فرهنگ یا فکر و علم و ادب بعد از ظهور اسلام در افغانستان
چنانچه در فصل نخستین این کتاب ووقایعی که در فصول بعد تشریح گردیده خواندید، که در قرن ۶۷م و هنگام ظهور اسلام سرزمین افغانستان محل تخلیق و حل و مزج و تقاطع فرهنگها و مدنیت ها و زبانها و افکار مختلف شرقی و غربی و شمالی بوده و فرهنگ مشترک و مخلوطی از عناصر مذکور درین سرزمین تشکیل شده بود.
دورۀ قبل از اسلام افغانستان که با امدن اسلام درین سرزمین پیوستگی دارد از نظر فرهنگ با صنعت و تمدن دورۀ کوشانی وابسته است.
از اسنادیکه در حفریات معبد کوشانی و کانیشکای بزرگ ( حدود۱۲۵م) از سرخ کوتل بغلان اخیرا بدست آمده چنین بنظر می آید، که کوشانیان در تخلیق افکار و فرهنگ و صنعت خاص این سرزمین که آنرا بعد از دورۀ گریکو بود یک یکدورۀ خاص افغانی توان گفت، کارنامه های نمایانی را انجام داده اند که از ان جمله تخلیق آیین مخصوص شاه پرستی است، که با عناصر بقایای افکار بودایی وزردشتی (وجود آتش مقدس ) مجسمه ها و بتان شاهی را هم در معابد خود قرار داده اند و مابقایای این آیین را در اوایل دورۀ اسلامی در مزگت درب بامیان غزنه مشاهده میکنیم ، که شاه آخرین دودمان لویک مجسمۀ لویک جد بزرگ خود را از ترس مسلمانان بت شکن در تابوت سیمین گذاشته و دران مزگت که قبلا معبد خاص آیین شاه پرستی ایشان بود، زیر زمین دفن کرده بود۱
عناصر اسلامی که در مدنیت و فرهنگ قدیم قبل الاسلام می خلط و مزج شدند به آن رنگ بکلی نو و تازه یی دادند که بعد ها از همین سرزمین خراسان به شمال و شرق تا چین و هند بسط و انتشار یافتند.
درینجاست که باید خاک افغانستان را از نظر وضع واقلیم جغرافی پیدایشگاه فرهنگهای مختلط و ممزوج در طی قرون و اعصار قدیمه دانست و از همین روست که فیلسوف تاریخ مستر تاینبی انگلیسی در کتاب جدید خود « بین اکسوس و جیلم » بدین نتیجه رسیده که سرزمین افغانستان یک روندابوت ( بوندابوت) یعنی خطۀ انشعاب و کانون تشعشع فرهنگها بوده و در طی هزاران سال انچه از خود داشته و انچه از افق خارجی بدان رسیده است به ماحول خود به هند و ایران و ماوراء النهر و آسیای مرکزی منتشر ساخته است.( به نقشۀ مربوط این صفحه رجوع کنید)
فرهنگ اسلامی :
طوریکه در فصل اول و دوم کتاب خواندید، در ربع اول قرن نخستین اسلامی (حدود۲۴هـ۶۴۴م)فتوح لشکریان فاتح عربی تا اواسط خراسان و مروو از سیستان تا ودی ارغنداب رسیده بود و در همین اوقاتست که افغانستان مخصوصا در جبهۀ جنوب گذر گاه عساکر فاتح اسلامی و افکار و دین و ثقافت جدید و زبان عربی گشته و تمام این عناصر مهمۀ فرهنگی با صبغۀ تهذیبی و ثقافی باستانی در مدت دو قرن در افغانستان تا کرانهای اندوس ( سند) توأم پیش رفته است. و این مطلب از یک سنگ نبشته نبشته عربی و سنسکریت که در وادی تو چی (وزیرستان شمالی) بدست امده ،
۱میراث ایران مقاله ایران و هندوستان فصل۴ ص۱۵۳
وتاریخ آن جمادالاولی (۲۴۳هـ۸۵۷م) است بخوبی ثابت میآید ومارد فصل اول هماز ان ذکری کردهایم .
وادب توچب معبرفاتحان وکاروانهای بازرگانان ازغزنیوگردیز بطرف هند بوده ومعلومست که زبان وثقافت اسلامیدر حدود۲۰۰هـ۸۱۵ م بد انجارسیده بود.
فرهنگ اسلامی عناصرعربی خاصی داشت،که درعصر خلفاءراشدینوامویان برهمان مبادی خالص عربی بنا یافته بود واجزای مهم آن عبارتست از:
۱/عادات ورسوم وعنعنات خالص عربی که از زمان جاهلیت در بین اعراب باقی بود و تعالیم اسلام برخی از ان را که باوحیۀ اسلامی منافی بود از بین برد.
۲/تعالیم قرآن و حضرت پیامبر محمد مصطفی صلعم، که توحید و اخلاق نیکو و فرایض اجتماعی افراد و جماعت را توضیح میکرد.
۳/بعد از توسیع فتوح اسلامی اعراب فاتح با مدنیت های مصر و روم و پارس و خراسان که مبادی قدیمی داشت بر خوردند و بساعناصر نور الدین فرهنگهای قدیم در زندگی واداره و لشکر کشی و بازرگانی و مبانی عقلی و فکری گرفتند.
و مخصوصا بعد از سال ۱۳۲هـ۷۴۹م که بساط اقتدار امویان بر چیده شد، و خراسانیان خلافت آل عباس را در بغداد تأسیس کردند با این حرکت انقلابی فرهنگ اسلامی که در عصر امویان با تعصب عربی و عنعنات قبیلوی اعراب در آمیخته بود، رنگ جدیدی بخود گرفت که :
اولا :پایتخت خلافت از دمشق که مرکز عربیت خالص بود، به کران غربی فلات ایران انتقال یافت و این خود دلیل این بود که فرهنگ اسلامی به قبول مبادی جدید عجمی متمایل شده است.
ثانیا: دولت عباسی بسعی و همت بو مسلم و خراسانیان تأسیس شده بود،و در بار عباسی نیازمند بود که عناصر خراسانی را برای تقویۀ خویش در انجا بپروراند، همان بود که بعد از ۱۳۲هـ خراسانیان فراوان در لشکر و دواین و اداره و شرطه (پولیس) و مراکز علمی و ادبی دولت عباسی داخ شدند، و باقوت و سرعت فوق العاده مبادی فرهنگی و فکری خراسانی را در ثقافت عرب جای دادند.و ازین روست : چون در دورۀ عباسیان فرهنگ عربی به خراسان آمد همان رنگ خالص دورۀ اموی را نداشت ، و فرهنگی بود مرکب و مشترک که بسا از مبادی عجمی دران داخیل گردیده بود.
مسلمانان دورۀ خلفاء راشدین هنگامیکه بخراسان وارد شدند چون ایشان دین جدید اسلام را با خود آورده وبرای آن جهاد وتلقین و تقویۀ مبادی توحید و اخلاق اسلامی شدت کنند، و به امحای تمام آثاریکه منافی آن باد بکوشند.
در افغانستان پیش از اسلام دوره های مجلل و با شکوه کیش بودای و زردشتی و احیانا بت پرستی شاهی گذشته بود و بتان قندهار چنانچه گفتیم در فرهنگ هندی و خراسانی شهرت و محبوبیت تامی داشتند و صنعت هیکل تراشی نیز اوج و عروجی گرفته بود چون دین اسلام و حدانیت را تلقین میکرد و احترام یا پرستش بت منافی این مبدا محکم اسلامی بود بنابرین مسلمانان نخستین درامحای بت و بت پرستی و هدم و تخریب پرستشگاه ههای بت و اشت و غیره کوشیدند و هنگامیکه در سنه (۳۰و ۳۱ هـ ۶۵۰م) عبدالرحمن بن سمره یکی از اصحاب حضرت پیامبر( صلعم ) بر رخج و بلاد داور کنار هلمند چیره آمدوی معبد زون را که که در زمینداور و بود بر انداخت و بت زون یا زور را که از طلای ناب بود و چشمان یاقوتی داشت بشکست و به مرزبان آن بلاد گفت : دیدی که با ین بت سود و زیانی وابسته نیست و همچنین بقول بلاذری بعد از سنه ۴۰هـ۶۶۰م قیس بن هیثم سلمی فاتح عربی بار اول معبد معروف نو بهار بلخ را که درین وقت پرستشگاه بودایی بود تخریب کرد۲
این منطق و عمل یکنفر صحابی عصر خلفاء راشدین بود، که در آغاز دورۀ اسلام
۱فتوح البلدان ۴۸۶
۲فتوح ۵۰۶
برای تلقین توحید و تقویه مبادی آن کار و جهاد میکرد و در هدم و امحای آثار بت پرستی می کوشید:
اما دو صد بعد رویۀ عباسیان و دربار بغداد چنین نبود و شاهان خراسان همواره اصنام و بت های این سرزمین را بطور تحفه بدربار می فرستاند مثلا محمد بن طاهر پوشنگی پیلان و اصنام ومواد خوشبوی کابل را در سنه ۲۵۲هـ۸۶۵م بدربار مستعین خلیفه عباسی فرستاده بود و همچنین یعقوبی بن لیث صفاری چون کابل را گرفت بتهاییکه دران جا بدست آوردهب ود در سنه ۲۵۷هـ۸۷م بدربار معتمد خلیفه عباسی فرستاد ۲ . و باز در سنه ۲۸۳ هـ۸۹۶م در هدایاییکه عمرو لیث صفاری بحضور معتضد فرستاده بود بتی بود که در بلاد و جبال هند متصل بست و داور یعنی مرزهای دولت اسلامی آنوقت بدست اورده بودند این بت رویی شکل زنی داشت که دارای چهار دست بود و کره ( دست برنجن) زرین مرصع به جواهر سرخ و سپید داشت، و علاوه برین جمعی از اصنام کوچک دارای دستها و رویهای مرصع به زیور ها و جواهر هم ارسال شده بود که آنرا در قصر خلیفه معتضد گذاشته بودند و بعد از ان در ادارۀ شرطه (پولیس ) جانب شرقی بغداد سه روز بمعرض نمایش عامه نهاده شدند و مردم آنرا با تعجب و دلچسپی می دیدند. ۳
ازین روایات تاریخی برمی آید که در عصر عباسیان فرهنگ و فکر عرب آنقدر تغییر یافته بود که این بتان را با نظر نفرت و تعصب نمی دیدند و برای تماشا انرا میگذاشتند و نمی شکستاندند و این وضع خلطه قوی ثفافی و فکری عرب را با عجم میرساند.