علی قهندزی
در راه مردم بسلطان شکایت کردند که علی قهندزی مردی است دزد و عیار و در راهزنی و خونریزی مشغول است و حصاری دارد که در میان کوه ها می باشد و بسیار استوار و مستحکم است سلطان امرداد که او را گرفتار کنند و حصار او را ویران نمایند این کار بزودی انجام یافته علی قهندزی گرفتار و حصارش ویران شد و خودش را با صدو هفتاد تن بر دار زدند.
سلطان به بلخ آمد و نامه سپاه سالار رسید که پورتگین بهزیمت رفت و آن سوی جیحون گریخت سلطان امر داد که سپه سالار به بلخ آید و در بلخ تصمیم گرفت که از دریای آمو بگذرد و مهم پورتگین را فیصله نماید هر قدر خواجه بزر ک مانع شد سود نکرد سر انجام روبروی قلعت ترمزیل بر جیحون بستند در این هنگام از غزنه نامه رسید که امیر سعید فرزند جوان سلطان رخت از جهان بست کس جرئت نمیکرد که این خبر ناگوار اسف انگیز را بسلطان عرضه نماید. روز دیگر که سلطان بارداده و بر تخت نشسته بود نامه را تقدیم داشتند بیهقی گوید سلطان بمجرد خواندن نامه از تخت فرود آمد و آهی برآورد که آوازش تا بیرون سرای سلطنتی شنیده شد.
سلطان این فرزندش را بسیار دوست میداشت و اراده داشت ویرا ولی عهد خویش گرداند علت مرگ این شهزاده نیز شنید نیست و آن چنان بود که شهزاده ضعفی در اعصاب داشت و نمی توانست با زنان مباشرت کند در سرای سطلنت زنان آوازه در افگنده بودند که این شهزاده را جادو کرده اند و مردی او را بسته اند پیرزنی از گردیز که معلوم است در حرم سرای خدمت میکرد خواست شهزاده را علاج نماید دوائی شهزاده داد که او را مسموم کرد هر چند اطبا کوشیدند مفید نیفتاد و شهزاده پس از یازده روز جان سپرد. خبر مرگ شهزاده جوان بیشتر موجب آن شد که وزراء سلطان را بحال خودش بگذارند و در هر کار ممانعت و لجاج ننمایند.
سلطان بدون مشورت از دریا گذشت و به ترمز رفت و از انجا خواست پورتکین را تعقیب نماید ناگهان نامه وزیر رسید که داؤد از سر خس با لشکر گران جانب گوزگانان حرکت نموده و اراده داردیل را خراب کند زودباید ببلخ باز گردند ورنه بلخ از دست میرود سلطان چون دیدخطر از دو طرف متوجه وی میباشد و هوا نیز بحد آخر سرد شده از راه بازگشت، پورتگین ساقه سلطان را غارت نمود سلطان از دریا گذشت و ببلخ آمد و از ان جابه طالقان و از آنجا به پاریاب و از آنجا به شبرغان آمد . لشکریان سلطان همه غافل شده بودند و دل شان جنگ نمی خواست سخن بدان جا کشیده بود که شب ده سوار ترکمان تا دروازه بلخ آمدند و یکی از پیلان سلطانی را که کرد کی محافظ آن بود با خود بردند. فردای آن روز (آلتی) ژنرال داود با دو هزار سوار به دروازه بلخ آمد سواران و اسپان سلطنتی پیش ازین بدر، گزرفته بودند که در مراتع آن جافربه شوند سلطان خواست خود سلاح بپوشد و بجنگ آلتی رود خواجه بزرگ و سپه سالار مانع شدند و گفتند این جنگ از مقام سلطان فرو تر است سلطان بخشم گفت چه کنم که این سپاهیان بی حمیت من کار نمی کنند (دشنام سلطان مسعود همین کلمه می بود). سر انجام سپه سالار بدون طبل و علم از شهر بر آمد و سپاه آلتی را شکست آلتی بر علی آباد رفت و داود نیز در آنجا آمد معلوم میشود این علیآباد نزدیک بلخ بود .