32

الرشید

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

ابوجعفر هارون بن محمد المهدی بود. چون بخلافت بنشست، اول کار یحیی بن خالد را از حبس بیرون آورد. که هادیش باز داشته بود، و قصد کشتن او کرده بود. وزارت به یحیی بن خالد داد و فرمود: تا جعفر بن الهادی خویشتن را خلع کرده، و از بیعت بیزار شد، و پس بلب جسر آمد، و انگشتری که مهدی مرهرون را داده بود، و هادی ازوی بخواست. هارون آن انگشترین را از خشم اندر آب انداخته بود، و قیمت آن انگشتری صد هزار دینار بود.

هارون اندرین وقت غواصان را فرمود تا فرو شدند و بجستند، بیافتند و برآوردند و بستد، و غواصان را بسیار مال بخشید و آن بفال نیک آمد. و عبدالله ابن مالک الخزاعی شرط مهدی و هادی بود و هارون سوگند خورده بود، که به حج پیاده رود. و چون رشید بنشست، خواست آن سوگند بجا آرد، این عبدالله فرمود: تا از بغداد تا بمکه یک یک منزل نمد همی گستردند فراشان و او همی رفت تا به حج برفت و سوگند را تمام کرد، و هارون را ازوی آن پسند آمد.

و هارون مر پسر خویش محمد را ولی عهد (کرد) و از پس او مأمون راه، و از پس او موتمن را و یحیی بن عبد (الله) الحسنی بروزگار او بیرون آمد. و طبرستان بگرفت، و رشید مر فضل بن یحیی را با پنج هزار مرد بحرب او فرستاد، و فضل یکسال بشهر ری مقام کرد و حیلها ساخت، تا دل محمد بن یحیی خوش کرد، که محمد (را) بزنهار برند و گفت: من امان نامۀ رشید خواهم بخط دست او. پس فضل کس ببغداد فرستاد، تا آن امان نامه بیاوردند بضمان همه هاشمیان، و بدو نمودند، و اورا سوی بغداد گسیل کرد.

و چون خبر بهارون رسید، همه حشم خویش را و هاشمیان را فرمود: تا باستقبال او رفتند، و اورا با عزاز و اکرام اندر بغداد آوردند، و همه حشم با او تا در سرای او برفتند، و از آنجا باز گشتند. و هارون فرموده بود: تا خانۀ نیکو از بهر او ساخته کردند، و اورا نیکو همی داشت تا هفت ماه. پس جرم بروی نهاد که : دیلمان بنزدیک تو همی آیند و بیعت همی ستانند، و اورا بدین جرم بزندان باز داشت و بفرمود تا زهر اندر طعام کردند و بدو دادند اندر زندان ، تا بمرد.

و هارون رشید مربرامکه را بخویشتن (نزدیک کرد) خاصه یحیی بن خالد برمک را با چهار پسر، چون جعفر و فضل (و) محمد و موسیف و ایشان را بکشید و بزرگ گردانید، و بحدی برسانید، که از آن بزرگتر حد نتواند بود، و یحیی را پدر خواند، و جعفر را برادر خواند، و وزارت ایشان (را) داد، و همه کار بتدبیر کرد. و دست و قلم و زبان ایشان بر همه مسلمانان مطلق کرد، و ایشان هیچ تقصیر نکردند از نصیحت کردن مرو را، و سخاوت کردن با مردمان، و فریاد رسیدن اندر ماندگان راف و اخبار ایشان خود معلوم است.

آخر هم بیوفایی کرد، و بگفتار دشمنان برایشان متغیر کرد و ایشانرا بی جرمی جرم کرد و همه مال و ملک ایشان بستد، و ایشانرا بزار ترین عقوبتها بکشت، و سبب تغییر هارون آن بود: که مرجعفر یحیی را بغایت دوست داشتی، و خواهری داشت عباسه نام ، اورا نیز سخت دوست داشتی. و چون بمجلس بنشستی فرمودی: تا پرده فرود آویختندی، بریک جانب جعفر نشستی، و بر دیگر جانب عباسه. تا هرون هر دو تن را همی دیدی.

چون روزگاری برین حال برآمد و هارون ستوه گشت، جعفر را گفت: من خواهر خویش بتو دهم ، بدان شرط که با وی سخن نگویی ، و باوی هیچ گونه نزدیکی نکنی !.و جعفر هم برین جمله ضمان کرد، و عباسه نیکو زنی بود و جعفر همچنان بغایت نیکو مردی. و چون بیک مجلس بنشستندی و نزدیک دیگر را حالا بودند صبر نماند. پس اندر ستر حیله ساختند و گرد آمدند، و عباسه را از جعفر فرزندی آمد، و اورا پنهان کرد و زبیده خبر یافت و پیش هرون بگفت که عباسه را از جعفر فرزندی آمد . بمکه فرستاد.

هارون کس فرستاد و معلوم گردانید، و چون آشکارا شد، هارون متغیر شد بر جعفر، و بر دشمنان راه یافتند مرتضریب و تحریش و بد گفتن را و پیش هارون مر جعفر و بر مکیانرا بد گفتن گرفتند و همی گفتند، تا دل او بیک بارگی متغیر گردانیدند و پس همه را بکشت و نیست کرد، همچنان که اثر ایشان نماند اندر جهان.

و چون ایشان همه نیست گشتند،خلل ها اندر کار مملکت راه یافت و کس نبود که آنرا بصلاح آوردی، و یا اندر آن تدبیر کردی، و حال دخل بیت المال روی به نقصان نهاد، و هارون از کرده پشیمان شد و سود نداشت و کار از دست بشده بود.

ورافع بن اللیث بن نصر بن سیار، امیر سمرقند بود، و چون مال وضعیت ازی بخواستندی نداد و عصیان بدید کرد، و هرون هر ثمه بن اعین را که امیر خراسان بود بفرمود: تا بارافع حرب کرد. رافع هر ثمه را از در سمرقند بتاخت و طاعت نداشت. و چون خبر به هرون الرشید رسید، با ضجر گشت و لشکر بساخت و سوی خراسان آمد.

و چون به کرمانشاه رسید، مأمون را ده هزار سوار، پیش بفرستاد بمرو، و ازپس  او بیکماه برفت، و چون بطوس رسید، آنجا فرمان یافت. پیش از وفات به حج رفته بود و همه حاجیانرا که از همه جهان آمده بودند، بیعت پسران خویش محمد و مأمون و مؤتمن بستده بود، و هر سه را ولیعهد کرده بود. ولایت ها قسمت کرده بود: عراق و یمن و حجاز و بعضی از شام مر محمد الامین را . و خراسان و ماوراء النهر  و هند و سند و نیمروز و کابل و زابلستان مر عبدالله مأمون را و بعضی از شام و مغرب و آذر بایجان و دیار روم و زنج و حبش مر مؤتمن را . و برین جمله محضرها نبشته بود، و حاجیان را گواه کرده بود، و یکی محضر بکعبه  بنهاد، و هر پسری را یکی ازین نسخت بداد.