عندلیب
محمد امین عندلیب پسر سردار غلام محمد خان «طرزی» و لادتش در (۱۲۷۲) ق در قندهار واقع شده است و پدرش طرزی مرحوم نسبت به ولادت او فرماید :
شبی کز جوش عشرت ساغر دهر
شبی از غصه و پر از شغق شد
جهان از خرمی غم داد بر باد
ز بس جوش ظرب از هر طرف شد
ز غصه جان خصم نا خلف سوخت
چو ایجادی چنین میمون خلف شد
ز اخترها طبق های جو اهر
فلک بهر نثار ا بکف شد
شب دو شنبه دوم از مه صوم
ظهرو این در راز بطن صدف شد
پدر بنهاد نامش را امین جان
که تا ایمن ز افسون و اسف شد
در تاریخ او «طرزی » چنین سفت
چو ماهی طالع از برج شرف شد
قطعۀ تاریخیه در دیوان طرزی در قسمت قطعات در صفحۀ ۱۵۸ درج است مصرع اخیر این ماده تاریخ – سال ولادت عندلیب می باشد که چون بحساب ابجد سنجیده شد (۱۲۷۲) حاصل آمد و در کتاب مطبوع طرزی که این قطعه از ان گرفته شد در ذیل مصرع ۸ هذا (۱۲۷۱) قید شده و در ابیات قطعه مخصوصا در بیت تاریخیه اشاره یی به استخراج یک نرفته لا گفته میتوانیم (۱۲۷۱) است و یا در عدد سهو طباعتی واقع شده است.
چه طرزی که قطعه یی به تاریخ ولادت پسر خود بنظم آورده البته در مادۀ تاریخ منتها درجه دقت بکار برده بناءا باستناد کلام طرزی ولادت عندلیب (یوم دو شنبه دوم رمضان ) ۱۲۷۲ قمری است ن ۱۲۷۱ نشان داده بهر حال قول طرزی را به دلیل ابویت و ابنیت شان مستند می شماریم
عندلیب باستعداد فطری ارادتی قوی به پدر بزرگوار خویش داشته
پدر را نه تنها مربی جسمانی بلکه مربی روحانی خود هم معرفی میکند و در مثنوی که در تصوف با نظم آورده به حصرت طرزی می گوید:
آن کعبۀ جان دردمندان
وان قبلۀ سجده نقشبندان
از طرز بهار فیض سر مد
فاخر به غلامب محمد
هم پیر طریق خرقه پوشان
هم مرشد را زیباده نوشان
یارب تو مرا به آستانش
خاکی کن وزیر پا فشانش
روزی به نصیحتم چنان گفت
کی روز ازل به عاشقی جفت
از حضرت ما فراق تاکی
این شیشه به کنج طاق تاکی
گفتم که ایا سرم فدایت
هم جان دل است خاک پایت
گیرم که شوی او دستگیرم
کوتاب که جلوه ات پذیرم
ازابیات فوق کمال ارادت وعقیده عندلیب به پدرش طرزی مرحوم معلوم میشود که بچه اندازه است. (با آنکه جوان بود واز خاندان سلطنتی) ترک هوا گفته وسیر وسفر اختیار کرده است ودرین معنی میگوید:
کو همنفسی که رازگویم
وزقصۀ درد باز گویم
خود ترک وطن کنم بغربت
باهمنفسی رسم به صحبت
اما معلوم نشد که محض اراده غربت بدین نیت کرده است ولی حقیقاً مسافرت کشیده واینکه طرزی باومیفرماید .
از حضرت مسافران تا کی
شاید با همنفسی بوده باشد
(آب درکوزه وتو گرد جهان می گردی)
یعنی عقیده وارادت به پدرخوددارد همچنان درابیات ارادتمند واخلاص کیش حضرت بیدل می باشد ودراشعار خود بدین معنی اشاره می کند ومی گوید:
پیروبیدل به گلزار سخن شوعندلیب
مرشد صاحبدلان اهل معنی بیدل است
عندلیب رابه مرتبه یی معرفی میکند که باید کسی به آن مرتبه رسیده نتواند الحق که بیدل شاعر عارف شعراست .
زبان جوهر شمشیر زهرالود میباشد
رک تب لرزه وبیم است مرد طبع بیدل را
عندلیب گاهی درمقطع غزل بعوض تخلص اسم خودرا آورده است:
ازبخت مکن ناله امین زانکه چوبیدل
روزسیهم سایه صفت جز وبدل شد
زیستن برعلیهه نفس آماده راجهاد اکبر گفته اند وبدین مرتبه رسیدن کار هرمدعی نیست بناء عارف بهیج حال شکایت از هیچ باب بر زبان نمی آرد. قول حافظ رح .
(رضا بداده بده وزجبین گره بگشا ) مسلک او شد عندلیب طوریکه به پدر عقیدتمند بود پدر نیز به این فرزند فرزانۀ خویش و محبت داشت و بسا اشعار عندلیب رابه اسلوبم خود تتبع کرده و جواب گفته که در دیوان طرزی بطبع رسیده است از آنجمله است اشعار ذیل طرزی :
تا بعشق تو مرا پیر دل استاد امد
سبقی زود گذشتن ز خودم یاد آمد
عندلیبی بسخن آمدد باطرزی گفت
سخنم از اثر طبع خدا داد امد
من نقشبند یارم و از خویش ساده ام
تصویر عکس غیر بدل ره نداده ام
طرزی ز چاک سینۀ ما گفت عندلیب
چون طفل غنچه از دل صد چاک زاده ام
عندلیب کمتر شعر سروده زیرا که دورۀ حیلت او خیلی مختصر بود باز هم اگر از نگاه حقیقت دیده شود اثار او کم نیست در حالیکه عمر او بیشتر از (۲۲) سال نبود درین مدت قلیل و حداثت سن دیوانی ازو بیادگار مانده است که عبارت از غزلیات و مخس و ربعیات و یک رساله مسمی ب ( نازو و نیاز ) نظم و نثر یک مثنوی نا تمام مجموعان در (۲۹۸) صفحه میباشد ( عندلیب درسال ۱۲۹۲ هجری قمری بعرض و بای عام در قندهار وفات یافته است طوری که از شافلی غرقه شنیدم «فاضل محترم آقای گویا اعتادی » حکایه کرد میگوید عندلیب نسبت وفات خود قطعه یی در حیات تش آقای گویا یا عتمادی » حکایه کرده میگوید عندلیب نسبت وفات خود قطعه قطعه یی در حیاتش گفته که بر لوح تربتش در قندهار منقور است و مادر صدد بدست آوردن قطعه لوح عندلیب هتسیم البته در صورت موفقیت از نشر آن خود داری نخواهیم کرد بیتی چند از دیوان عندلیب .
بیا بیا که دگر تاب انتظار کراست
ببین ببین که چنین چشم اشکبار کر است
بیا بیا که سر شکم ستاده بر مژگان
ببین ببین که چنین طفل نیسوار کر است
بیا بیا که شهیدم به تیغ تو ورنه
ببین ببین که سر انگشت ها نگار کر است
بیا بیا که برآتش نشسته ام بی تو
ببین ببین که چنین جسم داغدار کر است
چو عندلیب شنید این غزل به گل می گفت
ببین بببین که چنین نالۀ هزار کر است
----------------- ----------------------- ----------------------
از تماشایت نگاهم گل به سرخورشید بست
شبنم اشکم به دوش چشم تو خورشید بست
دیدۀ خفاش از محرومی تار نظر
هست از رنگ تکدر جلوه بر خورشید بست
پر تو حسن تو مه را جوهر سیماب کرد
جلوه ات آئینه را پیش نظرخورشید بست
بسکه فرصت های هستی پرفشان نیستی است
یک تبسم بر دل چاک سحر خورشید بست
«عندلیب» راد درون سنه صد مه پر تو است
یاد رویت در دل این مشت پر خورشید بست
------------------------ -----------------------------
رباعی
دیدم به سر شاخ یکی بلبل مست
چون نالۀ خود به عشق گل رفته زد ست
بالاله چنین گفت که پیوسته به هم
عشق من و حسن روی گل روز است
غزل
تا امید رنگم و بویم ازبهار دیدنی
از پر طاوس خواهم داغ در گل چیدنی
تا بگوشم کم رسد فریاد آهم اشک را
نالۀ در زیر آب آورده ام از نشنید نی
نافۀ پیچ و خم گیسوی مشکین حلقه شد
دیده یی در دام خلق اورده در پیچیدنی
شیشه بر ساغر زخون موج می تحریر کرد
بارش اشک است این جا قلقل خندیدنی
حیرت تمکین نا جلوۀ عکس رحت
برده از اشک گهر آئینه علطیدنی
از گل نیرنگ داغت بسمل دل هر نفس
گلشن طاؤس بال افشان در پر چیدنی
در بهار گلشن مستی خیالان (عندلیب)
پنبه از مینا گرفتنها بود گل چیدنی
------------------ -------------------------
جام خالی ز تو میگردد و پر کرده دهد
تحفۀ درد کشان دست به دست است اینجا
چون پاس خواب دیده ز تعبیر ما پرس
عمریست گشته ایم فراموش نقش پا
***
عندلیب » از تقسیم غنچۀ دلگیر شگفت فرحت اند و زگل عیش که خندد غم ما