32

روشانیان ( ٩۴۰ - ۱۰۴٧هجری )

از کتاب: تاریخ مختصر افغانستان (جلد ۱) ، فصل سوم ، بخش دورۀ مستقل اسلامی
23 August 1967

طوریکه در مباحث گذشته خوانده اید،  دورهٔ سوریان غور که از نژاد افغان و حافظ مفاحر افغانی  بودند بامجدو جلال بینظیری گذشت و آن شاهنشاهی افاصی عربی خراسان تا سواحل گنگا بسط یافت،اگر چه تاخت وحشیانه چنگیز آن بساط عظمت را در نوردید، ولی افغانان آن مجد و جلال را فراموش نکردند . و در هند به تاسیس  دوبارهٔ سلطنت لودیان و سوریان و خلیجان و غیره پرداختند . اما تهاجمات پیهم آل چنگیز و تیمور نگذاشت،  باز سر زمین افغانستان و خراسان در تحت وحدت سیاسی آید، و بابر که شخصی از همان نژاد بود . کارکه نیاکانش کرده بودند تکرار کرد . 

در این چند قرن متوالی همواره افغانان در فکر عود عظمت خود بودند، و در این چهار صد سال در کوهسار افغان رجالی پیدا شدند، که برای عود مجد تاریخی افغانی با قوای سنگین شاهان قهار پنجه نرم کردند . و برخلاف سطوت و سلطهٔ ناروای فرمانرایان اجنبی جنگیدند و چنانچه اندرین تاریخچه بارها خوانده ایم . علم استقلال خواهی را با مجاهدت تاریخی برافراشتند . 

یکی از رجال استقلال طلب که میخواست باز افغان را به مرتبت جلال تاریخی خود برساند . بایزید مشهور به روشان ( روشن ) بود که استعمار طلبانش ( پیر تاریک ) گفتندی این شخصیت تاریخی و دلاور و دشمن استعمار و تسلط . بایزید ولد قاضی عبدالله ولد محمد بود که او را سراج الدین و میا مسکین روشان نیز گفتندی از خانوادهٔ ( انصاری قوم اوړم افغان که بسال ( ٩٣٢ هجری )درجالندهر پنجاب از بطن بیبن ( صورت مهند بی بی ) بنت محمد امین بدنیا امد، و دود مان انصاری اولا در قندهار و بعد از آن در کانی کورم وزیرستان سکونت داشتند،  و محمد امین پدر بیبن برادر جد عبدالله بود و این دودمان به علم و فضیلت شهرت داشت . 

محمد انصار سر سلسله دودمان روشن دارای دوازده پسر بود که از آن جمله عبدالله فضیلتی داشت و به شغل قضامی پرداخت و طوریکه آخوند درویزه گوید اوړم و انصاری از قبایل وزیرستانند و میا روشان از قبیلهٔ انصاری بود . 


ولی در شهر جلندهر ( پنجاب ) دودمانی به نام انصاری موجود بودند،  که خود را اخلاف میان روشن گفتندی،  آنان گاهی در دست داشتند،  بنام ( تذکرة الانصار ) که در آن نسب نامه بایزید را با سلسله هفدهم به ابو ایوب الانصاری یکی از اصحاب حضرت محمد ( ص ) رسانیده اند . و گویند که موند بایزید جالند هر است و حجرهٔ او تا کنون نزد مزار شیخ احمد غوث ولی موجود است . 

و بدین ترتیب نام انصاری را از این انساب تاریخی دریافته باشند . ولی چون در بین قبایل اورمر وزیرستان قبیله بدین نام نیست لهذا باید گفت که انصاریان با افغانان اباعنجد محسور بودند . لهذا افغان بودند. و همواره مورد احترام تمام مردم واقع میشدند .

بایزد در طفلی از پدر خود ملا پاینده و ملا سلیمان کالنجری درس خواند،  و چون به سن رشد رسید پدرش خواست اورا به دودمان شیخ بهاءالدین ذکریا در ملتان کوریده گرداند. ولی خود وی چون رشد و هدایت را مسایل ارثی نشمردی،  به یکی از برادرزادگان پدر خود خواجه اسماعیل بن خداداد بن محمد دست عرادت داد،  و همواره به زهد و طاعت و تقوا بسر بردی وبا پدر خود که ظاهرآ قاضی آلوده یا مورد نیوی بودی مهشور نکشتی. در این وقت بایزید با جهد شخصی،  به زهد ومراقبه و تفکر پرداخت، و قرار که خودش گوید  شبی حضرت خضر را بخواب دید و بعد از آن به مراطب قرب و وصلت رسید. و پدر و برادر اندر خود شیخ یعقوب را از شغل قاضی گری واخذ رشوه همواره منع کردی و بنابران  او را با دودمان خود از همان وقت اختلاف افتاده بود.

 بایزید از ایام جوانی بسیر و سیاحت و تزکیه نفس پرداخت، و تا قندهار و هند و ماوارنهر تا سمرقند سفر کرد،  و با داشنمندان و اهل نظر در آمیخت . و علوم مروجه عربی و دینی را کسب کرد . در ادب و فلسفه و تصوف مطالعاتی نمود، و بسیر افاق وانفس پرداخت . و ضمنآ در این سفر تجارت اسپان را نیز پیشهٔ خود قرار داد . چنانچه باری از سمرقند اسپان خوب را خریده به هند برد و این  سفر های او از ۱۵ سالگی عمرش در حدود ( ٩۴٧ هجری ) آغاز و تا حدود ( ٩۶۰ هجری) دوام داشته است .

شخصیت علمی و فکری بایزید درین اوقات پخته تر گردید، و به قول مورخان مرد فکرور وعالم داشنمند فصیحی بار آمد،  آخوند درویزه مرد مخالف او هم گوید  که مرد عاقل و دانا و فیلسوفی بود مولف دبستان . 


مذاهب گوید : که در دربار میرزا محمد حکیم به کابل اکثر علما از مناظرهٔ وی بازماندن وبر آنها فایق آمد،  و بنابر آن میرزا اورا با احترام بازگردانید،  و حتی گویند : که خود میرزا و قاضی خان قاضی کابل و حکیم خان و میرزا اتالیق همه معتقد او گشتند . با یزید در دوران سفر های خویش،  حالت مظلومیت افغانان را در تمام پښتونخوا بنظر غایر دید، و در حال که عظمت گذشتهٔ او لودیان و سوریان را فراموش نکرده بود. بدین فکر افتاد که این مردم آشفته و پریشان و پراگنده را به مرکز ملی خود فراهم آورد، و در بین شان حکومتی را قایم سازد،  که از خود آنان باشد و کانون آزادی را باز گرم گرداند .

این نظریهٔ سیاسی بایزید بلاشبهت رد عملی بود از مظالم و ستمهای که زمام داران تیموریان هند بر افغانان روا میداشتند وهر افغان احساس از ملاحظهٔ آن به فکر دفاع می افتاد .

در این مورد ما دو سند تاریخی به دست داریم : اول آن که بایزید در عصر حکمرانی بیرم خان معروف به قندهار در حدود ( ٩۶۰ هجری) سفری کرده بود، دو کالای تجارت بدان دیار برده قرار که خودش گوید:  کاراونیان در آن دیار مورد ستم حکمدار قرار گرفتند . و در عین دادخواهی او را هم به دربار بردند الفاظ خود وی این است :

" در آن وقت در قندهار یک میربود نام او بیر مخان بود،  برآن کاروان ظلم کرد ... 

پس وارثان  بعضی جمع شدند برای فریاد کردن و مرا نیز با خود روان کردند ...

گفتند امیران و پادشاهان را حق تعالی از عدل خواهد پرسید و یک زره از عمل کسی را ضایع نگرداند، بر وی بنماید که : ( فّمن یّعمل مثقال ذرتّ خیراّ یره ) پس میر مخان قبول کرد و گفت تفحص حال بکنم ولیکن تفحص نکرد و بر وعده مخالفت شد ...

از این داستان که به قلم خود بایزید نقل شده پدید میاید،  که این شخصیت بارز افغانی از دیدن مظالم حکام اجنبی بر قوم خود متاثر بود و ستم گران را به داد و عدالت دعوت کردی.

 این احساس شریف که برای هر فرد غیور بلاشک در حین دیدن س تمگاری های دلازار اجانب پیدا میشود. بلاخره علت اساسی نهضت روشنایه گردید و تذکرة الانصار آنرا چنین شرح دهد:" حکام مغل ظلم و ستم خود را بر افغانان بغایت رسانیدند تا جای که روزی یکی از این ستم کاران یک نفر زن افغان را با خود داشت موی سر او را با سنگ آسیا فروبست،  چون پله سنگ به دوران آمدی آن زن نیز با آن کشتی و فریاد برآوردی  ...

بایزید که افغان خالصی بود از مشاهدهٔ این حالت اسفناک برخود پیچید، و دود از نهادش برامد و دفع چنین ستم را از او جائب ملی شمرد در عالم مراقبت و سیر روحی به حضور سرور کاینات ( ص ) عرض داشت اجازت خواست که به دفع ستم و جور از مظلومان قوم خود بپردازد، و الفاظ ظلم را در نوردد. بعد از آن که چنین یک اجازت روحانی را کسب کرد،  و مقابل ستم گران اجنبی جنبش مردانه نمود و نهضتی را در کوهسار تالقان به وجود آورد،  که در آن وقت یکی از مشاهیر بزرگان جالندهر شیخ غوث الکرام چنین گفت : در کوهار آتشی باز برافروخت، خدا عاقبت بخیر گرداند." بایزید در راه عدل و انصاف قدم نهاد، و آثار ننگین ستم و جور را از آن زمین زدود این داستان شاید کاملا مبنی بر واقیعت نباشد، دولی میتوان از آن حقیقت را بدست آورد، که علت العلل نهضت روشانیه دفع ستم گاری بود از ملت افغان، که در آن وقت در آتش ستم حکمداران تیموری (ملی) میسوخت، زیرا ظلم و ناروا همواره در مقابل خود قهرمانان را میکند وراد مردان را برمی انگیزد از سطور فوق میتوان فلسفهٔ ععقیدهٔ سیاسی و نظریه آزادی خواهی روشان را حدس نمود ولی این مرد کرکتر مرکب و سجیه یی داشت که ظاهرا در نبرد آزمایان جنگجو و آزادیخواهان سیاسی نمی توان سوراغ گرفت زیرا در عین جنگجوی و رزم آزامایی مرد تصوف و صلاح و تقوی است نفس و ارشاد نیز بود . که این جنبهٔ شخصیت او را میتوان به طور ذیل با تعلیل آن خواند: بعد از یغمای حولناک چنگیز و تیمور یک نوع احساس انزوا و فرار از رجوع پهلوی منفی که نتجیهٔ منطقی آن خون ریزی ها و مصایب تاریخی بود، در ممالک وسط آسیا از مصر تا هند بوجود آمد، و مردم از آلام مادی فرسوده شده بودند،  به دامن تصوف و روحانیت چنگ به گوشهٔ خانقاه از میدان نبرد و یغما پناه بردند و مسلک تصوف اتمام یافت،  و در سرتاسر آسیایی میانه جوار اولیا الله و ارباب یگانه ما من ستم زده گان شمرده شد و حتی بعد از سال ( ٩۰۰ هجری)



 از زاویهٔ خانقاه شیخ صفی الدین در اردبیل شاهنشاهی عظیمی نیز تشکیل شد که بعد ها بر تمام ایران و قسمتی از خاک افغان حکمراند و رجال رسمی دربار بلقب (صوفی) نامیده شدند، در بخارا و هرات نیز حکومت اخلاف تیمور از مبادی روحی آب میخورد و نفوذ نقش بندیان در آن دربار ها به اندازه بود که خونخوار مدهشی مانند تمیور بر آن آستان جبین سودی و مولانای جامی در دربار هرات نفوذی داشتی، که وزیر بزرگ امیر علی شیر نوایی در مدح او اشعار سرودی و قاضی هند وزیر زبر دست محمود کاوان  بحضور او نام های عرض و نیاز فرستادی .

در همین اوقات سرزمین پښتونخواه نیز بین هند و ایران و ماوراءالنهر افتاده و به شدت از این حرکت روحی متاثر شده بود، تا جای که یک نفر مشهور به پیر بابا بر سرتاسر اراضی اتک و کابل نفوذ روحی داشتی و اندرین سرزمین مالک مال و جان مردم بودی.

 این شخصیت نافذ و جذاب سید علی ولد قنبر علی ولد سید احمد نور ولد سید یوسف نور ولد محمد نور نام داشت که ابن محمد از خواهرزاگان تمیور لنگ بود.و اخلاف وی بدربار سلاطین تمیوری ربطی داشتند. و پدر سید علی از ترمذ به قندوز آمد،  و از آن جا با همایون بن بابر بهند رفت،  و خود سید علی مانک یور از شیخ سالار رومی استفاضه نمود. و از آنجا به کوهسار افغان آمد.

 سید علی بعد از ( ٩۰۰هجری ) هجری متولد گردیده و در حدود ( ٩۶٢ هجری) هند به اراضی بین اتک و خیبر آمد . وی چون با دودمان تیمور خویشی و ربطی داشت. و در آن اوقات مردم همین سر زمین، مایه درد سردایمی امپراطوری تمیوری دهلی بودند،  بنابرآن آمدن سید علی بدین سرزمین حالی از مفاسد سیاسی نبود. وی به مجرد ورود با دختراز ملکان بزرگ دولت زائی شعبه یوسف زایی وصلت نمود، و با بسط نفوذ روحانی ضمنآ قاصد سیاسی خود را نیز پیش میبرد، و میخواست از راه دین و روحانیت مخالفان دربار دهلی را در این سرزمین بد نام و ناکام سازد و مردم را به اطاعت دربار دهلی میل دهد.

 سید علی موریدان خون گرم و مخلصی یافت، و تا مدت سی سال در پښتونخواه پادشاه بی تاج و تختی بود و از دربار دهلی نیز مآدنا و معنا تقویه و تایید میشد. مرکز سیاسی و روحانی وی ( پاجا کلی ) بود در کوهسار بونیر که همدارنجا بسال (٩٩۱هجری) ز جهان رفت. این سید موریدان وی تمامآ همت خود را به تکفیر و ناکامی بایزید روش صرف  کردند،  و او را با انواع وسایل از قبیل پروپاکندو وعظ و خطابه و نوشتن کتب بالحاد و بی دینی و بد اعتقادی اتهام نمودند .

و اکنون بر شماری روشن شده باشد، که در محیط پیدایش بایزید،  تصوف و طریقت و پیری و موریدی چه رواج قوی و نفوذ کاملی داشت ؟ بنابران اگر بایزید اساسا مرد ازادیخواه جنگجوئی نیز بوده بر حسب تقاضای محیط مجبور بود،  که متاع خود را مطابق خواهش بازاریان عرضه دهد، و با سلاحی که مخالفان سیاسی اودر دست داشتند،  وعلی الرغم او استعمال میکردند،  خود را مجهز بسازد بنا بران بایزید تصوف و ریاضت و طریقت را با مسلک سیاسی خود که بدست آوردن مفاخر تاریخی و تجدید شاهی افغانی و بنایی مرکز سیاسی در این دیار بود خلط کرد،  و مرکب عجیبی را که جنبهٔ روحی و مادی داشت بوجود آورد. تا اینجا مختصرآ در اطراف پیدایش نحضت روشانی و طرز تفکر این مردم و فلسفهٔ جنبش شان گفتیم اکنون به بقیهٔ داستان اینمراد مردمی پردازیم:

 بایزید در ایام جوانی در جالندهر با شمسیه لودی ازدواج نمود،  که اخلاف ناموری از بطن این بانوی افغانی اند،  و قرار که مولف دبستان گوید : تا حدود سال ( ٩۴٩ هجری ) شهرت بایزید به هر طرف پیچیده و مرد نیرومندی بار آمده بود، افغانان دعوت او را پذیرفتند و به یاوری او کمر بستند .

بایزید در اوایل احوال همت خود را ارشاد اهل سیاست و دربار گماشت، به ذریعهٔ رساله کوچک صراط التوحید نصایح خود را به ایشان رسانید، وی مریدان مخلصی نیز یافت که تا دم مرگ او را حمایت کردند،  از مشاهیر ایشان سه برادر ادیب و شاعر خویشکی اند : ارزانی ( صاحب دیوان پشتو ) ملا عمر و ملا علی محمد مخلص ( صاحب دیوان پښتو) و ملا پاینده و ملا دولت اکوزی و دولت لون و میرزا انصاری (هر دو دارای دیوان پتو).

چون بایزید برخلاف اجانب اعلان جهاد داد، و حکمرانان دربار دهلی را در کابل و پشاور بترس اندر ساخت،  لهذا دولتیان و طرفداران ایشان از اتباع سید علی پیر بابا به قیادت روحانی و علمی اخوند درویزه ننگرهاری (مولف تذکرةالابرار فارسی و مخزن اسلام پښتو) مقابل بایزید سف بستند . وی در این وقت به ( کله دیر اشنغر شمال پشاور در خانه ملا دولت مهمند مرکز داشت و در حدود (٩۶۰هجری)  محسن خان صوبدار کابل بمدد سید علی وآخوند درویزه بر وی لشکر کشید . و بایزید به دست لشکریان محسن افتاد و به کابل برده شد، و در آن جا او را در سیاه جال اسیر داشتند و این وقایع تا حدود (٩٨۰هجری) دوام کرد. بایزید در کابل مدت کمی اسیر ماند . و طوری که قبلا خواندید، حکمران کابل از استعداد و قوهٔ برهان و استدلال و نفوذ او متاثر گردیده واو را با احترام رها گردانید،  و به مدت یاران موافق از زندان برامده به ننگرهار رسید و در این جا باز هنگامهٔ آزادی خواهی را گرم داشت،  و در کوهسار ( نیرا ) مرکز سیاسی خود را قایم کرد و از اینجاست که بایزید روشان درفنی ( حکومت افغانی ) را به اهتزاز در آورد .

در حدود (٩٩۰هجری) قبایل دلاور افریدی و اورکزی و ایمان خیل در حلقه اطاعتش آمدند. ولی چون بسی از مردم اینجا به حمایت دشمنان پرداخته بودند، روشان ایشان را به حلقهٔ خود نپذیرفت و گفت : "چون دل های شما با مغول وابسته است در بین افغانان آمده نمیتوانید" ولی مردم مذکور دست های خود را بسته به حضورش انابت کردند،  و بایزید مجرمان بزرگ را بکشد و باقی ( ۱٣ صد نفر) را از تیراه براند و بدین طور آن سرزمین را به کلی از آثار اجنبی تطهیر نمود . ولی لشکریان اجانب در مقام (چوری) نیرا حمله کردند پیروان بایزید که در این جنگ سلاحی در دست نداشتنو. به ذریعهٔ نی های سر تیز که در آن کوهسارمیروید بدفع یغماگران پرداختند و ایشان را را شکست فاحش داده از آنجا براندند . و این پیکار به سود پیروان روشن به پایان رسید.

 درویزه گوید: که بایزید از تیزه بکلی ریشهٔ اجنبی پرستان را برآورد و دوصد بیست تن را به تیغ تیز بکشت،  و باقی از بیم انتقام ملی به ننگرهار گریختند،  و بعد از آن به ترتیب و تجهیز قوای ملی پرداخت،  و درس عظمت گذشتهٔ افغان را در گوش مردان کوهسار فروخواند.

 دلاوران کوهسار در رکاب او به تعداد هزاران سوار و پیاده فراهم آمدند،  و بر خلاف حکومت دهلی اعلان جهاد ملی دادند،  به قیادت بایزید از تیراه به طرف  ننگرهار حرکت کرده در موضع (برو) فرود آمدند. محسن حکمدار کابل که مراقب این نهضت بود، و در جلال آباد باقوای مدحش انتظار میکشید برامد، و دراراضی شنوار جای که (نور آغه)  نامیده میشد، دو قوای مخالف با هم روبرو شدند،  نبرد صعب در گرفت و دلاوران کوهسار که با دست خالی و چوب و نیهای کوهسار میجنگیدند، در مقابل قوای مصلح شاهی دهلی که دارای اصلح آتشین و آهنین بودند با شدت وحمیت ایستادند و بایزید هم در میان پیروان خود به مردانگی نبرد میکرد،  ولی همدرین رزم گاه هولناک کشته گردید، و بنابرآن جنگ توراغه به فتح لشکریان متهاجم ختم شد . 

به قول سقه شهادت وی در حدود (٩٨٨هجری) به عمر ۵۶ سالگی واقع شده و مزار وی هم نامعلوم است که به غالب احتمال در وزیرستان خواهد بود . بایزید در مدت عمر خود اساس نحضت ملی را در مقابل اجانب نهاد،  و هم فکر تاسیس حکومت افغانی را به مردم داد . و علاوه بر مآثر سیاسی و حربی،  مآثر ادبی و علمی نیز دارد، وی بچهار زبان گفته و نوشته میتوانست : پښتو – عربی – فارسی – هندی . ولی در زبان پښتو موسس مکتب ادبی نثر نویسی فنی یعنی نثر مسجع شمرده میشود . که کتاب خیرالبیان خود را به دین نثر نوشته که نیم منظوم است و علاوه بر آن حصص فارسی و عربی و هندی نیز دارد . کتب مولفهٔ دیگرش عبارت اند از صراط التوحید تالیف ( ٩٧٨ ه ) مشتمل بر شرح حال خود در طلب پیر کامل،  و نصایح او کتاب حال نامه در شرح زندگانی خود که مولف دبستان از آن روایت میکند، دیگر مقصود المومنین به زبان عربی در مباحث اخلاق و تصوف و طریقت . وی علاوه بر نوشتن این چهار کتاب در زبان پښتو رسم الخطی را هم وضع کرده،  که اصوات مخصوص این زبان را به اشکال خاص در آورده بود.

 بایزید به ناکامی از جهان رفت ولی تخم که وی در سرزمین پښتونخواه افشاند، بعد از او ببار آمد، و نهضت های مسلسل آزادی طلبی را از قبیل نهضت میرویس در قندهار و جنبش خوشحال وایمل در خیبرو ختک و بالاخره تاسیس شاهنشاهی عظیم احمد شاهی را ثمره داد درویزه قطب مخالف پیر روشن این آیدیل سیاسی او و اخلافش را چنین شرح می دهد : که ایشان گفتند لشکر ها را فراهم می آوریم هندوستان را باز میگیریم،  ندای عام دادند که سواران افغان به دور ما گرد آیند،  خزاین اکبر شاه ازان ماست . 

از بایزید دو سلسله مآثر باقی مانده است : مآثر ادبی که یک دسته نویسنده گان پښتو از قبیل درویزه، بابوجان – حیسن – قاسم و غیره بسبک مسجع نیم منظوم او کتب نثر را نوشتند.

 دوم ماثر حربی و سیاسی اوست که تا مدت یک قرن آینده اخلاف او در کوهسار پښتونخواه جنگ های استقلال طلبی را دوام داده اند .

بایزید مسلمان حنفی المذهب متصوفی است که به مذهب  اهل شهود در تصوف میل دارد ولی گاهی در حالت سکر بمشرب وجودیه نیز میگراید . و در تصوف طریقت هشت مرتبه را برای مریدان خود مقرر کردند : شریعت – طریقت – حقیقت – معرفت – قربت – وصلت – وحدت – سکونت که هر یکی از این مراتب مراسم خاص و ادبی دارد.


اما پروگرام سیاسی او مبنی بود بر چند اساس : اول آزادی افغانان در تحت این پلان :

 الف: تخلیق حس نفرت از ظلم اجانب ( ب )  عدم موالات و نن کواپریشن با حکومتیان (ج) سربازی و قربانی جنگجویی در راه آزادی .

دوم : تاسیس حکومت افغانی با تشکیلات اداری و مالی و جنگی . 

سوم : احیایی شاهنشاهی افغانی و مفاخر غوریان و خلجیان و لودیان و سوریان درهند .

افغانید شمه یی از احوال موسس نهضت روشانیان،  و اکنون میرویم که بعد ازو چه به وقوع پیوست ؟ و این نهضت ملی بکجا سر کشید ؟ آتش حریت خواهی و استقلال طلبی که بایزید در سینهٔ مردان کوهسار پښتونخواه بر افروخت به مرگ وی فرو ننشست،  و بعد از او جلال الدین نام پسرش به سن چهارده سالگی بر مسند ریاست روحانی و سیاسی پدر نشست،  مورخان دربار دهلی چون ابوالفضل و خافی خان و بداونی اورا ( جلاله ) نویسند و گویند که اکبر شاه هند او را بدین نام خواندی . 

نویسندهٔ دبستان گوید : که جلال الدین  با استقلال حکم میراند،  و مرد عادل و ضابت بود. در سال (٩٨٩هجری) چون اکبر از کابل به هند آمد،  جلال الدین در بین قبایل افغان به ریاست و بزرگی شناخته شده بود، اکبر او را به حضور خود خواند،  ولی جلال الدین چون از فریب و حیل درباریان آگاه بود، از آن ورطه بدر رفت، و به کوهسار تیراه (مرکز پدری خویش) پناه جست. چون قبایل پښتون از جور سید حامد بخاری تیولدار پشاور به جان رسیده بودند، بدور جلال الدین گرد آمدند،  و حکمران ستم گر مذکور را بکشتند،  در این وقت قوای ملی افغان در تحت پرچم جلال الدین به بیست هزار پیاده و پنج هزار سوار میرسید. جلال الدین اکبر که بزرگ ترین امپراطوران هند است، به شدت به قلع جلال الدین روشانی متوجه گشت، و در ساسال٩٩۴هجری) کنورمانسنگ و خواجه شمس الدین خافی را با قوای مدحش،  بدفع وی گماشت، چون قبایل مهمند و غوریه خیل و یوسفزائی اطراف پشاور، همه با وی همراه بودند، در کوهسار خیبر پیکارهای خوفناکی روی داد و قوای اکبر نتوانستند در مقابل جلال الدین کاری پیش ببرند. بنابران اکبر لشکر زیادی دیگری را بازین خان کوکه قوت الظهر فرستاد، و هنگامهٔ کار زار گرم تر گردید. این پیکار تا سال آینده دوام کرد،  چون لشکریان و گماشتکان اکبری در مقابل قوای افغان چیزی کرده نتوانستنه بودند، بنابران اکبر ایشان را نکوهش کرد و بسال (٩٩۵هجری) لشکر تازه دم فرستاد، تا از راه بنگش بر قوای جلال الدین بتازند، و مان سنگه از جانب بگرام براید،  ولی جلال الدین با هزار سوار و (۱۵) هزار پیاده خود برایشان تاخت، در این جنگ،  یکنیم هزار قوای وی کشته گردید،  و به مهاجمان اکبری نیز تلفات سنگنی وارد آورد . 

جلال الدین بعد ازاین جنگ توانست،  نفوذ خود را از تیراه باشنغر شمال پشاور بسط دهد و یوسفزایان دلیر را نیز با خود همراه سازد،  تا که در سال (٩٩۶هجری) به همدستی این قبایل در صفحات سوات و باجور هنگامهٔ حریت پسندی را گرم داشت و با قوای اکبری در آویخت، و واپس به تیراه برگشت .

 دربار اکبر که از مقاومت این رقیب سرسخت بتنگ آمده بود،  صادق خان را با لشکر کران به صوب تیراه گماشت،  تا بر قلب قوای جلال الدین زند . صادق بر قبایل افریدی و اورکزی فیروز آمد،  و ملا ابراهیم یکی از زعمای لشکر جلال الدین را بگرفت، ولی خود جلال الدین از راه کانی کروم ( وزیرستان ) عقب نشست، و لشکریان اکبری با قبایل یوسفزایی که با آزادگان جلالی ربط داشتند مدتی سرگرم پیکار ماندند (٩٩۶هجری) 

درین بار جلال الدین چهار سال از میدان جنگ روی پوشید و گویند سفری به توران نمود، ولی در سال (۱۰۰۰هجری) باز قوای افغان را فراهم آورد، و از دربار اکبر مردان کار دیده مانند جعفر بیگ و آصف خان و قاسم خان کابلی به استیصال وی مامور شدند، و بعد از پیکار های سخت برخی از فراد دود مان جلال الدین بشمول برادرش وحدت علی ( واحد علی )  گرفتار دست آصفخان شدند . 

در باردهلی چون نتواست جلال الدین را به قوه لشکر در میدان نبرد شکست دهد دست به حیله و رشوه زد و در خود مردم افغان نفاق انگیخت و برخی از روسای قبایل را بر ضد وی تحریک کردند که از آنجمله ملک حمزه اکوزی در ( سرکاری ) با وی مصاف داد،  ولی جلال الدین او را بشکت، بعد از آن در حدود (مینی)نیز حمزه را عقب راند. اما بعد از این قوای اکبری به تعداد زیاد حمزه را تقویت کردند، و جمعاً بر قوای جلال الدین ریختند، در این جنگ مردم دلازاک در( توره بیله) برادران نامی جلال الدین که شیخ عمرو خیرالدین نام داشتند بکشتند، و نورالدین برادر دیگرش را مهمندان قتل کردند،  اما خود جلال الدین که تلفات سنگینی دیده بود، به کوهسار تیراه برگشت.

 جلال الدین به حیث پهلوان کوهسار درین بار به تجهزیات مهم لشکری در تیراه پرداخت و قبایل زیاد را با خود متفق گردانید، و تا سال (۱۰۰۱هجری) قواه تازه دم افغان را گرد مرکز ملی خود فراهم آورد، شاهنشاه اکبر در این بار اشخاص بسیار مهم درجه اول خود را به دفع او گمشات که در مقدمهٔ لشکر زین خان کوکه و شیخ فیضی بودند، بعد از آن راجه  بیربل و سید خان و غیره با ده هزار سوار قوت االظهر آمدند، ولی جلال الدین با شدت تمام بر این لشکر زد و به گفتهٔ مورخان در بار دهلی، از چهل تا پنجا هزار سوار لشکر اکبری یک نفر از دست دلاوران افغان جان به سلامت نبردند،  و حتی رکن مهم و مدار کل امور شاهنشاهی اکبر راجه بیربل هم در همین راه سر داد، و زین خان کوکه با عمرای دیگر بسوی اتک گریختند، متنفسی دیگر از آن معرکه نجات نیافت .

چون خبر این تباهی به دربار اکبر رسید، راجه تودرمل را به مدد قاسم خان کابلی برای تصفیه راه فرستاد، و این مردم به لطایف الحیل زین خان را به کابل رسانیده توانستند بعد از این تا چند سال قوای دهلی به مدد قاسم خان کابلی راهی کابل و پشاور را حفظ میکرد، در سال (۱۰۰۴هجری) باز جلال الدین برلشکریان اکبری زد، و اکبرشاه قلیج خان را به مقابل وی فرستاد،  این شخص بعد از چندین جنگ به کابل عقب نشست، و جلال الدین بر تمام کوهسار پښتونخواه از خیبر تا تیراه و اراضی جنوب کابل تا غزنه فایق آمد و به سال (۱۰۰٧هجری) شهر غزنه را نیز از قوای اجنبی به قوای شمشیر بگرفت و تا دوسال بر این دیار حکم راند، قوای اکبری در سال (۱۰۰٩هجری) هفت روز در آن شهر باوی در آویختند، و بسی از مردمان بومی را نیز در مقابلش برانگیختند. تا که در میدان نبرد شادمان نام او را مجروح کرد، و بعد از آن جلال الدین به کوه رباط رفت، و شریف خان اتکه حکم ران دربار دهلی مراد بیگ نام را به تعاقب وی گماشت، تا آن شیر مرد مجروح را که سال ها در مقابل قشون اجنبی برای حفظ حریت ملی جنگیده بود بکشتند، و سر پر شور او را به دربار اکبری فرستادند، در حالی که کمال الدین نام برادر وی قبلا در زندان اکبری جان داده بود . 

طوری که دربار دهلی تصور میکرد، بکشتن جلال الدین شور آزادی طلبی افغان فرو نشست و بعد ازو برادر زاده اش احداد بن عمر شیخ بن بایزید که داماداد بود پرچم استقلال طلبی را به دوش گرفت، و مانند اسلاف غیورش این هنگامه را گرم داشت، به قول نوسینده دبستان احداد مردی عادل و ضابت و بر آئین آبایی خویش صابت بود، قبایل افغان گرد وی فراهم آمدند، ودر صفر (۱۰٢۰هجری) معزالملک بخش حکمران جهانگیری را بشکستند، و بر شهر کابل حمله بردند، در این جنگ یکی از همراهان احداد بنام (بارکی) درگذشت و قوای دهلی به مدد نادعلی میدانی و قلیج خان باوی مقاومت کردند واحداد ازان جنگ عقب نشینی کرد.

چهار سال بعد احداد قوای تازه دمی را در چرخ جنوبی کابل فراهم آورد، و جهان گیر در سنه (۱۰٢۴هجری) قوای سنگین را به دفع او گماشت، خود جهانگیر در این باره چنین می گوید : " احداد افغان که از دیر باز در کوهستان کابل در مقام سر کشی و فتنه انگیزیست و بسیاری از افغانان آن سرحد برو جمع شده اند،  و از زمان والد بزرگوارم (اکبر) تا حال که سال دهم جلوس منست فواج همیشه بر سر او تعیین بوده اند رفته رفته شکست ها خورد و پریشانی ها کشید "... ( تزک جانهگیری ) نبردگاه چرخ بخون طرفین آلود،  و جنگی صعب روی داد، قوای جهانگیر پیروزی یافتند، و در حدود سه هزارهمراهان احداد کشته شدند،  ولی خود احداد به طرف قندهار رفت، و مرکز قوایش به دست لشکریان دشمن آمد .

 در سال (۱۰٢٨هجری) نیز احداد قوای خود را بقمابل لشکر جهانگیری آراست،  و امان الله پسر مهابت خان که از درباریان بزرگ دهلی بود باوی جنگ کرد، درین معرکه نیز به قوای احداد آسیب سختی رسید و بکوهسار خود پناه جست . 

پیکار آخرین احداد با لشکر دهلی در سال (۱۰٣۵هجری) در تیراه روی داد، و لشکر جهانگیر با قوای ملی افغان درآویخت، ظفرخان ولد خواجه ابوالحسن حکمران جهانگیر در کابل، لشکری گران سوق داد، بر نواغر ( اواغر ) که مرکز ریاست ملی احداد در تیراه بود هجوم برد، و احداد را درآنجا حصاری کرد،  شبی که یغما گران بران حصار یورش آوردند، احداد مردانه جنگید و سر خود را در راه دفاع استقلال ملی داد، لشکریان دهلی سر او را بریدن و ذریعه افتخارخان پسر احمد بیگ  بدبار جهانگیر ارمغان بردند، روزی که سر این مجاهد ملی افغان به دربار شاهنشاه رسید جهانگیر سر نیازمندی را را به در گاه خدا سود،  و سجده های شکر بجای آورد، و حکم نواختن شادیانه را نمود اما!" سر گشته بر نیزه میزد نفس - که معراج مردان همین است و بس" . 


احداد در دودمان روشن بعد از جلال الدین مرد بزرگ و دلاوری بود، و صمصام الدوله گویند: 

"شجاعت و بهادری او ناسخ داستان رستم و افراسیاب است، و در عهد جهانگیر آویزش های سخت با عساکر پادشاهی نمود" ( مآثرالامرا ) 

نویسندهٔ دبستان سجایای او را چنین شمارد "احداد مردی بود عادل و ضابط ... و حق مردم رسانیدی و خمس اموال که از جهاد بهم رسیدی در بیت المال داشتی و آنرا نیز بغازیان رسانیدی ... "( دبستان ) 

بعد از احداد پسرش عبدالقادر که از بطن علائی دختر جلال الدین زاده بود بر مسند پدر نشست، و دو سال در تیراه حکمراند، بسال (۱۰٣٧هجری) شاه جهان، ظفر خان را بصوبداری کابل و به مقابل عبدالقادر فرستاد، ولی عبدالقادر بر ظفر خان غالب آمد، و بسی از همراهان وی را بگرفت و به یاسا رسانید، و تنها عایلهٔ ظفر خان از این معرکه به مشکل برامد، این نبرد خونین در دره خرمانه تیراه بوقوع پیوست.

 بعد از این همواره عبدالقادر با کریمداد و محمد زمان عمزادگان  خود در رأس قوای ملی تیراه قیادت میکردند،و به سال (۱۰٣٩هجری) در نهضت کمال الدین افغان که به مقابل لشکر دهلی در نواح پشاور وری داد،  دریولم گذر هفت میلی پشاور شرکت کردند، ولی درسنه (۱۰۴۴هجری) سعید خان صوبدار کابل عبدالقادر را بدست آورد و بصوبدارنقی کرد. همچنین الله داد پسر جلال الدین که در این معرکه ها با عبدلقادر همراه بود و دستجات ملی افغان را قیادت میکرد ذریعه لشکریان دهلی بهند فرستاده شد، و کذالک کریم داد پسر دیگر جلال الدین نیز در رمضان (۱۰۴٧هجری) در پشاور بلعر شاه جهان کشته شد . 

با این طورشعله های آخرین کانون دودمان بایزید روشن بعد از مجاهدات یکقرن منطفی گردید، ولی یادگار جاوید این دود مان که آزادگی و مردانگی و حریت طلبی و مبارزه با ظلم و ستم بود، در تاریخ ملی ما همواره پاینده خواهد بود .


مشاهیر روشانیان :

۱ - بایزید پیر روشن ولد عبدلله اورمر (انصاری) حدود ( ٩۴٩ - ٩٨٨هجری ) 

٢ - جلال الدین ولد بایزید روشن ( ٩٨٨ - ۱۰۰٩هجری) 

٣ - احداد بن عمرشیخ بن بایزید ( ۱۰۰٩ - ۱۰٣۵ هجری) 

۴ -عبدالقادر ولد احداد ( ۱۰٣۵ - ۱۰۴۴ هجری) 

(رجوع به شجره نمبر ٧۴)