زندگینامه پرتو نادری شاعر معاصر افغانستان
شناسنامۀ شاعران معاصر افغانستان
پرتونادری
نصرالله پرتونادری؛ فرزند عبدالقیوم پرتو درسال 1331خورشیدی در ولایت زیبای بدخشان چشم به جهان گشود. پنج ساله بود که نزد ملاعبدالجبارآخوند با حروف الفبا آشنا شد و قران مجید را نزد ملا محمد نبی آخوند تمام کرد. پرتونادری دوره ی ابتدايی و متوسطه را در زادگاهش تمام نمود و دربهار 1347 خورشیدی به کابل آمد و به دارالمعلمین اساسی شامل شد و نخستین شعرهایش را در همین جا نوشت و دارالمعلمين اساسی را درسال 1349خورشیدی به پايان رساند وبعد ازامتحان کانکور به دانشکدۀ ساینس راه یافت و درزمستان 1354 خ از رشته ی بیولوژی و کیمیای این دانشکده گواهینامه ی لیسانس به دست آورد. نخستین شعرش دربهارسال 1350 خورشیدی درروزنامه ی بدخشان انتشاریافت.
پرتو نادری به حیث معلم درلیسه ی کوکچه به کارمقدس معلمی آغازکرد،دیری نگذشت که از بدخشان به ولسوالی گیزاب ولایت ارزگان تبعید شد و بعد در لیسه ی حبیبیه تدریس نمود. متعاقّبأ در ریاست مرکزساینس و مسؤولیت آمریت ساینس ریاست معارف بدخشان کارکرد و درسال 1360 خورشیدی از جوزجان به کابل آمد. او درسال 1363 خورشیدی به پنج سال زندان محکوم شد و سه سال را در زندان پلچرخی گذشتاند. درسال 1369 خورشیدی به عضویت شورای مرکزی انجمن نویسندگان افغانستان پیوست و به صفت مدیرمسؤول مجله ی ژوندون ورئیسارتباط خارجی بود.دردوران مجاهدین مدیرنطاقان رادیو تلویزیون ومدیربرنامه های ادبی رادیو نیز بود.در سال 1374خورشیدی دوباره به انجمن نویسندگان افغانستان برگشت و با تسلط طالبان به پشاور پاکستان رفت و در زمستان 1382 درمجتمع جامعه ی مدنی افغانستان آغازبه کارکرد.
پرتونادری جوایز و تقدیرنامه های مختلف را به دست آورده و شمار زیادی از اشعار او به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است.
مجموعه های شعری او اینهاست: قفلی بردرگاۀ خاکستر، سوگنامه يی برای تاک، آن سوی موجهای بنفش ،تصويربزرگ، آيينۀ کوچک، لحظه های سربی تيرباران، گریه ی صد قرن درگلو دارم، شعرنا سروده ی من،دهان خون آلود آزادی،با گامهای نخستین و دهکده ی بی بامداد.علاوه برآن نقد و پژوهش های فراوان دارد.
_______________________________________
منبع معرفی نامه: وب سایت تارنمای پرتونادری،آدرس انترنتی:
http://www.partawnaderi.com
(34) شناسنامۀ شاعران معاصر افغانستان
نمونهٔ کلام :
ما و این کشتی بشکسته دریغ
ما و این مستی توفان بزرگ
ما و این هیبت امواج بلند
ما و این ساحل گم گشتهٔ دور
در شگفتم که به ساحل برسیم
میزند موج پیاپی به شتاب
پیکر خویش چو پیل بدمست
بر تن کشتی ویران خراب
و در این عرشهٔ مرگ
سرنشینان پریشان و غمین
بیخبر در همه سو می نگرند
ساحلی را که نیابد در چشم
افقی را که نگنجد در ذهن
سرنشینان عجیبیم که عشق
سالهاییست دراز
بهرما خاطرۀ گمشده یی ست
بهرما هست امیدی که گهی
در دل بستهٔ ما راه نیافت
گر یکی دشنهیی آورد به کف
غافل از راه کج کشتی بان
غافل از تیزی دندان نهنگ
سینۀ همسفر خویش شگافت
میکشد موج سراسیمه به خویش
کشتی را که ندارد سُکان
چاه گرداب، گشاده آغوش
منتظر چشم نهنگ است در آن
با دهانی که چو گودال عمیق
هست آمادۀ بلعیدن ما
خیزد از نعرۀ دیوانۀ موج
نالۀ زنگ غم آلود خطر
ناخدا قصهٔ ساحل گوید
مگر این قصه فریبیست که ما
سینهٔ همدیگر خویش دریم
با چنین کشتی بشکسته دریغ
با چنین ساحل گم گشتهٔ دور
تو بیندیش به این کشتی بان
تو بیندیش به دندان نهنگ
تو به این غارت جاری زمان
_______________________________________
منبع شعر: صفحۀ فیسبوک پرتونادری،آدرس انترنتی:
https://www.facebook.com/partaw.naderi.7