حدیث حادثه ایکه شمس (الدين) محتشم را افتاد
از زاهدی از زهاد اسلام آورده شد، تا درنظرسلطان سلاطين آيد که اعتباررا شاید، داعی دولت قاهر منهاج سراج را که مولف این طبقات است کرت اول به قهستان سفر بود، محتشم شهاب حکیم مسلمان دوست را ديده شد، به نزديك او زاهدی دیدم [ پیر] نیشاپوری، ازجمله مقربان محمد خوارزم شاهی ومادراو ملکه جهان بود رحمهما الله. و درعهد دولت خوارزم شاه ( این زاهد چون بحضرت
(۱) اصل: متواسط،(۲) جمله بين «۰۰۰» درمب نیست(۳) مط ومب،آیم (۴) اصل: صدو پنجاه،مط و مب وراورتی: صد و پنج (۵) اصل: باره در نامه کوهما (۶) مط ومب : پادشاه ملاحده. (۷) مط ومب : بسر، اصل: لبنسير (۸) مط ومب: فرستادند،(۹) در نسخة اصل بعد از ین چنین نوشته: ومنکوخان با تمام لشکر مغل درکره از گرسنگی هلاك شدند و مدت ملك منکوخان نه سال بود ولی این جملات به همین مبحث تعلقي ندارده
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۸۷)
سلطان و مادراو[ ملکه جهان ] قربت و قبول يافت (۱) مصالح محتشم شهاب الد ین پیش تخت سلطان احفظ الغيبة (۲) تيمارداشتی می کردند (۳) وفرستادگان اور اعزاز[ی] کردی و مهمات ایشان را که بحضرت بودی، با تمام رسانیدی. چون حادثه چنگیزخان ظاهرشد واهل حضرت خراسان و خوارزم متفرق شدند، واین زاهد بدان واسطه خود را به قهستان انداخت به نزديك محتشم شهاب، بسبب حقوق ما تقدم قربت تمام یا فت واعزاز وا کرام وافردید، چون محتشم شهاب از فرماندهی قهستان معزول شد، (و) به الموت رفت ومحتشم شمس بیامد واین زاهد ازین (۴) محتشم اعزاز نيافت،چون با او سابقه ای نداشت (۵) غيبت محتشم شهاب دردل زاهد کارکرد وخواست تا بتضای حق محتشم شهاب،ازاین محتشم شمس که ناسخ او بود، انتقامی کشد) وخود را بدولت شهادت رساند، وغزائی بجا آرد،روزی دربارگاه محتشم شمس در آمد، وعرضه داشت، که مرا خلوتی می با ید، ومصالح کلی دارم، درخلوت بازنمایم.
محتشم بارگاه خود را خالی کرد، زاهد گفت: من ایمن نیستم ازآنچه باید که من درا ثناء عرضه داشت (مصالح) باشم نامحرمی درآید وعرضه داشت من مختل ماند، اگرمحتشم فرمان دهد تا دربارگاه (را) از درون ( بسته کنم، دل من از خوف ایمن باشد،محتشم گفت روا باشد دربارگاه از درون زنجير باید کرد، زاهد صادق برخاست و دربارگاه از درون بست وپیش محتشم بیامد (۶) و بنشست،وسخت وعادات آن محتشم چنان بود، که خنجرپلارك (۷) آبدار، مدام در(۸) دست ایشان بودی،گاهی بدست می گرفتی.
زاهد روی به محتشم کرد، که برمن ظلم میرود، [و] در شهر(و) مملکت توان خنجربدست تو، برای چه داده اند ؟ بجهت آنچه تا ظلم و تعدی ظالمان از ضعفا دفع کنی، خنجر بدست من بده ، تا ببینم، که تیزهست یا نی؟ محتشم به غفلت آنچه (زاهد) مرد ضعيف است، وازوی خلافي
(۱) مط ومب: قبولی داشت، (۲) اصمل: الحضط الغيبه (۳) مط و مب: میکردی (۴) اصل: ازان (۵) دراصل خوانده نمی شود، پريده است.(۶) مط و مب: آمد (۷) بفتح اول و چهارم، جوهر تیغ و نوعی از فولاد (غیاث ) (۸) اصل:بردست
(۱۸۸) طبقه۲۳ خروج مغل
نیاید،خنجربدست (۱) زاهد داد،زاهد بدست کرد؛ ودرمحتشم گردانید چند زخم محکمش بزد چنانچه اندام محتشم چندجای مجروح کرد فصل زمستان بود، ومحتشم دو جامه موی، برزبر(۲) هم پوشیده بود،وزاهد پیروضعيف،زخم چندان کاری نیامد،اگرزاهد جوان بودی، وفصل تابستان هرآئینه محتشم بدوزخ رفتی، محتشم زخم خورد برخاست و با آن زخم خورده زاهد را گرفت، وفریاد کرد [که] جماعت ملاحده که دردهاليزو بارگاه بودند، دربارگاه بشکستند (ودرآمدند) وزاهد را شهید کردند رضي الله عنه [ وارضاه ]
فریاد درشهرزون افتاد،وملاحده قصد مسلمانان کردند، که تام هل مسلمانان غریب را بکشند،محتشم به تعجیل فرمود تاندا کردند که هیچ کس مسلمانی را باید که زحمت ندهد،(۳) که ازحرکت یکتن کشتن جميع (۴) مسلمانان واجب نشود،ودران غوغا یك امام بزرگوارعالم که او را نجم الدین درباری رومی گفتندی، به سبب آنچه ملحدی با اوعداوت داشت (۵) شهادت يافت، باقی هیچ مسلمانی را الهی نرسید. بعد از آن فرمان شد تا آن ملحد را که آن امام را کشته بود، بردار کرد(ند)
فایده این معانی آن بود که پادشاهان را مدام بازم باید بود،وبعد لاح از حوالی خود، دورنباید داشت،و باکس اعتماد واعتقاد نباید کرد. بر تاریخ بازآئيم: منکوخان را چون بتخت بنشاندند، يك برادر خود هلاو (۶) را مملکت ایران وعجم داد (و) يك برادر دیگر قبلا (۷) [نام) را بعد ازآنکه از عرفان عراق بازگشنه بود، برسر قبایل ترکستان نصب کرد،و یك برادر دیگرارق بوقه (۸) را به نیابت خود درممالك طمغاج بنشاند، واو لشکر بسیار جمع کرد، و برزمین چین رفت، وبه موضعی رسید، که اسپ لشکرش از مخالفت آب و هوا وعلمي تلف می شد مسرعان تركستان وماوراءالنهر فرستاد و(و) بجهت حشم اسپ طلب نمود.
ثقات چنین روایت کردند: که نواب (و) گماشتگان که درزمین ترکستان و ماوراءالنهر بودند، درمدت [ کمتراز] (يك) هفته هشتاد هزاراسپ ازسمرقند و بخارا بخریدند،وبا آنچه در ترکستان بالا خریده
(۱) اصل بردست (۲) مط و مب؛ برزیر بهم (۳)مط ومب: ندهند (۴) اصل: جمع (۵) مط ومب: آنچه او را با ملحدی عداوت بود، (۶) اصل: هلاد اورا (۷) مط و مب واصل: قبلان ؟ قبلا با قبلای پیشترهم گذشت (۸) اصل،ارق بویه
خروج مغل طبقه۲۳ (۱۸۹)
بودند، ضم کردند،و بفرستادند،وبعدازمدتی تقریرکردند که پادشاه چین، چندان لشکر آورد، که درعدد وحصروعد (۱) نیاید (۲) بعاقبت منکوخان شکسته شد، و در کوهی افتاد که در تمام دوران کوه دریا ولوری (۳) بود،منکوخان با تمام لشکر مغل دران کوه، ازگرسنگی هلاك شد [ند] ومدت ملك منکوخان نه سال بود « ملك تعالی دورملك سلطان اسلام را تا انقراض حیات آدمیان باقی دارد، وخان اعظم را در دولت و فرماندهی تا انقراض عالم باقی داران » (۴)