32

هجو (ب)

از کتاب: ترجمه فارسى (فردوسى پر چهار مقالے) تاليف پروفيسر محمود شيرانى ، فصل دوم

پیشتر گفتیم گفتیم که هجو(ب) از همه زیاده تر مرحله نشو و نما را پیموده است و با نظر سرسری پدیدار میگردد، که این نظم نهایت مسلسل ومكمل و بر خلاف هجو (الف) است که در آن ترتیب وربط قدم بقدم محسوس میگردد، و از لحاظ واقعات با طرز نهایت عجیب، مطالب دیباچه با یسنغر خانی را تائیید و تقویت مینماید، و همین وضع است که ما را به شبهت میاندازد ، که گویا کسی دیباچه را خوانده و مطالب آنرا نظم کرده باشد. اشعار تمهیدی اینست:

الا ای خرد مند صاحب خبر              بگفتار و کردارمن در نگر

- الخ این ابیاترا تا عدد ۵ ملاحظه کنید ، که گویا سلطان ، حين تخت نشینی

خود فردوسی را بنظم شاهنامه مامور داشته و وعده صله يک دينا و (طلایی) در مقابل هر بیت داده بود، ولی چون وی بعد از سعی ۳۵ سال شصت و شش هزار بیت سرود ، مورد التفات سلطانی نگردید.

در ینجا دعوی می شود که گویا شاهنامه با جلوس سلطان محمود بفرمایش او آغاز شده که سال ۳۸۷ نما ۳۸۸ ق باشد . و اگر برین عدد ۳۵ سال دیگر بیفزائیم ، باید درسته ۴۲۲ یا ۴۲۳ ق شاهنامه ختم شده باشد که یک یا دو سال قبل ازین سلطان محمود بتاريخ ۲۳ ربیع الاول ۴۲۱ ق در گذشته بود ، وباید فردوسی به هجو سلطان مرده پرداخته باشد ! و هم بقول خود فردوسی شاهنامه درسنه ۴۰۰ ق ختم شده ، پس ظاهر است که هجو اثر قلم خود فردوسی نیست ! ونه زبان این هجویه بزبان و ادای خود فردوسی و عصرش می ماند تراکیب صاحب خبر و "حق خدا" در عصر فردوسی رواج نداشت ، ولی چند شعر آخرین را از شاهنامه گرفته اند که : 

نه کرد اندرین داستانم نگاه             بگفتار بدگوی گم کرده راه

حسد برد بدگوی در کار من           تپه کرد بر شاه بازار من

سخنهای شایسته آبدار             بگفتار بد گوی بگزاشت خوار

علاوه بر مصراع اخیر، نصف شعر دیگر هم با خود از شاهنامه است :

چو برباد دادند رنج مرا       نبد ها صلی سی و پنج مرا

اما از ابیات: چنین شهریاری الخ  (عدد ۹ تا ۱۲  هجویه) (ب) شعر نخستين از شاهنامه منقول است ، ولی در شعر دیگر کلمات قول و بول مناسب شخصیت فردوسی نوست. "از قول خود بگذشت" هست ولی بر قول خود بول برآوردن در کتب فارسی دیده نشده و نیز عادت فردوسی نبود که چنین زبان گنده را استعمال کنند در اشعار مابعد ۱۱ تا ۱۳ کلمات عربی ممسک ، قول، لئيم جود هم شهادت میدهند که کلام فردوسی نیست زیرا وی اینقدر کلمات عربی را نمی آورد. و  در بیت :

چو گفتار شه می کند زر بسهم  نباشد همین نام او جز لئيم

مراد از زر به سیم کند چیست ؟  این چگونه فارسی است ؟ آیا این زبان عصر فردوسی است ؟

نژادش چو از بیخ شاهی نرست       بگفتار زین سان بود نادرست.

این بیت نیز نهایت سست است تکلفی که در مصرع نخستین بنظر می آید از شیوه ادای فردوسی پر دور است سادگی تعبیر فردوسی را درین مورد بشنوید : "نژاد من از پشت گشتاسپ است"

(محتوای این بیت نیز خلاف واقعیت است. زیرا محمود پسر امیر ناصرالدین سبکتگین بود و برای محمود همین نجابت و شرافت نسلی کافیست که فرزند پادشاهی باشد آنهم امیر سبکتگین که قبلاً از امرای بزرگ دربار سامانیان بود) 

نمیرم ازین پس که من زنده ام        که تخم سخن را پراکنده ام

نمرده است و هرگز نمیرد سخن     سخندان زمن این سخن فهم کن

که سه مصراع اول از شاهنامه و مصراع آخر سست و از ملحقان است در ابیات چنین گفته بدالخ (۱۸ تا ۲۲) تلمیحی است به این مسئله که گویا محمود گیو را آهنگر نژاد خوانده بود ولی سراینده هجو مقام سلطان را با گیوآهنگر نژاد مقابله کرده ومدعیست که وی نسبت به سلطان دارای اصالت نسبی بود . و اگر وی اصالتی و شرافتی نداشتی ، پس رستم چگونه دختر خود را بدو بزنی دادی ؟ سند این داستان را در کتب تاريخ نمي بایيم ، و معلوم نیست که این جعال گمنام هجویه آنرا از کجا آورده است؟ البته ابیات "نه خسرونژادونه والاسرى" الخ از شاهنامه است .

مرا این نامه شهر یاران بخوان          سراز چرخ گردون همی بگزران

که مصراع نخستین از شاهنامه گرفته شده و مصراع ثانی را برای آن ساخته اند ، که در شاهنامه چنین است :

یکی نامۀ شهر یاران بخوان            نگرتا که باشد چو نوشیروان؟

اما ابيات: آن شهریاران (۲۴-۲۵) از مجعولات است ، که از مستی بنیاد وترکیب آن ظاهر باشد. بیت:

چو این نامور نامه آمد به بن           پشیمان شد از گفته های کهن

 از دوبیت مختلف شاهنامه ماخوذ است:

۱- "چواین ناسور نامه آمد به بن"       زمن روی کشور بشد هر سخن 

۲- چو بشنید شه از پشوتن سخن        "پشمیان شد از کردهای کهن"

 بیت : 

کرم بین به نزدیک شاه فقیر             بگوی و ز گفتار حق وا مگیر 

این بیت ، فا رسی مبتذل مبهمی را بیاد میدهد . معاذ الله اگر آنرا مال فردوسی شمرند! در یک بیت سه کلمه عربی کرم ، فقیر ، حق آمده که شهوه کلام فردوسی نیست !

در ابیات :

نه نیکو بود حق نگه داشتن                بخاشاک ايمان بر انباشتن 

از آن گفتم اینرا که تا انجمن            نگویند از ین گفتها عيب من 

درینجا " حق نگه داشتن " چه معنی دارد ؟ اگر مراد این باشد که سخن

راست را پوشیده نگذارند ، پس " نهان داشتن موزونتر بود . بهرحال این فارسی هندستان نیست ، که با کلام فردو می نمی ماند.

دربیت:

خرد نیست مر شاه محمود را             که بینم دلش مانع جود را

در مصراع اخیر استعمال(را) عدم استعداد ومستی قریحه گوینده را فاش

میسازد ، که فردوسی چنین نبود.

بیت :

حديث پیامبر نگشته ست رد          شود هرشی راجع اصل خود

این ترجمه حدیث نبوى كل شى يرجع الى اصله است ، که مستی بیان و تعقید درآن نمایانست و آنرا به فردوسی الحاق کرده اند .

نه محمود غزنی که محبوب حق        ز شاهنشهان برد بیشک سبق

شهنشاه محمود کاندرجهان                 و را شیر یزدان بود پهلوان

این اشعار آشفته و سبهم ، غالباً نماينده ومؤيد نقطه نظریست که ظاهراً قاضی نورالله شومتری بانی آنست (زیرا او شیعه تراش بود) اگر چه پیش از و هم شیعیان میگفتند که فردوسی شاهنامه را بنام رسول الله و حضرت علی (رض) سروده است، چنانچه در این شعر آمده:

بنام نبی و علی گفته ام              گهرهای معنی بسی سفته ام

برای تردید این سخن ضرورتی نیست زیرا خود فردوسی این معنی را واضح ساختن که کتابش بنام کیست ؟ درینجا مراد جعل کننده این ابیات، از "محبوب حق و شنشاه محمود" "رسول الله و شيريزدان" ترجمه  "اسد الله الغالب" است که حضرت علی (رض) باشد . و بدین طور خواسته اند بگویند که انتساب شاهنامه بنام محمود غزنوی نی بلکه بنام رسول الله است که شیریزدان علی پهلوان او بود. 

نه کردی تو در نامه من نگاه            که روزی نبودت نکویی ز شاه

بگفتا حسن گر بز یاوه گوی              نشاید شنیدن سخن زشت اوی

صد افسوس دارم ز عمر عزیز             که ممدوح گشتم بدان بی تمیز

سستی زبان و ادای این ابیات ، خود دلیل جعل آنست . مصراع اول را از شاهنامه گرفته اند که در آن چنین است : 

" نه کرد اندرین داستانها نگاه" آخر مصرع دوم کلمه "شاه" برای ادای معنی نی ، بلکه فراورده قافیه ساز است . زبان این ابیات انقدر بی مایه و بی ربط است ، که یک فارسی زبان معمولی هم مستی آنرا میداند. در بیت آخر این شاعر ماهر فنون سخنوری کلمۀ (!) "ممد وج" عربی را توسیع معنی داده ، که باید بسندا و آنرا بمعنی  استعمال کرده بتوانیم !

"مادح " هم استعمال کرده نتوانیم گویند: "دروغگو را حافظه نباشد" و این مثل با تمام و کمال درینجا صدق میکند : زیر اجعال این داستان ، بدگوئی از فردوسی را به حسن "میمندی"

نسبت داده و او هم درین غلطی عامه تحقیق نکرده است. در حالیکه

این نسبت بکلی غلط است و حسن میمندی در عصر سبکتگین کشته شده بود که این هجونگار هم شکار اشتباه عامه شده و مانند دیباچهنگار  بايسنغرخانی و قاضی نورالله شوستری و علامه شبلی حسن میمندی را معاصر فردوسی شمرده است. حال انکه: وزیر سلطان محمود ، خواجه احمد بن حسن میمندی بود، و فردوسی که معاصر این وزیر است ابداً چنین اشتباه نمیکرد که مانند تذکره نگاران ما بعد نام پدر بجای پسر بنویسد 

بکفتار بدگوی ، این نام بد     پذیرفتی و بد نهادی بخود

مرانام بادا ، ترا گنج و سال     که این جاودانست آن پایمال

"بد بر خود نهادن" چگونه تعبیر و از کجاست؟ آ(یا پایمال در استعمال عصر فردوسی بود؟ ) این هر دوبیت محدث ومجعولند از بیت ولیکن چو دارنده لم يزل الخ بيت ۳۹ تا ۵۴ همه از مجعولات آینده گان اند، زیرانه زبان فردوسی ونه خیال و نه فکر و عقیده اوست. اما اینکه برخی از ابیات هجو (الف) در هجو (ب) بنظر نمی آیند، علت آنست که مرتب هجو (ب) کوشیده تا تمام ابیات هجویه را مسلسل و مرتب نماید و درین کوشش خود ابیاتی را از بین برده که با تسلسل وارتباط مضمون سازگار نبوده اند مثلا ابیات مدحیه حضرت علی و غیره را ازان کشیده است.