداشت»۱
ازین خطابۀ پدید می آید که او باد لایل دینی در اقناع مردم کوشیده و کردار خود بو مسلم را در بارۀ بحق وانمودن کشتن او در دلیل اورده است. و حق هم ایسنت که بو مسلم مرد دلیر و جنگجو و مقدام و نافذی بود, ولی در سیاست خود نقاط بسیار ضعیفی هم داشت و بالاخره بهمان جرمیکه خود او هزاران انسان را کشته بود, خودوی هم کشته شد وی در خانواده شده بود, و بالد این عقیدت را از کودکی با خود داشت و در حالیکه دواعی خراسانی بودن هم در خون او بود و عقاید پدید امدن سوشیانت موعود را از پدر زدرشتی و محیط
۱-مروج الذهب۳/۲۱۹
خانوادگی کسب کرده بود, و بقول بار تولد اساسهای اسلامی را با عقائد قدیم آمیخته و در مسایل ماوراء الطبیعه به یک نوع تجسیم و حلول قایل بود.۱
بو مسلم نمونۀ مرکب ثقافت و تفکر عجمی و عربی بود, در مسئلۀ خلافت ظاهرا به تقویۀ عقیدۀ توارت و حمایت آل محمد صلعم پرداخت و از شیعیان سرسخت آل عباس بود, و دررین راه نفوس فراوان را کشت, و دولتی را از بین برد, وبجای آن انچه را میخواست بوجود آورد, و در حالیکه در خراسان نشسته بود, اوضاع سیاسی در کوفه بمرامش دور میخورد, و با همان کسی که او میخواست بخلافت بیعت میشد, ولی بعد از ان باهمین خاندان هم همسری داشت وسر اطاعت را فرو نمی آوردع و باوجودیکه عاقبت سوء بوسلمۀ خلال وزیر آل محمد را بچشم سردید, بازهم خودش بهمان سر نوشت شوم شتافت.
شاید یکی از علل مهم ناکامی بو مسلم غرور شدید ملی او با احساسات تند جوانی باشد. زیرا بو مسلم در حین قتلش ۳۵ یا ۳۷ ساله بود, و درین سن زیادتر هر شخصی تابع احساسات باشد تا به تدبیر و سنجش و تعقل!
در حرکات و طرز عمل و کردار بو مسلم میل شدیدش به مفاخر خراسانی , یا احیای اقتدار ملی ظاهر است, و چنانچه گفتیم او به سلطۀ عربی امویان و حتی بنی هاشم نیز سر فرونیاورد, لی همین شخص در تمام ایام زندگانی سیاسی خویش ] بنیان اقتدار عباسیان کرد و حتی برخی از رقبای خاندانی منصور را که از همان تبار بودند ازمیان برداشت , و ازین پدید می آید که در نفس بو مسلم دو داعیه مهم کار میکرد: یکی غرور ملی و خراسانی در دیگر تربیۀ عربی و اثر فرهنگ تازی , که بو مسلم از کودکی دران پرورش یافته بود, و همواره این داعیۀ قوی , روش سیاسی و کردار اورا تحت اثر قرار میداد, و در بین هردو همواره مضطرب بود.
مثلا هنگامیکه یقطین بن موسی از طرف منصور پیش بو مسلم آمد, و اورا
۱-دایرة المعارف اسلامی ۱/۱۰۲ طبع لیدن ۱۹۱۳ م
خیلی خشمگین دید, یقطین برای تسکین خاطرش گفت: زن برمن به سه سنگ طلاق باد, که امیر المومنین فقط مرا به تقدیم تهنیت فیروزیت فرستاده است. بو مسلم اورا با احترام در پهلوی خود نشاند, و چون رفت به هم نشینان خود گفت:
«سوگند بخدا که یقطین زن را بر خود طلاق کرد, ولی با بادار خود وفا نمود»۱
ازین روایت پدیدار است که بو مسلم از دسایس و بد بینی در بار نسبت بخود آگه بود ولی بازهم زیر تأثیر تلقینات آن میرفت تاکه درین راه سر داد.
گویند که ابو نصر یکی از عمائد در بار بو مسلم بود, که باوررفتن خراسان و نیامدن به در بار منور ار ارای داده بود, چون بعد از قتل بو مسلم همین بو نصر پیش منور رسید ازو پرسید: آیا به بو مسلم اشارت رفتن بخراسان را کردی؟ بو نر گفت : بلی ای امیر المومنین اورا برمن منهتها بود و مرا پروردید,چون از من مشورت خواست خیرش را گفتم . و اگر اکنون تو هم مرا بپروری و بازارای مرا در موردی بخواهی آنچه نیکو بنظرم آید خواهم گفت ۲
ازین روایت طبری هم آشکار است که دوستان بو مسلم اورا از آمدن بدربار منور باز داشته و این خطر را دیده بودند, ولی اعتماد و عقیدتی که بو مسلم در اثر تربیۀ کودکی نسبت بدودمان ابراهیم امام یافته بود, اورا به عاقبت سوء ش کشانید.
باری بو مسلم بسبب سهو های سیاسی و یازرندگی و دسیسه انگیزی طرف مقابل ناکامی کشته شد ع و لی نتایج این حکرت ملی اورا در ادوار ما بعد به احیای دولت های خراسانی و تمرکز اقتدار ملی درین سرزمین می بینیم که همه نتیجه و دوام سعی مشکور اوست.
۱-مروج۳/۲۱۷
۲-طبری۶/۱۴۰ و اشارت بهمین است که گردیزی گوید: وزیران بو مسلم گفتند« بمرو که نیز بازنیایی » فرو نکرد (زین الاخبار خطی ورق ۷۱ ب)