شهامت شاهدخت کابلی

از کتاب: غرِغښت یا گرشاسب

نقشۀ زنان کابل (گرشاسب و اشغال تخت کابل)


حرکت جانب کابل - اضطراب کابلشاه - نامه سرپوشیده - پیشنهاد صلح - کشته شدن نفری زیاد بین کابل و زابل - عدم قبول صلح از جانب گرشاسب - ناله و زاری زنان - ابا لشکر کابل از جنگ - گریختن کابلشاه با صد سوار جانب مولتان تعقیب گرشاسب - کشته شدن کابل شاه در راه - چورو چپاول شهر کابل - زن جوان کابلی و نقشه کشتن گرشاسب - سنگ اسیا - کشته شدن صاحب منصب دیگر عوض گرشاسب - جمع آوری زر و سیم - هزار دختر طناز کابلی - دختر دلربای کابلشاه - بر آشفته شدن سپهبد - شب تاریک - جریان خون از ناوه دانهای خانه ها - گریختن زن و مرد بجانب صحرا - دختر شه دختران - دختر تشنه خون گرشاسب = عشقگرشاسب - طلب گاری از مادرش ازدواج با او - مادر و دختر و نقشه زهر دادن گرشاسب - زهر و جا بلورین - گفته برهمن – سرکشیدن دختر جام را و چپه شدن او - نقشه ناکام مادر و دختر .

وز آنجا سپه سوی کاول کشید 

بر شهر لشکر فرود آورید 

همه شهر اگر مرد اگر زن بدند 

بشیون ببازار و برزن بدند 

همی گفت کابل شه از غم و درد 

نباشد چنین تند و خونخوار مرد 

که خون سران ریخت چندین هزار 

دگر بار جوید همی کارزار 

نهانی یکی نامه نزدش نبشت 

خط و خون دیده بهم بر سرشت 

که بر یک گنه گربگشتم زراه 

فتادم بیاد فره صد گناه

همه بوم و بر چون سر بی تن است 

بهر خانه بر کشتگان شیونست 

زیزدان و از روز انگیختن 

بندیش و بس کن ز خون ریختن

اگرزی توزنهار یا بم درست 

همان باژ بدهم که بود از نخست 

سپهبد بر آشفت و گفتا از جنگ 

چوماندی شدی سری نیرنگ و رنگ

چو شمعی بود کو کم و بیش را 

دهد نور و سوزد تن خویش را 

تو خویشان من کشته و آن تو من 

کجا راست باشد دل هر دو تن 

سنانم به مغز تو دارد امید 

همین داده ام گر کسان را نوید 

گرشاسب از دین بتخانه شاه بهار و عرف و عادات برهمنها خیلی متاثر شده و بخود میگفت اگر خواهش و عذر خواهی پیر مرد بر همتی نمی بود رهمن های معبد را سراسر بقتل می رسانیدم باری از مشاهده بتخانه فارغ شده بطرف کابل روان گردید . کابل شاه از شنیدن فرا آمدن سپهبد گرشاسب دچار اندوه شد و بخود میگفت که جنگ های متعددی بین کابل و زابل واقع شده و چقدر اشخاص از طرفین کشته گردیده و چقدر خون بیگناهان به در رفته نامه مخفیانه به سپهبد گرشاسب خواهم نوشت. صلح از جنگ بهتر استو باژ را کما فی السابق به او خواهم پرداخت گرشاسب از محتویات نامه قهر شد و گفت میان من و تو جنگ اولتر است تا ترا درین جنگ نکشم آرام نخواهم گرفت .

چو پاسخ شه کابل انسان شنید 

بجنگ از سپه پشت گرمی ندید 

همه لشکرش نیز پیش از (قسمت شعر خوانده نشد)

بدند از نهان یک یک اندر گریز 

بد تا دم شب جهان تار کرد 

سواری صد از ویژگان یار کرد 

نه از جفتش آمده از گنج یاد 

گریزان سوی مولتان سر نهاد 

کابل شاه دچار بلاتکلیفی عجیبی شده بود . سپاهیانش جنگ نمی کردند و پیش از آغاز محاربه از جنگ شانه تهی میکردند لذا یک صد سوار از خاصه گان انتخاب نموده از تا یکی شب استفاده کرده بطرف مولتان گریخت .

گرشاسب که خبر شد فوری از پشت او روان گردید و او را یافت :

هم از گردره چون رسیداند روی 

بر آمیخت گرز گران جنگجوی 

دو دستی چنان زدش بر مرز کین

که بالاش پنهاش شد در زمین 

سوارانش را بارشن بست دست

بلشکر گه آورد بفگند پست 

ز کاول بگردون در افگند خاک 

سپه دست تاراج بردند پاک

سوی بام هر خانه دادند روی 

شد از ناودانها روان خون بجوی 

همه شهر و بوم آتش و گرد خاست 

زهر سو خروش زن و مرد خاست 

گرشاسب به تعقیب کابل شاه بعجله تمام راه مولتان بیش گرفت تا اینکه در راه بلوی ملاقی شد و و دو دسته گرز گران بر سر او نواخت و او را کشت و سواران معیتی او را دست بسته ظرف کابل آورد و به لشکرگاه فرستاد و خاک کابل را در توبره کرد و از هر خانه جوی خون جاری نمود .

بصحرا یکی هفته نا کاشته 

کشیدند لشکر همی خواسته 

زن و مرد پیش سپهبد براه 

دویدند گریان و فریاد خواه 

زبس بانگ و فریاد خورد و بزرگ 

ببخشیدشان پهلوان سترگ 

سپه را ز بد دست کوتاه کرد 

پس اهنگ سوی در شاه کرد 

بره در میان بد یکی تنگ کوی 

زنی دید پاکیزه و خوبروی 

همی جست از نامداران نشان 

که گرشاسب کو افسر مرکشان 

در میان زنان کابل زنی بود بسیار پاک و پاکیزه و خوب روی این زن با شهامت از دیندن لشکریان زابل که وارد خانه ها شده و از قتل و غارت بیگمان جوی خون جاری نموده بودند با دیدن خیلی از مظلومان هم وطنش مخصوصا از ناله و زاری زنان خون در رگهایش بجوش آمده برکشتن گرشاسب کمریست و نقشه ئی ترتیب نمود و آسیاب سنگ زمین را بالای راهروی که به دهلیز منتهی میشود طور معلق آویزان نمود و خواست گرشاسب را پیدا کند و او را به درون خانه دعوت نماید و تخته سنگ آسیاب را بر گردن او فرو اندازد - پس به جستجوی گرشاسب افتاد و از افسران سپاه او پرسان میکرد که گرشاسب کجا است؟ ؟

بگویند تا اندرین خانه زود 

بیاید که داردش بسیار سود 

که به این خانه بیاید - فوری بیاید که بوی کار ضروری دارم - در میان صاحب منصبان یکنفر بود که همرای یکی از همقطاران عناد دیرین داشت و هیچکس از نحوۀ خصومت او آگاه نبود در فرصتیکه زن با شهامت کابلی در جستجوی گرشاسب میگردید صاحب منصب دست دشمن خود را گرفته و گفت تو بجای گرشاسب میگردید صاحب منصب دست دشمن خود را گرفته و گفت تو بجای گرشاسب برو . مرد به مجردیکه داخل راهرو دهلیز خانه شد آسیاب سنگ بر سر و کله او افتاد و نقش زمین گردید .

یکی را که بد دشمنش در نهفت 

بیاورد و گرشاسب اینست گفت 

فرستاد با او بخانه درون 

نهانی زن جادوی پرفسون

یکی آسیا سنگ بد ساخته 

ز بالای دهلیز بفراخته

چو مرد اندران خانه بنهاد پای 

فرو هشت بروی بکشتش بجای 

زن دلاور و نجیب میخواست به قصاص اهالی کابل گرشاسب را بکشد اما تیر او بخاک خورد و نفر دیگر بجای سپهبد کشته شد و گرشاسب زن با شهامت و خانه او را آتش زد .


سپهبد شاه آگاه و آتش فروخت 

زن جادوئی و خانه هر دو بسوخت 

سپاس فراوان بدل یاد کرد 

که زان آفتش ایزد آزاد کرد 

به ایوان کابل شه آورد روی 

بیامد نشست از بر تخت اوی 

زر و کاخ و گنجش تهی کرد پاک 

بر آورد پوشیده ها از مغاک 

گهر یافت چندان ز هر گونه ساز 

که گربشمری عمر باید دراز 

چه بر پیل واشتر چه بر گاومیش 

با طرت فرستاد از اندازه بیش 

یکی کاروان بد همه سیم و زر 

بکابل سری ز و بزایل دگر

از آن پس بر تخت رسمی نشست 

به شادی بزنجیروی برد دست 

گرشاسب از مسایل گیرو گرفت جنگ ببغم شد و آماده شد که بر تخت کابل جلوس نماید . ابتدا زر و سیم و گوهر هر چه بود جمع کرد و کاروان عظیم که یکسر آن بکابل و سر دیگرش به زابل میرسید تشکیل داد و به اطرت به نیمروز فرستاد و باز خودش به عیش و نوش وشکار و بزم می و شراب پرداخت . 

کنیزان گلرخ فزون از هزار 

بدست آمدش هریکی چون بهار 

میان شان یکی ماه دلخواه بود 

که دخت شه و بربتان شاه بود

نگاری که گر چهرش از چرخ مهر

بدیدی بدادی بر آن چهر مهر 

به رخسار خویش پر از هر نگار 

مشاطه شده ماهرا روزگار 

دوسوسنش بر پیکر نیکوئی 

دو بادام بر سرمۀ جادوئی

بخنده لبش لالۀ می سرشت 

چو بر لاله ژاله بباغ بهشت 

هزارش گره سنبل پر شکن 

بهم برزده ساز و چنبر فگن

سر هر شکن مشک را مایه دار 

خم هر گره بر گل مایه دار 

دختر بیچارۀ کابل شاه که در میان هزار دختر سیمین تن کابلی چون ماه می درخشید و ابیات فوق زیبائی و طراوت خاص او را رسم میکند در حالیکه پدرش کابل شاه اسیر و کشته شده است مانند گلی پژمرده مغموم و مکدر می نمود . گرشاسب بیک نگاه او را شناخته و در صدد بر آمد که او را از مادرش طلبگاری نماید.

بمهوش دل پهلوان گشت راست 

ز مادرش در حال وی را بخواست 

چنان شیفته شد بدان دلفریب 

که بی او زمانی نکردی شکیب 

زنخجیر چون باز پرداختی 

همه بزم با ماهرخ ساختی 

سپهبد او را فوری از مادرش درخواست کرد چنان زیبائی و جمال او گرشاسب را اسیر خود ساخته بود که آنی از دیدن او غارغ نمیشد و دختر که از غم کشته شدن پدر و چور و چپاول شهر کابل و به اسارت رفتن خود او و مادرش تشنه خون سپهبد جوان بود ، خواست با مادرش همدست شده گرشاسب را زهر بخوراند و مانند یک زن با شهامت بار دیگر توطئه بکار بندد.

کنیزک همی تشنه خون اوی 

بد در پدرزو شده کینه جوی 

چنان ساخت با مادر آن شوم بهر 

که بکشد جهان پهلوان را به زهر 

هویدا همی بود خاموش و نرم 

همی کرد باز از نان داغ گرم 

بگاهی که آمد ز نخجیر باز

جهان پهلوان دید رنج دراز 

نقشه مادر و دختر : 

بهم دختر و مادر نیک رای

ستادند پیشش پرستش نمای 

گرفته پری چهره جام بلور

پر از لعل می چون زرخشنده هور 

نخچیر کردی کنون شور کن 

(قسمت شعر خوانده نشد) ماندگی از تنت دور کن 

بیاد گفته برهمن : 

جهان پهلوان کرد زی می نگاه 

همه جام را دید گشته سیاه

بیاد آمدش گفتۀ برهمین

گرفتش بخور گفت بریاد من

دختر نا چار دست دراز کرد :

دو گلنار دختر چو دینار شد 

دو جز عش ز لولو صدف وار شد 

بنا کام از و بسته و هم بجای 

بخورد و بیفتاد بیجان زپای 

دل ما دراز درد شد ناتوان 

بجوشید با خشم دل پهلوان 

به خمجر تن هر دو را پاره کرد 

سرانشان ز تن کند و بر باره کرد 

چوپردخت از آن هر دو زن ، پهلوان 

یکی را گزید از میان مهان

سرو را بکابل بشهی نشاند 

بز اول شد و یک مه آنجا بماند 

معلوم نمیشود که گرشاسب از میان مهان کدام کس را بحیث پادشاه کابل انتخاب نموده . نام این پادشاه کابل همیشه مجهول است . باید در اطراف نام او پژوهش شود . احتمال میرود که یک مردی بنام "کورنگ" باشد که غیر از کورنگ شاه نیمروز میباشد . 

گرشاسب قریب هزار نفر دختران گلرخ و سیمین تن را از گردو نواح کابل جمع کرده بود که در میان ایشان دختر پری پیکر کابل شاه هم بود که از فرط زیبائی ، شاه تمام دختران این سرزمین بشمار میرفت ، گرشاسب عاشق او شد و چون پدرش را کشته بود از مادرش اوراخواستگاری نمود دختر فتانه مرگ اسفناک پدر خود را بدست این سپهبد فراموش نمیتوانست و در دل تشنه خون او بود و با مادرش بفکر نقشه امحای او بود. روزی از روزها که : گرشاسب از شکار نخجیر برمیگشت مادرودختر جام بلورین را از زهر هلایل پر کرده و با عشوه و ناز برایش پیش کردند. سپهبد به جام مینگریست. می لعل گون به سیاهی مبدل شده بود. یادش از سخنان برهمن آمد . به زن زیبا گفت که اول تو باید بنوشی . ملکه زیباناچار شد که بنوشد بیاد پدر افتاد دفعت جام را گرفت و سر کشید اوخ گفت و چپه شد . گرشاسب سرازیدن هر ذوزن جدا کرد و بر کنگره قصر آویزان کرد. قرار بکه دیده میشود زنان کابلی برای قصاص همشهریان خود جدوجهد بسیار نمودند. اول آن زن با شهامت کابل و باز این مادرودختر با عزم و اراده آهنین ، کابل را در دست یک سپهبد زاولی دیده نتوانسته از جاه و جلال زندگانی سلطنتی گذشته و جان خود را قرباننگ و ناموس نموده و خاطره فراموش ناشدنی از خود گذاشتند .