خدمت و محنت شعار اشتراست

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

مرحلۀ اول اطاعت



خدمت و محنت شعار اشتراست

صبرو استقلال کار اشتراست

گام او در راه کم غوغا ستی

کاروان را زورق (۱) صحراستی

نقش پایش قسمت هر بیشه ئی

کم خورو کم خواب و محنت پیشه ئی

مست زیر بار محمل می رود

پای کوبان سوری منزل می رود

سرخود از کیفیت رفتار خویش

در سفر صابر تر از اسوار خویش

تو هم از بار فرائض سر متاب

برخوری از عنده حسن الماب (۲)

در اطاعت کوش ای غلفت شعار

می شود از جبر پیدا اختیار(۳)

نا کس از فرمان پذیری کس شود

آتش ار باشد طغیان (۴) خس شود

بادرا زندان گل خوشبو کند

قید بو را نافه ی اهو کند

می زند اختر سوی منزل قدم

پیش آئینی سر تسلیم خم

سبزه بردین نمو روئیده است

پایمال از ترک ان گردیده است


لاله پیهم سوختن قانون او

برجهد اندر رگ اوخون او

قطره ها دریاست ازآئین وصل

ذره ها صحراست از آئین وصل

باطن هر شی ز آئینی قوی

تو چرا غافل از این سامان روی

باز ای آزاد دستور قدیم

زینت پاکن همان زنجیر سیم

شکوه سنج سختی آئین مشو

از حدود مصطفی بیرون مرو


مرحلۀ دوم ضبط نفس 


نفس تو مثل شتر خود پرور است

خود پرست و خود سوار خود سرست

مرد شو اور زمام او بکف

تا شوی گوهر اگر باشی خزف

هر که بر خود نیست فرمانش روان (۲)

می شود فرمان پذیرا از دیگران

طرح تعمیر تو از گل ریختند

با محبت خوف را آمیختند

خوف دنیا خوف عقبی خوف جان

خوف آلام زمین و آسمان

حب مال و دولت و حب وطن

حب خویش و اقربا و حب زن

امتزاح ما و طین (۳) تن پرور است 

کشته ی فحشا هلاک منکر است

تا عصائی لا اله داری بدست

هر طلسم خوف را خواهی شکست

هر که حق باشد چو جان اندرتنش 

خم نگردد پیش باطل گردنش

خوف را در سینه او راه نیست

خاطرش مرعوب غیر الله نیست 

هر که در اقلیم لا آباد شد

فارغ از بند زن و اولاد شد

می کند از ما سوی قطع نظر

می نهد ساطور بر حلق پسر (۴)


با یکی مثل هجوم لشکر است

جان بچشم او زباد ارزان تر است

لا اله باشد صدف گوهر نماز

قلب مسلم را حج اصغر نماز

در کف مسلم مثال خنجر است

قاتل فحشا و(۱) بغی و منکر است

روزه برجوع و عطش شبخون زند

خیبر تن پروری را بکشند

مؤمنان را فطرات افروز است حج

هجرت (۲) آموز ووطن سوزست حج

طاعتی سرمایه ی جمعیتی 

ربط اوراق کتاب ملتی

حب دولت را فنا سازد زکوه

هم مساوات آشنا سازد زکوة

دول حتی تنفقوا (۳) محکم کند

زر فزاید الفت زر کم کند

این همه اسباب استحکام تست

پخته محکم اگر اسلام تست

اهل قوت شو ز ورد یا قوی

تا سوار اشتر خاکی شوی (۴)

مرحلۀ سوم نیابت الهی 

گرشتر بانی جهانبانی کنی

زیب سرتاج سلیمانی کنی

تا جهان باشد جهان آرا شوی

تاجدار ملک لایبلی (۵) شوی

نایب حق در جهان بودن خوش است

بر عناصر حکمران بودن خوشست

نایب حق همچو جان عالم است

هستی او ظل اسم اعظم است

از رموز جزو و کل اگه بود

در جهان قائم بامر اله بود

خیمه چون در وسعت عالم زند

این بساط کهنه را برهم زند


فطرتش معمو می خواهد نمود

عالمی دیگر بیارد در وجود

صد جهان مثل جهان جزو وکل

روید از کشت خیال او چو گل

پخته ساطد فطرت جزو و کل

از حرم بیرون کند اصنام را

نغمه زا تار دل از مضراب او

بهر حق بیداری او خواب او

شیب (۱) را آموزد اهنگ شباب

می دهد هر چیز را رنگ شباب

نوع انسان را بشیرو (۲) هم نذیر

هم سپاسی هم سپهگرهم امیر(۳)

مدعای علم الاسماستی (۴)

سر سبحان الذی اسراستی

از عصادست سفیدش (۵) محکم است

قدرت کامل بعملش توأم است

چون عنا گیرد بدست آن شهسوار

تیز تر گردد سمند روزگار

خشک سازد هیبت او نیل (۶) را

می برد ار مصر اسرائیل را

از قم او خیزد اندر گور تن

مرده جانها چون صنوبر در چمن

ذره خورشید آشنا از سایه اش

قیمت هستی گران از مایه اش

زندگی بخشد ز اعجاز عمل

می کند تجدید انداز عمل

جلوه ها خیزد ز نقش پای او

صد کلیم آواره ی سینای او

زندگی را می کند تفسیر نو

می دهد این خواب را تعبیر نو

زندگی را می کند تفسیر نو

می دهد این خواب را تعبیر نو

هستئی مکنون او راز حیات

نغمه ی نشنیده ی ساز حیات


طبع مضمون بند فطرت خون شود

تا دوبیت ذات او موزون شود

مشت خاک ما سر گردون رسید

زین غبار ان شهسوار آید پدید

خفته در خاکستر امروز ما

شعله ی فردای عالم سوز ما

غنچه ی ما گلستان در دامن است

چشم ما از صبح فردا روشن است

ای سوار اشهب (۱) دوران بیا

ای فروغ دیده ی امکان بیا

رونق هنگامه ی ایجاد شو

در سواد دیده ها آباد شو

شورش اقوام را خاموش کن

نغمه ی خود را بهشت گوش کن

خیزو قانون اخوت (۲) سازد ده

جام صهبای محبت باز ده

با در عالم بیار ایام صلح

جنگجویان را بده پیغام صلح

نوع انسان مزرع و تو حاصلی

کاروان زندگی را منزلی

ریخت از جور خزان برگ شجر

چون بهاران بر ریاض ما گذر

سجده های طفلک و بر ناو پیر

از جبین شرمسار ما بگیر

از وجود تو سر افرازیم ما

پس بسوز این جهان سوزیم ما