صفت
اگر بگويم اسپ من بيمار شده است و من دو اسپ داشته باشم . فهميده نمی شود کدام يک درآن صورت اگر بگوييم اسپ سياه من بيمار شده است ، موضوع برای شنونده روشنتر می شود . واژۀ سياه برای اسپ به مثابه صفت به کار رفته است . يا اگربگويم سيبهای ناپخته را دور بريزيد . ناپخته صفت سيبهاست . صفت يکی از خصوصيتهای کسی ، چيزی يا مفهومی را برجسته می سازد . مانند :
خربوزۀ شيرين . بادنجان رومی سرخ .انگورترش .
چيز يا چيزها يی را که بيان صفت شان در نظراست موصوف می گويند . موصوف واژۀ عربيست به معنای صفت شده
موصوف ممکن جمع باشد يا مفرد ، مگر صفت هميش مفرد می آيد.
خربوزۀ شيرين ، خربوزه های شيرين .
ـــــ با صفت يک شخص را با ديگری ، يک چيزرا با ديگری و يک مفهوم را با ديگری ، يا شخصها ، چيزها و مفهومها را با ديگرها مقايسه کرده می توانيم ، مانند :
برادرمن بزرگتر ازبرادراوست . برادران من بزرگتر ازبرادران او استند
اين گل خوشبو تر ازآن است . اين گلها خوشبو تر از آن گلها استند .
شب از روز سرد تر است . شبها از روزها سرد تر استند .
ــــ صفت شايد مثبت باشد و شايد منفی .
پس ، صفت يک يا چند کلمه است که به بودن حالتی مثبت يا منفی دراسمی يا نبودن آن دلالت می کند .
نفی حالت از اسم با کلمه های نامستقل يا وابستۀ « نا » و« بی » صورت می گيرد و بدين گونه ها :
يکم ، صفتهای منفی که از نا وصفتی ديگرساخته می شوند ،مانند :
نابينا ، ناتوان ، نا خوشايند ، نا دان ( = نادانا ) .
دوم ، صفتهای منفی که از بی و يک اسم ساخته می شوند ، مانند :
بی کس ، بی غيرت ، بی عقل .
صفت از نگاه ساخت : صفت از نگاه ساختار سه گونه است : ساده، مرکب ، مشتق.
صفت سا ده : صفت ساده آن است که تنها یک کلمۀ مستقل باشد . مانند :
سفید ، زرد ، نزدیک ، روشن .
صفت مرکب: صفت مرکب آن است که از دو کلمه مستقل ( اسم ، صفت ، مادۀ فعل ) ساخته شده باشد از د و اسم :
سر حلقه ، شیر پنجه ، گل اندام .
صفت واسم : شیرین سخن ، زیبا روی ، راست کار .
اسم و مادۀ فعل : دل نواز ، خنده آور ، دل سوز .
صفت و مادۀ فعل : خوش خوان ، گران فروش ، کته گوی .
صفت مشتق : صفت مشتق از يک کلمۀ مستقل با يک يا دو نا مستقل ، يا يک کلمۀ مستقل با يک عدد ساخته می شود .
مانند : خوش آیند ، با همت ، با غیرت ، بی هوش ، بی فکر، نا موزون ، نا درست ، هم دست ، همکار ، هم دل ، همراه ،چوبی ، آهنی ، طلایی ، کابلی ، مزاری ، قندهاری
گلگون ، نقره فام ، ماه وش ، مه لقا ،بلورین ، سیمین ، زرین ، نمدين ، مشکين ، عقيقين ، سنگين
دو روی ، چهار آتشه ، چهار کلاه ، يک دنده ، ده دله ،
صفت از نگاه معنا: صفت از نگاه معنا تقسیم می شود به :صفت فاعلی ، صفت مفعولی ،صفت نسبتی ، صفت عادی.
صفت فاعلی: صفت فاعلی آن است که بر کنندۀ کاری و یا دارند یا پذیرنده حالتی دلالت کند .
صفت فاعلی به اين گونه ها ساخته می شود :
۱ـ مادۀ شماره يک فعل ( فعل امر ) + پسوند « نده » :
گوینده ، فروشنده ، جوینده ، بالنده ، شنونده ، بيننده ، فرستنده ، روينده ، نماينده ، برنده
۲ـ مادۀ شماره يک فعل ( فعل امر ) + آن :پویان ، نالان ، گریان .
۳ـ مادۀ شماره يک فعل + الف : فریبا ، گویا ، شنوا ، بینا.
۴ـ مادۀ شماره دوی فعل ( صیغه ماضی مطلق مفرد غایب ) + آر مانند :خریدار ، نمودار ، برخوردار.
۵ـ ريشۀ شماره يک يا دوی فعل + گار : ماند گار ، کرد گار ، پرهیز گار ، آموز گار.
۶ـ صفت عادی + کار :بد کار ، نیکو کار، راستکار ، خراب کار.
۷ـ اسم معنا يا ذات يا صفت + گر : ستمگر، دادگر ، خنیاگر، روشنگر .
۸ـ اسم معنا + اوک : لافوک ، قهروک ، گپوک ( پرحرف ) ، لجوک .
۹ـ اسم معنا + ندوک : ترسندوک ، شرمندوک
١۰ـ اسم معنا يا ذات + ی : مزاحی ، بروتی ، جنگی ، کاری ، باری
هرگاه اسم به های غير ملفوظی بينجامد ، بين های غير ملفوظی و يا يک يای ديگر، برای آسانی تلفظ جا می گيرد . مانند : قصه یی ، پرزه یی ، نخره یی ، بهانه یی ، گله یی .
11ـ اسمهای ذات و معنا + چی :دهل چی ، توپ چی ، شکارچی .
صفت مفعولی: بیان کنندۀ حالت چیزی یا کسیست که فعلی بروی واقع شده است یا وضعی را پذیرفته است.
شکل سادۀ آن از افزایش ( ه ) به مادۀ ماضی افعال ساخته می شود ، مانند : نوشته ، دیده ، شنیده ، گفته ، خوانده ، کرده
درزبان محاوره گاهی پساوند گی برآن می افزايند ، مانند : ديدگی ، شنيدگی ، خواندگی ، شستگی
کاربرد صفت مفعولی : کار برد صفت مفعولی گونه هایی دارد :
۱ـ صفت مفعولی در عبارت اضافی می نشیند ، چون : کشتۀ عشق ، بستۀ زلف ، فریفتۀ سخن کسی ، پروردۀ دست محبت .
۲ـ به شکل ترکیب می آید ، چون دامن آلوده ، دلشکسته سر سپرده ، جانباخته .
۳ـ به شکل مرکب ، مگر با انداختن ( ه ) چون خاک آلود ، ناز پرورد ، دست پخت .
فعل و صفی و صفت مفعولی : فرق صفت مفعولی از فعل وصفی در آن است که فعل وصفی از پیوستن ( ه ) با مادۀ ماضی فعل های لازمی ساخته می شود ، مگر صفت مفعولی از پیوستن ( ه ) با مادۀ ماضی فعل های متعدی .
پس، رفته ، آمده ، نشسته ، دویده ، پرده ، رسیده ، خفته ، نمونه های فعل وصفی به شمار می روند .
صفت نسبتی: گاهی پيوستن يای نسبت ، ( ه ) ، ين و ينه به اسمی صفت می سازد . اين گونه صفت را صفت نسبتی می گويند .
صفت نسبتی به این گونه هاساخته می شود :
۱ـ اسمهای ذات +ی : خاکی ، سنگی ، چوبی ، کابلی ، مزاری ، قندهاری ، گردیزی ، نمکی ، گوشتی
۲ـ اسمهای پايان يافته به ( ه) + گی : مانند میمنه گی ، تابه گی ، کوچه گی ، خیمه گی .
۳ـ اسم زمان + ( ه ) : یک شبه ، ده ساله ، دهه .
۴ـ اسم + ين : چوبین ، بلورین ، زرین ، سیمین ، گلين ، رويين ،
۵ ـ اسم + ينه : پشمینه ، چوبینه ، نرینه ، مادینه ، پارینه ، دوشینه ، شبینه
صفت از نگاه همسنجی: صفت از نگاه همسنجی ( مقایسه ) سه گونه است :
ـ صفت مطلق ، همه انواع سه گانه صفت اند که از نگاه ساختار بر شمردیم .
ـ صفت برتر یا تفضیلی که از مقایسه دو چیز بر می آید ، مانند روشنتر ، سبکتر ، هوشیارتر ، بلند تر . چنان که پیداست ، پسوند ( تر) نشانه این گونه صفت می باشد .
به اين جمله ها بنگريد : ميلاد لايق است . گرگين از ميلاد لايقتر است .برات ازهمه همصنفان خود لايقتر است .
شاگردان صنف دهم الف ازشاگردان صنف دهم ب لايقتراند . درجملۀ نخستين ، صفت مطلق است .لايقتردر جمله های ديگر ، صفت برتر ناميده می شود .
اگربگوييم فرهاد لايقترين شاگرد درميان همصنفان خويش است ، برمی آيد که فرهاد را با يک يک از همصنفانش مقايسه کرده به اين نتيجه رسيده ايم . اين را صفت برترين می گويند .
ـ صفت برترین یا صفت عالی که مقایسه يک کس يا يک چيز را با چندد کس و ياچند چيز نشان می دهد و با افزایش ( ترین ) در انجام صفت مطلق ساخته می شود . زیبا ترین ، خوش بخت ترین ، جوانترین ، گرمترین ، سرد ترین ، روشن ترین ، قد بلند ترین ، قد پست ترین ، چاق ترین ، لاغر ترین ، ديگر مثالهای صفت بر ترين اند .
یادداشت : کلمه های بسیار ، خیلی ، صد درصد ، بیخی و مانند های آنها باصفت ها به مثابه شدت دهنده ها می آیند . مانند بسیار سخت ، صد در صد درست ، خیلی خوب ، بیخی به جا و ...شماری صفات برتر يا صفات تفضيلی زبان تازی در دری نفوذ يافته اند ، مانند : اول ، اکثر ، اقل . اين کلمه هارا درعربی افعل تفضيل می گويند که تنوين ، يعنی دو زبر ، دوزير و دوپيش نمی پذيرند . پس اولاً ، اکثراُ ، اقلاُ به کار بردن دو اشکال دارد : يکی تنوين در زبان دری نيست و با واژگان عربی آمده است . دوم تنوين بر اين کلمه هانمی نشيند . پس به جای آنها ، يکم ، بيشتر و کم از کم را بهتر است به کار بريم .