کاموس به دست رستم کشته میشود

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

تهمتن ز (الوا) بشد دردمند

ز فتراک بگشاد پیچان کمند

بیآمد زو بغرید چون پیل مست

کمندی ببازو و گرزی بدست

بدو گفت کاموس چندین مدم

به نیروی این رشتۀ شصت خم

چنین پاسخ آورد رستم چو شیر

چو نخجیر بهند بغرد دلیر

زمانه تو را ای (کشائی) براند

چو ایکه بدت خاک جایئ نماند

برانداخت کاموس جنگی سمند

هم آورد او پیل بدیا کمند

بتیغ اندر آمد کشانی چو گرد

بدان تا نماید به رستم نبرد

نیامد تن رخش را زان گزند

گو پیلتن حقله کرد آن کمند

بینداخت و افگندش اندر میان

برانگیخت از جای پیل دمان

بر آن اندر آورد و کردش دوال

عقابی شد آن رخش با پر و بال

سوار از دلیری بیفشرد ران

سبک شد عنان و رکیبش گران

شد از هوش کاموس و نگست خام

گو پیلتن رخش را کرد رام

عنان را بپیچید و او را ز زین

نگون اندر افگند و زد بر زمین

سر آمد بتو بر همه رزم و کین

بینی زمین کشانی و چین

دو دست از پس پشت بستش چو سنگ

بخم کمند اندر افگند چنگ

بایران همی شد که ویران کند

بر و بوم را جای شیران کند

بزابلستان و به کابلستان

نماند ایوان و نه گلستان

نیندازد از دست کو پال را 

مگر گم کمند رستم زال را

کفن شد کنون مغفر و جوشنش

زخاک افسر و گور پیراهنش

شما را بکشتن چه گونه است رای

که شد کار کاموس جگی به پای

تنش را به شمشیر کردند چاک

بخون غرقه شد زیرا او سنگ و خاک


قراریکه دیده میشود فردوسی از میان لشکر (کشانی) دو نفر را به رشادت و پهلوانی سرآمد دیگران می شمارد. این دو پهلوان یکی (کاموس) و دیگری (اشکابوس) است بنده به اساس پیشنهادی که کرده ام از اشخاص انتقادی تاریخی عوض یک نفر خاندان او را به صورت مجموعی در نظر گرفته ام مثلاً معادل (کاموس کشانی) تمام دودمان (یکجولاکدفین) و به جای (اشکابوس کشانی) دودمان (ویما کد فیزس) را پیشنهاد میکنم همین قسم چون (کنیشکا) هم اول و دوم دارد و خاندان او هم در این ردیف می آید ولی (کنیشکا) به اندازه یی امپراطوری بزرگ است که در این مقایسه ها راست نمی آید. این انعکاس داستانهای اوستا عیناً به زبان آسانتر و اصلاحات تازه تر به گوش میرسد و اینجا خاقان چین افراسیاب (شاه توران) با کیخسرو (پادشاه سلسلۀ کاوی آریانا) مقابل میشود و پهلوانان ایشان رستم فریبرز کاموس و اشکبوس افراسیاب از توران برآمده و در ماوراءالنهر جمع می شوند:

یکی مهتر از ماوراءالنهر در 

که بگذارد از چرخ گردنده سر

ز مرز سپیجاب تا مرز روم

سپاهی که بود اندر آباد بوم

از این سان بر رزم افراسیاب

گذشتی به کشتی ز دریای آب

ز بس تخت فیروزه بر پشت پیل

درخشان بکردار دریای نیل


و سپاه او:

کشانی و شکنی و هری سپاه

دگرگونه جوشن دگرگون کلاه

چغانی و چینی و سقلاب و هند

کهانی و رومی و نهری و سند

زبانی دگرگون به هر گوشه ای

درفشی نو آیین و نو توشه ای

سپه دید چندان که دریای روم

از ایشان نمودی چو یک مهره موم


تقسیم سپاه:

چو خاقان بیامد به قلب سپاه

به چرخ اندرون ماه گم کرد راه

ز کاموس چون کوه شد سیمینه

کشیدند بر سوی هامون بنه

سوی میسره نیز "پیران" برفت

برادرش (هومان) و (کلباد) رفت

به بینم سرافراز کاموس را

"گهار گهانی" و فرتوس را