یک نظر

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

یک نظر دیده ام پریوارت

گشتم از جان و دل گرفتارت

می تپم در میان خاک بخون

از خدنگ دو ترک خونخوارت

ماه من همچو گل ز پرده برا

مردم از انتظار دیدارت

طایر قلب من شده است اسیر

بکمند دو زلف طرارت

صبر و آرام  و تاب و طاقت را

برده از من خرام رفتارت

برده صد جان و دل بیک غمزه

آفرین بر دو چشم بیمارت

تلخ کامم بسی عطا فرما

شربتی از لب شکر بارت

ماه نو بر فراز طاق سپهر

منفعل زابروی کماندارت

شکر از لعل تست شرمنده

گشته طوطی خجل ز گفتار

تا جمال تو دیده « محجوبه»

گشته از صدق دل پرستارت