رشک بهار

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

شکر خدا که روضل پر نور شد پدید

نزدیک گشته ایم بوی از ره بعید

چون باد صبح غنچه دل را شگفته کرد

هر باد کو ز خاک سری کوی او وزیر

چشمم که هیچ گاه بخوابش ندیده بود

الحمد و الثنا که به بیداریش بدید

رشک بهار و جنت و باغ ارم بود

زیرا که هست خوابگه حضرت شهید

همچون الف ز قید غم آزاد بوده ام

قدم بریز بار غم اکنون چو نون خمید

هر چند زرد روی و سیه بخت مانده ام

از حق بخواه تا که کند نامه اسم سفید

«محجوبه » را زکلفت دنیا نجات ده 

اکنون که بی نوا بسر کوی تو رسید