در بیان تماشا نمودن و کلای امیران سند هـ در پشاور
و عاشق شدن میرمیر اسمعیل شاه بر مسماة لطیفی کنچینی (۱)ف و بعد از چند ایام گریخته رفتن مسماة مذکور از خدمت میر اسمعیل شاه طرف رسول نگرف و نامه نوشتن طرف او بکمال سوز و گدازف و در جوابش این خاکسار از طرف مسماة مذکور گستاخانه بجهت گرمی بازار محبت عشق نوشته.
و نامه از طرف میر اسمعیل شاه :
تازه گل بهار روحانی، ثمرۀ گلزار جاودانی ، شکر لب شیرین شمایل، عذرا خدمف لیلی شیم، عنبر موی، نسترن بوی، دلبر جانی، سرمایۀ زندگانیف اعنی لطیفی (۲) جان پیوسته در مجلس دلربائی ، بالا نشین (۳) بوده غمزده ای عشاق (۴) باشد! از روزیکه خدنگ عشق تو از کمان ابروی نازت، بر هدف دلم رسیده، چند ایام، ما و شما در عالم اتحاد، مانند حسن (۵) و نظر، نغمه و اثر، جویای دیداری، و ملاقات یکدیگر بودیم، و چون روح و تن ف و نسیم و گلشنف راه موافقت می پیمودیم.
-------------------------------------------------------------------------------
(۱)الف:لطفی کچنی. کنچینی = زن روسپی و فاحشه است.
(۲)الف: لطفی جان (۳) ک : بالا نشینی بوده.
(۴) الف: عشاق بوده باشند. ج : مانند متن .
(۵) الف: حسن که نظر.
لیکن از قای طبع بوقلمون، خوی سپهر ستیز جوی، چنین اتفاق افتاده، که بنا بر چهره کشه ئی امری از امور، از سرا پرده مقاربت و حضورم، از من مهجور بی دماغ گردیده، دور و جدا شده اند.
ازین سبب، روز و شبف گرفتار درد و داغ آتش بی رحمانۀ سوز الام هجران و فراق می باشم، و فرهاد جانم، تیشۀ اندوه، بر بیستون دل میزند، و مجنون صبر و قرارم، سراسر گرد صحرای بیخودی و اضطرارم. و هر نفس قطرات سرشک از سحاب دیده، بر مزرعۀ بیقراری افشانده میگویم:
[بیت]
بی وجودت (۱) یکنفس ای دوست نتوان زیستن
نیست ممکن جسم را بی جوهر جان زیستن
ای انیس موافق! وای جلیس مشفق ! کجائی که تا از بیاض اقلیم دیده، بسواد قلمرو و مسافرت [نقل نمودی] (۲) گردن محمود دلم،پای بند زنجیر مزغوله کاکل ایاز حضورت (۳) گشته، ووجود عذرای جمال جهان آرای تست. ابیات
باز آ، که بی تو نیست مرا تاب زندگی
بکشا بروی آرزویم باب زندگی
--------------------------------------------------------------------
(۱)الف،ج: بی وجودی دوست نتوان زیستن
(۲) الف: نداد.
(۳) الف: حضوری.
در کاروان عمر، ز تاراج هجر تو
چیزی بجا نماند ز اسباب زندگی
بی جذبۀ وصال تو، ای مایۀ حیات
بر دیده ام حرام بود خواب زندگی
خدای شاهد حالست: که از مفارقت و دوری آن دلبربای، چون مجمع بی کبابف و شیشۀ بی شراب، و ماهی بی آب، و دیدۀ پر آب، و دل حیران و سینۀ بربان!!
ازانجا که هر دل حزین منزل، که بموانست آن یارجانی خوی گرفته، تسلی پذیر و آرام گیر، بجز خیال وصال آن بدر منیر نمیگردد، امید که از عنایت لطف، زود وقت رس این مشتاق مهجور،و عاشق رنجور گردیده، بزلال اتصال، انطفای نوایر آتش اضطرار و بیقراری نمایند. که آینده تاب مفارقت آن نور دیدۀ عشاق، در جانم نمانده:
من از تو دور ندانم (۱) که خواب راحت چیست
چگونه هست شکیب (۲) و چگونه هست قرار (۳)
زیاده بجز سوز و گداز چه نویسم .
جواب نامه: من انشاء خاکسار-
"محبوس دایرۀ جسم و جسد، میر اسمعیل شاه! از غیرت (۴) صاعقۀ پیش کاران ما پر حذر بوده بداند: عریضۀ اخلاص فریضۀ شما، از نظر گذشت، سوزش حالت و گذارش
--------------------------------------------------------------------------
(۱)الف:نماندم (۲)الف: شکست (۳)ک: فراز [؟]
(۴)الف: از صاعقۀ غیرت .
خود، که از مهاجرت ما معروض نموده بودی. ای کم حوصلۀ کشاده زبانا! این چه آئین خام کاری است، که بنیاد نهاده ای! و این چه رسم ناهموار است که در پیش گرفته ای؟ عاشق شدن و از خود دم زدن ؟ شمع را ندیده ای، که تمام سوخته، آه نزده. پروانه را تماشا نکردی؟ که جان داده، آواز نکشیده:
سعدی
ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آوازنیامد
و بمنزلۀ آتش، زبان کشیدن، و چون خاک ملول شدن، و مثل آب بهم پیچیدن، و مانند باد، غبار انگیختن از چه روست؟ اگر عاشقی! به خود میر، و دم میار، و درهم سوز و ناله مکش! نشنیدی (۱) که درگلستان گفت
سعدی آن پخته (۲) بلبل شیراز
عاشقان کشتگان معشوق اند
بر نیاید ز کشتگان آواز
سنگ قهر ما نخورده ای !
و آسیای عشق [ما] بسر نگشتانده ای ! و به تیر مژگان ما، سینه ندریده ای ! و به خنجر جفای ما، چهلو نشگافته ای! و شمه ایکه بتو لطف کردم، دلیرانه آمده ای! و سخنان لا طایل و مقدمات بی حاصل آغاز میکنی! باش که بر اسپ اختیار خود سوار، و بوارق (۳)
-----------------------------------------------------------------------
(۱)الف: نشنیدۀ (۲) الفف ج : کهنه .
(۳) بوارق= جمع بارقه یعنی بجلی.
حسن جهان سوز، در خرمن هستی تو می اندازم، و به نوایر(۱) بی مهریف خانمان وجود تو می سوزم .
عاشق شوی، و میل بآسودگی کنی ؟
اندیشه دور دار! که این کار نازکست
بلبل بشاخ هر گل (۲) آهسته پا بنه
در باغ عشق، خار زگلزار نازکست
نادانا! چه دانسته ای که عشق نام گلی است در بهار، یا دهی (۳) است در دیار؟ نیست! مگر آتشی است جهان سوز، که شرارۀ بلند، در فانوس عالم زده. و خونابه ایست مرگ خیز، که ذایقۀ [حیات] (۴) هر کس را مرارت اندود نموده. – آلعشق نار یحرق ما سوی الحبیب –(۵)
گر طمع داری ازین جام مرصع می لعل
در یاقوتف بنوک مژه ات باید سفت
تا ابد، بوی محبت بمشامش نرسد
آنکه خاک در میخانه برخسار نرفت
نادانا! منزل عشق دور و دیجور، افتراق (۶) هایل و عبور از بحر نا پیدا کنار دشوار، و راه بغایت لبریزاشرار! بهتر است که قدم خود را ازین بادیۀ هولناک باز کشی! و عبث
------------------------------------------------------------------------------
(۱)نوایر=جمع نایره یعنی شعله (۲) ک : هر گلی.
(۳)الف: عشق نام گلیست در بهار یا دست در دیار نیست [؟]
(۴)الف:ندارد(۵۹ مقوله تازیست یعنی : عشق آتشیست که جز دوست، همه را می سوزاند. (۶)افتراق ناقابل عبور.
خودراف در چهار موجۀ بلا انگیز، که عبارت از چهار ابروی ما می باشد نیندازی!
آری زچار(۱) ابروی، سختست جان کشیدن
کشتی زچار موجه، مشکل بساحل آید
کشتی زچار موجه، مشکل بساحل آید و اگر پس شدنت، بنا امکانی رسیده، و ناچار گرفتار پنجۀ خون ریز بلا انگیز حسن ما آمدی، پس صبر کن، و غوغا مساز، و راز خود را بیرون مده! و قدم جرآت فراتر از دایرۀ ادب منه ! و خاطر جمع دار، که به عقب هر قتل عشاق، در صف جلوه ظهور میزنم، ترا هم از مقتولان خنجر خون خوار نگاه آبدار توانم کرد. و به تکرار از الفت ما، دم نزنی، و این حرف، بجناب زبان نرانی! والا خوبی (۲) نخواهی دید، خبر شرط باشد [بیت]
عاشقی چیست بگو، بندۀ جانان بودن
دل بدست دگری دادن و حیران بودن (۳)
زیاده تهدید نرفت."
از انجا که میر اسماعیل شاه، بلباس رنگین حسن دانش و کمال، آراستگی تمام داشت، بعد مطالعۀ جواب مذکور، نهایت حظی برد، و سرخوش بادۀ تعشق گردیده، و این
----------------------------------------------------------------------------
(۱)الف،ج:زچهار یار ابروی [؟]
(۲)الف: والا چون نخواهی [؟]ج: والا خرج نخواهی [؟]
(۳)الف،ج: ر عاشقی دم بسینه می باید داشتن که این کوهیست که این جا برف بر او زر می بارد [؟] زیاده بجز تهدید نرفت.
کمترین را بزبان تحسین، آفرین خوانی نمود، و هم صله ای عطا نمود.
از انجا که دیدۀ حقایق بین ارباب بصیرت، از قطره ای استنباط چگونگی حال بحری تواند نمود، و از حقیقت حال برگی، به کنه (۱) صفات نخلی توانند رسید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقتش دفتریست معرفت کرد گار
غرض که باز چنگ سر گذشت اشرف الوزراء وزیر فتح خان درنوای بیان آورده می شود: که در سنه یکهزار و دو صد و سی و دو هجری وزیر ممدوح، بندگان شاه محمود شاه را در پشاور گذاشته، خود معۀ حشم و امیر دوست محمد خان، روانه کشمیر گردیده ، سردار محمد عظیم خان ناظم کشمیر بهوای کشمیر، در مقام بغی و متمردی آمده بود.
اشرف الوزراء بقطع منازل در کشمیر رسیده. سردار محمد عظیم خان را عظیم گوشمالی داده، فرمان بردار نموده، و مالیات کشمیر ازو گرفته، و زمام نظامت کشمیر، باز بدست آورده، مراجعت فرمای پشاور، و بندگان شاه محمود شاه، ایام زمستان در پشاور گذرانیده، پیش از ورود وزیر موصوف، در موسم بهار، عازم کابل و باستشمام گلهای عیش و نشاط کابل، مشام آرزو را معطر و معنبر داشت.
------------------------------------------------------------------------------
(۱)کنه=اصل و چگونگی
و شاهزاده کامران (۱) در احمد شاهی (۲) جرعه نوش. باده دولت کامرانی بوده، و حاجی فیروز الدین شاه (۳) در دارالسلطنۀ هرات، معتکف حریم کعبۀ مسرت و انبساط بوده، که درین اثنآ در ماه ربیع الثانی [۱۲۳۲هـ] (۴۹ شاهزاده میرزا عباس علی (۵) نایب مشهد مقدس معلی، معه سامان محاربه و جیوش به عزم تسخیر هرات، از مشهد مقدس برامده. حاجی فیروز الدین شاه، بدریافت این معنی، احرام کعبۀ مسرت و انبساط شکستهف چون [موج] در اضطراب و پیچ و تاب آمده، تمام سر گذشت عزم و ارادۀ شاهزاده میرزا عباس علی شاه بقلم آورده، طرف بندگان شاه محمود شاه، و شاهزاده کامران ، بدست چاپاران (۶) برق شتاب، روانۀ قندهار و کابل نموده، و استمداد و کمک طلب کرده، که زود کمک برسد، والا ملک هرات، از دست تصرف ما خواهد رفت.
شاه محمود شاه که در کابل به نظارۀ گلهای گونا گون عیش و نشاط سر گرم بود، بمجرد دریافت این خبر وحشت اثر،گلهای عشرتش در چشم راحتش خار بنطر آمده، سرعتا همین
--------------------------------------------------------------------------
(۱)کامرانی پسر شاه محمود. (۲) احمد شاهی = شهر قندهار.
(۳)حاجی فیروز الدین برادر شاه محمود و پسر تیمور شاه بن احمد شاه ابدالی [رک: تعلیق۳]. (۴) این سنه در ک ف ج نیست، در الف ۱۲۳۲هـ، و در ب: ۱۲۳۰ هـ است.
(۵)عباس میرزا بن فتح علی شاه قاجاریکی از شاهزاده گان قاجاری و درینوقت حکمران خراسان بود.
(۶)چاپار= پیغام رسان تیز رو.
احوال را، طرف اشرف الورزاء وزیر فتح خان که در پشاور بعد معاودت کشمیر رونق افزای بود، بدست چاپاران سریع السیر فرستاده.
اشرف الوزراء مذکور، بمجرد استشمام رایحل این احوال، انتظام بعضی مهمات پشاور که در نظر داشته، همچنین مهمل گذاشته، بجناح استعجال (۱) از پشاور معه حشم روانۀ کابل گریدید، و بقدم بوسی شاه محمود شاه مشرف شده، در جزو روز تدارک سامان گرفته ، از حضور شاه ممدوح، بحصول خلاع رخصت، بسر فرازی خلعت فاخره، روانۀ احمد شاهی گردیدهف بسلام شاهزاده کامران کامیاب شده، در ساعت بخلاع فاخره سر فرازی یافت.
و در چند روز، جمع آوری قشونات از طایفۀ درانی (۲) بارکزئی و فوفلزئی و نور زئی و بامیرئی و اچکزئی و بابری (۳)
و غلزئی (۴) و هوتکی و آندری و غیره طوایف نمودهف و مبلغات (۵)
------------------------------------------------------------------------------------
(۱)یعنی ببال شتاب.
(۲)درانی [ابدالی] طایفۀ معروفیست که از قندهار تا هرات سکونت دارند، بارکزئی و فوفلزئی و نور زئی و بامیزئی و اچکزئی شعب این طایفه هستند. سلطنت افغانستان با این طایفه است.
(۳)ک: غلزئی و انگزئی و خلزئی [؟] و هوتکی.... چون بنام انگزئی و خلزئی در قندهار قبیه ای نیست، بنابران حذف شد، و بجای آن بابری که طایفۀ مشهور است و در [ب] آمده آورده شد.
(۴)غلزئی=طایفۀ معروف افغانی است که از شرقی قندهار تا کابل سکونت دارند، و هوتکی و اندری شعب غلزئی هستند، که در کلات غلزئی و غزنی ساکنند. (۵) الف: مبلغان .
سی لکهـ روپیه، عوض تنخواه بسپاه داده، سران و سردگان را بخلاع فاخره سرفراز ساخته، معۀ جمعیت پنجاه و شصت هزار لشکر شایستۀ مسلح مکمل خوش اسباب (۱) و آلات محاربات از توپها و شهین (۲) خانه و زنبورک (۳) و شمخال(۴) و غیره، از احمد شاهی، عازم هرات گردیده. و اشرف الوزراء از بسکه شجیع و سخی بود، در عرض راه هرات دست جود و کرم بکشاد، خوانین عالیمقام، و امراء ذوالاحترام و هر خاص و عام، در هر منزل بخلاع فاخره ، و بخشش متکاثره، سرفراز و خوشوقت می نمود. تا رفتن. هرات بیست و چهار لکهـ روپیهف فقط بخشش اشرف الوزراء بقلم محاسبه آمده.
وقتیکه اشرف الوزراء داخل هرات گردیده، حاجی فیروز الدین شاه، از مقدم اشرف الوزراء نهایت در مقام عرفات لبیک گوی و صفائی با فردوس برین، دم موافقت میزد، حکم اقامت وزیر ممدوح داد. و در مراسم اعزاز و اکرام و مهمانداری اشرف الوزراء دقیقه از دقایق نامرعی نگذاشته، و آناَ فآناَ از
-----------------------------------------------------------------------------------
(۱)الف: خوش اسبان .
(۲) شهین = یک نوع سلاح آتشین بود مانند تفنگ .
(۳) زنبورک= بندوق کلان که بر شتر نهاده می برند- غیاث
(۴) شمخال= تفنگ دهن پریکه لولۀ کشادی داشته و از تفنگهای دیگر بسیار سنگین بود- نظام.
اهتزاز نسایم- عنایت شاهانه، بشگفتگی از هارات خاطر اشرف الوزراء می پرداخت.
و ساعت بساعت از می خوشگوار اشفاقات خسروانه ، بسر شاری دماغ وزیر موصوف می کوشید. لیکن خود از آن غافل و بیخبر، که فلک نیرنگ طراز، در انتظام سلسله چه لعبت بازیست! و منشی کارخانه قا وقدر، در انشای رقم چه تدبیر است!